*264* یک اوستا مرثیه
در سوگ مهرداد اوستا
در پرسهی زرتشت طبعت
یک اوستا مرثیه دارم
اوستا!
محمّد مستقیمی - راهی
*263* چکاوکها
گذر افتادت اگر
در گلستانه
به سهراب بگو
سر این مزرعه از زاغچه جدّیتر بیست
و چکاوکها مردند
محمّد مستقیمی - راهی
*262* فوتبال
آن جا که فوتبال همه چیز است
شکستهبالی چیزی نیست
محمّد مستقیمی - راهی
*261* کلاسور خاطرات
برگهای کلاسور خاطراتم
یک در میان، گم شدهاند
تو آنها را با خود بردهای
میدانم...
محمّد مستقیمی - راهی
*250* دروغین بادبانها
بردار از راه یقین چاه گمانها را
کاین راهزن گمراه خواهد کاروانها را
تا دروهای نور با سر میتوان رفتن
گر برندارند از کنار ره مشانها را
اندیشه را از لولوی لغزش نترسابید
خواهد جوید این موریانه نردبانها را
شیرین و شور و تلخ را فریاد باید کرد
تنها چشیدن نیست در فطرت زبانها را
پرها بسوزد در هوای لانهی سیمرغ
گر تیره دارید از کلاغان آسمانها را
زین ابر و این رگبار سقف خانه خواهد ریخت
گر بسته میخواهید چشم ناودانها را
سکّان اگر، لنگر مگر، ساحل کجا؟ انگار
باید برافرازی دروغین بادبانها را
آن قهرمان تا قلّههایم میتواند برد
کز دست من تا قلّه بندد ریسمانها را
هرگز بهار باغ را باور نخواهم کرد
تا خاک نگشاید به روییدن دهانها را
محمّد مستقیمی - راهی
*249* تکبیت آبکی
کبریت نگاه توست جادوتو برم
زنبور کلام توست کندوتو برم
گفتم: "بده ناز شست شعرم" گفتی:
"با این تکبیت آبکی روتو برم"
محمّد مستقیمی - راهی
*248* رسول بیداری
ای رسول بیداری!
صد پیام گل داری
بر سر عروس دل
تو شکوفه میباری
معلّم خوب و مهربان من!
معلّم خوب و مهربان من!
تویی تو آرامش روان من
بیا و با آن دم مسیحایی
روان ببخشا به مرده جان من
تویی تو آن واژه واژهی موسی
گه تکلّم به خلوت سینا
بزن به تختهسیاه قلب من
کتیبهی نور از آن ید بیضا
تو خواهش جان شنیده میآیی
رسول عشقی گزیده میآیی
بیا و بتخانههای شب بشکن
که از خرای سپیده میآیی
بیا و از سورههای لبهایت
بخوان به گوش دلم هزار آیت
تو از خدا از شکوفه میآیی
که تا رسانی مرا بدان غایت
محمّد مستقیمی - راهی
*234* ناکسان
دلم میگیرد
گاهی که تنهایم
و دلم به هم میخورد
گاهی که ناکسان تنها نیستند
همیشه...
محمّد مستقیمی - راهی
*233* اذان قرمهسبزی
دیریست اذان قرمهسبزی را
از گلدستههای ظهر و شام
نمیشنوم
فریاد از ناقوسهای اسپاگتی!
محمّد مستقیمی - راهی
*232* زنجیرها
آنک زنجیرها پاهایم را میآزرد
گسستم
اینک دیوارها
چشمانم را...
محمّد مستقیمی - راهی
*231* چلچلهها
بشنو این مژده ز آواز پر چلچلهها
شد بهاران به سر آمد سفر چلچلهها
با نسیم سحر و نامهی گلبرگ بهار
صبحدم بود که آمد خبر چلچلهها
شبنم شوق به گلبرگ شقایق بارید
در خم کوچهی باران گذر چلچلهها
گل این باغ ز پاییزی دوران دور است
چشم بد دور! ز لطف نظر چلچلهها
لاله را داغ دل از کوچ هزار است هزار
سرو را خرّمی از چشمتر چلچلهها
باغبان کو؟ که در این صبح دلانگیز بهار
تاجی از گل بنشاند به سر چلچلهها
تا همیشه است پرستو به بهاران همراه
زه بر این آینهداری هنر چلچلهها!
