*358* بلور شکسته
من
گریه
بی شبستان
بی ردیف مرثیهها
بلور شکسته جاریست
آن نشکن را چگونه شکستی؟
محمّد مستقیمی – راهی
*357* ساعت
عقربهها
پرسهزنان، نه
چشمبسته میگویم
اسب عصّاری
عصاره
یا تفاله؟
یک سؤال له شده
از گیجترین سرگردان
محمّد مستقیمی – راهی
*356* تو
وقتی در ذهنت یافتیم
تمثیل پیوند
وقتی در خلوتت یافتیم
بند پا
وقتی به دارت آویختیم
فریاد داد
تو زنجیری
محمّد مستقیمی – راهی
*355* تبر
دار
خشک سربلند
با میوههای رسیده
و گاهی کال
خالی شدن هیمهدان را
چه کسی به یاد تبرها خواهد انداخت؟
محمّد مستقیمی – راهی
*354* دفاع
سرب
آلودهتر از همه
سنگین
زهرآگین
خود راسپردن به آتش
خونآشامی
و ماندگاری ناپایدار
در پوکهی پوک دیگران
و اوّلین و آخرین دفاعش
نـ...........ـعره...
محمّد مستقیمی – راهی
*353* دروغ
حماسه مدال نمیخواهد
سپیده را شب میزاید
بکارت یعنی: یک
این عروس نقرهپوش
چه کسی را دعوت نکردهاست؟
وقتی سپیده حلالزادهترین است
از آن بکارت تکراری
دروغی آشکارتر از صبح که گفتهاست؟
به سینهی کدام حماسه مدال میزنید؟
محمّد مستقیمی – راهی
*352* بازیچهها
آنک!
تشنگیم در بیابان کودکی
راستترین بود
پیآمد عرقریزان دوندگی
در پی چیدن یک هندوانهی ابوجهل
برای بازیچه
و گاهی پیآمد پیشاب
بر مارمولکی خفته در سرگین
و گریز در قهقهه
بی هراس از تصاعد سیانور
و جنون مارمولک
از معجون پیشاب و سرگین
لذّت دیدار سراب
در دوردست اوژلین برخورد
لهلهزنان تا آغوش سراب
و خفتن در سایهسار تاغ
با هزاران رخنه در خاک
لانهی سیآهکژدمهای پرشرنگ
کودکی بازیچهها
بازیچههای کودکی
بیابان روییده تا انتهای دنیا
تلحی هندوانهی ابوجهل
با عطر فریبای زرد
پیشاب
سرگین
مارمولک جنونزده
تاغ و سایهی زهرآگین
و گذر آسان من و تو
اینک!
تشنگی در خیابان پشت کودکی
پیآمد عرقریزان زندگی
در پی خرید هندوانهی شاهپسند
بیشرنگ
با شهد
مارمولکهای جنونزده از هر سو
بی معجون سرگین وپیشاب
و گریز در هق هق
از دود سیانور
و فریب آب
در دستآورد هر برخورد
لهلهزنان تا چنگال منجلاب
در گزش سیاهکژدمها
نه از جنون پیشاب و سرگین
که از سر کین
در سایهسار سروها
نه خفته بر خاک
که در پروازی خفّاشین
من و تو
بازیچه
در خرید هندوانه
در گریز از جنون سیانور
و سیاهشرنگ
سرو و سایهی زهرآگین
من و تو
مرگ...
محمّد مستقیمی – راهی
*351* خانه
خانهی من آن جاست
که بر خشتش افتادم
و بر خشتش خواهم خفت
تو کدخدای کدام دهکدهای؟
که قلعهنشین گمان خویشی
تو دهقان کدام مزرعهای؟
که داس تیزت
هرزه وجین نمیکند
فصل درو را دزدیدهاند
محمّد مستقیمی – راهی
*350* شنود
اگر میدانستی
نجوایمان را
چه دکلان بیقوارهای
بر بلندترین منارهها
جار
جار
جارمیزندد
میآمدی
محمّد مستقیمی – راهی
*349* قارچ
امید رسین را
در کدامین صندقخانه پنهان کردید؟
در نمور کدامین سرداب
بر بستر امید من
قارچ پرورش میدهید
سر فروبردن در کیسهی زباله
در پی لقمهای پسمانده
شاید شرافتی است
که کیسههای زباله را به سر پیچیدن
بگذار بر گردهی خویش سوار شوم
من از وهم میترسم
نه دشمن موهوم
پرچم
اهتزاز من است در میدان
نه پیراهن عثمان
بر سراپردهی تو
این جاده سرخ که ترسیم میکنی
به کجا میرود؟
امید رسیدن من
در پستوی هراس پوسید
محمّد مستقیمی – راهی
*348* شب
ای ابر هراس!
شرجی کدامین خفقانی
ناباوریم را رویاندی
رسوایی حاصل دستان بیبارش توست
لحافکهنهای که بر آسمان گستردهای
شمد خیس تابستان من نیست
آی شب تفزده!
به کدامین پشهبند بگریزم
خونی برای مکیدنت نماندهاست
شرار پنهانی که میسوزاندم
ایکاش صاعقهی ابر شک بود!
