Born into the desert of mediocrity
Caught up in the winds of life
Tossed wherever they command
Perhaps to exalted heights
For when there is wind no more
Ronald (R.J.) Seifer
رونالد سیفر
گردباد سام
دانهای شن
در میان میلیاردها
زاده شده در بیابان روزمرگی
در توفانهای زندگی سرگردان
پراکنده هر کجا که می برندش
گاه در آسمان بلند
گاه در دل تودهها
آیا میتوانم باد را بگیرم
و نگه دارم؟
گردآمده
تنها برای زمانی که باد نمیوزد نه بیشتر
من چونان دانهای شن
آغاز میشوم .
گزاشتار: محمد مستقیمی - راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-8771706558919975612013-02-13T14:32:00.000+03:302013-02-13T14:32:26.856+03:30شاهزادهی صلح
from Murray Alfredson
Prince of Peace
A rose has sprung
as ancients sung
from Jesse’s root
a tender shoot
in desert stone.
Isaiah said
that fragrant head
be Prince of Peace
bringer of bliss
between all nations.
Plucked and torn
and capped in thorn
that sprig was hung
from cross bar slung
with ache of nails.
Peace has not come
trumpet and drum
bode bomb and flame
lead flies the same
as arrows of old.
از: موری آلفردسون
شاهزادهی صلح
رز باژگونه روییده است
چونان سرودی باستانی
از ریشهی (جسی)
با ساقهی ترد
در سنگ بیابان
اشعیا گفت:
با سری خوشبو
شاهزادهی صلح
سعادتآفرین بود
در میان اقوام
چیده و پرپر و پوشیده در خار
چونان بهاری
از تیر صلیب آویزان
بسته با سیم خاردار
با درد گلمیحها
صلح نیامده است
شیپور و کوس
شگون بمب و سرب داغ است
در پرواز
همانند پیکانهای دیرین
گزاشتار: محمد مستقیمی (راهی)
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-89426173504880565882013-02-02T19:05:00.000+03:302013-02-02T19:05:11.417+03:30ترجمهی شعری از بووان تاپالیا شاعر نپالی
There is only love.Poem.
Bhuwan Thapaliya
Grasping her hands closely,
I halt my heart
at the edge of her lips
and stare deeper inside
the lava of passion
ejecting shimmering
volcanoes of love.
I let myself slide
through her hand,
easing myself
deeper into her core.
With each cuddle,
the air shakes with joy;
the clouds of passion
grow thicker
– waves of mountain air
rumble past my soul.
A whisper
from beneath her core
– a rumbling moan –
fills my ear
and rolls across
my soul and beyond.
And in the tender
air of love
– destiny, direction,
and time seems to
waft away.
There is only love,
– two tectonic lips
colliding as one.
The earth shakes,
She pulls a flower
from my heart and lifts it to the sky.
شعری از: بووان تاپالیا شاعری از نپال، کاتماندو
Bhuwan Thapaliya: Kathmandu, Nepal
Translator: Mohammad Mostaghimi - Rahi
تنها عشق است
چنگ زدن دستانش از نزدیک
که مرا، قلب مرا متوقف میکند
در لبهی لبهای او
و زل می زنند از ژرفای درون
گدازههای عشق
فورانی سوسوزننده
آتشفشان عشق.
من به خود اجازه میدهم بلغزد
از سوی دست او،
کاهش وجودم
با فرورفتن در قلب او.
با هر در آغوش گرفتن،
هوا می لرزد با شادی؛
ابرها از شور و شوق
رشد می کنند ضخیم تر میشوند
- امواج کوهستانی هوا
نجوا از روح من گذشته.
یک زمزمه
از ژرفای قلب او
- نجوای ناله -
پر می کند گوش مرا
و میپیچد در سراسر
روح من و فراتر از آن
و در پیشنهادی
هوا از عشق
- سرنوشت، راهنما،
و زمان به نظر می رسد با
نسیم از دور میوزد
تنها عشق است،
- دو پیسنگ لبها
یکی میشوند.
زمین می لرزد،
او یک گل بیرون میکشد
از قلب من
و آن را به آسمان بلند میکند
گزاشتار: محمد مستقیمی - راهی
محمد مستقیمی(راهی)
۱۳۶۸
سالها پیش گمان میکردم متون ادبی، یک تأویل بیش ندارد و آنچه من میفهمم همان است که شاعر یا نویسنده میاندیشیده است. نمیدانستم که یک شعر خوب به تعداد خوانندگانش تأویل میپذیرد. تأویلی که بر شعر نشانی سهراب سپهری نوشتهام مربوط به همان سالهاست و یکی از برداشتها از این شعر. از کسانی که در این متن بر ایشان تعریضی دارم پیشاپیش پوزش میطلبم.
تأویلی بر شعر نشانی سهراب سپهری
به نام معشوق عاشقان
هست وادی طلب آغاز کار وادی عشق است از آن پس بی کنار
بر سیم وادی است آن از معرفت هست چارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی «فقر» است و «فنا» بعد از آن راه و روش نبود تو را
زبان عرفان ما زبانی است کهن که کم و بیش زبانمندان آن با ریزهکاریها و تعریضها و کنایاتش آشنایند. قاموسش بارها نگاشته شده و مفاهیم مجازی تمام واژههایش امروزه فریاد میکند تا آن جا که هر طفل دبستانی آن در اوّلین مرحله و روزهای ابتدای تحصیل میآموزد. حال اگر همین مفاهیم با زبانی متحوّل و دیگرگون-زبانی که گذشت زمان و ضرورت زمانه در آن تطوّر ایجاد کردهاست- به تعبیر درآید، ناچار زبانمندانی تازه و قاموسی تازه میطلبد.
این مقدّمه را از آن جهت ضروری میدانم که بر این باورم که آنچه سهراب سپهری در اشعارش که به جرأت میتوانم بگویم اکثر اشعارش بیان میکند، همان مفاهیم و یافتههایی است که سالیان سال، شیفتگان و عاشقان این قوم با بیانی آشنا، ادب ما را سرشار ساختهاند. تنها تفاوت در زبان است که با اندکی تأمّل میتوان آموخت.
کلام سهراب در جای جای آثارش آنچنان عرفانی است که انتخاب نام یکی یکی از هشت کتاب او نمیتواند تصادفی و ناآگاهانه باشد. مدّتهاست در این اندیشهام که چقدر منطبق است این اسامی به مراحل سیر و سلوک عرفانی که از دیرباز فصلبندیهایی را به خود اختصاص داده و نامهایی بر خود گزیدهاست. متن آغازین هفت مرحلهی آن را به نظم کشیدهاست. حال از شما تقاضا دارم نه اکنون بل بعدها، در فرصتهایی که خواهید داشت، تأمّلی در اسامی هشت کتاب سهراب سپهری داشته باشید: مرگ رنگ، زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز و بالاخره ما هیچ ما نگاه. در حال حاضر قصد تفسیر این اسامی را ندارم. باشد در فرصتی دیگر. خواستم سؤالی در ذهن شما عزیزان برانگیخته باشم، سؤالی که مدّتی است در ذهنم به وجود آمده است.
و امّا برگردیم به اصل مطلب، یعنی شعر نشانی:
بسیار ساده اندیشی است اگر این شعر راکه دارای مفاهیمی والاست در حدّ یک جستوجوی ساده در پی آدرس خانهی دوستی که لابد آدرسش را گم کردهایم، پایین آوریم و آن را از کسی سؤال کنیم که صبح ناشتا سیگار میکشد و برای پاسخ دادن به سؤال ما، ته سیگارش را نثار خاک میکند و آنگاه حرفهای گندهتر از دهانش میزند و آدرسی مشخّص میکند که حتّی پستچیان خبرهی اداره پست هم نخواهند یافت مگر کدش را بخوبی بدانند و اصل مطلب همان کد پستی است که ساده اندیشان نیافتهاند.
و امّا شعر:
شعر که با یک سؤال آغاز میشود: «خانهی دوست کجاست؟
سؤال همیشهی تاریخ، سؤال همیشهی انسان که در فطرت او ریشه دارد، حقیقتجویی که از صبح ازل در ذهن انسان پدید آمدهاست، از ابتدای فلق: «در فلق بود که پرسید سوار» و این سؤال اوّلین مرحلهی سیر و سلوک عرفانی یعنی «طلب» است: «هست وادی طلب آغاز کار».
سوار سالک است و کسی است که پا در رکاب طلب نهاده و جستوجو را آغازیدهاست. سؤال آنچنان عظیم و خطیر است که به شگفتی وامیدارد هر چیز، حتّی آسمان را، آسمانی که بار امانت خداوندی را نیارستهاست و اینک در مقابل سؤال این دیوانه که قرعهی فال به نامش خوردهاست شگفتزده میشود: «آسمان مکثی کرد». از نظر تصویر ظاهری شعر، مکثآسمان سیاهی پس از صبح کاذب است که فلق را از بین میبرد و پس آنگه صبح صادق میدمد. سؤال از کیست؟ از رهگذری آگاه، از یک سالک، از یک پیر، یک مرشد، پیری آگاه که سخنانش شاخههای نورند، پیری که سیگار بر لب ندارد بلکه آگاهی و شناخت و معرفت بر لب دارد و این معرفت و شناخت را به تاریکی راه میبخشد و راه را روشن میکند. در این جا نکتهای دیگر در عرفان ظاهر میشود و آن «بیپیر به خرابات نرفتن» است. پیر راه را روشن میکند:
«و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:»، مشخّصهی این راه آن سپیداری است که از دور پیداست. پس سپیدار تابلو اصلی راه است. سپیدار کیست یا چیست؟:
«آب را گل نکنیم/ شاید این آب روان/ میرود پای سپیداری/ تا فروشوید اندوه دلی»، سپیدار انسان است، انسانی آزاده، وارسته، عاشق، اندوهگین. پس سپدار عاشق است و راهی که سنگ نشانش، انسانی عاشق است، راه عشق است،
«وادی عشق است از آن پس بیکنار». پس راه راه عشق است، همان که عاشقی در ابتدایش سرگردان ایستادهاست.
