*516* اهتزاز
بر تپهی مرزی
در نقطهی صفر
سربازان خفتهاند
من و همقطاران شهید
در برجک نگهبانی
بیداراباش
پاس میدهیم
تا پرواز پشهای
خوابشان را نیاشوبد
پرچم
ایستاده در گرما
تا پگاهان
ما را باد میزند
###
فرسنگها آنسوتر
در پایتخت
در اتاق جنگ
دور از من و همقطاران شهید
سران
بیدارباش
نقشه میکشند
تا خوابمان را بیاشوبند
پرچم
ایستاده بر میز
در کوران کولر
تا پگاهان
به خود میلرزد
محمد مستقیمی – راهی
*515* چتر (10)
گاهی
که با خود چتر داشتم
باران نمیبارید
گاهی
که باران می بارید
چتر با خود نداشتم
محمد مستقیمی – راهی
*514* چتر (9)
من و او
در هوای بارانی بود
زیر یک چتر می رفتیم
چترمان که دو تا شد
دیگر باران نبارید
محمد مستقیمی – راهی
*513* چتر (8)
باران نبارید
خشکسالی
پوست و استخوانشان کرده بود
در مرز گرسنگی
دست امدادگر سازمان ملل
چتری بالای سرشان گرفت
تا از باران
در امان باشند
محمد مستقیمی – راهی
*512* چتر (7)
چتری که به تو هدیه دادم
دو لذّت را از من ربود:
دست دادنت با من
ماندنت در زیر چتر من
محمد مستقیمی – راهی
*511* چتر (6)
یادت باشد
به شهر ما که میآیی
ای مهربان
چتر با خودت بیار!
این جا همیشه هوا شدید است
یا بارانی
یا آفتابی
محمد مستقیمی – راهی
*510* چتر (5)
آفتاب را
دریغ میکند از من
چترت
از سرم بردار
آمدهام حمام آفتاب بگیرم
محمد مستقیمی – راهی
*508* چتر (3)
در بارش تگرگ
نارون پیر
کودک را به زیر چتر خود کشید
از شدت تگرگ
چتر سوراخ سوراخ شد
محمد مستقیمی – راهی
*507* چتر (2)
در شمال
آن قدر باران بارید
که تمام چترها
به فروش رفت
در جنوب
آن قدر باران نبارید
که تمام چترها
به فروش رفت
محمد مستقیمی – راهی
*506* چتر (1)
بازار چتر
همه جا داغ است
آن جا
از بس باران می بارد
این جا
از بس باران نمی بارد
محمد مستقیمی – راهی
*505* باران
باران !
عزیزم !
تو که رفتی
زندهرود هم به دنبال تو رفت
تو بازگشتی
امّا «او» بازنگشت
نمی خواهمت
برو
با زندهرود برگرد !
محمد مستقیمی – راهی
*504* ابر
ابر
با چتر سیاهش
بالای سرم
چرت می زد
تندر
هم چترش را پاره کرد
هم چرتش را
محمد مستقیمی – راهی
*503* سوار
اتوبوس بعدی
اتوبوس بعدی
اتوبوس بعدی هم بیاید
سوار نمی شوم
تا «او» نیاید
محمد مستقیمی – راهی
*502* راستهبازار
این جا دلک ارزان جگرک خیلی گران است
این شاخص نرخ است ولی در نوسان است
در دکّهی ما دلبر زیبا به تماشا
آهسته بیا راستهی شیشهگران است
محمد مستقیمی – راهی
*501* عشق
عشق یعنی آره! یک «او» در «من» است
یک «من» و یک «او» به یک پیراهن است
عشق یعنی یک سفر با یک قطار
هر دو در یک کوپه با یک کوله بار
عشق یعنی یک سفر روی دو ریل
صرف یک بشقاب «رفتن» با دو میل
کوپهی مخصوص، مخصوص دو تن
کوپه خالی، تخت «او» در تخت «من»
گاه خفتن، گه نشستن «من» و «او»
گه به گه. پهلو به پهلو، رو به رو
گه توقف ایستگاه بین راه
روز و شب گاهی سپید و گه سیاه
گاه چشمانداز دشتی پر شکوه
گاه در وهم تونل در جان کوه
ایستگاه اوّلین در یک نگاه
صد تپش در ایستگاه بین راه
عشق یعنی آره! یک «او» در «من» است
یک «من» و یک «او» به یک پیراهن است
محمد مستقیمی – راهی
*500* حلوا
