*537* صخره
از آن صخره ی داغ و برهنه
پایین که بیایی
دستانت نرمای سبزه ها را می بوسد
و لبهایت خنکای چشمه را
همین جا
زیر همین صخره
محمد مستقیمی – راهی
*532* اتومبیل ضد گلوله
اکر هم بیاید
در این دیجور
سیاهپوش
با اتومبیل شیشه دودی مشکی
چراغ خاموش
کسی او را نمی بیند
انگار که نیامده است
محمد مستقیمی – راهی
*517* گیر
ماههاست که میآید
هرروز
تنها
و مینشیند روی من
در این گوشه ی دنج پارک
و مرور میکند
آن روز را
که با او آمد
امروز
بیش از آمدنش
گیر دادم آنقدر
به زنجیر موتور سیکلت
تا آن مزاحم
برای رهایی مرکبش
شکست
نیمه خالی مرا...
محمد مستقیمی – راهی
*516* اهتزاز
بر تپهی مرزی
در نقطهی صفر
سربازان خفتهاند
من و همقطاران شهید
در برجک نگهبانی
بیداراباش
پاس میدهیم
تا پرواز پشهای
خوابشان را نیاشوبد
پرچم
ایستاده در گرما
تا پگاهان
ما را باد میزند
###
فرسنگها آنسوتر
در پایتخت
در اتاق جنگ
دور از من و همقطاران شهید
سران
بیدارباش
نقشه میکشند
تا خوابمان را بیاشوبند
پرچم
ایستاده بر میز
در کوران کولر
تا پگاهان
به خود میلرزد
محمد مستقیمی – راهی
*515* چتر (10)
گاهی
که با خود چتر داشتم
باران نمیبارید
گاهی
که باران می بارید
چتر با خود نداشتم
محمد مستقیمی – راهی
*514* چتر (9)
من و او
در هوای بارانی بود
زیر یک چتر می رفتیم
چترمان که دو تا شد
دیگر باران نبارید
محمد مستقیمی – راهی
*513* چتر (8)
باران نبارید
خشکسالی
پوست و استخوانشان کرده بود
در مرز گرسنگی
دست امدادگر سازمان ملل
چتری بالای سرشان گرفت
تا از باران
در امان باشند
محمد مستقیمی – راهی
*512* چتر (7)
چتری که به تو هدیه دادم
دو لذّت را از من ربود:
دست دادنت با من
ماندنت در زیر چتر من
محمد مستقیمی – راهی
*511* چتر (6)
یادت باشد
به شهر ما که میآیی
ای مهربان
چتر با خودت بیار!
این جا همیشه هوا شدید است
یا بارانی
یا آفتابی
محمد مستقیمی – راهی
*510* چتر (5)
آفتاب را
دریغ میکند از من
چترت
از سرم بردار
آمدهام حمام آفتاب بگیرم
محمد مستقیمی – راهی
*508* چتر (3)
در بارش تگرگ
نارون پیر
کودک را به زیر چتر خود کشید
از شدت تگرگ
چتر سوراخ سوراخ شد
محمد مستقیمی – راهی
*507* چتر (2)
در شمال
آن قدر باران بارید
که تمام چترها
به فروش رفت
در جنوب
آن قدر باران نبارید
که تمام چترها
به فروش رفت
محمد مستقیمی – راهی
*505* باران
باران !
عزیزم !
تو که رفتی
زندهرود هم به دنبال تو رفت
تو بازگشتی
امّا «او» بازنگشت
نمی خواهمت
برو
با زندهرود برگرد !
