«مژده بده، مژده بده، یار پسندید تو را
سایه او گشتی و او برد به خورشید تو را»
تا بدرخشی خوش در عرصهی میدان ادب
پیکرهپرداز هنر خوب تراشید تو را
چنگ به شور آورد و عود در آتش زد تا
نغمهی خوش ساز کنی برد به ناهید تو را
زهره که خود بود خدای هنر آمد به نوا
اوج و فرودی زیرافگند و پرستید تو را
« یار پسندید تو را مژده بده، مژده بده
سایه او گشتی و او برد به خورشید تو را»
خورشید از برج حسد سایه ربود از سر ما
برد کند یکسر همسایهی «امید» تو را
م – راهی