*347* خسوف
نه برای ترس
که برای نوشتن
چراغ باید روشن باشد
بیخوابی گاهی شعر است
کرکره از گذر نسیم مینالد
او چه میداند نسیم کیست؟
نئونها یک ساعتی خسوف را به تأخیر انداختند
من منتظر این خسوف بودم
شب که دیرینه بود
و دلخوشکنکی چون ماه
ماه کودکی
بهانهی لالایی مادر
- ماه تیتی کلاه تیتی
بابای منو کجا دیدی
- دشت کربلا دیدم
- چیکار میکرد
- گل میچیند و بو میکرد
یاد ممّدو میکرد
دفتر خاطرات پدر
ماه جوانی
مزاحم پیش خواب
در پرسههای کوچهگردی
بوم شبگرد رسواگر
و گاه
سفینهی رؤیاهای عاشقانه
در عشقگردش دریای بالا
ماه شاعری
بوم تصویر عشق
الهام شعر
با تقلیدی از پدران
امید چهرهنمای بدرگونهاش
از هلال یک شبه
دوشبه
سه شبه...
و امید رؤیایی شعرهایم
در یک شبهها
دوشبهها
سه شبهها
چهارده شبهها
بدر را دیدم
من شبزده
ندید بدید بدر ندیده
یلدازدهی یلدابالیده
بدر را دیدم
آن درخشش عاریه را
یلدا میگفت:
"خسوفی در راه است"
خسوف را باور کردهبودم
امّا
این نئونها
یک ساعتی خسوف را
به تأخیر چشم من انداختند
محمّد مستقیمی – راهی