*294* بر خاسته
جمعی که به کاربخش آراسته بود
از معرفت سعید هم کاسته بود
از لعل عباد یک بفرما نزدید
بنشین شما مگر که بر خاسته بود
محمّد مستقیمی - راهی
*293* بخور بخور
در بافق شنیدهام که گل کاشتهاید
رندانه چهار گنبذ افراشتهاید
در شعر بکن بکن سرودید ولی
من میدانم بخور بخور داشتهاید
محمّد مستقیمی - راهی
*292* در بچّگی
رسم وفا را سخت آلودید یاران
بر اعتبار خویش افزودید یاران
با ریش و پشم این نازکردنها نزیبد
در بچّگی خوشوعدهتر بودید یاران
محمّد مستقیمی - راهی
*291* دل پر
دوستان ما را به سرما کاشتند
خشمها در سینهمان انباشتند
"دانشی" از کردهی ایشان مرنج
دوستان از ما دلی پر داشتند
محمّد مستقیمی - راهی
*290* چشمک ناز یار
تا از قفس خیال بگریختهایم
صد پیرهن از شوق عرق ریختهایم
با چشمک ناز یار بر بام ازل
در پلّهی نردبانش آویختهایم
محمّد مستقیمی - راهی
*289* پاتک
یار از لب بام خویش چشمک میزد
دل در قفس سینهی من لک میزد
میدید به نردبان عرقریز مرا
با لشگر اخم و تخم پاتک میزد
محمّد مستقیمی - راهی
*288* مندلی گر
مندلی بود نام جوجگیش
مندلی ماند تا شناگر گشت
کارگر بود در جوانی اگر
بزرگر گشت و مندلی گر گشت
آخر افتاد در خرید و فروش
بزخر و خرخر و شترخر گشت
بزرگر بود و مندلی گر بود
مالخر گشت و مندلی خر گشت
محمّد مستقیمی - راهی
*286* هشتپایان
آی هشتپایان!
که پیش میکشید
کجایند آن هزاردستان
که پس میزدند؟
محمّد مستقیمی - راهی
*285* یک دشت آیش
یک دشت آیش، یک گاوآهن
یک سال جوشش، او، تو، شما، من
یک ابر بارش، یک نهر جوشش
یک خاک رویش، یک فصل خرمن
یک شاخه میخک، یک آشنایی
یک دم چکاوک، یک باغ خواندن
یک بوستان گل، مینا و سنبل
یاس و قرنفل، نسرین و لادن
دل میتوان بست، آغوش آغوش
گل میتوان چید، دامان دامن
آنک رهیدیم! آنک پریدیم
تا شد قفسها، یک لحظه روزن
آرام آرام، هرلحظه هر گام
از شام تا بام، در سایهروشن
یک رده آواز، همسوز همساز
با هم قناری، با هم سرودن
همدوش همدرد، یک سرخ بیزرد
این گوشه یک مرد، آن گوشه یک زن
یک دشت آیش، یک ابر بارش
یک سال کوشش، یک فصل خرمن
محمّد مستقیمی - راهی
*284* ساز گندم
بر لبانم غم تبسّم میکند
خنده این جا خویش را گم میکند
تا بهشت نغمه میسازی دلم
باز میل ساز گندم میکند
یک نفر میافتد از چشم دلم
خانه تا در چشم مردم میکند
آمد او یلداست یلدای من است
آن که شعرم را ترنّم میکند
صبح من هر روز دریای مرا
با نسیمی پرتلاطم میکند
تازگیها بر سر گمراهیم
چشم با ابرو تفاهم میکند
عشق، برهم میزند نقّاش دل
از تو هر نقشی تجسّم میکند
محمّد مستقیمی - راهی
*283* لهجهی آذری
خوندم از بوم چشات، رنگ ناباوریتو
قرمز سرخابیتو، سبز خاکستریتو
بچّگی بسّه دیگه، سرسرهبازی که نیس
تاب نداره دل من، عشقای سرسریتو
زده خشکش دلم از پیچک ناز و ادات
میشناسم هرزگی رقص نیلوفریتو
همه میدونن مییای، پی دونه پی آب
تو رها نمیکنی، شیوهی کفتریتو
دشت بازار کساد، مال من بود نکنه
توی بازار سیاه، نشناسی مشتریتو
فانوسای دریاییتو، بیگیرون که گم شدم
واسه من تکون بده، دستای بندریتو
لب وا کن حرفی بزن، بد و بیراهی بگو
هر چی باشه دوس دارم لهجهی آذریتو
محمّد مستقیمی - راهی
*282* لانهی موش
این لانهی موش را
چه کسی کندهاست
در ما...؟
سوختم
وقتی آن تازی هار
مرا گزید
زخمم را نهان کردم
زیر خاکستر آن آتش مینوی
و آغاز شد
اوّلین نقب گریز
از خاکستر تا شعله
دویدم
از مداین تا مدینه
با چرتی در هر سقیفه