نی قسمت من لب تو حالا حالا
دارد بغلم ناله ی یلدا یلدا
بیجاره لب و بغل ندانند مگر
شیرین نشود دهان به حلوا حلوا
محمد مستقیمی – راهی
*499* اشغال
نه غوغا و نه قیل و قال کردی
نشستی اون کنار و حال کردی
مگه تو اسراییلی من فلسطین
عزیزم ذهنمو اشغال کردی
محمد مستقیمی – راهی
*498* چل سال
روزی که رفتی با سردی
و ندیدی که چه کردی
کاش میگفتی تا بدونم
بعد چل سال برمیگردی
محمد مستقیمی – راهی
*497* بغل شیرین
دلم میخواد همین حالا داد بزنم
دلم میخواد تو کوچه فریاد بزنم
دلم میخواد که شیرینو بغل کنم
دلم میخواد تو گوش فرهاد بزنم
###
همین حالا میخوام به تو سر بزنم
تا رسیدم به خونهتون در بزنم
دلم میخواد تو کوچه آواز بخونم
دلم میخواد به سیم آخر بزنم
###
دلم میخواد کمی با تو گپ بزنم
از خوشی زیر آواز رپ بزنم
اگه کسی بره تو کوک من یهو
خودا به کوچهی علی چپ بزنم
محمد مستقیمی – راهی
*496* بوی تو
عزیزم ! عشق من ! ایکاش ایکاش
تموم لحظهها بوی تو را داش
عزیزم ! آرزو دارم دوباره
نگاه تو دیگه تنهام نذاره
عزیزم بعد عمری بیوفایی
نمیذارم دیگه پیشم نیایی
عزیزم درد دل بسیار داری
«همون وهدر هِم اُسمه سِر وِرآری»
عزیز من دل پر درد داری
میخواهی سر روی شونهم بذاری
بذار! هر چی دلت میخواد سبک شو
هرس کن باغتو امشب تنُک شو
عزیز من دیگه دوری تموم شد
اگرچه عمر اونجوری تموم شد
محمد مستقیمی – راهی
*494* چه خوبه!
چه خوبه وقتی میفهمی که یه دل واست تپیده
یکی چش به رات نشسته؛ چشی که خوابتو دیده
چه خوبه وقتی میفهمی که یکی تو خاطراتش
چن ورق واست نوشته؛ چن تا نقاشی کشیده
چه خوبه وقتی میفهمی که تو شبهای جدایی
یه نفر مثل خودت بوده که تا صب نخوابیده
چه خوبه وقتی میفهمی که هنوز کفترِ عشقت
از لب چینهیِ اون باغ قدیمی نپریده
چه خوبه وقتی میفهمی عاشقی تنها نبودی
یه نفر تا ته صحرایِ جنون با تو دویده
چه خوبه وقتی میفهمی که تو دنیایِ خیالت
یه نفر بوده که فریادِ تو شعراتو شنیده
چه خوبه وقتی میفهمی بعد از این همه جدایی
تو که از اون نبریدی؛ اونم از تو نبریده
چه خوبه وقتی میفهمی که فقط تو این زمونه
خبرِ عاشقیتونو، خواجه حافظ نشنیده
محمد مستقیمی – راهی
*493* نمیخوام
نمیخوام با تو تو دریاها باشم
نمیخوام با تو تو صحراها باشم
نمیخوام با تو تو شب نجوا کنم
نمیخوام عقدهی دل رو واکنم
من ففط چشماتو میخوام
جاپای اشکاتو میخوام
نمیخوام با تو تو رؤیاها برم
نمیخوام تنها با تو تنها برم
نمیخوام سر روی شونهت بذارم
نمیخوام با گریههام غم بیارم
من ففط چشماتو میخوام
جاپای اشکاتو میخوام
من میخوام تو بغل تو بمیرم
من میخوام دستاتو گردن بگیرم
من میخوام پیرهنتو دربیاری
نمیخوام کینه به پیرهن بگیرم
من ففط چشماتو میخوام
جاپای اشکاتو میخوام
.نمیخوام دیگه تو خوابت ببینم
نمیخوام مثل سرابت ببینم
نمیخوام دیگه تو شعرام بمونی
نمیخوام توی کتابت ببینم
من ففط چشماتو میخوام
جاپای اشکاتو میخوام
دیگه شبها نمیخوام تنها باشم
نمیخوام تو رؤیای فردا باشم
میخوام امشب با تو افسانه بشم
توی زندگی میخوام نیما باشم
من ففط چشماتو میخوام
جاپای اشکاتو میخوام
محمد مستقیمی – راهی
*492* یادته
