*253* رفتهها
رفتهها را باید
به فراموشی داد
و من دیرزمانی است
از گذشتهها بیزارم
از گذشتهی خود
از گذشتهی تو
و چه زشت است
مشغول شدن به دیروزها
دیروزهای تلخ ملالانگیز
دیروزهای خاطرههای پست
دیروزهای سرد فراقآمیز
فردا از آن ماست
و امروز نیز
امروز که تو را از من اعتمادی نیست
آیا کسی نگفت
که قضاوت را عجولانه نباید
و آن چه را
نادوستان گفتهاند
امکان نادرستی شاید
من در مقام سلب گناه از خود
با حربهی کلام
به دفاع نشستم
و چه شیرین است
تبرئهشدن
از گناهی ناکرده
و از اتّهامی دروغ
و چه خوش است
آزادی
بعد از اسارتی کوتاه
شبس را با تو بودن
روی سبزههای خیس
تا دیرهنگام
و جاودانه خاطرهایست
با تو گفتن
قصّهی زفاف را
آمیخته به رؤیا
که التهاب ناشی از آن
حرارتی زاینده داشت
تا برودت هوا را مدفون کند
و چه گرم بود
آغوشهای نوازشت
که کدورتی عظیم را
تازه فراموش کرده بود
و چه سرد بود
شبی بعد از آن
که به تکرار آمدم
و تو چون رفتهها
رفتهبودی
رفتهها را نباید
به فراموشی داد...
محمّد مستقیمی - راهی
*251* بازگشت
جادههای ذراز خم در خم
آرزوهای واهی کوتاه
خسته و کوفته ز راه دراز
به امید وصال یک همراه
میرسم از امید مالامال
دل پر از شوق دیدن رویت
بر لب جویبار خاطرهها
مینوازد مشام را بویت
جویبار نمونه در پاکی
سبزهها انتظار زیبایی
گلههای چریده در شبنم
نی چوپان و ساز تنهایی
میدود شوق دیدنت در من
همچو در تشنه شوق دیدن آب
نقش بر آب میشوند همه
آرزوها ز دیدنت ایخواب!
باز تنها و خسته و غمگین
منم این جا نشسته بر لب جوی
داغ غم خورده بر دلم اینک
گرد غربت نشسته بر سر و روی
آب در چشم من غبارآلود
سبزهها در نگاه من خار است
سگ گله ندا زند که:"برو"
بازگشتن همیشه دشوار است
محمّد مستقیمی - راهی
*247* شکست سکوت
تو را مییابم
در سطل خاکروبهها
و من مردارخوارم شاید
که تو را مییابم در سطل خاکروبهها
و حرفی برای گفتن هست
در لابلای سکوت زبالهها
و کلامی برمیخیزد گاه گاه
بی آن که سکوتی بشکند
یا زبالهای بلرزد
و پابرجا هستند زبالهها
در متینگ سکوت
و ماتم از سکوت زبالهها
که دنیای حرفند
و میخوانم از متینگ سکوتشان
دنیای حرفها را
شما را مییابم
در سطل خاکروبهها
و میپرستم
متینگ سکوتتان را
من مردارخوارم شاید
شما مردارخوارید شاید
و مینشینم در کنار سطلها
و مینشینیم در کنار سطلها
به انتظار شکست
شکستی که پیروزی است
شکستی که میارزد
انتظار را
شکست سکوت
محمّد مستقیمی - راهی