*486* فانوس
سوسوی فانوس
در جنگل سیاه
به سوی کلبهاش کشاند
با ورودش
کلبه در خاموشی فرورفت
تاریکی چشم به راه خورشید نشست
محمد مستقیمی – راهی
*485* پیراهن
میان من و تو
یک پیراهن فاصله است
من که برهنهام
تو فاصله را بردار
محمد مستقیمی – راهی
*484* سفری دیگر
آنک
بازمیگردیم
از سفر سبزه و گل
در سایهی آن درخت کهن
همگام با موسیقی رود
در زمزمهی آبشار
اینک
مینشینیم
در انتظار یک سفر دیگر
محمد مستقیمی – راهی
*483* کبریت ناگهان
آشپزخانه
در هم ریخته
تلنبار ظروف نشسته
در سینک ظرف شویی
رژه نامنظم سوسکها
همراه با رزمایش پرواز مگسها
نمک در شکردان
فلفل در سماقدان
بوی شیر گندیده
شیر تو شیر
شیر بستهی آب
شیر بازماندهی گاز
این جا خوراکی اگر هست
زقوم است
یا کبریت ناگهان
محمد مستقیمی – راهی
*481* سنگ قبر
بر سنگ قبر من
بنویسید:
زندگی کوتاه فرصتی است
برای شدن
و مرگ
شاید همان شدن
محمد مستقیمی – راهی
*478* لالایی
عزیز من نگاه تو کتابه
لالایی لاى چشماى تو خوابه
مگه میشه کتاب بسته رو خوند
عزیزم این سؤال بىجوابه
محمد مستقیمی – راهی
*477* قایم باشک(5)
او که چشم میگذاشت
خود را نشان میدادم
تا در آغوشم بکشد
من که چشم میگذاشتم
او خود را نشان میداد
تا در آغوشش بکشم
بچهها که چشم میگذاشتند
ما در یک جا پنهان میشدیم
آخرین باری که چشم گذاشتم
او
برای همیشه
گم شد
محمد مستقیمی – راهی
*476* قایم باشک(4)
من چشم میگذاشتم
تا او پنهان شود
او هرگز چشم نگذاشت
تا من پنهان شوم
محمد مستقیمی – راهی
*475* قایم باشک(3)
چشم گذاشته بودم
تا او پنهان شود
پیدایش کنم
او را گم کردم
محمد مستقیمی – راهی
*476* قایم باشک(2)
چهل سال
همه جا را گشتم
نبود
من با خود
قایم باشک بازی میکردم
محمد مستقیمی – راهی
*475* قایم باشک(1)
بچهها که چشم میگذاشتند
تو در تاریکیها
قایم میشدی
بچهها
از تو
از تاریکی
میترسیدند
محمد مستقیمی – راهی
*475* واژه فروشان
چارسوق دلالان را
آخرین دلال
تخته کرد
واژه فروشان
دوره گرد شدند
محمد مستقیمی – راهی
*474* عید شما مبارک
اول سالتون قشنگ و ملنگ
مث چشم عروسکا باشه
بخت و اقبالتون بلند بلند
همقد لونه لک لکا باشه
حال و احوالتون بهاری و سبز
عیدتون هم مبارکا باشه
محمد مستقیمی – راهی
*473* ویروس من
وقتی روژ لبانت با بوس من بسوزد
تبخال میتواند سینوس من بسوزد
وقتی که یار من با الدنگیم بسازد
باید دل رقیب دیوث من بسوزد
چَت میکند نگاهت با هر دلی عجب نیست
گر هارد قلب تو با ویروس من بسوزد
از خویش میگریزم، با خویش میستیزم
تا کودک درون منحوس من بسوزد
عمری در انتظارش بودم ولی از این پس
باید در انتظار معکوس من بسوزد
تیغ زبان گشادم باور کنید شاید
دست و دل شما از کاکتوس من بسوزد
محمد مستقیمی – راهی
*472* ققنوس من
در کلبه ای که هر شب فانوس من بسوزد