محمّد مستقیمی - راهی
*230* ساحل زندهرود
بر ساحل زندهرود دل میکاربد
بر کشتهی خویش خون دل میبارند
آن جا که ز آبشار گل میریزد
دل میکارند و عشق برمیدارند
محمّد مستقیمی - راهی
*229* جزیره
جزیره یک بلم یک مرد
یک اقیانوس رسوایی
دو تا پاروی بیبازو
دو کولهبار تنهایی
نه یک دم همّت رفتن
حباب پیش رو دریا
به یک مو روی برگشت
سراب پشت سر صحرا
ز بس خرچنگ نومیدی
به ساحل جای پایی نیست
کنار صخرهی امّید
نگاه توتیایی نیست
امید کورسوی مرد
خیال برق فانوس است
امیدی نیست برقی نیست
افسوس است افسوس است
منم این رانده این تنها
درون خانه امّا گم
منم تکرار نان تا خاک
دوباره خاک تا گندم
منم این مست این هشیار
به خود نزدیک و از خود دور
«مرا میخواند آوایی»
ز مرز تاک تا انگور
از این جا زود باید رفت
بلم کو؟ بادبان پارو؟
پذیرا شو مرا ای من!
سپند، آب، آینه، جارو
محمّد مستقیمی - راهی
*228* شهروای قدس
در سوگ مهدی اخوان ثالث
«خاموشی مرگت پر از فریاد»
ویران شدیم ای خانهات آباد!
ای «شهروای قدس»! ای غمگین!
ای سکّهی ناب غم دیرین
مزدای درد دشنه در پشتی
ژرفای «چشمانداز مزدشتی»
کوچت «به روی جادهی نمناک»
کوچی است در باران بلی غمناک
ما سالها بودیم همخانه
در «پایتخت قرن دیوانه»
"او" کرسی گرم «زمستان» بود
هم«صحبت سرما و دندان» بود
ما سوز را در ساز "او" دیدیم
از «گوش سرمابرده» نشنیدیم
در «پوستین ابر» پنهان بود
با «گریهی هر سقف» گریان بود
آن رفته بر هر بام در هر بوم
آن «خوابگرد قصّههای شوم»
این قصّه را از باد نشنیدهاست
در «اخم جنگل» بارها دیدهاست
کانجا که افرای سترگی هست
بیشک «چراغ چشم گرگی» هست
"امید" بود و شعر فردا بود
«اندیشهی نه توی نیما» بود
از «هشتخوان» چامه میآمد
از «آخر شهنامه» میآمد
یک آسمان در خاک اسیر آنک
صد موج «دربا در غدیر» آنک
شد «سنگ تیپاخوردهی رنجور»
سنگ نشان جادههای نور
با آن که یک تاریخ مردم بود
در «گردگین خاطره» گم بود
«میراث» او یک سر شما را باد
آن «پوستین کهنه» ما را باد
شهریور 1369
محمّد مستقیمی - راهی
*227* چلچلهها
لالهی من! خنده بزن
نسیم فروردین در هوای نوروزی
چلچلهها آمدهاند
به همرهی باران با پیام پیروزی
پیک سحر صبح ظفر
رسیده بر هر کو بر دمیده از هرسو
این اثر و آن ثمرق
ستارهباریها در تب شبافروزی
شام دلم غصّه و غم
به همّتت شد طی تا بهار غم شد دی
گنج ظفر شوکت و فر
نتیجهی هحران حاصل غماندوزی
خون تو زد موج اثر
حباب عصیانها را به کام توفان برد
زورق دل یاد تو را
هماره خواهد برد تا کران بهروزی
لالهی من! خندهزنان
سرود پیروزی رابیا بخوان با ما
شعله زده خاطرهها
خوشا خروشیدنها خوشا ستمسوزی
محمّد مستقیمی - راهی
*226* زنجیری شب سرد
آن سرو پای در گل زی بوستان خوش آمد
آزادهای به جمع آزادگان خوش آمد
آن جاودانه سرباز آن سینهی پر از راز
آن چهرهی سرافراز از امتحان خوش آمد
آن شیر پیر تدبیر آن دست و پا به زنجیر
آن مرد خون و شمشیر بسته میان خوش آمد
آن اسوهی شجاعت اسطورهی شهامت
تندیس صبر و همّت آن توامان خوش آمد
آن ناخدای توفان آن تندر خروشان
آن آذرخش رخشان آتشفشان خوش آمد
آن خون در پیاله حجم بلور ناله
آن یادگار لاله آن ارغوان خوش آمد
آن چشم ژالهباران پیغام لالهزاران
آن قاصد بهاران آن بیخزان خوش آمد
زنجیری شب سرد تعبیر خواب یک مرد
تفسیر آیهی درد آن ترجمان خوش
آمد
چشمان به یک نظاره لبها به یک اشاره
یک آسمان ستاره یک کهکشان خوش آمد
محمّد مستقیمی - راهی
*225* لنگر زمان
فریاد که لنگر زمان رفت!
