*223* پرسش بی جواب
در شبم ماهتاب گم میشد
در سپهرم شهاب گم میشد
تشنگی آتشم به جان میزد
در کویری که آب گم میشد
در پی خو.یش خویشتن بودم
پشت صدها نقاب گم میشد
خواهشم در فریب میآمیخت
سایهام در سراب گم میشد
پیلهپیچ خیال خود بودم
بینشم در حجاب گم میشد
آسمان مجال پروازم
در هجوم سحاب گم میشد
خویش در خاطرات میجستم
هستیم در شباب گم میشد
سائل کوی معرفت بودم
پرسشم بی جواب گم میشد
بر سر چارسوی عشق و هوس
عشق در انتخاب گم میشد
کوچهی عشق بود پیچاپیچ
عاشق از پیچ و تاب گم میشد
آمدی و درون سینهی من
دل پر التهاب گم میشد
شب من رو به روشنی میرفت
شبه اضطراب گم میشد
سکّهی ناب دل رواجی یافت
قلب در انقلاب گم میشد
گرم رفتار گرم خود بودم
رفتنم در شتاب گم میشد
خواب بود آن چه را که میدیدم
مهر پیدا عتاب گم میشد
حیف رؤیای صادقانهی من
پشت تعبیر خواب گم میشد
لای تفسیر لاکتابیها
آیههای کتاب گم میشد
وای بر من! نشستم و دیدم
آرزوهای ناب گم میشد
وای بر ما! در این سقیفه دگر
تا ابد بوتراب گم میشد
تو نهان میشدی ز دیدهی من
روز من! آفتاب گم میشد
محمّد مستقیمی - راهی