*62* خار غم
خار غم روییده بر دیوار دل
بار غم هر جاست باشد بار دل
محنت و درد و غم و حرمان عشق
هرزهرویانند بر گلزار دل
طیلسان کینهها دارد به بر
پرنیان اشک شد دستار دل
میدرم با تیغ آهی سینه را
تا میسّر گرددم دیدار دل
بستهی گیسوی ترسا لعبتی است
رشتهی زلفی شده زنّار دل
تا بر آن سیب زنخدان رهزن است
غیر بیماری نباشد کار دل
هر بلایی را بلاگردان شود
هر دلآزاری کند آزار دل
وقف عام است این زیارتگاه غم
هر غمی ره میبرد بر دار دل
«راهی»! از دل حاصلی جز درد نیست
به که پیچی در هم این طومار دل
محمّد مستقیمی - راهی