بیداد که داد از جهان رفت!
آوخ ز صفای آفرینش
آن سبز که بود جان جان رفت!
آیینهی باغ را شکستند
فانوس چراغ را شکستند
پرنشئه ایاغ را شکستند
آگاهی و عشق توامان رفت
شعرتر و روح آبشاران
خون میو جوشش بهاران
شور نی و نغمهی هزاران
رنگ گل و بوی بوستان رفت
تا کوفه گرفت رنگ ماتم
بر مکّه وزید هالهی غم
زین فاجعه ریخت آب زمزم
از قامت کعبه طیلسان رفت
محمّد مستقیمی - راهی
*224* خمیرمایهی عشق
در مصحف سینه آیهی عشق تویی
در بحر غزل کنایهی عشق تویی
آمیخته هر ذرّه به خورشید رخت
الحق که خمیرمایهی عشق تویی
محمّد مستقیمی - راهی
*223* پرسش بی جواب
در شبم ماهتاب گم میشد
در سپهرم شهاب گم میشد
تشنگی آتشم به جان میزد
در کویری که آب گم میشد
در پی خو.یش خویشتن بودم
پشت صدها نقاب گم میشد
خواهشم در فریب میآمیخت
سایهام در سراب گم میشد
پیلهپیچ خیال خود بودم
بینشم در حجاب گم میشد
آسمان مجال پروازم
در هجوم سحاب گم میشد
خویش در خاطرات میجستم
هستیم در شباب گم میشد
سائل کوی معرفت بودم
پرسشم بی جواب گم میشد
بر سر چارسوی عشق و هوس
عشق در انتخاب گم میشد
کوچهی عشق بود پیچاپیچ
عاشق از پیچ و تاب گم میشد
آمدی و درون سینهی من
دل پر التهاب گم میشد
شب من رو به روشنی میرفت
شبه اضطراب گم میشد
سکّهی ناب دل رواجی یافت
قلب در انقلاب گم میشد
گرم رفتار گرم خود بودم
رفتنم در شتاب گم میشد
خواب بود آن چه را که میدیدم
مهر پیدا عتاب گم میشد
حیف رؤیای صادقانهی من
پشت تعبیر خواب گم میشد
لای تفسیر لاکتابیها
آیههای کتاب گم میشد
وای بر من! نشستم و دیدم
آرزوهای ناب گم میشد
وای بر ما! در این سقیفه دگر
تا ابد بوتراب گم میشد
تو نهان میشدی ز دیدهی من
روز من! آفتاب گم میشد
محمّد مستقیمی - راهی
*223* پرسش بی جواب
در شبم ماهتاب گم میشد
در سپهرم شهاب گم میشد
تشنگی آتشم به جان میزد
در کویری که آب گم میشد
در پی خو.یش خویشتن بودم
پشت صدها نقاب گم میشد
خواهشم در فریب میآمیخت
سایهام در سراب گم میشد
پیلهپیچ خیال خود بودم
بینشم در حجاب گم میشد
آسمان مجال پروازم
در هجوم سحاب گم میشد
خویش در خاطرات میجستم
هستیم در شباب گم میشد
سائل کوی معرفت بودم
پرسشم بی جواب گم میشد
بر سر چارسوی عشق و هوس
عشق در انتخاب گم میشد
کوچهی عشق بود پیچاپیچ
عاشق از پیچ و تاب گم میشد
آمدی و درون سینهی من
دل پر التهاب گم میشد
شب من رو به روشنی میرفت
شبه اضطراب گم میشد
سکّهی ناب دل رواجی یافت
قلب در انقلاب گم میشد
گرم رفتار گرم خود بودم
رفتنم در شتاب گم میشد
خواب بود آن چه را که میدیدم
مهر پیدا عتاب گم میشد
حیف رؤیای صادقانهی من
پشت تعبیر خواب گم میشد
لای تفسیر لاکتابیها
آیههای کتاب گم میشد
وای بر من! نشستم و دیدم
آرزوهای ناب گم میشد
وای بر ما! در این سقیفه دگر
تا ابد بوتراب گم میشد
تو نهان میشدی ز دیدهی من
