*109* پروانهی بکارت
امشب به طاقدیس شبستان سینه
قندیل روشنان سرشکم را
آویز میکنم
میروبم از غبار کدورتها
از گرد کینهها
تالار سینه را که محکمهی عشق است
آنک
به صحن محکمه
بر کرسی شهادت حق
بنشسته شاهدان شهادتند
به هیأت داغ
اینک
برخودتنیده کرمک وجدان را
از تار تار پیلهی ابریشمین وهم
بیرون کشیده
پروانهی بکارت پیرش را
در پیشگاه شمع بلوغ عشق
روشنگرانه به صلّابه میکشم
هان ای به خود تنیده پیلهی اوهام!
تو از سلالهی پروانگان عاشق و مستی
تو از قبیلهی پروازی
از چیست ای به خود تنیده پیلهی اوهام
پرواز را
باور نمیکنی
میبینی و نمیبینی
فوج پرندگان مهاجر را
در هجرتی بزرگ
پهنای آسمان شرف را گلرنگ کردهاند
از چیست ای به خود تنیده پیلهی اوهام
باور نمیکنی
میبینی و نمبینی
ابر کبوتران مهاجر را
در بیکرانه آبی ایثار
و میشنوی
آوای رعد بالزدنها را
و میمانی
در زیر بارش خون بیچتر
باز از چه رو ز چیست؟
پرواز سرخ را
باور نمیکنی
نک ای به خود تنیده پیلهی اوهام
از پیله رستهای
پروانهی بکارت تو
در پیشگاه شمع بلوغ عشق
محکوم سوختن در آتش عشق است
محمّد مستقیمی - راهی