*405* کمان بیگمان
در سوگ قیصر امین پور
به عشق دست داد و دستگیر شد
و دل به ناز او سپرد اسیر شد
به هر کجا پرید بیقفس نبود
اسیر بود، اسیر بود، سیر شد
بهانه بود و تیله بود و کودکی
و کودکی که بیبهانه پیر شد
زبان به زخم تیر بیزبان کشید
که خون به گرمگاه سینه شیر شد
کمانه در کمانه از زمانه خورد
کمان بیگمان کشید و تیر شد
ز سنگ اشتیاق گندمی گذشت
شتاب را! در آسیا خمیر شد
گریز، در کنار جاده ایستاد
گزیر، مرگ بود و ناگزیر شد
بلوغ گرم را چه نرم آمدی!
«و ناگهان چقدر زود دیر شد!»
محمّد مستقیمی – راهی