*139* جمع مشتاقان
در سوگ شهریار
شهریارا داغ میباری به جان ما چرا؟
میزنی آتش ز هجران خرمن ما را چرا؟
در تنور داغ فرزندان خود میسوختیم
ایپدرجان داغ افزودی به داغ ما چرا؟
بلبلان در برگریز از باغ هجرت میکنند
در بهار لالهزاران کردهای پر وا چرا؟
میکنی گلزار را از نغمههای خود تهی
میپسندی باغ را بی بلبل شیدا چرا؟
رخصت دیدار تو دیروز هر بیگاه بود
میدهی امروز ما را وعدهی فردا چرا؟
پیش از این گر بود قهری آشتی هم داشتی
این زمان یک جا بریدی الفت از دلها چرا؟
با غم تنهایی از تو آشناتر کس نبود
میگذاری آشنای من مرا تنها چرا؟
چهر گریانت صفا میریخت بر دلهای ما
کردهای پنهان ز مشتاقان خود سیما چرا؟
این "چراها" شکوهی "راهی" ز هجران تو بود
شاهدش این بیت زیبا در ردیفی با"چرا"
«آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟»
محمّد مستقیمی - راهی