محمد مستقیمی – راهی
*506* چتر (1)
بازار چتر
همه جا داغ است
آن جا
از بس باران می بارد
این جا
از بس باران نمی بارد
محمد مستقیمی – راهی
*504* ابر
ابر
با چتر سیاهش
بالای سرم
چرت می زد
تندر
هم چترش را پاره کرد
هم چرتش را
محمد مستقیمی – راهی
*497* بغل شیرین
دلم میخواد همین حالا داد بزنم
دلم میخواد تو کوچه فریاد بزنم
دلم میخواد که شیرینو بغل کنم
دلم میخواد تو گوش فرهاد بزنم
###
همین حالا میخوام به تو سر بزنم
تا رسیدم به خونهتون در بزنم
دلم میخواد تو کوچه آواز بخونم
دلم میخواد به سیم آخر بزنم
###
دلم میخواد کمی با تو گپ بزنم
از خوشی زیر آواز رپ بزنم
اگه کسی بره تو کوک من یهو
خودا به کوچهی علی چپ بزنم
محمد مستقیمی – راهی
*496* بوی تو
عزیزم ! عشق من ! ایکاش ایکاش
تموم لحظهها بوی تو را داش
عزیزم ! آرزو دارم دوباره
نگاه تو دیگه تنهام نذاره
عزیزم بعد عمری بیوفایی
نمیذارم دیگه پیشم نیایی
عزیزم درد دل بسیار داری
«همون وهدر هِم اُسمه سِر وِرآری»
عزیز من دل پر درد داری
میخواهی سر روی شونهم بذاری
بذار! هر چی دلت میخواد سبک شو
هرس کن باغتو امشب تنُک شو
عزیز من دیگه دوری تموم شد
اگرچه عمر اونجوری تموم شد
محمد مستقیمی – راهی
*487* پیوند
زنجیرها گسست
دیوارها قطور شد
دیوارها شکست
زنجیرها قطور شد
این چه پیوندیست
بین دیوارها و زنجیرها !؟
محمد مستقیمی – راهی
*486* فانوس
سوسوی فانوس
در جنگل سیاه
به سوی کلبهاش کشاند
با ورودش
کلبه در خاموشی فرورفت
تاریکی چشم به راه خورشید نشست
محمد مستقیمی – راهی
*485* پیراهن
میان من و تو
یک پیراهن فاصله است
من که برهنهام
تو فاصله را بردار
محمد مستقیمی – راهی
*484* سفری دیگر
آنک
بازمیگردیم
از سفر سبزه و گل
در سایهی آن درخت کهن
همگام با موسیقی رود
در زمزمهی آبشار
اینک
مینشینیم
در انتظار یک سفر دیگر
محمد مستقیمی – راهی
*483* کبریت ناگهان
آشپزخانه
در هم ریخته
تلنبار ظروف نشسته
در سینک ظرف شویی
رژه نامنظم سوسکها
همراه با رزمایش پرواز مگسها
نمک در شکردان
فلفل در سماقدان
بوی شیر گندیده
شیر تو شیر
شیر بستهی آب
شیر بازماندهی گاز
این جا خوراکی اگر هست
زقوم است
یا کبریت ناگهان
محمد مستقیمی – راهی
*481* سنگ قبر
بر سنگ قبر من
بنویسید:
زندگی کوتاه فرصتی است
برای شدن
و مرگ
شاید همان شدن
محمد مستقیمی – راهی
*477* قایم باشک(5)
او که چشم میگذاشت
خود را نشان میدادم
تا در آغوشم بکشد
من که چشم میگذاشتم
او خود را نشان میداد
تا در آغوشش بکشم
بچهها که چشم میگذاشتند
ما در یک جا پنهان میشدیم
آخرین باری که چشم گذاشتم
او
برای همیشه
گم شد
محمد مستقیمی – راهی
*476* قایم باشک(4)
من چشم میگذاشتم
تا او پنهان شود
او هرگز چشم نگذاشت
تا من پنهان شوم
محمد مستقیمی – راهی
*475* قایم باشک(3)
چشم گذاشته بودم
تا او پنهان شود
پیدایش کنم
او را گم کردم
محمد مستقیمی – راهی
*476* قایم باشک(2)
چهل سال
همه جا را گشتم
نبود
من با خود
قایم باشک بازی میکردم
محمد مستقیمی – راهی
*475* قایم باشک(1)
بچهها که چشم میگذاشتند
