*200* مرگ آفتاب
امروز ترانه آه رنگ است
دیگر غزلم سیاهرنگ است
تا شعر فراق میسرایم
خاکستری است سبزهایم
شعرتر عاشقانه افسرد
لبخند گل ترانه افسرد
از چشم ترانه اشک ریزد
از نای قصیده ناله خیزد
دیگر گل اشتیاق پژمرد
طبع من از این فراق پژمرد
دیگر گل آفتاب خشکید
در چشم زمانه آب خشکید
امروز فلک دمی حزین داشت
این چرخ چهها در آستین داشت
این چنبرک سیاهنامه
خواهد همه را سیاهجامه
دوشینه غمی به جانم آویخت
صد فصل خزان به باغ دل ریخت
یاد خوش روزهای پیشین
میگشت به دوش سینه سنگین
آن روز که آمدی صفا داشت
جان در تن من برو بیا داشت
من مرده تو بازم آفریدی
بر محتضران تو جان دمیدی
آن روز که آمدی بدی رفت
زنگ از دل من چو آمدی رفت
آن روز دریچه را گشودی
پرواز مرا به من نمودی
پرواز زآشیان خاکی
تا قلّهی قاف تابناکی
پرواز چو مرغکان عاشق
تا دشت رهایی شقایق
پرواز به سوی جاودانی
پرواز به آب زندگانی
دل تا ملکوت کرد پرواز
از حجم سکوت کرد پرواز
آن روز که آمدی گل آمد
نیلوفر و ناز و سنبل آمد
باران شفا ز ابر بارید
در مزرعه رازیانه رویید
از عطر خوش کلوچه آن روز
پر بود فضای کوچه آن روز
آن روز که آمدی شکفتیم
پژمردگی از خیال رفتیم
اشک همه بیبهانه گل کرد
آغوش چه عاشقانه گل کرد
آن روز چراغ عشق تابید
تا جبههی روشن تو را دید
آن روز که جان لطیفتر بود
در نشئه شدن حریفتر بود
روزی که دل و دماغ خندید
بگریست سبو ایاغ خندید
یک چند به هم سبو کشیدیم
همنغمه شدیم و هو کشیدیم
بودیم مقیم یک خرابات
با پیر جدا ز لاف و طامات
هر جام که دادمان کشیدیم
هر غمزه که زد به جان خریدیم
ما آتش سینه داغ کردیم
تا مهر تو در ایاغ کردیم
یک چند به پیش مهر رویت
آیینه شدیم روبهرویت
یک چند به سوز و ساز با هم
بودیم گه نیاز با هم
ما و تو به هم ندیم بودیم
زان حادثهی قدیم بودیم
آوخ که خیال آبنوسی
نگذاشت مجال پایبوسی
امروز سر سفر گرفتی
دل از بد و خوب برگرفتی
امروز که میروی کجاییم
با درد و غم تو آشناییم
امروز که میروی خرابیم
در ماتم مرگ آفتابیم
امروز که میروی دل ما
بر قافله بسته منزل ما
ما بی تو چگونه ره سپاریم
بیپیر چگونه سر برآریم
این وسعت داغ را نتابیم
ما مردن باغ را نتابیم
امروز زمان سیاه پوشید
تاریخ ز درد برخروشید
این فاجعه ماتمی عظیم است
فریاد که این جهان یتیم است
تاریخ غمی عظیم دارد
زین داغ که این یتیم دارد
امروز که کوچ کرد خورشید
در خانهی ما کسی نخندید
میریخت به جام دیدگان آب
خورشید که خفته بود در قاب
ای کوردل آفتاب این است
خورشید درون قاب این است
این آینه استها! ببینید
در آینه خویش را ببینید
بر دوش زمانه رایت ماست
کشکول بزرگ غربت ماست
خورشید چو خانه کرد در خاک
انبوه ستاره ریخت بر خاک
بر فرق زمانه خاک غم بیخت
بر شهر غبار ماتم انگیخت
پرواز گرفت روح بی ما
آمد به کرانه نوح بی ما
آن دل که به شوقش آب میشد
با رفتن او کباب میشد
امروز که میروی خدا را
با دست خدا سپار ما را
ای پیر! چو میروی چه سازم
با جام لبالب از نیازم
ای پیر! هنوز قال داریم
کشکول پر از سؤال داریم
جز قال نیم مقاله با توست
چون پاسخ صد رساله با توست
ای پیر! هنوز بیدماغیم
یک دور دگر تهی ایاغیم
شاید همه عمر گر بنالم
کامروز شکستهاست بالم
زین ناله که گوشهی غم اوست
غم را سر غم به روی زانوست
ای خاک! چه میسریش در گل
آن را که مزار اوست در دل
محمّد مستقیمی - راهی