(20) مباح مذهب ما
دلم دیوانه شد دیوانگان آرید زنجیری
ز خود بیگانه گشتم آشنای عقل تدبیری
مرا پای هوس در بند کن از زلف هندویی
به صیدم دانهای در دام نه از خال کشمیری
ز دستم ساغر افتاد و شکست ای ساقی مجلس!
مرا عذری است دل بشکستهام بگذر ز تقصیری
وصیّت میکنم کز بعد مرگم زاهدا! ساقی
به روی خاکم افشاند ز خون تاک تثطیری
برای هر گنه عذری موجّه داری ای زاهد!
تو پنهان میخوری ما آشکار ای شیخ! تفسیری
مرا گر مهلتی باشد دم آخر از این هستی
به آب خم بشویم خرقهی سالوس و تزویری
مرا از دیر میرانند و میخوانند در مسجد
چو برگشتهاست بخت از من کنون ای چرخ! تقدیری
پی ویرانی کاخ ستم دارم تمنّایی
ز تو ای ناله فریادی ز تو ای آه تأثیری
شب است و تیره و سرد و خموش و شحنهی بسیار
من و مستی و تنهایی و درد و آه شبگیری
چنان خیل غم و حرمان هجوم آورده بر قلبم
که میجویم علاج خود ز جام ای پیر تبذیری
خراباتی و زاهد هر دو گر از اهل فردوسند
کجا طرز عدالت این بود ای حشر توفیری
شب دوش از ره میخانه بر مسجد گذر کردم
سزاوارم گنه را گر رسد از دیر تکفیری
خموشی تابکی آبم گذشت از سر در این ذلّت
بیا بشکن تو دیوار سکوت ای نطق تقریری
حدیث درد و رنج ما چه لبسوز است در اقرار
زبان قاصر بود اقرار را ای خامه تحریری
مباح مذهب ما خون شیخ و دختر تاک است
بود فتوای پیر ما چنین ای خلق تکبیری
گسستم سبحهی صددانه را با نیّت تفریق
به من بربند زنّاری که دارم قصد تنصیری
در میخانهها بستهاست ای صورتگران همّت
فراهم تا شود ما را ز نقش جام تصویری
خرابآباد ما را کی عمارت میکنند اینان
امیدی نیست ما را ای حریفان عمر تعمیری
ز بدمستی بیدینان مرا مستی پرید از سر
ز تو ای جام تکریری ز تو ای باده تخدیری
دو روز عمر ما طی شد همه در ذلّت و خواری
ز تو ای بخت تقصیری ز تو ای عمر تأخیری
به رؤیا دیدهام راهی جهان را جنّت موعود
الهی از تو تأییدی ز تو ای خواب تعبیری
محمّد مستقیمی - راهی