«نرسیده به درخت/ کوچهباغی است که از خواب خدا سبزتر است» راه، راهی دلانگیز، سرسبز و دوستداشتنی است، آنچنان سبز و باطراوت، آنچنان سرزنده و هشیار و پویاو آگاه که از خواب خدا هشیارتر و آگاهتر. یک تصویر پارادوکسی، «خواب خدا»، خوابی که محض بیداری، هشیاری و آگاهی است و در این جا میرسیم به وادی معرفت: «بر سیم وادی است آن از معرفت» و معرفت است که عشق را کامل میکند، عشق راستین به وجود میآید و آسمان پرواز روشن و آبی میشود: «و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبی است».
«میروی تا ته آن کوچه/ که از پشت بلوغ سر به درمیآرد». کوچهباغ معرفت را میپیمایی و عشق را با اخلاص میآرایی تا به بلوغ میرسی، آن سوی بلوغ. بلوغ تکامل است و بینیازی و استغنا: «هست چارم وادی استغنا صفت».
«پس به سمت گل تنهایی میپیچی»، تنهایی، یکتایی که گل است. گل، مظهر زیبایی که «اِنّ الله جمیل و یُحبُّ الجمال»، مرحلهی تجرّد است و این جاست که متمایل به سمت گل تنهایی میشوی، یعنی: توحید، «هست پنجم وادی توحید پاک»، توحید پاک، گل تنهایی، وادی پنجم و دو وادی مانده:
«دو قدم مانده به گل»، پیش میروی تا نزدیکی، تا دو قدمی گل، تا دو کمان مانده به او، شاید هم کمتر: «ثُمَّ دَنی فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قوسَینَ او اَدنی»:
«بار یابی به محفلی کانجا جبرئیل امین ندارد بار»
«دو قدم مانده به گل/ پای فوّارهی جاوید اساطیر زمین میمانی»، آنجا میایستی، توقّف میکنی، همان جا که اسطوره فوران می کند، اسطورههای زمین، تبلور آرزوهای بشر، در قالب اسطورهها آنجا ایستادهاند و آنقدر زیاد که فوران میکنند. آرزوهای بشر در طول تاریخ به شکل انسانهایی خارقالعاده، عرفای بزرگ، اسطورهها، همه و همه آن جا ایستادهاند، در حال فوران هستند.
«و تو را ترسی شفّاف فرامیگیرد»، ترس، آه، ترس شفّاف، ترس حاصل از آگاهی، حاصل از آنچه میبینی با چشم دل، آنچه حس میکنی، ترس شفّاف، ترس نه، که حیرت!حیرتی صعبناک! «پس ششم وادی حیرت صعبناک».
«در صمیمیّت سیّال فضا/ خشخشی می شنوی»، در آن فضای پر از صمیمیّت، دوستی، یکرنگی، در آن عالم ملکوتی، همهمهای به گوش میرسد، همهمهی فرشتگان، آری فرشته، «کودکی میبینی»، فرشته است، پاک، معصوم، فرشته کودک است، آگاهی ندارد، ذاتاً معصوم است، فطرتاً پاک است، همان است که هست، کودکی میکند با معصومیّت فرشتگی خود، او «جبرئیل» است، او فرشتهی وحی است که آنجا مانده، او بار ندارد به حریم یار وارد شود، او که «حبیبالله» را تا دو قدمی گل، همراهی کردهاست، او همان جا است، پای همان فوّاره، در همان صمیمیّت.
«و از او میپرسی/ خانهی دوست کجاست؟». او میداند خانهی دوست کجاستف نه دیگری چرا که پس از آن مرحله، دیگری در کار نیست. آنان که فوران میکنند، نمیدانند زیرا اگر میدانستند، رفته بودند و آنان که رفتهاند نیستند چون پس از این مرحله رهروی در کار نیست، طالبی نیست، عاشقی نیست و همه هرچه هست معشوق است و دیگر هیچ:
«هفتمین وادی فقر است و فنا بعد از آن راه و روش نبود تو را».
به سراغ من اگر میآیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا که ترک بردارد/چینی نازک تنهایی من»
By: Larissa Shmailo
Date
Good morning, blind date; like Milton's daughters, I will read to you.
Good morning, date from hell; why are you still here? I sent you a Dante with a map.
Good morning, birth date and the day that I'll marry, or die; my biography will read, I was born.
Good morning, date that will live in infamy, or in Queens, which Fitzgerald called land of ashes, preferring East Egg.
Good morning, dried-apple & fig-leaf date that covered my foremother's love, this figured by Usher as a fall.
Good morning, daylight savings time, falling, falling back, taking time from the bottom and cycling it up top.
Good morning, end-of-the-world and rapture date, since dying is a revelation (and a high).
Good morning, time, curving gently beneath my outstretched palms and slipping through my hands.
Persian version of the poem:
از: لاریسا شمایلو
تاریخ
صبح بهخیر، تاریخ کور؛ همانند دختران میلتون، من برای شما میخوانم.
صبح بهخیر، تاریخ دوزخ؛ چرا شما هنوز اینجایید؟ من یک دانته با یک نقشه برایتان فرستادم.
صبح بهخیر، تاریخ تولد و روزی که من ازدواج میکنم یا میمیرم؛ زندگینامهی من آن را میخواند، من زاده شدم
صبح بهخیر، تاریخ که در بدنامی به سر میبری، و یا در کویینز نیویورک، که فیتز جرالد سرزمین خاکستری ، یا بهتر «تخم مرغ شرق» میخواندش..
صبح بهخیر، سیب خشکیده و برگ انجیر تاریخ که پوشش عشق مادربزرگ مادربزرگ من شدی،به هیأت پیشقراول به نام یک هبوط.
صبح بهخیر، روشنایی روز صرفه جویی در زمان، هبوط، هبوط بازگشت، صرف زمان از پایین و دوربازگشت آن تا بالا.
صبح بهخیر پایان جهان و بیخودی تاریخ، چرا که مرگ وحی است (و یک پرواز).
صبح بهخیر، زمان، به آرامی رکوع پایینتر از دستان قنوت من و لغزش از راه همین دستان.
گزاشتار: محمد مستقیمی - راهی آدمی و دنیای خیال
تخیّل ویژگی همهی انسانهاست. در برخورد ابتدایی به نظر میرسد که توان تخیّل در انسان ها متفاوت است در حالی که چنین نیست آنچه در انسانها متفاوت است توان تخیّل نیست چرا که انسان هر گاه با منِ درونی خویش درگیر است و از منِ بیرونی جداست در فضای خیال به سر میبرد. انسانها تنها در شناخت تخیّل خویش متفاوتند و با این دیدگاه آن ها میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
الف: کسانی که متوجّه تخیّلات خویش نیستند. این گروه بیشترین افراد بشر را در بر میگیرد یعنی عامّهی مردم.
ب: کسانی که در تخیّلات خود به کشفهایی نایل شده با دلایل عقلی به اثبات آن دست میزنند. این گروه از انسانها را فیلسوف مینامیم.
ج: کسانی که تخیّلات خود را با دلایل و قوانین علمی اثبات میکنند. این گروه دانشمندان هستند.
د: گروهی که در ساختن تخیّلات خویش میکوشند و آنها را میآفرینند. این گروه مخترعین هستند.
ه: گروهی که تخیّلات خویش را توهّم میکنند و واقعیّت میپندارند. این گروه عرفا هستند و اصطلاحاً مراحل تخیّل خویش را کشف و شهود مینامند.
و: و بالاخره گروهی از انسانها که تخیّل خود را بدون آن که به دنیای واقعیّت ببرند به همان شکل به عنوان یک ماده خام به جامعه ارائه میدهند. این گروه هنرمندان هستند.
تنها هنرمند است که در فضای خیال به سخن درمیآید و کشف خود را به همان صورت خیالی با لوازمی که در اختیار دارد به شکلهای گوناگون: موسیقی، نقاشی، تندیسگری، شعر و غیره به منصه ظهور میرساند. تخیّل این گروه میتواند به عنوان ماده خام در اختیار گروههای دیگر یعنی فلاسفه، دانشمندان، مخترعین و عرفا قرار گیرد. اینان با تأویل خیال هنرمندان به اثیات، آفرینش و شهود میرسند. هنرمندی که خود به این مراحل میرسد دیگر هنرمند نیست یا فیلسوف است یا دانشمند یا عارف. تنها با تأویل تخیّل خویش گسترهی تأویل را از دیگر مخاطبین ربوده و آن را به یک مورد محدود میسازد. این آفت بزرگترین آفت شعر ما از گذشته تا حال است که شاعران باید آن را بخوبی شناخته از آن بپرهیزند.
محمّد مستقیمی (راهی)
مردادماه 1387
ساختار و ماهیّت شعر
قرنهاست که ذهن منتقدان عرصهی ادبیات درگیر است که تعریف جامعی از شعر ارائه دهند و هنوز که هنوز است این توفیق دست نیافتنی مینماید. من بنا ندارم که به تعریف شعر برسم بلکه بر آن سرم که به ساختار و ماهیًت آن بپردازم چرا که روشن شدن این دو مقوله اگر چه تعریفی از شعر را به عبارت نمیآورد امًا ذهن خواننده را به یک شناخت کلًی از آن هدایت میکند.