باران نمیگذارد ققنوس من بسوزد
زآن لحظهای که جانم با عشق آشنا شد
یک وازه میتواند قاموس من بسوزد
از آن زمان که غیرت در زیر پا لگد شد
باید دل شما بر ناموس من بسوزد
من دوزخی نهادم پا در حرم نهادم
شک نیست گر حریم از پابوس من بسوزد
افسوس! نه، نه تف بر روی شما خدایان
این تف نمیگذارد افسوس من بسوزد
گمگشتگان دریا این سوسوی فریب است
آن مه نمیگذارد فانوس من بسوزد
ای خفته بر چلیپا بگذار این کلیسا
در حسرت صدای ناقوس من بسوزد
باید به حکم تقدیر از رنج زشتی پا
هندونژاد زیبا، طاووس من بسوزد
محمد مستقیمی – راهی
*471* آونگ
از سحرگه به بام و بام به شام
با من او همدم است و همرنگ است
این دروغ است! نه تعارفکیست
راست گویم به بشنم آونگ است
محمد مستقیمی – راهی
*470* کوتوله ٦
بر دوش لکاتهای
پرده میآویزی
بر پنجرهی اتاق خوابت
مشرف بر میدان مرکزی شهر
محمد مستقیمی – راهی
*469* شکایت
مردم از خلق
شکایت به خدا میبرند
من از خدا شکایت دارم
به کجا ببرم؟
محمد مستقیمی – راهی
*468* او
دیروز
برای فرار از خویش
به پیاله فروشی رفتم
امروز
او را با خود آوردم
محمد مستقیمی – راهی
*467* آیش
دهقان پیر
به بهانهی آیش
هیچ نکاشت
علفهای هرز
مزرعه را پس گرفتند
محمد مستقیمی – راهی
*467* آیش
دهقان پیر
به بهانهی آیش
هیچ نکاشت
علفهای هرز
مزرعه را پس گرفتند
محمد مستقیمی – راهی
*465* گرگ و میش
پگاه دروغ دیر بایید
گرگ و میش به درازا کشید
گرگها آنقدر در پوستین میش ماندند
که پوستشان شد
دیگر چوپان دروغگو هم آنها را نمیشناسد
و میشها از خودشان هم میترسند
محمد مستقیمی – راهی
*463* راهیان
(آخرین ویرایش)
عاشقان ایستاده میمیرند
عاشقان ایستاده میمیرند
جان به کف برنهاده میمیرند
سینهسرخان در این تب هجرت
بیگمان پرگشاده میمیرند
در وسیع سپید آزادی
آهوان بیقلاده میمیرند
عارفان حرای حرّیّت
بر مراد اراده میمیرند
عهد محراب با علی دارند
خونچکان از چکاده میمیرند
چه شتابان به رجعت سرخند
که تو گویی نزاده میمیرند
غمسواران سواره میمانند
مستمندان پیاده میمیرند
نورجویان هماره در سفرند
راهیان روی جاده میمیرند
نه نه تنها بر آستانه دوست
بر زمین اوفتاده میمیرند
اشتیاق وصال را نازم
که در آن جان نداده میمیرند
روز میلاد و مرگ یکسانند
ساده زادند و ساده میمیرند
در صف انتظار تا به ابد
عاشقان ایستاده میمیرند
محمد مستقیمی – راهی
*462* شمارش معکوس
نکند این شمارش معکوس
نفسهای زادگاه من است
که در ماراتون ماندن
به شماره افتاده است
و میکوشد تا قهرمان بماند
نکند این شمارش معکوس
ضربانهای قلب زادگاه من است
که در مبارزه با مرگ
به تپش افتاده است
و میکوشد تا زنده بماند
###
نه
این شمارش معکوس
شمارش پرتاب سفینهایست
که مرا میبرد
به زادگاهم
تا اهدا کنم
خونی را
که در رگهایم به ودیعت نهاده است
سالها پیش
برای روز مباد!
