*74* سلاطین ادب
ای بسا لاله که از خون شهادتانت رست
مگر ای مام وطن خلد برین دامن تست
بارها هرزه وجین کردی و از نو رویید
اینک از ریشه بریدیم که نتواند رست
داغ ننگی که ز بیگانه به دامان تو بود
جاری خون به خروش آمد و آن ننگ بشست
دشمن ار بود به تاراج لئیم و سرسخت
شکرلله که بودی بن بنگاهش سست
ما به فطرت ز ازل زادهی توحیدستیم
پایبند است بلی گفته به ایّام نخست
بده پیغام بر ابناء سکندر کاین قوم
چشمهی آب بقا را به شهادت درجست
دل ما را بشکستید و نشستید به عیش
غافلان از دل بشکسته شود کار درست
باشد از هیبت دربار سلاطین ادب
«راهی» ار در سخن افتاد چنین چابک و چست
خواجه و شیخ ز شیراز و ز کرمان خواجو
وحشی و فرّخی از یزد و ابوالفتح از بست
محمّد مستقیمی - راهی