(23) چشم امّید
یوسف حسن عمل در چاه است
لاف را دامنهای تا ماه است
منع ما میکند از بادهی ناب
واعظ شهر مگر گمراه است
گنه شیخ و خطای مستان
مثل کوه گران با کاه است
نخل حاجت چه بلند است ولی
دست بیچارهی ما کوتاه است
ره میخانه جدا از حرم است
گمرهانیم اگر این راه است
یار درپرده و هرجایی من
بینشان است ولی دلخواه است
حرم و کعبه اگر خوار شدند
دیر و میخانه که صاحبجاه است
بسته شد گر همه درها ما را
چشم امّید بر این درگاه است
بهر اشرار کلامم شرر است
چه کنم عمر شرر کوتاه است
گر فقیر است به دنیا راهی
کشور قول و غزل را شاه است
محمّد مستقیمی - راهی