و درنگ تا همیشه
در کوچهی وراثت
که من خوگرفتهی این کویم
همدردی بهانهی التجایم بود
تا فرصت انتقام
پنهان داشتم
هم خویش را در خویش
هم "او" را
و نقبی دیگر
از ارادت تا ریا
برانگیختم
شغادان را به حقّ وراثت
تیغ بر چکاد
شیفتگان را به عطش امنیّت
زهر در جام
تشنگان را به سراب بیعت
نیزه بر سر
بیرنگان را به فریب نیابت
شرنگ در کام
پنهان
پشت تیغ
جام
نیزه
شرنگ
گریزان در نقبی
از دشنه تا پشت
گشتم
در هزار کنج هزار و یک شب افسانهای
از توس تا بغداد
با تیغ برمکیان بر مکّیان
و تسخیر "عبّاسه"
دژ بکارت تازی
با نقاب صدارت در نقبی
از دیوان تا حرمسرا
پوشیدم
خلعت مصری در بلخ
زیر انگشت قرمطیجوی آن "غازی"
در "ساختار دعای نشابوریان"
ـ که نساخت ـ
پوشیده در نقبی
از یمگان تا الموت
آمدم
از اردبیل تا اصفهان
با کشکولی پر از طامات
و تبرزینی از خرافه
تا حفر خندقی در مرز
به عمق جهنّم
و به نقّالی برخاستم
این سوی جهنّم
در قهوهخانهی "هشت بهشت"
از مجلسیترین "شهنامه"
خزیده در نقبی
از خانقاه تا قاپو
خریدم
همهی عتیقهها را
کهنه و نو
از آن یهودیزادهی عتیقهفروش
کافی برای همیشه
تا سپرده شوند
مرواریدهای خزفآلود
به موزههای فراموشی
در نقبی
از خیبر تا تلآویو
این لانهی موش را
چه کسی کندهاست
درما...؟
محمّد مستقیمی - راهی
*281* کلیشهنگاه
من وشب سیاهی، تن و تب تباهی
من و دست خواهش، من و بیگناهی
شب و ابر و هامون، تگرگ و سگ و خون
درون نه نه بیرون، کجا؟ بیپناهی
تو و پای تیپا، تو ودست بیداد
من ونای غوغا، من و دادخواهی
من از پشت شیشه، همیشه نگاهم
تو مثل عروسک، کلیشهنگاهی
سراپا دروغی، سراسر سرابی
امیدم سراپا، یک اتمّید واهی
سیاهی تو گاهی، و گاهی سپیدی
در این سایهروشن، دروغین پگاهی
محمّد مستقیمی - راهی
*280* خط پایان
شهر افسانههای دیرینزاد
معنی سبزه، آب، گل، شمشاد
اصفهان خوب، مهربان، آبی
سخت سنگینه، نرم سنجابی
زندهی زندهرود بارانزاد
آفتابیتر از شب میلاد
مهربان، باصفا، محبّتپوش
مثل بازآمدن پر از آغوش
یاد پارینهی سیاه و سپید
ای طلوع و غروب صد خورشید!
آسمان ستارههای نجیب
دور! دور از شهابهای فریب!
"چارباغ" شکوفههای سرشت
هشتی انتظار "هشت بهشت"
باد "آتشگه" "آبشار"ش نور
خشتش "آیینهخانه" خاک بلور
کنج بنبست کوچههای هنر
خط پایان گشت، سیر،سفر
محمّد مستقیمی - راهی
*279* گورستانها
گفتی خاطراتت را بسپار
به گورستان فراموشیها
و نگفتی
چگونه بسپارم به فراموشی
گورستانها را
محمّد مستقیمی - راهی
*278* تالار صدف
موسیقی تالار صدف شعر من است
آوازهی دریای شرف شعر من است
هر گوشه که نغمهی مخالف خوانند
گر مشت زدند جای کف شعر من است
محمّد مستقیمی - راهی
*277* کلاغان
برف
برف
برف میبارد و گمان
کبکها پنهانند
و کلاغان پیدا
محمّد مستقیمی - راهی
*276* کویر
باز هم کویر
کویر
کویر
باشد
رهایی از سراب خود نعمتی است
محمّد مستقیمی - راهی
*275* سد
آبها را سد کردید
تا جاری نشوند
و ببرید آن کجا که میخواهید
اگر سدّتان نشکند
محمّد مستقیمی - راهی
*274* اتاق گاز
اگر خفه میشوم
گناه کیست؟
خود شیر اتاق گاز را گشودهام
محمّد مستقیمی - راهی
*273* نعلین
امروز چکمهای خریدم
یادم باشد
بزدایم طرح نعلین را
از شعرهایم
محمّد مستقیمی - راهی
*272* شاعر
دیشب رانندهای مرا گفت:
"به شاعران نمیمانی"
یادم باشد یک سامسونت بخرم
محمّد مستقیمی - راهی
*271* یک تاریخ غبار
آمدی
از پشت یک تاریخ غبار
فرصتی نبود
تا چهرهات را بشویی
در زلال اشکهایم
و رفتی