اون تابسّونای داغو یادته
عزیزم اون کوچه باغو یادته
کنج باغ و طبل گنجشک پرونی
گپ زدن با زبون بیزبونی
یادته بهوونهی مشق و کتاب
غروب و پرسه کنار جوی آب
تو کامیون بین راهو یادته
لاس زدنها با نگاهو یادته
کودکی و غال زنبور یادته
راسی اون هدیهی ایمور یادته
عشقمو با یک نگاه جواب دادی
یادته که دسته گل به آب دادی
سایهی صبح حیاطو یادته
زنگ لرزش صداتو یادته
با نگاه حرف زدنا رو یادته
التهاب بدنا رو یادته
یادته درد دلا تو نامهها
دل تپیدنهای زیر جامهها
خوابیدن رو پشت بومو یادته
راسشو بگو کدومو یادته
محمد مستقیمی – راهی
*491* دنبالهدار
عزیزم خانه را خالی گذاشتی
مرا در مرز اشغالی گذاشتی
پس از چل سال برگشتی دوباره
مرا در عشق جنجالی گذاشتی
کنارم باز هم ساکت نشستی
نگامو رو گل قالی گذاشتی
مرا تا کهکشان پرواز دادی
و در آن اوج خوشحالی گذاشتی
پس از یک خشکسال نیم قرنه
مرا بردی در آبسالی گذاشتی
کویری، بوتهای لب تشنه بودم
مرا در مزرع شالی گذاشتی
بر آغوشم دل تو سوخت امّا
بازم آغوشمو خالی گذاشتی
خدایا باز امید وصل ما را
در آلاچیق پوشالی گذاشتی
و آن دنباله دار بخت ما را
کم آوردی که در هالی گذاشتی؟
محمد مستقیمی – راهی
*490* کوتاهی آسمون
یه یاری دارم که مهربونه
خیلی میخوامش اینو میدونه
گاهی تو باغه گاهی تو باغچه
گاهی لب بوم کفترپرونه
شبها با یادش بیدار میمونم
شبها با یادم بیدار میمونه
خیلی میخوامش گفتن نداره
از تو نگاهم اینو میخونه
غیر از نگاهش چیزی نمیخوام
چشمای قشنگش یه آسمونه
انگار وصلش در طالعم نیس
یه عمره میخوام با من بمونه
نفرین که هرگز حتی گلایه
از او نکردم داد از زمونه
او بدتر از من،من بدتر از او
کوتاهی انگار از آسمونه
امروز عزیزم با من یکی شو
گر درد داری از هر دومونه
محمد مستقیمی – راهی
*489* تعبیر خواب
شب که میشه یاد تو میاد و مهمونم میشه
میاد و همنفس این دل دیوونم میشه
شب که میشه یاد تو میاد تو باغچه میشینه
مث یک گنجیشک شیطون لب طاقچه میشینه
آب و دون واسهش میذارم میپره سر درخت
چشامو وقتی میبندم پیش میاد تا لب تخت
تا میام اونو بگیرم از تو دستام میپره
با پریدنش تا صب خوابو از چشمام میبره
تو بگو عزیز من تعبیر خواب من چیه؟
من تو رو از تو میخوام بگو جواب من چیه؟
محمد مستقیمی – راهی
*488* خوابگاه مورچگان
در شش دهه عمر آردها بیختهام
اینک الکم به دار آویختهام
کودک شده ام دوباره با شیطنت آب
در خوابگه مورچگان ریختهام
محمد مستقیمی – راهی
*487* پیوند
زنجیرها گسست
دیوارها قطور شد
دیوارها شکست
زنجیرها قطور شد
این چه پیوندیست
بین دیوارها و زنجیرها !؟
محمد مستقیمی – راهی
*486* فانوس
سوسوی فانوس
در جنگل سیاه
به سوی کلبهاش کشاند
با ورودش
کلبه در خاموشی فرورفت
تاریکی چشم به راه خورشید نشست
محمد مستقیمی – راهی
*485* پیراهن
میان من و تو
یک پیراهن فاصله است
من که برهنهام
تو فاصله را بردار
محمد مستقیمی – راهی
*484* سفری دیگر
آنک
بازمیگردیم
از سفر سبزه و گل
در سایهی آن درخت کهن
همگام با موسیقی رود
در زمزمهی آبشار
اینک
مینشینیم
در انتظار یک سفر دیگر
محمد مستقیمی – راهی
*483* کبریت ناگهان
آشپزخانه
در هم ریخته
تلنبار ظروف نشسته