روز من! آفتاب گم میشد
محمّد مستقیمی - راهی
*222* رقص خاک
شهر من سبز آفتابی بود
آسمانش همیشه آبی بود
شهر بود و محلّههای سپید
یک خیابان رفته تا خورشید
شاخ زیتون باغ خانهی ما
بود از آن دور دورها پیدا
کوچهمان کوچهی درختی بود
کاشیش یادگار تختی بود
صادق و آرزو امید و هما
بچههای شلوغ کوچهی ما
بیگمان نیست در همه دنیا
چینه کوتاهتر ز خانهی ما
چینه کوتاه و آفتاب بلند
با تمام محلّه در پیوند
گرم از مهر و دوستی و صفا
کوچک امّا جهان رؤیاها
پدرم همسر محبّت بود
مادرم مادر عطوفت بود
بود همبازی برادر من
کودکیهای نازپرور من
خواهرم بوسههای الفت بود
بسترم دامن شرافت بود
خفته بودم میان بستر عشق
در حریر پر کبوتر عشق
نغمهئ لای لایی مادر
بود موسیقی نجیب سحر
در فضایی پر از امید و نوید
خواب دیدم که خاک میرقصید
رقص خاک و قصیدهی تکرار
کرد ما را عشیرهی آوار
خانهها در غبارها گم شد
خاک در دیدگان مردم شد
صورت عشق بود خاکآلود
مادرم آه! مادر من بود
سرنگون گشت گاهوارهی من
دامن مادرم کنارهی من
پدر آن طاق سایههای قرار
بود یک دست مانده در آوار
در غباری به غلظت چشمم
دور میشد برادر از چشمم
خواهر آن خوب آن همه آغوش
بود تندیس پاک ظلمتپوش
رقص خاک و قصیدهی تکرار
کرد ما را عشیرهی آوار
بچهها! خاک خاک تا به ابد
میتوان لاف خاکبازی زد
بچهها بچههای کوچهی ما
جایشان خالی است در همه جا
صادق از آرزو امید برید
رفت از خانهی هما امید
بغض آن سقف پیر هم ترکید
آه! آه! از کبوتران سپید
مانده بودیم بیکس و بییار
من و تنهایی و غم وآوار
نبیت شب را خیال بانگ خروس
تا رهاند مرا از این کابوس
محمّد مستقیمی - راهی
*221* ترانهی اشک
بیا پروانهی اشک
یتیم خانهی اشک
بیا ای دل که بی پروا بگرییم
شب باران ماتم
شب هجران شب غم
بیا با هم در این شبها بگرییم
فلک زین غم که خویش آورده نالد
غمی کازاده نالد برده نالد
از این غم عالمی بیپرده نالد
چرا در گوشهای تنها بگرییم
به هر جا محشری برپاست امروز
به پا در هر دلی غوغاست امروز
از این ماتم قیامت خاست امروز
سزاوار است تا فردا بگرییم
بیا آتش بیاریم از سر سوز
به بام غم بباریم از سر سوز
ز خود این چشم داریم از سر سوز
که تا داریم چشمی ما بگرییم
هلا دلهای حیران حسینی
هلا ای سوگواران حسینی
بیایید ای یتیمان حسینی
به مرگ بهترین بابا بگرییم
شبی ما هم طفیل اشک خونین
به شبعای کمیل اشک خونین
فروباریم سیل اشک خونین
چنان چون رود بر دریا بگرییم
غم هجران او را والهآسا
سرشک ماتمش را ژالهآسا
بهار داغ را آلالهآسا
به صحرا برده در صحرا بگرییم
بیا تا شوکران غم بنوشیم
بیا تا جامهی ماتم بپوشیم
گهی از درد رعدآسا خروشیم
گهی از غصّه ابرآسا بگرییم
من و تو مای وحدت را مجالیم
بیا با هم در این سودا بنالیم
شهادتستان عزّت را ببالیم
غریبآباد غربت را بگرییم
زدی تا چاک بر پیراهن ای خاک!