مبحثی که میگشایم دیدگاهِ شاعران است؛ چه کلاسیکسرایان و چه نوسرایان. باید بپذیریم که قالبها، شعر را نو یا کلاسیک نمیکند؛ چه بسیارند شاعرانی که تنها در قالبهایِ کلاسیک سروده و میسرایند ولی دیدگاهشان نو است و همچنین کم نیستند شاعرانی که فقط در قالبهایِ نو سرودهاند ولی با دیدگاه کلاسیک و گاهی هم دیده شده که شاعرانی در هر دو عرصه قلم زدهاند، با هر دو دیدگاه؛ و شگفتانگیز این که هستند کسانی که در قالبهایِ نو، دیدگاهِ نو و در قالبهایِ کلاسیک، دیدگاهِ کلاسیک دارند و حتِّی هستند شاعرانی که تنها در بعضی قالبهایِ کلاسیک[مثلِ چهارپاره و مثنوی] دیدگاه نو دارند.نامگذاری نو و کلاسیک تنها به این دلیل است که اشعار کلاسیک معمولاً ساختاری وارونه دارند و ساختار اشعار نو اغلب طبیعی است و این هر دو برمیگردد به نحوهیشکلگیری شعر در ذهن شاعر که آن را تولًد شعر مینامیم.
به طور کلّی تولّدِ شعر دو گونه اتّفاق میافتد: تولّدِ طبیعی و تولّدِ وارونه. تولّدِ طبیعی آن است که ابتدا انگیزهای، احساسِ شاعر را برمیانگیزد؛ شاعر پدیدهای را در خارج منطبق بر احساس خود برمیگزیند و با نگاهی هنرمندانه و کشفی شاعرانه به توصیف آن مینشیند؛ یعنی در انتها به سراغ زبان و واژگان میرود و شعر متولّد میشود. این باروری و زایش طبیعی ویژهیِ شعر نیست همهیِ هنرها چنین است. مخاطب شعر برعکس عمل میکند. او ابتدا با واژگان و زبان روبرو میشود، بعد از کند و کاو در همنشینیها و جانشینیهایِ واژگان به تصویرِ شاعر میرسد و پس از رسیدن به تصویر، به احساسی دست مییابد که الزاماً با احساسِ شاعر در لحظهیِ سرودن یکسان نیست. احساسی شخصی است منطبق با حالات و روحیّات خواننده در زمانِ خواندن؛ آن گاه این احساس، یک انگیزه در او میزاید، انگیزهیِ اندیشه؛ نه خود اندیشه. من این دیدگاه را تولّد طبیعی شعر و دیدگاهِ نو مینامم و فرزندِ آن را شعر نو؛ حال در هر قالبی میخواهد باشد. و امّا تولّدِ وارونه: که آن را دیدگاهِ کلاسیک مینامم به این دلیل که زاییدهیِ قالبهایِ کلاسیک است. شاعر بدونِ هیچ انگیزه و احساسی، تنها با تصمیمِ سرودن به سراغِ واژگان و همنشینیِ آنها میرود و با آگاهیهایِ خود جانشینیها را صورت میدهد و به تصویر میرسد که همیشه هم عینی و ملموس نیست بعد، از تصویرِ آفریدهِ شده، انتظارِ احساس دارد و حتّی گاهی این احساس را بیان میکند و بیشتر با این بیان، خواننده را به اندیشه برنمیانگیزد؛ که اندیشهای را خود به او القاء میکند. این تولّد دقیقاً برخلافِ جهتِ تولّدِ طبیعی است یعنی تولّد وارونه. البتّه گاهی شاعر کلاسیکسرا با این که ابتدا به سراغ زبان و واژگان میرود مشاهده میشود که انگار تولد شعر طبیعی است ،دلیل آن است که هنگام درگیری ذهن شاعر با واژگان به یک احساس میرسد و این انگیزه او را به پدیدهای هدایت میکند آنگاه با کشفی شاعرانه به توصیف میپردازد یعنی در انتها به سراغ زبان میرود که همان تولّد طبیعی است.
زایش طبیعی شعر در ناخودآگاه اتفّاق میافتد و شاعر حتّی در لحظه توصیف آن چه در خیالش صورت گرفته یعنی شکلگیری زبان هم به خودآگاه نمیرسد مگر این که آنچنان درگیر ذهنیّت کلاسیک باشد که در این لحظه ذهنش متوجّه اطّلاعات شده و توصیفش به بازیهای زبانی درمیآمیزد. این آرایش کلامی گرچه بیان را زیباتر میکند امّا دو آسیب در بر دارد، نخست این که آرایههایی را بر شعر میافزاید که از ماهیّت شعر نیست و دوم این که ذهن را از ناخودآگاه به خودآگاه میآورد و فضای ذهنی شاعر رها میشود که اغلب بازگشت به آن اتفّاق نمیافتد و اگر بدان بازگردد هم روایت طبیعی را از بین میبرد و این همان آسیبهایی است که ارتباط عمودی را در شعر کلاسیک به ویژه غزل نابود کردهاست.
ذهن شاعر وقتی درگیر ناخودآگاه است پرشهایی دارد که حاصل تداعیهاست و شاعر باید مراقبت کند که هرگاه به خودآگاه بیاید رشتهی روایت گسسته خواهد شد و بازگشت به آن معمولاً تداعی و در نتیجه پرش طبیعی ذهن را از دست میدهد و این همان عاملی است که روایتهای ذهنیّت نو را حتّی خطی و گزارشگونه میسازد. شاعر نباید در لحظه سرودن درگیر نقد کلام خود شود باید همان را که در ناخودآگاهش میگذر به بیان درآورد و اگر خیال دارد که کلام خود را به آرایهها و بازیهای زبانی بیاراید باید در بازبینی بعد از سرودن به آن بپردازد گرچه این زیباییها چیزی بر ماهیّت شعر نمیافزاید.
بعضی برآنند که شعر چیزی جز کوشش خودآگاه نیست. این نظریّه مردود است چرا که خودآگاه و زاییدهِ آن حاصل نگرش و اطّلاعات و اندیشه است و نتیجهِی آن چیزی جز بیانیه و شعار نیست حتّی اگر به بازیهای زبانی آراسته باشد. شعر تنها تفاوتی که با دیگر هنرها دارد این است که با زبان سر و کار دارد مثل موسیقی نیست که با نتها بیان شود یا نقّاشی که با رنگها، و همین ویژگی سبب شده که آفت القاء اندیشه، جایگاه والای آن را تا حد یک وسیله تنزّل دهد . شعر تا آن جا که شعر است جهانی است و در جغرافیای یک زبان اسیر نمیشود یعنی شعر اگر شعر باشد به هر زبانی قابل ترجمه است بیآن که ذرّهای از ماهیّت آن کاسته شود. به این دو بیت توجّه کنید:
گوش مروّتی کو کز ما نظر نپوشد
دست غریق یعنی فریاد بیصداییم (بیدل دهلوی)
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است (حافظ)
بیت اوّل چون ماهیّت هنری و شعری دارد به هر زبانی قابل ترجمه است بی هیچ کمی و کاستی امّا شعر دوم اگر ترجمه شود جز یک شعار چیزی از آن حاصل نمیشود . زیباییهای بیت حافظ تنها بازی زبانی است که حاصل خودآگاه شاعر است و تنها در زبان فارسی زیباست و در جغرافیای همین زبان زندانی است، ولی شعر بیدل چون در ناخودآگاه او شکل گرفته و نقّاشی شده است به هر زبانی همین است که هست.
حال این پرسش پیش میآید که جایگاه اطّلاعات و اندیشه و جهانبینی که در خودآگاه شاعر.جاری است کجاست؟ باید گفت که اطّلاعات و اندیشه و جهان بینی شاعر در ناخودآگاه او تأثیر میگذارد، آن کشف و نگرش شاعرانه که بدان اشاره شد با تغییر خودآگاه شاعر دگرگون میشود نگرش به هستی گرچه حاصل خودآگاه انسان است ولی همین نگرش زاویهی دید او را در نگرش شاعرانه گزینش میکند و در کشف او دخیل است با این تفاوت که شاعر و هر هنرمندی، پس از انگیزه و احساس به تخیّل میرسد و در تخیّل باقی میماند یعنی پس از تخیّل اگر به اندیشه رسید دیگر شاعر و هنرمند نیست بلکه فیلسوف است و کار فیلسوف بیانیه صادر کردن است نه سرودن.
شعر اگر درگیر اندیشه شد دیگر شعر نیست، شعار است. شعر آفرینش است درست شبیه آفرینش در هستی کجای آفرینش اندیشه القاء شدهاست، اگر نمونهای از القاء اندیشه در آفرینش سراغ داری در آفرینش تو نیز اندیشه جایی دارد. آفرینش در هستی انسان را برمیانگیزد به اندیشیدن. هنرمند هم خداگونه عمل میکند ، میآفریند تا مخاطب را به اندیشه برانگیزد. جهت بخشیدن به کلام توهین به اندیشهی مخاطب است.اندیشه را به من میاموز! اندیشیدن را بیاموز!
