(21) سبکمغزان دلسنگین
سروران را سیر و سیرت سربهسر ننگین ببین
رنگ اندر رنگ چون قوس قزح رنگین ببین
گرچه در عقل و درایت لاف غربت میزنند
جملگیشان را سبکمغزان دلسنگین ببین
حالیا گر تکیه بر افلاک کمتر میکنند
چون نگون گردد نگین پس خشتشان بالین ببین
مارهای دوششان ضحّاکوار از نوششان
نیششان هر دم زند ما را چه زهرآگین ببین
دور گردون دون بود گردنفرازان را نگر
گاه زین بر پشتشان گه پشتشان بر زین ببین
خرمن امّید ما را هر زمان کمتر نگر
درد و رنج حال را افزونتر از پارین ببین
کفر و دین و حقّ و باطل خیر و شر وارونه شد
از کف کفّار مهر و از کف دین کین ببین
یک طرف بیگانگی و یک طرف دیوانگی
از بزرگان آن و از صاحبکمالان این ببین
راهیا گر دور دور زهد و تزویر و ریاست
خرقهها را بعد از این پشمینتر از پیشین ببین
محمّد مستقیمی - راهی
(20) مباح مذهب ما
دلم دیوانه شد دیوانگان آرید زنجیری
ز خود بیگانه گشتم آشنای عقل تدبیری
مرا پای هوس در بند کن از زلف هندویی
به صیدم دانهای در دام نه از خال کشمیری
ز دستم ساغر افتاد و شکست ای ساقی مجلس!
مرا عذری است دل بشکستهام بگذر ز تقصیری
وصیّت میکنم کز بعد مرگم زاهدا! ساقی
به روی خاکم افشاند ز خون تاک تثطیری
برای هر گنه عذری موجّه داری ای زاهد!
تو پنهان میخوری ما آشکار ای شیخ! تفسیری
مرا گر مهلتی باشد دم آخر از این هستی
به آب خم بشویم خرقهی سالوس و تزویری
مرا از دیر میرانند و میخوانند در مسجد
چو برگشتهاست بخت از من کنون ای چرخ! تقدیری
پی ویرانی کاخ ستم دارم تمنّایی
ز تو ای ناله فریادی ز تو ای آه تأثیری
شب است و تیره و سرد و خموش و شحنهی بسیار
من و مستی و تنهایی و درد و آه شبگیری
چنان خیل غم و حرمان هجوم آورده بر قلبم
که میجویم علاج خود ز جام ای پیر تبذیری
خراباتی و زاهد هر دو گر از اهل فردوسند
کجا طرز عدالت این بود ای حشر توفیری
شب دوش از ره میخانه بر مسجد گذر کردم
سزاوارم گنه را گر رسد از دیر تکفیری
خموشی تابکی آبم گذشت از سر در این ذلّت
بیا بشکن تو دیوار سکوت ای نطق تقریری
حدیث درد و رنج ما چه لبسوز است در اقرار
زبان قاصر بود اقرار را ای خامه تحریری
مباح مذهب ما خون شیخ و دختر تاک است
بود فتوای پیر ما چنین ای خلق تکبیری
گسستم سبحهی صددانه را با نیّت تفریق
به من بربند زنّاری که دارم قصد تنصیری
در میخانهها بستهاست ای صورتگران همّت
فراهم تا شود ما را ز نقش جام تصویری
خرابآباد ما را کی عمارت میکنند اینان
امیدی نیست ما را ای حریفان عمر تعمیری
ز بدمستی بیدینان مرا مستی پرید از سر
ز تو ای جام تکریری ز تو ای باده تخدیری
دو روز عمر ما طی شد همه در ذلّت و خواری
ز تو ای بخت تقصیری ز تو ای عمر تأخیری
به رؤیا دیدهام راهی جهان را جنّت موعود
الهی از تو تأییدی ز تو ای خواب تعبیری
محمّد مستقیمی - راهی
(19) خرقه تهی کرد فقیه
بادهی خون که ز مینای گل و لاله دمید
آسمان از غم این داغ ز دل آه کشید
بادهنوشان فلک خون چو به مینا کردند
داغ ننگیست که پشت خم از این داغ خمید
ملک از همّت مردانهی مردان خدا
لالهزار است سراسر همه با خون شهید
گر نه این بود همه عابد و زاهد بودیم
حیف و صد حیف که گلچین زمان گل میچید
مرغ دولت به سر اهل ریا بنشسته
این همایی است که از بام خرابات پرید
شحنه و محتسب و شاه همه دزدیدند
قاضی شرع از این بیش نخواهد دزدید
زاهدان روی کلامم به شما اهل ریاست
لحظهای نیز شما مسألهای گوش کنید
پیشگویی کنم از خون شما اهل ریا
آسیاهاست در این ملک که خواهد گردید
عمرتان گشته هدر خون شما گشته هبا
چند بر ریش گدایان به عبث میخندید
این چه تفسیر بود کاهل بهشت است یقین
هر کسی ز اهل ریا دست شما را بوسید
هر چه بینی تو از این خرقهی سالوس و ریاست
این چه جامه است که بر قامتتان چرخ برید
میدهی بیم ز نار و ز جهنّم ز حساب
به خدا روز قیامت همه را خواهی دید
روی منبر ز اراجیف تو لرزد افلاک
بینمت روز شمار آن که بلرزی چون بید
شکنی ساغر ما مدّعی دین باشی
این چه آیین و مرام است و که آورد پدید
این چه سرّیست میان حرم و دیر مغان
هر که از صومعه بگریخت به میخانه رسید
وعدهی وصل به سر منزل جانان مدهید
خلق از قافلهسالاریتان شد نومید
خبر آمد ز حرم خرقه تهی کرد فقیه
اهل میخانه بپوشید لباس شب عید
میو میخانه شد از بند رها زین فقدان
سالکان ره میخانه به هم مژده دهید
مدّعی بود هم او رایزن دین خداست
حالیا بین که بود رهزن قرآن مجید
حملهور گشته ز هر مرز به ما خیل مگس
زان همه شیره که بر فرق خلایق مالید
زان همه فسق و فسادی که تو در دین کردی
گر خدا درگذرد خلق نخواهد بخشید
نذر فقدان تو جامی که به خاک افشاندیم
شکرلله که شریعت ز نفاق تو رهید
اهل اسلام! بخشکید کنون تخم نفاق
بر شما جمله مبارک بود این عید سعید
خویش آمادهی نیش مگسان کن راهی
این چه شهدیست که از خامهی فکر تو چکید
محمّد مستقیمی - راهی