ربودی جان ما را از تن ای خاک!
فراهم کن هزاران دامن ای خاک!
که میخواهیم یک دنیا بگرییم
محمّد مستقیمی - راهی
*220* یاس و لاله
باز امشب نالهام سر میزند
شعله در برج کبوتر میزند
ناله نی گلهای ریواس من است
گوشهای از شور احساس من است
باغ من گلخانهای از یاسهاست
هر گلی جز یاس سهم داسهاست
چند روزی باغ داغ لاله بود
لاله بود ژاله بود و ناله بود
باغ باغ لاله بود و سک نداشت
لحظهای اندیشهی پیچک نداشت
چارسوقش چار روزی داغ بود
بهترین گل بود دشت باغ بود
گلفروشان تازهاش میخواستند
بر طبق زیباش میآراستند
عاشقان را زینت آغوش بود
دردنوشان را سبوی دوش بود
لیک این دولت دو روزی بود و بس
چون دم صبحی که باشد یک نفس
لاله اینک های و هوی غربت است
از فراموشان کوی غربت است
لاله یک گل نیست یک افسانه است
لاله با امروز من بیگانه است
لاله کارون را تداعی میکند
لجّهی خون را تداعی میکند
لاله بوی کوچ دارد بوی کوچ
طرح پرواز است در سکوی کوچ
یاس پیغام نشاندن میدهد
بوی در ییلاق ماندن میدهد
یأس را من بارها بوییدهام
من ز خاک یأسها روییدهام
یاس دیوار بنفش خشم نیست
یاس یک گل هست خار چشم نیست
یاس باید کاشت داس من کجاست
خستهایم از لاله گاوآهن کجاست
ما به رغم وای وای لالهها
یاس میکاریم جای لالهها
محمّد مستقیمی - راهی
*219* خانه در آبشار
همدمی میگسار میخواهم
بادهای بیبهار میخواهم
تا سر از راز عشق بردارم
منبری پای دار میخواهم
تا نیفتم به جرگهی شب و روز
یوز ابلقشکار میخواهم
نغمهام را سر شکفتن نیست
اهل ذوقم بهار میخواهم
برگ خشکیده از هجوم خزان
شعلهرنگم شرار میخواهم
اوجها دیدهام حضیضآلود
دیدهی اعتبار میخواهم
همنژاد پر سیاووشم
خانه در آبشار میخواهم
محمّد مستقیمی - راهی
*218* مرگ میراب
فصل فصل دل من
آبسال غم و درد
فصل پژمردن گل
سال کوچیدن مرد
سال کشت گل ماتم
سال خرمنهای اندوه
برگ غربت قد یک دشت
بار اندوه قد یک کوه
موسم مرگ درخت
خواهش تیز تبر
آخرین قطرهی آب
حرف پایان خبر
سال آفتهای رنگین
سال بیحاصلی من
شده همسایهی غربت
کومهی ساحلی من
سال رانو به بغل
پای دیوار خراس
سینهی پرچین باغ
خواب طولانی داس
سال آیش سال پیچک
سال جوشیدن بیشه
سال خوشیدن کاریز
سال خشکیدن ریشه
سال جاری سال اشک
سال رگبار تگرگ
بیمحل بانگ خروس
قاصدک قاصد مرگ
سال شب یک شب قطبی
خالی از بارش مهتاب
سال زنگی زنگ گندم
سال مرگی مرگ میراب
محمّد مستقیمی - راهی
*217* آن نستوه
هنوز میآید
نستوه
با دوچرخهی خاطرات من
با خرجینی از نور
بر ترک تاریکی
و همراه میشود
با خستگی صندلی
در یکرنگی کلاس
و پرواز میدهد لبخندهاش را
در فضای جسارت نوجوانیام
"او" میزبان غوغای من است
بر سفرهی صبر
بوی شرم است که فریاد میزند
وای! وای! وای بر تو!