محمّد مستقیمی (راهی)
مردادماه 1386
تکفیر از درفش تا قداره
چند روز پیش که چند سطری در تاریخچهی امامزادهی چوپانان نوشتم در این خیال بودم که ننگ کشتن فرزندان پیامبر(ص) را از دامان پدران چوپانانیم بشویم چرا که هر کجا امامزادهای به شهادت رسیده یا پدران من خود او را کشتهاند یا دست کم به فرستادگان خلیفهی توس و بغداد فروختهاند آن روز که آن چند سطر را مینوشتم انتظار نداشتم که برق درفش پدران پینهدوز نیشابوریم را در دست فرزندان دیجیتال چوپانانیم ببینم که دیدم. به یاد پدرم ناصر خسرو افتادم که گفت:
به نیشابور که رسیدیم پایافزارم پاره پاره شده بود به بازار رفتم و آن را به پینهدوزی سپردم تا وصله پینهای کند هنوز در حال چانه زدن بودم که بلوایی در گوشهای از بازار برپا شد پینهدوز درفش در دست بی که برای ما تره خرد کند به آن سو دوید و دقایقی بعد بازگشت در حالی که تکهای گوشت بر درفشش بود. پرسیدم چه بود آن بلوا؟ گفت : یکی از شاگردان ناصر خسرو شعری از او خوانده بود و مردم بر سر او ریختند و او تکه پاره کردند من هم خویش را رساندم و سهم خود برگرفتم تا بهشت بر من بایا شود. پایافزار کهنه برگرفتم و از نیشابور گریختم چرا که آشکار بود در شهری که با شاگرد ناصر خسرو چنین کنند با خودش چه خواهند کرد!
و پانصد سال گوشت تن پدران ناصرخسروی من بر درفش پدران پینهدوز نیشابوریم رفت و پدران ناصرخسرویم پانصد سال صبر کردند و دندان بر جگر گذاشتند و گوشت خویش بر درفش پدران پینهدوز نیشابوریم دیدند تا پس از پانصد سال پدرم شیخ صفیالدین اردبیلی قد برافراشت و در قزوین بر تخت و در اصفهان بر عرش نشست و پدران ناصر خسرویم رخصت یافتند، قداره کشیدند و از خون پدران پینهدوز نیشابوریم آسیابها گرداندند که روی مغول را سپید کردند و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !
محمد مستقیمی- راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-38796595204345975832012-08-28T14:52:00.001+04:302012-08-28T14:53:19.514+04:30امامزاده چوپانان (5)
ادامهی بحث امامزاده
این که گویند اسم اعظم داشت جم افسانه ایست
همت شه داشت بر تخت سلیمانی نشست
این روزها یا ایمیلی دربارهی امامزاده دارم یا تلفنی و کامنتها را هم که خودتان میبینید به این که مطالب را سانسور کنیم قبلاً پاسخ دادم اما خیلیها تقاضا دارند که به آقای امیر افضل پاسخ بدهم. نمیدانم چرا بعضی اینگونه برخورد میکنند. نوشتههای آقای امیر افضل هیچ مغایرتی با نوشتهی من ندارد: من نوشتهام استاد محمدحسین نظریان خوابنما شد، ایشان هم خواب پدربزرگ خود را مشروح نوشتهاند در حقیقت نوشتهی ایشان جزئی از کل است اشکال کار در این است که دوستان متون را درست و دقیق نمیخوانند، جوزده شده و با عینک از پیش تنظیم شده سرسری متون را خوانده و مطابق همان جو اولیه یادداشت مینویسند اصلاً در این نوشته انکار و اظهار نیست من نمیدانم از کجای نوشتهی من انکار رفتار مرحوم حاجمحمدحسین نظریان برداشت میشود من حتی شخصیت ایشان را ستودهام که شخصی معتقد بوده چون هیچگاه درپی متولیگری امامزاده نبود که میتوانست باشد و پیداست که به دنبال منافع دنیوی نبوده است. شما اهالی دنیای مجازی باید اغلب دانشگاه دیده باشید چرا این قدر سطحی با نوشتهها برخورد میکنید. هرگز نوشتهی من انکار نیست که نوشتهی آقای افضل اظهار باشد، کل و جزء است. من حتی مرحوم حسین سلطانی را که شخصاً با ایشان جنگیدهام، گناهکار و مقصر نمیدانم او هم با باورهای خود اقدام کرد و اگر چند صباحی متولی امامزاده شد هرگز سوء نیتی در او نبود و صناری هم سوء استفاده نکرد و چه بسا که از جیب خود هم بسیار هزینه کرده باشد بله همهی این اقدامات در سایهی باورها و اعتقادات این افراد بوده است اما باید بدانیم که هیچ کدام ربطی به تاریخ ندارد تاریخ وقایع و اعمالی است که از انسانها سرزده و باقی مانده است کندوکاو ذهنیات، تخیلات، توهمات و اعتقادات افراد بشر نیست چرا این گونه برخورد میکنید.
نوشتههای آقای افضل تنها برای من غیر منتظره بود، راستش خلاف انتظار من بود مخصوصاً وقتی فهمیدم که ایشان فرزند دوست بسیار عزیزم آقای آقامهدی افضل هستند چون من و آقامهدی از دوستان بسیار نزدیک بوده و هنوز هم گرچه گهگاهی یکدیگر را میبینیم هستیم در همین وبلاگ عکسی از من و او وجود دارد با یادداشت دو فیلسوف جوان او در سالهای 53-54 و بعدها هم از شیفتگان تأتر بود و مینوشت و چقدر هم زیبا مینوشت و اجرا و کارگردانی میکرد حتی یکی از تأترهای او را خودم در نایین دیدم و در این عکس که در وبلاگ هست و مرا به دورانی بسیار دوستداشتنی میبرد ما دربارهی کتاب (تمثیلات) اثر (فتحعلی آخونداف) بحث و گفتگوی فلسفی میکنیم البته نمیدانم چرا بعدها متأسفانه از این قلم زیبا و توانا نوشتهای ندیدم. راستش انتظار نداشتم فرزند چنین انسان فرهیختهای از این دیدگاه به موضوع بنگرد گرچه باز هم همان احترامی را برایش قائلم که برای پدر بزرگوارش چون اهل قلم است راستش آیا لازم بود برای یک مطلب چند سطری وبلاگ درست کنند که احتمالاً در همین یک مطلب میماند و خدا کند که نماند اگر این مطلب را برای من ایمیل کرده بودند درست زیر مطلب خودم درج میکردم تا خوانندگان در یک جا با دو مطلب روبرو باشند من مدتهاست به دنبال اطلاعاتم برای تاریخچهی چوپانان، چوپانانی که قرن دوم عمر خود را تازه شروع کردهاست و مسلم است که اطلاعات تاریخی آن کلاً افواهی است باید از این و آن شنید کسانی که در برابر اینگونه نوشتهها جبههگیری میکنند نگاه محققانه ندارند. موجسوارانی هستند که از آشوب جهل عامه استفاده کرده توفانی میآفرینند تا موجی حرکت کند و بر آن سوار شوند راستش جا خوردم وقتی دیدم فرزند چنین انسان فرهیختهای که در دههی پنجاه آثار فتحعلی آخونداف میخواند و نمایشنامه مینوشت و چهل سال پیش روشنفکر و آگاه بود و قطعاً آقازادهی ایشان دانشگاه دیده هم هستند چنین دیدگاهی داشته باشند که به استناد خواب و رؤیا و تخیل و توهم مستندنویسی کنند اگر این مطلب به عنوان خاطرهای از پدربزرگ یا در داستانی تخیلی بیان شود پذیرفتنی است نه به عنوان یک سند تاریخی آن هم با لحنی جوآفرین که: آقا تو کفر محضی و من حقیقت محض و تنها لحن ایشان است که فرافکنی کرده و بحث و جدال علمی را به انحراف کشانده است و الا در محتوای نوشتههای ما هیچ تضادی وجود ندارد.
و اما یادداشتها با نام و بینام:
گرچه عقیدهای به پاسخگوییهایی اینچنینی ندارم تنها میخواهم تحلیلی داشته باشم که ببینید واقعا بعضی بیتوجهاند و بعضی هم موجسوار:
در میان یادداشتها یادداشتی هست که خطاب به من گفته: اگه مردی هرچه را قبول نداری اعتراف کن!
دوست عزیزی که نمیدانم کیستی و چه میجویی! اگر شما اطلاع دارید که من چه چیز را قبول دارم و چه چیز را قبول ندارم لابد در حضورتان اعتراف کردهام که چنین با اطمینان سخن میگویی، پس جرأت اعتراف دارم شما اگر جرأت دارید فقط نامتان را بنویسید.
یا آن یادداشتی که مدرک تحصیلی مرا به رخ آقای نظریان کشیده بود و ایشان هم بلافاصله جبهه گرفته و باعث شده دیگری آن یادداشت را به من نسبت دهد!!
ببینید! واقعاً نوبر است، همولایتیهای عزیزم! اگر فکر میکنید رفتار من ناآگاهانه و از سر بیفرهنگی است، شما را به خیر و ما را به سلامت! من خیلی خوب میدانم که دانشگاههای ما کارخانههای مدرک سازیند و اگر در ایران کسی چیزی میشود به همت خود است باور کنید هنوز مدرکم را از دانشگاه نگرفتهام تنها در آموزش و پرورش به آن نیاز داشتم آن هم نه به خودش بلکه به نامهی تأیید آن که به همان هم اکتفا کردم، خیر دوستان اینگونه که بعضی گمان میکنند نیست، مشک آن است که خود ببوید نه که عطار بگوید. من آنچه کردهام و میکنم بسیار فراتر از مدرک تحصیلی من است نیاز نیست که در کامنتی ناشناس با چهرهای نقاب زده، پز مدرک تحصیلی بدهم چون پز نیست تنها گوشهای از واقعیت است!
