*240* پایان عشق
با تو میگویم
با تو از تابستانی گرم وشیرین
با تو از ایّام داغ و تبدار
با تو از روزگارن دیرین
با تو از اولین دیدار
با من بگو
با من از لحظههای نخستین
با من از کوههای گریزان
با من از برق چشمان گویا
با من از خاطرات پریشان
جنگل سبزهای طراوت
آب آیینهای مناظر
شهرها در ردیفی پیاپی
گلههای همیشه مسافر
شهرک طاقهای سفالین
مقصد مهربانیست ما را
وندر این شهر آغاز و پایان
مشترک میزبانیست ما را
ما در آن روزهای طلایی
فارغ از گیر و دار زمانه
قلبمان هرچه میدید میخواست
عشق در این میان یک بهانه
چشمها هرزه بودند و مشتاق
جسمها ناشیانه هوسناک
رفت بر ما گناه نخستین
جسم ما روح ما هر دو بیباک
یاد داری تو هم آن گنه را
بر تمام دلم نقش بستهاست
بعد از آن گناه نخستین
سدّ سرم از گنه هم شکستهاست
سادهی پاک و معصوم دیروز
عشق ما را همان جاست پایان
هان فراموش کن رفتهها را
چون زن هرزهگرد خیابان
محمّد مستقیمی - راهی