نه
این شمارش معکوس
شمارش پرتاب سفینهایست
که مرا میبرد
به زادگاهم
تا کف بزنم
دویدنش را
و به شادمانی برخیزم
قهرمانیش را
محمد مستقیمی – راهی
*461* درخت سبز ایران
من درختم سبزِ سبز اسطوره دارد ریشه در من
سایهگستر بر کویر و دشتِ لوت و دشتِ ارژن
ریشه در آبِ خزر، در آبِ اروند آبِ هامون
میستیزم پنجهها در پنجهی ابرِ سترون
شاخههایم غرقِ فروردین و لبریز از بهاران
جَسته از سوزِ زمستان، رَسته از سرمایِ بهمن
برگهایم مَزدِیَسنا، خوشهها آیاتِ قرآن
ترکهها شمشیرِ مولا، کُندهها گُرزِ تهمتن
شاخهها، سرشاخهها، تا انتهای تیرِ آرش
آتشِ زرتشت هم از هیمهیِ من گشته روشن
در پناهم هر بهاران، میشکوفد تازه و تر
نرگس و یأس و بنفشه، سوسن و نسرین و لادن
بر فرازم جای دارد لانهیِ ققنوس و سیمرغ
سار و بلدرچین و قمری در فرودم کرده میهن
باید از سرما و توفان، در امان ماند همیشه
این درختِ سبزِ ایران، در حمایت از تو و من
محمد مستقیمی - راهی
*456* آتشفشان
برمیتابند
دهان بستهی آتشفشان را
گدازههای سرد شدهی بیرون
از باران گهان
برنمیتابند
دهان بستهی آتشفشان را
گدازههای ملتهب درون
از انفجار ناگهان
محمد مستقیمی – راهی
*454* یک تاریخ غبار
آمدی در پشت یک تاریخ غبار
فرصتی نبود
تا چهرهات را بشویم
در زلال اشکهایم
و رفتی همچنان غبارگرفته
در پشت یک تاریخ غبار
محمد مستقیمی – راهی
*453* گنداب
دیریست
دردم جاری نمیشود
میترسم
بعضی مردابهای زمین
گندابند
محمد مستقیمی - راهی
*452* کهکشانی
وقتی کمترین پروازمان
کهکشانیست
بیا دل نبندیم
به آنان که دنیای بزرگشان
از این جاست تا نوک بینی
محمد مستقیمی – راهی
*451* وارونگی
پرواز کردم
با مرغابیها در آب
احساسشان وارونه بود
آسمان آن بالاست
محمد مستقیمی – راهی
*450* رود
هر روز خستگیم را
به گلها میدادم
امروز به رود
رود خستهتر از من بود
محمد مستقیمی - راهی
*449* اصفهان
اصفهان که زیباست
گاهی از خود میپرسم
چرا زندهرود نمیماند در آن؟
لابد نمیماند که اصفهان بماند
محمد مستقیمی - راهی
*448* کینه
دود کینههای ما
تا چشم ستارگان رفت
و آسمان
تشت آبچرکش را
به سر رهگذران ریخت
محمد مستقیمی - راهی
*447* قناری
قناری مرد
و خواندن را نیاموختیم
و نیاموختیم که قناری مرد
محمد مستقیمی - راهی
*446* پرنده
پروانگان به میهمانی شمعها رفتند
گبرآسا و حرارتگون
و آنان را بازگشتی نیست
که تا پایان پرنده میمانند
من امشب
به انتظار آمدن تو
تا پایان پرنده میمانم
محمد مستقیمی - راهی
*445* شربت
... وجنگ را سر سازش با ما نیست
گلولهها را داغاداغ
خواهیم نوشید
تا به آن سمت مرز بگوییم
شربت شهادت
گرماگرم گواراست
محمد مستقیمی – راهی
*444* نگرش
بر مزار دکتر علی شریعتی، دمشق
چگونه نگریستهای
که میترسند
دیروزیان از شورت
امروزیان از گورت
محمد مستقیمی – راهی
*443*آفریقایی
راه باریک است و تاریک
و دهان گرسنهی درّه
و دهاندرّهی گرسنگی
من زبان آفریقایی نمیدانم
گندمها را سوختند
دانههای گناه را
پدرم آفریقایی میدانست
من نمیدانم
محمد مستقیمی - راهی
*442* شعر سپید
دیشب در شعر سپیدم
قافیهها رنجیدند
امشب در جشن آشتیکنان
غزلی سرودم
محمد مستقیمی - راهی
*439* خانهی بهار
روز خوبی بود
رفتم رفتم تا خانهی بهار
لالهها همه با هم به من شببخیر گفتند
چشمانم دروغ میگفتند
که آفتاب دمیده است
محمد مستقیمی - راهی
*438* یک غبار
اسب اوفتاده به میدان
سوار کو؟
شاید کمند حادثه او را ربوده است
یا یک غبار بیش نبوده است
محمد مستقیمی – راهی
*436* آلونک شلوغ خیالم
او کودک لجوج زبانش را
در گاهوارهی کام
با لای لای قهر
در خواب کرده بود
آلونک شلوغ خیالم
آرام شد
محمد مستقیمی – راهی
*435* مردی
مردی
بیخویشتن
در کنج کوچهی بنبست فریاد کرد
تاریکی را
دستی فرود آمد
خون جرّقه زد بر خنجر
فریاد فروزان شد
مردی
با خویشتن
در کنج ویرانهی خویش، نجوا کرد
تاریکی را
خشتی فرود آمد
خون فوّاره زد بر سر
نجوا خروشان شد
مردی
در خویشتن
در کنج خانهی دل، اندیشه کرد
تاریکی را
حسّی فرود آمد
خون شکوفه زد بر چشمان
اندیشه دیوان شد
اندیشه دیوان
نجوا خروشان
فریاد توفان شد
محمد مستقیمی - راهی