یادداشتی که این نوشته را هجمهی فرهنگی از طرف استکبار جهانی میبیند هم که پیداست داییجان ناپلئون چوپانانی است.
آنان که تهدید میکنند که اگر مطلب را پاک نکنی چه و چه میشود و امامزاده سیدجلالالدین سنگت میکند هم نگران نباشند و برای من دل نسوزانند چون از آن اسقبال میکنم چون اگر سنگ بشوم نیاز نیست آیندگان مجسمهام را بسازند چون آماده است.
ببینید چقدر در گفتهها و نوشتههایمان بیدقت هستیم. بیایید واقعبینتر باشیم، امامزادههایی مثل امامزادهی چوپانان در کشور ما فراوان است و نوشتن تاریخچهی دقیق آنها نه کفر است و نه بیدینی بلکه عین دیانت است که اصل دیانت صداقت است! حقیقت این است که امامزادهی چوپانان مدفن کسی نیست حالا من حقیقت را پوشاندهام و کافرم یا......؟
مطمئن باشید نوشتهی من و صدها نوشته از این دست نه قصد ویرانی امامزده را دارند و نه میتوانند چنین کنند مگر این که این نوشتهها طبق حدس آقای عباس زاهدی سوداگران و یغماگران فرهنگ این مرز و بوم را برانگیزد و در جستوجوی آن سپر و شمشیر کذا ،آن را ویران کنند ببینید ! کجا ایستادهایم؟ در جایگاه کسی که نگران است : نکند عامه از جهل بیرون بیایند و به آگاهی برسند! این جایگاه را دوست دارید؟
محمد مستقیمی- راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-40530820003130595232012-08-28T14:47:00.002+04:302012-08-28T14:48:34.074+04:30امامزاده چوپانان (4)
ادامهی بحث امامزاده
بینام
همشهریان عزیز و محترم سلام ضمن ارزوی توفیقات همگی باید بدور از هر گونه تعصبات نا به جاونابخردانه از مراتب روشنگری جناب اقای مستقیمی تقدیر و تشکر نمایم زیرا اولا سخن و نقل قول کسانیکه به صحنه های تاریخی نزدیکترند مستند تر و واقع گرایانه تر است لذا مطالب نقل قول شده از جناب مرحوم شیخ مستقیمی توسط فرزند فرزانه ایشان جای تردید نیست ثانیا کسانیکه منکر واقعیت هستند بهتر است تاریخ و نوشتهای مستند وگواه بر وجود بنیان امام زاده در این مکان را ارائه نمایند لذا به کلیه عزیزانی که با زبان تهدید وهتاکی بخواهند تاریخ و خرافات را تحریف نمایند توصیه میشود از منطق عقل به جای اینگونه عبارات ناسزا بهره گیرند
عبدالرحیم نظریان
همان تور که گفتی شما فرزند شیخ شل هستی و از زمانی که من به خاطر می آورم پدر شما با عصا تا لب جوی آب می توانست بیاید و تمام عمرش هم تا پای کوه و امامزاده نرفته و عقل و شعور انسان گواهی می دهد که آتش چپق که در خود چپق است از مسافت دور هم دیده نمی شود و پدر شما از کجا آگاهی داشتند که نور آتش چپق است و اگر چنین بود آن زمان پدر من را آگاه می کردند که این نور چپق است و پدر من ساخت امامزاده را شروع کرد و تمام اهالی چوپانان در ساخت آن کمک کردند و پس شما لازم نیست پس از سالها برای مردم چوپانان چنین مهملاتی بنوسید.آنهایی که عقیده دارند به این سخنان توجهی ندارند و آنهایی هم که عقیده ندارند از قبل نداشتند. از طرف فرزند مرحوم حاج محمد حسین نظریان.
امیر
جناب آقای مستقیمی ، راهی عزیز ، تاریخچه امامزاده را از شیخ که خدایش بیامرزد پرسیدی ؟ که پدرت بود ، چرا از استاد محمد حسین که خدایش رحمت کند نپرسیدی که مدعی بود ؟ولی من پرسیدم که پدر بزرگم بود. ( لطفا بقیه مطالب را در سایت امامزاده مطالعه فرمایید) www.aghajalaledin.blogfa.com
آدرس اینترنتی
بینام
منفقط این را از چوپانان میدانم که هم حسینیه اش زمین غصبی و به زور گرفته شده است و امام زاده ان هم که هیچ پایه و اساس وبنیادی ندارد
یک جوان 18 ساله
من که در ان زمان نبودم که نور چپق ببینم.و من خودم با تمام خرافات مخالفم. اما اما ، یادم هست در کودکی روی تخت ننم خوابیده بودم شب تابستانی نگاهم به اسمان بود نوری سبز دیدم و به ننم گفتم که نوری سبز دیدم او سریع من را در اغوش کشید و گفت سوره قل هو الله را بخون تو نور اقا را دیدی.
سلطان
من هم مطلب اقای مستقیمی و هم مطلب اقای امیر را خواندم و دیدم که هر دو یک حرف را زده اند هر دو گفته اند که این امامزاده از قبل نبوده و در یک زمانی استاد محمد حسین انرا ساخته است ایا شما غیر از این چیزی برداشت کردید
جان نثاری از دیار کویر
جناب اقای محمد مستقیمی فرزند شیخ شل تا زمانی که ما یاد داریم نه اربابان چوپانان ونه فرزندان انها هیچکدام درمسجد برای نماز جماعت شرکت نمیکردند که زمین ان غصبی نبود واقایی که ادعا میکنید زمین حسینیه غصبی است این زمین توسط بنیاد مسکن برای این امر درنظر گرفته شده واگه هم مشکلی داشته باشه خود مسئولان جوابگو هستن نه مردم و ساختمان ان هم توسط قشرهای زحمتکش چوپانان وفرزندان انها باهمت وتلاش خود وسایر مردم بنا شده وبه اینجا رسیده وبه جناب راهی توصیه میکنم این مطالبی که درمورد امامزاده نوشتی هرچه زودتر پاک کنی تا یه درد بی درمون نگرفتی وهمه مردم چوپانان وخصوصا بزرگان وریش سفیدان ان معجزه امامزاده رو دیدن وبهمین امامزاده ی بقول شما بی نام ونشان اعتقاد ویقین دارن نام چوپانان هم بوسیله کرامات همین امامزاده سربلند است.
بینام
اقای عبدالرحیم نظریان ایا شما بیوگرافی خود و پدرتان را کامل میگوییدکه چکار میکردید و چقدر سواد دارید و پدرتان که بوده است واما در مورد استاد ارجمند جناب مستقیمی باید عرض کنم که ایشان دارای مدرک فوق لیسانس ادبیات از دانشگاه اصفهان هستند و مولف چندین کتاب و اثر هستند وپدر ایشان هم که از اربابان بزرگ وبنام چوپانان هستند که شخصیت بزرگ و سواد این مرد بزگ بر هیچ کس پوشیده نیست حالا شما چه؟
عبدالرحیم نظریان
آقای بی نام و نشان که فکر می کنید سواد عقل و شعور می آورد اگر مدرک و اطلاعات تحصیلی من را نیاز دارید من مهندس پرواز هستم و مدرکم برای به قبول رساندن نظرات پوچ و واهی و تحمیل به مردم استفاده نکرده ام و به اعتقادات مردم شریف چوپانان و هر کسی احترام می گذارم و اجازه توهین نمی دهم و آقای محمد مستقیمی از دوستان قدیمی و همبازی های دوران کودکی من می باشد و همیشه هم به او احترام می گذاشتم و انتظار نداشتم بدون مشورت با مردم چوپانان و مخصوصا بزرگان و ریش سفیدان چنین مطالبی را در سایت قرار دهد و احتیاجی به توضیحات شما در باره آقای مستقیمی هم نبود و اگر سواد پدر من مهم است کمتر از سواد پدر آقای مستقیمی هم نبوده است و می توانید در باره ی پدر من از بزرگان و ریش سفیدان چوپانان بپرسید چون من بگویم تعریف از خود می باشد. و بهتر بود شهامت معرفی خود را داشتید ؟!
بینام
آقای مستقمی چرا بی نام و نشان پوز مدارک تحصیلی و نویسنده بودن خود را میدهید.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
بینام
عموجان لطفا بی خیال مطلب امامزاده شوید و مطلب را بایگانی کنید. بر فرض کسی هم اونجا مدفون نباشد در جایی خوانده ام که اگر کسی قبر امام یا امامزاده ای را به صورت قبرنما در اورد وانجا را زیارت کندهمانندکسی است که قبر واقعی ان امام یا امامزاده را زیارت کرده باشد.
کمال
آقای مستقیمی 40 سال این مطلب را توی دلت نگه داشتی ، میمردی 40 سال دیگه هم نگه می داشتی ؟ آدم ها دارن به همدیگه توهین می کنند و این چیزی نیست که تو دلت بخواهد . سفره امامزاده را جمع کن ، خیلی هم اگه تنت می خاره نظر ها را فیلتر کن.
بینام
اقای کمال عقیده ورای هرکس محترمه اقای مستقیمی هم موضوعی را که از گذشتگان شنیده اند بازگو کرده اند شاید خود من هم مخالف این مطلب باشم اما دلیل نمی شود به اقای مستقیمی توهین کنم ایمیلش هست می توانم باش صحبت کنم یا به صورت محترمانه ازش خواهش کنم که موضوع را بایگانی کنه واقای مستقیمی هم فردی تحصیل کرده هستند حتما اگر نظرات به صورت محترمانه به ایشان منتقل شود حتما ترتیب اثر می دهند.
