*419* از خیش تا خوشه
میبارم
در گوش او
گاهی که خاکستری میشوم
همیشه
تا نشنوند گردنان
نجوایم را با او
در این سوی رگ گردنم
و میخوانم
قرنهاست
در نامههای سروش آوردهاش
ترازو را
او مرا از خانه راند
وقتی سوار بودم
بر کول پدر
او مرا راند
از خانه
از تنبلی
از دردانگی
تا بگذرم
از هبوط تا شکوفایی
از خیش تا خوشه
و من ماندم در خویش
گناه من است
که ترازو میزان نیست
و دزدیدهاند
او را
از این سوی رگ گردنم
گردنان
و بردهاند
تا سوگند
محمد مستقیمی - راهی