*402* نقابداران
زبس به چهرهی هم در نقاب ساختهایم
برای خویش در آیینه ناشناختهایم
بهشت بود بشاراتمان به خلق جهان
جهنّمی شد و در آتشش گداختهایم
به فرق عامه همان تیغ بیدریغ آمد
به روی دشمن موهوم هرچه آختهایم
به پارس پارس گلویم به زخم هاری سوخت
ز تولهای که به خون جگر نواختهایم
ز داو اوّل بازی که دستمان رو بود
ز برد خویش بلف میزدیم و باختهایم
سپردهایم جگرگوشهمان به دامن غیر
نماد مادر بیمهر مثل فاختهایم
به جای هرزه که خودروست سبزهروی شدیم
کنون که پرچم جای علم فراختهایم
دوباره سبز شدیم و دوباره مثل بهار
به دشتهای زمستان ربوده تاختهایم
محمّد مستقیمی – راهی