50ساله بچه چوپنون
سلام بر کلیه دوستان:اگر جمع بندی کنیم نظرات را متوجه خواهیم شد این امامزاده براساس خواب ورویا واعتقادات بنا شده و از قدیم هم ما همین را شنیدیم از بزرگان که شخصی خوابی دیده(حاج مدحسین خدابیامرز) که محل منظور را بنایی بسازد و هزینه این عمل در زیر لوهردی است که کنار امامزاده هست.نظر همه سالمندان هم همین بود.یه زمانی یک سپاهی دانش روی همان سنگ نشسته بود که من بهش گفتم قضیه را.حالا چرا خون خودتونو کثیف می کنید و گریه می کنید بر مزاری که توش خالیه.اگه از وارثان امامان بود پس کو شجره نامه اش؟ حالا هم که مردم اعتقاد پیدا کردند دیگه این حرفها معنی نداره فقط کدورت و کدورت حاصل اونه.خواهش میکنم این بحث را تمام کنید رحمت بر امواتتان .بروح امواتتان تمام کنید.بر محمد وال محمد صلوات.
محمد علی .ف
سلام بر همه دوستان و همشهریان گل.من هم با نظر 50ساله بچه چوپنون موافقم.
یه دوست
خدا تو را لعنت کند که چنین فتنه ای عظیم به پا کردی.
s a r a
salaam aghaye mostaghimi dorood bar shomaa be khatere inke az tohin baki nadari ! chera bazi be jaye esbate harfeshan tohin mikonand! ya az haghighat farar! tarikh por ast az in mardome avame { be khatere adab chizi nemigam ke kasi narahat beshe} vali vaghean tafakore enteghadi ra sai konim ma mardome choopanan yad begirim!
{{ آسمان }}
تمام عقب ماندگی های ما انسان ها به خاطره جهل ما است! یکی از منابعِ شناخت اسلام عقل انسان است، ما نگران حرف هایِ انسان هایی که عقلشان پرورده نشده است نیستیم! انسان برای پیشرفت جامعه ای که در آن زندگی می کند ، چاره ای جز پرورش عقل ، داشتن تفکر انتقادی و برخورد کردن با مسائل از روی منطق ندارد . انسان هایی که رفتاری غیر عقلایی و غیر منطقی دارند ، همیشه از رفتارشان در طولِ تاریخ سو استفاده شده است و چاره ای از سکون ورکود نخواهند داشت و تمام بدبختی ما همین است. در یک جامعه ی پویا و زنده و شاداب ، انتفاد سازنده ، احترام به هم نوع و محبت ، همکاری ، همدلی ، صمیمیت وجود دارد . سعی کنیم با رفتارمان به دنبالِ چنین جامعه ای باشیم (( با کمی تفکر))
س ر و ش
من حاضرم برای روشن شدن حقیقت بمیرم! حقیقت جویی جزیی از تعریف انسان و انسانیت است!
فاطی
من نمی دونم امامزاده چی کار کرده که می خواین ردش کنین؟!
س ر و ش
گناه داره آدم توی جامعه ی خودش شبهاتی را مطرح کنه که مردم توش بمونن! و بعضی با تعمیم( خدایی نکرده ) این شبهات را به مسائل دیگه بسط بدن!
س ر و ش
گناه داره آدم توی جامعه ی خودش شبهاتی را مطرح کنه که مردم توش بمونن! و بعضی با تعمیم( خدایی نکرده ) این شبهات را به مسائل دیگه بسط بدن!
دنباله در پست بعدیراهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-36095808052793276652012-08-28T14:31:00.002+04:302012-08-28T14:38:37.641+04:30امامزاده چوپانان (3)
نظرات وبلاگ امامزاده سیدجلالالدین
تاریخچه امامزاده - 6 نظر
نویسنده: علینقی جلال
یکشنبه 25 مهر1389 ساعت: 20:8
امیر جان دست شما درد نکنه ..اجر شما و پدربزرگ مرحومتون با جد سادات .
ادامه در پست بعدی روی چوپانان از گذشته تا حال در قسمت موضوعات وبلاگ کلیک کنید صفحه2
صفحه 2
دنبالهمطالب امامزاده دوستان از آنجا که این فتوبلاگ است مطالب زیادی در هر پست جای نمیگیرد آن را دنیالب کنید. متشکرم:
نویسنده: علیرضا
دوشنبه 26 مهر1389 ساعت: 8:6
بسیار عالی بود.
نویسنده: تقریبا 9 ساله ندیدمش.!!!!
دوشنبه 26 مهر1389 ساعت: 12:40
من 18 سالمه.ویادم میاد تابستون هنوز کوچه ها خاکی بود.اومده بودیم چوپونون من شب بر روی تخت خواب بزرگی که ننم تو ی حیاطش داشت با ننم و خونواده خوابیده بودیم .من هم نگاهم به ستاره های اسمان افتاد خیلی برام جالب بود اون زمان این قدر ستاره تو اسمون بود.بعد من هی اشاره میکردم به ستاره ها ننم می گفت این کار را نکن روی دستت (از این دونه ها میزنه)حالا اسمش یادم نیست.خلاصه گفتم باشه همین طور که نگاه می کردم یک دفعه نوری سبز مانند مثل توده ای ابر مانند با سرعت رد شد (حیاب کن از طرف دشت به طرف کوه امامزاده)بعد من اینا رابرای ننم گفتم گفت اقا سیدجلال الدین بوده.من برام جالب شد و از چن تن دیگه هم پرسیدم همه همین را گفتند.بعد از اون سال متاسفانه هنوز ندیدم و هر شب اگر چوپنون باشم به اسمون چوپنون نگاه می کنم و منتظرشم و از معجزه و درخواست هایی که داشتم نمی تونم براتون بگم.اما پدرم داستان های جالب از قدیمیا داره براتون حتما ارسال خواهم کرد.
هر سال محرم در استان اقا امامزاده سید جلال الدین برای سالار شهیدان سینه میزنم.
خیلی ممنون که گوشه ای از کرامات آقا سید جلال الدین را گفتید با تشکر
نویسنده: تقریبا 9 ساله ندیدمش.!!!!
سه شنبه 27 مهر1389 ساعت: 1:42
اون جمله اخریو را یادم رفت بنویسم .ولی خودت زحمتشو کشیدی
نویسنده: امیر
سه شنبه 27 مهر1389 ساعت: 2:6
ببخشید جناب ((تقریبا 9 ساله ندیدمش )) اون جمله آخر را برای تشکر از شما بود سو تفاهم نشه
نویسنده: صادق
سه شنبه 27 مهر1389 ساعت: 23:12
چطور شده تو این چند روزی مطالبتو می نویسی و وبلاگ میسازی؟قبلا کجا بودی جوون؟نظر شما
نام شما:
پست الکترونیک:
وب سایت:
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده وبلاگ ارسال شود
مشخصات شما حفظ شود [حذف مشخصات]
نظرات سایت چوپانان
memol چهارشنبه، 28 مهر 1389 - 23:0
کمال تشکر واقعا جای تفکر داره ما کجا و استاد محمد حسین [نظریان] کجا
چهارشنبه، 28 مهر 1389 - 21:44
کسی از اقا نجفی قوچانی تعریف میکرد که کفش جلو پایش جفت میشود و چه و چه کسی انجا بود و گفت من از خودش پرسیدم او خودش گفت که این حرفها صحت ندارد شخص اولی گفت که خودش غلط کرده من بهتر میدانم یا خودش؟؟؟؟؟؟
سه شنبه، 27 مهر 1389 - 14:33
در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
حسین سه شنبه، 27 مهر 1389 - 14:32
به گمان من اگر داستان این امامزاده را ادامه دهیم کم کم از خانه خدا هم استغفراله قدیس تر میشود و مردم ایران به جای دیدن خانه خدا به چوپانان ایند ونذر و نیاز کنند ودخیل ببندند
محمد سه شنبه، 27 مهر 1389 - 14:29
انان که ندانند وندانند که ندانند در جهل مرکب ابد دهر بمانند این شعر بر میگردد به زمان کنونی مردم خرافاتی چوپانان که با هیچی هیچی این امازاده کذایی را بهش تقدس دادند و من میترسم که تقدسش را از حرم امام رضا هم بیشتر کنند و ملت به جای زیارت امام رضا به زیارت سید جلال بیایند و تو را خدا این کارو نکنید خوب نیست چون چوپانان وسعت و گنجایش مشهد را ندارد و مردم چوپانان گناه هستند
ذبیح سه شنبه، 27 مهر 1389 - 12:36
خدا قوت امیر خان، عکسای خوبی از امامزاده دارم، ایمیل بده بفرستم برات، جای عکسای قدیمی و جدید خالیه تو وبلاگت
علیرضا سه شنبه، 27 مهر 1389 - 1:43
امیر آقا خیلی عالی بود.ممنون ما منتظر بقیه کار هستیم.تا چشم فتنه رو در نیاوردی ول نکن.
امیر سه شنبه، 27 مهر 1389 - 1:10
سلام جناب آقای دکتر . یه وبلاگ هم به نام تاریخچه چوپانان ساختم به نام choopananhistory.blogfa.com باز هم از شما متشکرم
دوشنبه، 26 مهر 1389 - 21:38
این امامزاده از پایه واساس بی بنیان است وتمام حرف ها وسخنان راجب ان دروغ محض است
امیر دوشنبه، 26 مهر 1389 - 14:6
از تمام دوستان که لطف کردند نظر دادند کمال تشکر را دارم خیلی ممنون ایشالاه از کرامات آقا سید جلال الدین برایم بفرستید تا در وبلاگ امامزاده درج کنم قبلا کمال تشکر را دارم
یونس دوشنبه، 26 مهر 1389 - 11:15
عموزاده عزیزم امیرقاسم خان دمت گرم بازم خودت دستت درد نکنه گل کاشتی
یکشنبه، 25 مهر 1389 - 23:27
امیر آقا سلام با تشکر فراوان از بابت مطالبی که نوشته اید امید واریم آقای مستقیمی مطالعه و تاریخ امامزاده را بیاد بیارند.