در سینک ظرف شویی
رژه نامنظم سوسکها
همراه با رزمایش پرواز مگسها
نمک در شکردان
فلفل در سماقدان
بوی شیر گندیده
شیر تو شیر
شیر بستهی آب
شیر بازماندهی گاز
این جا خوراکی اگر هست
زقوم است
یا کبریت ناگهان
محمد مستقیمی – راهی
*481* سنگ قبر
بر سنگ قبر من
بنویسید:
زندگی کوتاه فرصتی است
برای شدن
و مرگ
شاید همان شدن
محمد مستقیمی – راهی
*478* لالایی
عزیز من نگاه تو کتابه
لالایی لاى چشماى تو خوابه
مگه میشه کتاب بسته رو خوند
عزیزم این سؤال بىجوابه
محمد مستقیمی – راهی
*477* قایم باشک(5)
او که چشم میگذاشت
خود را نشان میدادم
تا در آغوشم بکشد
من که چشم میگذاشتم
او خود را نشان میداد
تا در آغوشش بکشم
بچهها که چشم میگذاشتند
ما در یک جا پنهان میشدیم
آخرین باری که چشم گذاشتم
او
برای همیشه
گم شد
محمد مستقیمی – راهی
*476* قایم باشک(4)
من چشم میگذاشتم
تا او پنهان شود
او هرگز چشم نگذاشت
تا من پنهان شوم
محمد مستقیمی – راهی
*475* قایم باشک(3)
چشم گذاشته بودم
تا او پنهان شود
پیدایش کنم
او را گم کردم
محمد مستقیمی – راهی
*476* قایم باشک(2)
چهل سال
همه جا را گشتم
نبود
من با خود
قایم باشک بازی میکردم
محمد مستقیمی – راهی
*475* قایم باشک(1)
بچهها که چشم میگذاشتند
تو در تاریکیها
قایم میشدی
بچهها
از تو
از تاریکی
میترسیدند
محمد مستقیمی – راهی
*475* واژه فروشان
چارسوق دلالان را
آخرین دلال
تخته کرد
واژه فروشان
دوره گرد شدند
محمد مستقیمی – راهی
*474* عید شما مبارک
اول سالتون قشنگ و ملنگ
مث چشم عروسکا باشه
بخت و اقبالتون بلند بلند
همقد لونه لک لکا باشه
حال و احوالتون بهاری و سبز
عیدتون هم مبارکا باشه
محمد مستقیمی – راهی
*473* ویروس من
وقتی روژ لبانت با بوس من بسوزد
تبخال میتواند سینوس من بسوزد
وقتی که یار من با الدنگیم بسازد
باید دل رقیب دیوث من بسوزد
چَت میکند نگاهت با هر دلی عجب نیست
گر هارد قلب تو با ویروس من بسوزد
از خویش میگریزم، با خویش میستیزم
تا کودک درون منحوس من بسوزد
عمری در انتظارش بودم ولی از این پس
باید در انتظار معکوس من بسوزد
تیغ زبان گشادم باور کنید شاید
دست و دل شما از کاکتوس من بسوزد
محمد مستقیمی – راهی
*472* ققنوس من
در کلبه ای که هر شب فانوس من بسوزد
باران نمیگذارد ققنوس من بسوزد
زآن لحظهای که جانم با عشق آشنا شد
یک وازه میتواند قاموس من بسوزد
از آن زمان که غیرت در زیر پا لگد شد
باید دل شما بر ناموس من بسوزد
من دوزخی نهادم پا در حرم نهادم
شک نیست گر حریم از پابوس من بسوزد
افسوس! نه، نه تف بر روی شما خدایان
این تف نمیگذارد افسوس من بسوزد
گمگشتگان دریا این سوسوی فریب است
آن مه نمیگذارد فانوس من بسوزد
ای خفته بر چلیپا بگذار این کلیسا
در حسرت صدای ناقوس من بسوزد
باید به حکم تقدیر از رنج زشتی پا
هندونژاد زیبا، طاووس من بسوزد
محمد مستقیمی – راهی
*471* آونگ
از سحرگه به بام و بام به شام
با من او همدم است و همرنگ است
این دروغ است! نه تعارفکیست
راست گویم به بشنم آونگ است
محمد مستقیمی – راهی
*470* کوتوله ٦
بر دوش لکاتهای
پرده میآویزی
بر پنجرهی اتاق خوابت
مشرف بر میدان مرکزی شهر
محمد مستقیمی – راهی