تو در تاریکیها
قایم میشدی
بچهها
از تو
از تاریکی
میترسیدند
محمد مستقیمی – راهی
*475* واژه فروشان
چارسوق دلالان را
آخرین دلال
تخته کرد
واژه فروشان
دوره گرد شدند
محمد مستقیمی – راهی
*470* کوتوله ٦
بر دوش لکاتهای
پرده میآویزی
بر پنجرهی اتاق خوابت
مشرف بر میدان مرکزی شهر
محمد مستقیمی – راهی
*468* او
دیروز
برای فرار از خویش
به پیاله فروشی رفتم
امروز
او را با خود آوردم
محمد مستقیمی – راهی
*467* آیش
دهقان پیر
به بهانهی آیش
هیچ نکاشت
علفهای هرز
مزرعه را پس گرفتند
محمد مستقیمی – راهی
*467* آیش
دهقان پیر
به بهانهی آیش
هیچ نکاشت
علفهای هرز
مزرعه را پس گرفتند
محمد مستقیمی – راهی
*465* گرگ و میش
پگاه دروغ دیر بایید
گرگ و میش به درازا کشید
گرگها آنقدر در پوستین میش ماندند
که پوستشان شد
دیگر چوپان دروغگو هم آنها را نمیشناسد
و میشها از خودشان هم میترسند
محمد مستقیمی – راهی
*462* شمارش معکوس
نکند این شمارش معکوس
نفسهای زادگاه من است
که در ماراتون ماندن
به شماره افتاده است
و میکوشد تا قهرمان بماند
نکند این شمارش معکوس
ضربانهای قلب زادگاه من است
که در مبارزه با مرگ
به تپش افتاده است
و میکوشد تا زنده بماند
###
نه
این شمارش معکوس
شمارش پرتاب سفینهایست
که مرا میبرد
به زادگاهم
تا اهدا کنم
خونی را
که در رگهایم به ودیعت نهاده است
سالها پیش
برای روز مباد!
نه
این شمارش معکوس
شمارش پرتاب سفینهایست
که مرا میبرد
به زادگاهم
تا کف بزنم
دویدنش را
و به شادمانی برخیزم
قهرمانیش را
محمد مستقیمی – راهی
*456* آتشفشان
برمیتابند
دهان بستهی آتشفشان را
گدازههای سرد شدهی بیرون
از باران گهان
برنمیتابند
دهان بستهی آتشفشان را
گدازههای ملتهب درون
از انفجار ناگهان
محمد مستقیمی – راهی
*454* یک تاریخ غبار
آمدی در پشت یک تاریخ غبار
فرصتی نبود
تا چهرهات را بشویم
در زلال اشکهایم
و رفتی همچنان غبارگرفته
در پشت یک تاریخ غبار
محمد مستقیمی – راهی
*453* گنداب
دیریست
دردم جاری نمیشود
میترسم
بعضی مردابهای زمین
گندابند
محمد مستقیمی - راهی
*452* کهکشانی
وقتی کمترین پروازمان
کهکشانیست
بیا دل نبندیم
به آنان که دنیای بزرگشان
از این جاست تا نوک بینی
محمد مستقیمی – راهی
*451* وارونگی
پرواز کردم
با مرغابیها در آب
احساسشان وارونه بود
آسمان آن بالاست
محمد مستقیمی – راهی
*450* رود
هر روز خستگیم را
به گلها میدادم
امروز به رود
رود خستهتر از من بود
محمد مستقیمی - راهی
*449* اصفهان
اصفهان که زیباست
گاهی از خود میپرسم
چرا زندهرود نمیماند در آن؟
لابد نمیماند که اصفهان بماند
محمد مستقیمی - راهی
*448* کینه
دود کینههای ما
تا چشم ستارگان رفت
و آسمان
تشت آبچرکش را
به سر رهگذران ریخت
محمد مستقیمی - راهی
*447* قناری
قناری مرد
و خواندن را نیاموختیم
و نیاموختیم که قناری مرد
محمد مستقیمی - راهی
*446* پرنده
پروانگان به میهمانی شمعها رفتند
گبرآسا و حرارتگون
و آنان را بازگشتی نیست
که تا پایان پرنده میمانند
من امشب
به انتظار آمدن تو
تا پایان پرنده میمانم
محمد مستقیمی - راهی