(38) قضیب حبیب
در سوگ استاد حبیب یغمایی
دریغ کز بر ما رفت آن ادیب حبیب
خوشا که جنّت موعود شد نصیب حبیب
حبیب رفت و خزان گشت بوستان ادب
ترانهای نسرایید عندلیب حبیب
چه بهرهها که ادب از وجود پاکش برد
هم از فراز حبیب و هم از نشیب حبیب
در آسمان ادب کوکبی مشعشع بود
سهیل علم نتابید جز به سیب حبیب
پدر ادیب و نیایش علیم و جد عالم
سلالهی علم دودهی نجیب حبیب
به بر نداشت به جز خلعتی ز علم و ادب
سلام زین حبیب و کلام زیب حبیب
بسوخت کاخ ستم از شرار گفتارش
شرر به خرمن اشرار زد لهیب حبیب
از آن کلام شکربار طوطیان سخن
شکرشکن همه گشتند از کتیب حبیب
خمار صد شبه را جرعهای کفایت کرد
چه نشأتیست خدایا در این حلیب حبیب
ز حاسدان چه ستمها که دید و صبر آورد
بسی فسانهتر از سنگ شد شکیب حبیب
حبیب رفت و چه دلها که سوخت از همگان
هم از قریب حبیب و هم از غریب حبیب
کویر مولد او بود و خشک و سوزان بود
کویر مرقد او گشت و شد خصیب حبیب
نه جمع پاکدلان بهرهها از او بردند
سیهدلان همه خوردند از قضیب حبیب
سزاست گریه کند در رثای او راهی
اگر نسیب حبیب و اگر حبیب حبیب
محمّد مستقیمی - راهی
(37) دزد بیفرهنگ
طفل گردون سخت بر دیوانگیمان سنگ زد
در فریب ما جهان خود را به آب و رنگ زد
ما ریای خویش را با بوریا پوشاندهایم
چامهی تقوا چه زیبا خیمه بر نیرنگ زد
زهد ما را کفر بیدینان چه غارت کرد و رفت
فرّ و هنگی داشتیم آن دزد بیفرهنگ زد
سوگ در سور آورد خنیاگر گردون دون
زخمها بر جان ما و زخمهها بر چنگ زد
با که گویم درد این بیگانگی کز بهر نام
همنوای ما لوای ما به بام ننگ زد
هر کجا دردی فراهم بود درد ما فزود
سنگ محنت لنگر گردون به پای لنگ زد
ما حدیث خویشتن با کوه و صحرا کردهایم
بر جبین کوه و صحرا درد ما آژنگ زد
قصّهی پرغصّهی ما سخت عالمگیر شد
خون به جیحون نیل اندر نیل شب در گنگ زد
راهی از قول و غزل بر صفحهی دلها زند
نقش دردی را که مانی بر دل ارژنگ زد
محمّد مستقیمی - راهی
(36) بنازم شست استاد
سزا باشد ببوسم دست استاد
که هستی شد مرا از هست استاد
سر بینا اگر کار خدا بود
دل بینا بود از دست استاد
هم او آموخت عشق و پایبندی
که من عمری شدم پابست استاد
هم او بر قلب من نقش وفا زد
عجب نقشی بنازم شست استاد
به هر فعل عیان پندی نهان داشت
چه در بگسست و در پیوست استاد
مرا پرواز داد از خاک جستم
بود پرواز من از جست استاد
همین یک آرزو در دل که خواهم
نبینم در جهان اشکست استاد
محمّد مستقیمی - راهی
(35) طالع دولت زمان
تا که دمید بر زمین طالع دولت زمان
آیت ربّالعالمین زینت جمع عالمان
مست غرور بد فلک غرق سرور شد ملک
گشت منوّر آن زمین گشت معطّر آن زمان
از برکات این شجر مکّه شکوفه زد به سر
سال به فیل شد قرین مه به ربیع شد قران
زد به جهان ز نور حق رایت نور بر فلق
حسن محمّد امین حصن حصین پرامان
کفرستیز و بتشکن غالیهبیز و مهرزن
آمده تا کند چنین آمده تا کند چنان
در نغمات کفر و دین باد و نسیم را ببین
در بر این یکی وزین بر سر آن یکی وزان
آیت سرمد است این عبد مؤیّد است این
برده بیاورید هین بنده بپرورید هان
دین خدای را مبین حکم خدای را نگین
لطف خدای در جنین یار خدای در جنان
دین محمّدی بود مذهب احمدی بود
زیب جهانیان همین زیور خاکیان همان
مهر نبوّتش به بر علت خلقت بشر
شوکت خلق را ضمین عزّت خلق را ضمان
دل که پر از صفا شود کعبه شود منا شود
در دل او شود مکین در بر او کند مکان
هر که در این سرای کین چنگ زند به حبل دین
دیو هوی کند عنین خنگ هوس زند عنان
بر دل زار خستگان جان به غم نشستگان
غمزهی یار زد کمین ابروی یار شد کمان
ای صنم سمن سخن! راحت روح و جان و تن
در بر ما دمی نشین گرد و غبار غم نشان
راهی پیر خیرهسر! نامه سیاستی اگر
دست درآر از آستین روی بنه بر آستان
محمّد مستقیمی - راهی