نه هراس
محمّد مستقیمی – راهی
*347* خسوف
نه برای ترس
که برای نوشتن
چراغ باید روشن باشد
بیخوابی گاهی شعر است
کرکره از گذر نسیم مینالد
او چه میداند نسیم کیست؟
نئونها یک ساعتی خسوف را به تأخیر انداختند
من منتظر این خسوف بودم
شب که دیرینه بود
و دلخوشکنکی چون ماه
ماه کودکی
بهانهی لالایی مادر
- ماه تیتی کلاه تیتی
بابای منو کجا دیدی
- دشت کربلا دیدم
- چیکار میکرد
- گل میچیند و بو میکرد
یاد ممّدو میکرد
دفتر خاطرات پدر
ماه جوانی
مزاحم پیش خواب
در پرسههای کوچهگردی
بوم شبگرد رسواگر
و گاه
سفینهی رؤیاهای عاشقانه
در عشقگردش دریای بالا
ماه شاعری
بوم تصویر عشق
الهام شعر
با تقلیدی از پدران
امید چهرهنمای بدرگونهاش
از هلال یک شبه
دوشبه
سه شبه...
و امید رؤیایی شعرهایم
در یک شبهها
دوشبهها
سه شبهها
چهارده شبهها
بدر را دیدم
من شبزده
ندید بدید بدر ندیده
یلدازدهی یلدابالیده
بدر را دیدم
آن درخشش عاریه را
یلدا میگفت:
"خسوفی در راه است"
خسوف را باور کردهبودم
امّا
این نئونها
یک ساعتی خسوف را
به تأخیر چشم من انداختند
محمّد مستقیمی – راهی
*347* خسوف
نه برای ترس
که برای نوشتن
چراغ باید روشن باشد
بیخوابی گاهی شعر است
کرکره از گذر نسیم مینالد
او چه میداند نسیم کیست؟
نئونها یک ساعتی خسوف را به تأخیر انداختند
من منتظر این خسوف بودم
شب که دیرینه بود
و دلخوشکنکی چون ماه
ماه کودکی
بهانهی لالایی مادر
- ماه تیتی کلاه تیتی
بابای منو کجا دیدی
- دشت کربلا دیدم
- چیکار میکرد
- گل میچیند و بو میکرد
یاد ممّدو میکرد
دفتر خاطرات پدر
ماه جوانی
مزاحم پیش خواب
در پرسههای کوچهگردی
بوم شبگرد رسواگر
و گاه
سفینهی رؤیاهای عاشقانه
در عشقگردش دریای بالا
ماه شاعری
بوم تصویر عشق
الهام شعر
با تقلیدی از پدران
امید چهرهنمای بدرگونهاش
از هلال یک شبه
دوشبه
سه شبه...
و امید رؤیایی شعرهایم
در یک شبهها
دوشبهها
سه شبهها
چهارده شبهها
بدر را دیدم
من شبزده
ندید بدید بدر ندیده
یلدازدهی یلدابالیده
بدر را دیدم
آن درخشش عاریه را
یلدا میگفت:
"خسوفی در راه است"
خسوف را باور کردهبودم
امّا
این نئونها
یک ساعتی خسوف را
به تأخیر چشم من انداختند
محمّد مستقیمی – راهی
*346* پل
یه برجه آشنایی گل نمیخواد
گل آپارتمان بلبل نمیخواد
بیا و آشتی کن بیبهونه
گذشت از خود که دیگه پل نمیخواد
محمّد مستقیمی – راهی
*344* تلفن
زنگ میزد گوش، گوشی زنگ زد
دنگ دی دی دنگ دی دی دنگ زد
یک صدای آشنا بعد از سه سال
باز این بیرنگ را در رنگ زد
حس زیباو لطیف از پشت سیم
آمد آرام و دلش را چنگ زد
صندلی سنگین شد و در خود شکست
یک نفر انگار طبل جنگ زد
یادش آمد دفتر شعرش شکست
یا همین حس بوفه را بر سنگ زد
شیشه را لاجرعه در گیلاس ریخت
لاابالی نام را در ننگ زد
مست بیرون زد زخانه رفت رفت
پشت یک در ایستاد و زنگ زد
نیمهشب آن گوشی بیپرده را
بر بلند سیم خود آونگ زد
محمّد مستقیمی – راهی
*343* عنکبوت
"سهم من از آسمان یک پنجره بود"
و سالها گریست
پنجرهی گریان را نمیتوان گشود
پنرهی ناگشوده را
به شکیباییم نسبت دادند
پگاهی که تهی شد
پنجره از اشک
بیدار شدم
عنکبوتی سیاه
عرصهی پنجره را تار تنیدهبود
بیشک آن سوی پنجره
بهار امتداد داشت
قناری کوچکم
از وحشت میلرزید
محمّد مستقیمی – راهی
*342* حلال و حرام
تمامی بادهای، سکر مدامی
شقایقگونهای، یککاسه جامی
تسّلاخیز، شوقانگیز، غمریز
فراغآمیز،کیف انتقامی
شبآویز دل افلاکی من
به شام تیرهام ماه تمامی
برای آشتی یک شاخه میخک
برای آشنایی یک سلامی
زمانی شوخی هنگام رؤیا
زمانی شرم بعد از احتلامی
به بزم رقص وحشی و گریزان
به خلوت رام دام و دام رامی
پر است از بوی رفتن ماندن تو
دمی آرامبخشی مثل وامی
به جان مینوشمت بی قید مذهب
شرابی، یا مباحی، یا حرامی
محمّد مستقیمی – راهی