هنوز گنجشکهای شیطنت من
در برجهای کبوتر چشمانش
لانه دارند
"او" با عینک ذرّهبینی میبیند
و نگاهش گهوارهی آرامش است
نینی چشمانم را
هنوز میآید
نستوه
با دو چرخهی خاطرات من
با خرجینی از نور
بر ترک تاریکی
و دستان لرزانش
اهتزاز پرچم بینایی است
بر بلندای بام انسان
به گاه خروش
و آیت بلند محبّت است
که میفشارد دستانم را
در دورترین زاویهی کلاس
به گاه سکوت
هنوز میآید
نستوه
با دو چرخهی خاطرات من
با خرجینی از نور
بر ترک تاریکی
و آوایش
نینوای درد است
که مینشیند آرام بر صافی دلها
هنوز میآید
نستوه
با دو چرخهی خاطرات من
با خرجینی از نور
بر ترک تاریکی
و در جریان کلاس
میلغزد آرام
پا در رکاب واژهها
و مینشاند مرا بر ترک
و میبرد تا نور
یادتان باسد
هرگز نپرسید
کجای خویشتن است؟
که توفان خواهد شد
من میدانم
"او"
در بیکران تنهایی است
همیشه در فضای سینهام
بوی شرم فریاد میزند
وای! وای! وای برتو!
چه دادی پاس این همه را
و "او"
باز هم هنوز میآید
نستوه
با دو چرخهی خاطرات من...
محمّد مستقیمی - راهی
*216* دست دعا
سحرگهان که ره روزن اثر باز است
بگیر دست دعا را در سحر باز است
محمّد مستقیمی - راهی
*215* بهار
بهار را به تماشا نشستهای برخیز
نسیم از طرف کوی یار میآید
هزار دامن گل را به دست باد رها کن
خیال پنجره را باز کن به دست سحر
بهار را به سرود زمان پذیرا شو
نگاه پنجره را در زلال رود بشوی
که خواب پنجره در زمهریر میمیرد
بهار را به تماشا نشستهای برخیز
که کاروان گل از راه میرسد به شتاب
به گوشهای فکن این پردهی زمستان را
که نغمههای بهاری به پشت پرده وزید
شکوفهها را آیینه باش تا به دلت
صفای آینه تابد غبار برخیزد
بهار را به تماشا نشستهای برخیز
به روی سفرهی دل هفتسین عشق بچین
که کام جان ز پیام بهار شیرین است
ببین که سفرهی باغ از شکوفه رنگین است
محمّد مستقیمی - راهی
*214* اشک شوق
مکّه در شوق یک ولادت بود
کعبه آبستن ولایت بود
بعد عمری صفا پدر شده بود
مروه یک بار بارور شده بئد
آسمان روی گونههای سپید
اشک شوق از ستاره میبارید
همه جا بوی عید میآمد
آری آری امید میآمد
کعبه پیغام آشنایی داشت
مژدههای خوش رهایی داشت
قاصد کوی عدل میآمد
همه جا بوی عدل میآمد
بانگ برداشت جبرییل که هان!
