*64* آذرخش
افروخت ز ابر تیره چو فانوس آذرخش
آتش زدند بر پر ققنوس آذرخش
پیچید زیر گنبد فیروزهی فلک
بانگ سپاس ابر ز ناقوس آذرخش
از بام آسمان نه عبث تشتشان فتاد
تندر درید پردهی ناموس آذرخش
آرام با ترنّم رویش فرارسید
بارن که واژهایست ز قاموس آذرخش
رگبار قطرهها به تن خاک مینشست
میزد صلای جنگ مگر کوس آذرخش
جسم زمین ز سوزن رگبار خسته شد
زد چتر نور با دم طاووس آذرخش
از اشک اوست خوشهی سیراب دشت خاک
خرمن از ان فتاده به پابوس آذرخش
محمّد مستقیمی - راهی