غزل یکشنبه، 25 مهر 1389 - 21:23
سلام امیراقا خسته نباشید دستتون درد نکنه
مدیر سایت یکشنبه، 25 مهر 1389 - 20:32
با پوزش از اینکه لینک کار نمیکرد، آنرا درست کردم حالا کار میکند.
علینقی جلال یکشنبه، 25 مهر 1389 - 19:19
امیر آقا عقاید شما و گذشتگان با ارزش و قابل احترامه . دستتون درد نکنه ... به دوستان دیگر هم توصیه میکنم ما مباحث جدی تر راجع به زنده های چوپانان داریم از جمله مشکلات اجتماعی ، فرهنگی و معیشتی تا به مشکلات ااعتقادی برسیم راه زیادی داریم . اعتقادات هر کسی محترم و ارزشمنده و صلاح نیست برداشت های شخصی را به جمع تعمیم بدیم و منتظر نتیجه گیری باشیم . در اعتقادات ما هدف اصلی خداوند است و کانون توجهی لازم دارد حال اینکه گاهی یک حسینیه یا یک مزار یا یک محل خلوت دیگری میتواند بهانه خوبی برای نزدیک شدن به خدا باشد قابل تامل است آرامشی که در امامزاده سید جلال الدین حکم فرماست محل دنجی برای بیان درد دلهای نیازمندان با خداست . شاید آنانکه کمتر نیازی در زندگی احساس میکنند و همه داشته ها را متعلق به تلاش خودشان میدانند لزومی بر حضور به چنین خلوتهایی را احساس نکنند ... ولی به هر حال برای ما محل امنی است برای دیدار با معبود .... مقصود من از کعبه و بت خانه توئی تو معبود توئی ، کعبه و بت خانه بهــــانه
یکشنبه، 25 مهر 1389 - 18:59
آقای مالکی سایت امامزاده باز نمیشه
دوست یکشنبه، 25 مهر 1389 - 15:59
ایول امیر آقا گل کاشتی دمت گرم!!!
نظرات این وبلگ
چوپانانی
اقای مستقیمی اگه مردی به همه ی آنچیز هایی که ایمان نداری اعتراف کن
سرو
بی ایمان تر از تو کسی نبود که در باره امامزاده اظهار نظر کند ( مردم چوپانان می دانند که تو لا مذهبی دلیلی برای گفتن نبود)
علی
زود تاریخچه امامزاده تا پاک کن تا یه مثقال آبرویی که تا حالا جمع کردی از دست ندی
بینام
نفهم تو که سرت نمیشه لااقل از 4 تا بزگتر بپرس بعد تاریخچه بنویس
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-91052535062896715892012-08-28T14:25:00.000+04:302012-08-28T14:29:29.750+04:30امامزاده چوپانان (2)
نوشتهی آقای امیر افضل
امامزاده سید جلال الدین
وبلاگ آستان امامزاده آقا سید جلال الدین واقع در دهستان چوپانان
تاریخچه امامزاده
جناب آقای مستقیمی ، راهی عزیز ، تاریخچه امامزاده را از شیخ که خدایش بیامرزد پرسیدی ؟ که پدرت بود ، چرا از استاد محمد حسین که خدایش رحمت کند نپرسیدی که مدعی بود ؟ولی من پرسیدم که پدر بزرگم بود.
استاد محمد حسین { تولد 1277 ، وفات 1370}گفت : پنجاه ساله بودم که چند شب موقع آبیاری در دشت چوپانان { او همراه با بنایی ، کشاورزی هم می کرد } نور سبزی را می دیدم که از طرف کوه اره دره ای می آمد و در محل فعلی امامزاده لحظه ای توقف کرده و دوباره از همان راهی که آمده بود باز می گشت . شدت نور از چراغ باد { فانوس } پر نور تر بود { چراغ طوری } .
استاد محمد حسین دستی به پیشانی چروکیده اش کشید و ادامه داد : شبی در خواب دیدم سیدی نورانی بر بالینم آمد و فرمود : یکی از فرزندان من در این محل مدفون است ، از شما می خواهم برایش زیارتگاهی بنا کنی و رفت .
چند شب بعد که بطور کلی فراموش کرده بودم، دوباره این خواب تکرار شد ، این بار آقا با تحکم بیشتر از من خواست ساختن زیارتگاه را هر چه زود تر شروع کنم .
فردای آن روز خوابم را با اطرافیانم در میان گذاشتم ، هر کسی حرفی زد . شاید یک ماه بعد دوباره آقا را در خواب و بیداری زیارت کردم ، ایشان محل دقیق را نشانی دادند و فرمودند اگر شک داری هفت متر بکن {حفاری کن } تا به جسد فرزندم برسی و اگر نگران هزینه اش هستی شمشیر و زره اش را پیدا خواهی کرد ، بفروش و هزینه کن . گفتم چگونه بسازم و با چه نامی ؟ (( ساختمان به همین شکلی که ساختم به نظرم آمد )) فرمود : به همین شکل که می بینی به نام سید جلال الدین
صبح آنروز با فرزندانم محمود ، محمد علی و محترم شروع به کار کردیم.
امیر : کسی هم به شما کمک کرد ؟
استاد محمد حسین : در حالی که قطره اشکی صورت چروکیده اش را نوازش میکرد گفت : عده ای ناباورانه با این موضوع بر خورد کردند ، خیلی ها هم قبول داشتند .
یکروز که برای نهار به خانه بر میگشتیم در خیابان عبدالرحیم محمد(رحیمی) با تمسخر گفت : استاد محمد حسین امامزاده لوهوردی{سنگ بزرگ} را ساختی ؟{ از آن رو این اصطلاح را بکار برد که در آنجا چندین سنگ بزرگ وجود داشت }
دقیقه ای نگذشته بود که از دل درد شدیدی به خاک افتاد . لحظه ای به خود آمد توبه کرد و از من خواست از سید جلال الدین بخواهم او را ببخشد . ایشان شفا پیدا کرد . و کمک قابل توجهی به امامزاده کرد.
سخن فراوان است ، همه آنانکه اعتقادکی به آقا سید جلال الدین دارند ، کرامات فراوانی از این بزرگوار دیده اند .
استاد محمد حسین چهار سال بعد از ساختمان زیارتگاه ، در راس گروهی عازم عراق و عربستان شد و زیارت چهارده معصوم را به کمال رساند . در سن 90 سالگی آقا را به خواب دید که از او خواسته شده بود سقف دوم را که چند سال قبل دیوار هایش را به همت آقای سلطانی پای کار آورده بودند ، بزند که این مهم را انجام داد و چهار سال بعد در خلد برین یزد آرام گرفت . روحش شاد.
جناب آقای مستقیمی از شیخ پرسیدی و از سلطانی که خدایشان رحمت کند. من از هیچکدام که قد و قواره آن را نداشتم .
من از کاووس پرسیدم او گفت : پسر بچه ی کنجکاو و شیطانی بودم ، به چشم خود دیدم آقایانیکه {خدایشان بیامرزد } در داخل امامزاده دست روی قرآن گذاشتند و قسم یاد کردند و چند روز بعد در یک سانحه بسیار نادر و بسیار تاسف انگیز کشته شدند. آهی کشید و ادامه داد: سالها بعد که متولی امامزاده بودم روزی استاد حسن قربون به امامزاده آمد و بعد از زیارت به من پیشنهاد کرد چند روزی در امامزاده بنایی کند و حدود پنج هزار تومان برآورد هزینه کرد . که من گفتم : امامزاده ریا لی پول ندارد . استاد حسن گفت : مبلغی که به مزد من مربوط می شود . صبر میکنم ، صد هزار مرتبه شکر زن و بچه ی گرسنه ای در خانه ندارم . ولی من زیر بار قرض نرفتم و از امامزاده بیرون آمدیم . دقایقی بعد در خیابان با آقای حسین ضیایی برخورد کردم که گفت : کاووس کجایی که چند روزه میخواهم ببینمت ، پنج هزار تومان نذر امامزاده ، چند روزه تو جیب منه ، که موهای بدنم راست شد .
جناب آقای مستقیمی از شیخ پرسیدی و از سلطانی که هر دو به رحمت ایزدی پیوسته اند. من از کاووس پرسیدم و از حاج حسن حلوانی که حی و حاضر اند که خدا وا لدینشان را بیامرزد.
حاج حسن حلوانی را در امامزاده ملاقات کردم در حالیکه حالت عجیبی در چشمانش پرسه میزد گفت : من قبولش دارم خیلی هم قبولش دارم یک فرقونو دارم که صدقه سریت ماهی پانصد تومان بهم میده حقوق بازنشتگی هم دارم خدا را شکر نیاز مالی ندارم ، ته مانده ی عمرم را تمام قد در خدمتش ایستادم ، من دیدمش من سید را چندین بار در خواب دیدم ، کار هم برایم کرده ، زمانی برای یک کاری مستاصل شده بودم به هر دری میزدم نمی شد . دست به دامن آقا شدم . خواب دیدم در صحن امامزاده با جمعیت زیادی ایستاده ایم . آقا سید جلال الدین در آستانه8 درب امامزاده ایستاده سخنرا نی می کرد . در پایان سخنرا نی فرمود : هر کس کاری دارد نزد من بیاید ، جمعیت هجوم بردند ، آقا فرمود : اول آن آقا بیاید و اشاره به من کرد ، فردای آنروز به شکل معجزه آسایی مشکلم حل شد. و با دستش قطره اشکی که روی گونه اش سریده بود پاک کرد .