همچنان غبارگرفته
در پشت یک تاریخ غبار
محمّد مستقیمی - راهی
*270* سبز مثل درخت
بهشت من که لقای تو سبز مثل درخت
شکفتهام به هوای تو تو سبز مثل درخت
سحرگهان که شکوفا کنند نرگس را
توان شنید دعای تو تو سبز مثل درخت
در اهتزاز سپیدار شاخ زیتونیست
سپیدهایست لوای تو تو سبز مثل درخت
چنان چنار تو نیلوفرانه چنگ زدهاست
بر آسمان که فضای تو تو سبز مثل درخت
مگر ز یشم سرشتند خاک باغ تو را
که سبزه در همه جای تو تو سبز مثل درخت
سیادت همه آفاق بر تو زیبندهاست
چرا که هست ردای تو تو سبز مثل درخت
تویی رسالت افرا به قوم سبزه و گل
حریم خوب حرای تو تو سبز مثل درخت
تو آیه آیهی کاجی به سوره سورهی سرو
همیشگیست ودای تو تو سبز مثل درخت
انار دل شده خندان به زیر نارونت
بهار جان ز صفای تو تو سبز مثل درخت
گشاد روحی و آرام جان نوازش تن
چه مرهمیست دوای تو تو سبز مثل درخت
تو سبز، خون رگان تو سبز، اصل تو سبز
قبیله سبز، نیای تو تو سبز مثل درخت
بهشت خوب! سپاهان! که جاودان ماناد
تمام صحن و سرای تو تو سبز مثل درخت
بمان همیشه به باغ جهان که "راهی" کاشت
چکامهای ز برای تو تو سبز مثل درخت
محمّد مستقیمی - راهی
*269* آیینهی زایندهرود
آیینهی زایندهرود
در حیرت نقش جهان است
قاب ساحل، یک جهان دل
نصف جهان در اصفهان است
از سرمهاش روشن نگاه هنر
در گنبدش جاری پگاه هنر
دارد هنر در چلستونش قرار
شد هر ستونش تکیهگاه هنر
سلسلهی پل شد بر آب زندهرود
زنجیر پاهای شتاب زندهرود
زلف پریشان عروس اصفهان
با دلبری آشفته خواب زندهرود
آیینهی زایندهرود
در حیرت نقش جهان است
قاب ساحل، یک جهان دل
نصف جحان در اصفهان استه
در کاشیش "شیدا" غزال هنر
گلدستهها "تاج" "کمال" هنر
رقصان منره در سماع طرب
باشد "نشاط"آور "جمال" هنر
"هاتف!" بخوان از نغمههای زندهرود
تا "آتش" افروزد "سنا"ی زندهرود
من "عاشق" و "مشتاق" درد عاشقی
باشد "طبیب" من "صفا"ی زندهرود
آیینهی زایندهرود
در حیرت نقش جهان است
قاب ساحل، یک جهان دل
نصف جهان در اصفهان است
محمّد مستقیمی - راهی
*268* از جمعه تا آدینه
جمعه
روز زنگی
با بیداری ناگزیر
در گریز از بیداری
با غوغای خروس زنگولهدار
که در آن میتوان گریخت از خویشتن
و نبود
رمیده بر توسن سیاه
ضدّ گلولهی نگاه
و رفتن تا میدان صورتی ریا
- آقا سلام من هم آمدهام.
و ماندن بی قیلوله
در شرابرنگ یک خمار
از این سو تا آن سوی ظهری سربی
تو در توی مرمرین خطبههای وهم
با حسرت یشمی یک شقشقیّهی پاک
که فرورفتن
در خلسهی بهشتی موهوم
انگشتی است در گوش
ذائقهی تلخی واقعیّت را
و خلسه گاهی عبادت است
تا فردا
تکرار دیگر بودن
تو هفتهای هفت روز جز خویشتنی
آدینه
روز نقرهای
با بیداری گزیده
در گزیدهی بیداری
بیآواز خروس زنگولهدار
که میتوان خویشتن بود و سرود
لمیده بر کوسن لیمویی ذوق
در سایهی آرامش قهوهای خیال
و میتوان خوابید
از این سو تا آن سوی نیمروزی طلایی
در لای لای ابریشمین خطبههای سکوت
که خفتن
گاهی بهتر از عبادت است
و رؤیا دیدن
بهتر از رؤیا شنیدن
تا فردا
ابتدای دیگر بودن
من هفتهای یک روز خویشتنم
محمّد مستقیمی - راهی
*267* نعلین
وقتی نعلین
قلمها را شکست
چکمهپوشان
پاها را قلم کردند
محمّد مستقیمی - راهی
*266* شست نود متری
"او" خدا را نشان داد
با سبّابهی شصت میلیمتری
این شست نود متری چیست
بر مزارش؟
محمّد مستقیمی - راهی
*265* مرثیهی آوار
دیوارها را خفه کردند
با رنگ
چه کسی مرثیهی آوار خواهد سرود؟
محمّد مستقیمی - راهی