هلاتی هلاتی علیالانسان
آن غباری که دیده میآزرد
دست باران اشتیاق سترد
چشم الماسگون شب تابید
تازه منظومهی فلک را دید
یازده اختر و یکی خورشید
بر جهان سیاه ما تابید
چرخ را شد مدار این اختر
بود دنبالهدار این اختر
محمّد مستقیمی - راهی
*213* طاقدیس تبسّم
آسمان چشمان که بر خورشید آذین بستهاند
سایهای از شرمساری گرد پروین بستهاند
چشم آبی مو طلایی گونه گلگون رخ سپید
سرو را آرایهای از تاج رنگین بستهاند
تا قناریهای ذوقم را سر شوق آورند
دستههای ارغوان و ناز و نسرین
بستهاند
باغ خوبان است دیدن سهل و گلچیدن محال
گرد این گلشن ز خار اخم پرچین بستهاند
تا پرستوی هراسان را به باغ آرند باز
طاقدیسی از تبسّمهای دیرین
بستهاند
صید دلها را نقاب شرم و شمشیر جفا
از رخ آن را باز کرده بر کمر این بستهاند
خسروان حسن با یک بیستون همّت میان
بر به تلخی کشتن فرهاد شیرین بستهاند
ماتم از زیبا رخان در عرصهی شطرنج عشق
بیدقی نارانده ره بر شاه و فرزین بستهاند
جورشان را میکشم وین لعبتان کاسهگر
جام غم را نشئه بر خط فرودین بستهاند
در دعا دستان ما ساز است امّا در قفس
استجابت را بعه بال مرغ آمین بستهاند
محمّد مستقیمی - راهی
*212* کچل
در فضای گرفتهی اتوبوس
کچلی شد کنار بنده مقیم
ننشسته کلاه را برداشت
قلت ایّاک من شرار جهیم
محمّد مستقیمی - راهی
*211* سروش خوش نوا
سروش خوش نوا جای تو خالی
صدای آشنا جای تو خالی
خروش سینهها جای تو خالی
کجا رفتی؟ کجا؟ جای تو خالی
بهاران بود ما را بهمن ای گل!
ز باغ ما کشیدی دامن ای گل!
شدی با لالهها در گلشن ای گل!
گل مهر و وفا جای تو خالی
پس از تو دردمند بیطبیبیم
از آن عیسی دمیها بینصیبیم
به شهر آشناییها غریبیم
غریب آشنا جای تو خالی
مبادا دل که غیر از تو گزیند
حرامش باد اگر بی تو نشیند
خزانش باد آن نرگس که بیند
به باغ چشم ما جای تو خالی
بنال ای دل! که دل غم دارد امشب
غم صدها محرّم دارد امشب
نی غم ساز ماتم دارد امشب
نوای شور ما جای تو خالی
بیا ای دل! که داد از غم بگیریم
جهان را جمله در ماتم بگیریم
دمی جانانه با هم دم بیریم
کهای روح خدا جای تو خالی
محمّد مستقیمی - راهی
*210* گور چاووش
شهابی درخشید و خاموش شد
شب نقرهپوشم سیهپوش شد
چراغی که افروختیمش به عشق
به دمسردی عقل خاموش شد
ز نیرنگ سودابه کاشانهام
گلآذین خون سیاووش شد
رسا بود فریاد دیوارها
به رنگی ز نیرنگ خاموش شد
همه مشت بود و ستمسوز بود
همه پشت گشت و همه دوش شد
دگر حاصلی نیست فریاد را
خدایا! خدا هم گرانگوش شد
اجاقی به جا بود از کاروان
که خاکسترش گور چاووش شد
به یاد تو ای مهربانتر ز عشق!
سراپا وجود من آغوش شد
محمّد مستقیمی - راهی
*209* قیرآلود
امروز نفت امارات شصت سنت ترقّی کرد
رهگذری به من گفت:
"شلوارت نزدیک باسن قیرآلود است"
محمّد مستقیمی - راهی
*208* تنهایی
نمیفروشم
حتّی عوض نمیکنم
به هیچ و با هیچ
تنهاییم رات
محمّد مستقیمی - راهی