قبلا از تمام کسانی که در این گفتار به اسامیشان استناد کردم پوزش می طلبم.
فرجام سخن : هم اکنون به حول و قوه ا لهی امامزاده چشم و چراغ چوپانان است . که اگر نبود ، اگر مسجد جامع با آن عظمت نبود ، که اگر حسینیه با آن وسعت نبود و اگر گلزار شهدایمان نبود ، پس به چه می نازیدیم ، در این الماس تراشیده ی کویر . من نمی دانم ، اگر می دانی بگو
اگر از کرامات امامزاده سید جلال الدین سراغ دارید به ما اطلاع دهید تا در این وبلاگ درج شود
e-maile: echoopanan@yahoo.com
نوشته شده توسط امیر(نوه حاج محمد حسین نظریان) در یکشنبه 25 مهر1389 | 6 نظر
آقای عباس زاهدی در پاسخ به مطالبی که در سایت امامزادهی چوپانان درج شده بود این مطلب را ارسال داشتهاند که عیناً آن را پست میکنم:
جناب آقای مستقیمی
(خواهشمندم مطلب زیر را در ارتباط با تاریخچه بنای امامزاده چوپانان در سایت خود درج فرمائید . از زحمتی که در مورد این سایت و اداره ان تقبل فرموده اید بی نهایت سپاسگزارم و از خداوند توفیق جناب عالی را ارزومندم)
خویشاوند و همشهری عزیز
من خود اهل و زاده چوپانان هستم و امروز که 65 سال از عمرم سپری گردید هم مرحوم شیخ و هم مرحوم حاج محمد حسین را دیده و از نزدیک هر دو انها را میشناختم و با هر دو نسبت فامیلی اندکی داشتم ، راجع به امامزاده چوپانان مطلبی از قول اقای مستقیمی دوست عزیزم در سایت چوپانان درج گردید بود و در پاسخ جناب عالی با کمال تاسف جوابیه ای مرقوم فرمودید به نظرم می اید نوشتن این مطالب باعث خواهد گردید مختصر ساختمانی که با زحمت عده کثیری که اکثرا جماعت راننده و قشر زحمت کش جامعه هستند در معرض خطر تخریب قرار گیرد.
نوشته اید آن جناب امامزاده محل دفن شمشیر و زره خود را به مرحوم حاج محمد حسین نشان داده است بنده هیچ گاه شمشیر و زره مزبور را نزد حاج محمد حسین که ندیده ام و یحتمل هنوز بایستی در همان محل مدفون باشد.
احتمال نمیدهید که افراد زرنگ و جستجو گر زیر خاکی دست به حفاری در زیر این بنای خشت و گلی بزنند و اصل و اساس آن را تخریب نمایند و این جواهر گرانبها پس از چند صباح از موزه لندن سر در اورد !!!!!؟
اخر فرزند عزیز بهتر است تعصب بیخود به خرج ندهید . خدا بیامرزد پدر بزرگت را که حداقل خدمتی که کرد و در نزد خدا ماجور خواهد افتاد سر پناه و زائر سرایی بود که باعث و بانی ان گردید و تا ابد نیز امرزش برای خود خرید دیگر نیازی به خرافه پروری و اینگونه احادیث از قول کسانی که امروز اسیر خاکند نیست و این صحبتها باعث سست شدن ایمان و اعتقاد انسان نیز خواهد شد و استغفر الله به مغز انسان خطور خواهد کرد که ممکن است شجره نامه ها و اثار معتبری که مبین وجود امامزاده های بر حق موجود در مملکت نیز هست شاید اینگونه بوده باشد و بیان اینگونه مطالب برای افرادی که سنی دارند و هنوز به لطف خداوند در روستای چوپانان در قید حیات هستند و حاج محمد حسن و احداث بنای امامزاده را از ابتدا به خاطر دارند زیاد جذاب و جالب نخواهد بود
در هر حال اینجانب اعتقاد معتقدین را میستایم زیرا حداقل نفع ان پولی است که به صندوق ان ریخته میشود و باعث توسعه ان و ابادانی بنا خواهد گردید و مسافرینی که به این روستا میایند دمی زیر سایه ان خواهند ارمید و کمکی نیز خواهند کرد و ثواب همین امد و رفت ها برای حاج محمد حسین کافی خواهد بود و دیگر نیازی به خرافه پروری نیست
و اما مطلب بعد :
مرقوم فرموده اید که مسجد جامع چوپانان از طفیل امامزاده ساخته شده
این یک گناه بزرگ و بی انصافی تمام است ، بنای مسجد جامع توسط مالکین اولیه چوپانان که همگی محمد نام بوده اند صورت گرفت و خداوند روح همه انها را شاد گرداند که حتی حاضر نشدند نام این مسجد را محمدی یا محمدیه بگذارند که مبادا تظاهر شده باشد و بنای این مسجد سالها قبل از احداث امامزاده بوده و ارتباطی به یکدیگر ندارد
آن مرحومین اهل اسم و رسم و تظاهر نبودند و مسجد را ساختند و نامش را جامع گذاردند
نه مثل مردم امروز که با نصب دو متر کاشی نام خود را بر ان حک مینمایند تا برای خود اسم و رسمی دست و پا کنند
فرزندم امیدوارم از خواندن این مطالب دلگیر نشوی
من شما را فرزند خطاب کردم زیرا از طرف مادر با شما قرابت سببی دارم و خیر و صلاح شما را میخواهم
از خداوند برایت ارزوی طول عمر با عزت دارم و هم از او میخواهم که ذهن ما را پاک و منزه سازد و به صرا ط مستقیم رهنمون نماید
و السلام
عباس زاهدی
26/7/89
یزد
سخنی چند با همولایتیها:
بعضی از دوستان در کامنتها یا با ایمیل یا تلفنی از من خواستهاند که بعضی از کامنتهای توهینآمیز را حذف کنم و بعضی هم تقاضا دارند کل مطلب را حذف کنم از آنجا که سالهاست با سانسور میجنگم هرگز خودم سانسورچی نخواهم شد اتفاقاً چون در حال تهیه اطلاعات برای تاریخ چوپانان و رسم و رسومات و معرفی همهی چهرههای چوپانانی هستم این فرصت را مغتنم شمرده و از اطلاعات آن در هر زمینهای بهره میبرم از توهینها هم باکی ندارم که عقیده دارم نقابداران اگر توهین کنند به خود توهین کردهاند تنها خواهش دارم مرا نوک حمله خود قرار دهید و خدای ناکرده به اشخاص مرده یا زنده که نمیتوانند به میدان بیایند توهین نکنید ما افتخار میکنیم که چوپانان و چوپانانی یک سر و گردن از همهی کویریان بلندتر و بافرهنگتر است شایسته ما نیست. اگر بحثی هست در بارهی امامزاده باشد از این و آن نام نبرید شاید کسانی برنتابند. یک رباعی میهمانتان میکنم:
در شش دهه عمر آردها بیختهام
اینک الکم به دار آویختهام
کودک شدهام دوباره با شیطنت آب
در خوابگه مورچگان ریختهام
محمد مستقیمی- راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-14761653102185773332012-08-28T14:12:00.000+04:302012-08-28T14:22:19.194+04:30امامزاده چوپانان (1)
روز عاشورا و مراسم سینهزنی و زنجیر زنی که پس از مجلس روضهخوانی صبح عاشورا دو دستهی سینهزنی و زنجیرزنی ابتدا از مسجد حرکت کرده به مزار میرفتند و پس از آن از خیابان بالا رفته در جلوی مدرسهی ستوده از شربت آبلیمویی که کدخدا آمحمد استادعلی (صادقمحمدی) هر ساله نذر داشت مینوشیدند و بعد به امامزاده که آن روزها (دههی 50) با فاصله از ساختمانهای بالای آبادی بود میرفتند و مراسم در امامزاده به پایان میرسید و این عکس آن مراسم است و همین جا جا دارد که تاریخچهای از امام زادهی چوپانان بنویسم تا بچههای امروز چوپانان و آیندگان خوب بدانند که تولد این امامزاده چه داستانی دارد:
چوپانان دقیقاً همزاد پدرم شیخ شل است چون من بارها از زبان او شنیدم که آب چوپانان همان روزی که من متولد شدم رو آمد و پدرم حاجمحمدعلی (بانی اصلی و اولیه چوپانان) در آن روز دو جشن گرفت . - زادروز پدرم شیخ دقیقاً مطابق با شناسنامهاش که باز هم شنیدم که اولین شناسنامهایست که در چوپانان صادره شده و شماره آن هم (یک) است و تاریخ تولدش هم از صفحهی پایانی قرآن خانوادگی به شناسنامه منتقل شده و در صحت آن تردیدی نیست-.بنابر این چوپانان در تاریخ (دوازدهم قوس سال یک هزار و دویست و هفتاد و هفت) 12/9/1277 متولد شده است که تا 1389 میشود به عبارتی 112 سال و چوپانان 112 سال دارد. حال ممکن است این پرسش برای همه پیش بیاید که چوپانان 112 ساله چگونه مزار امامزادهای را در خود دارد و این پرسش بارها به ذهن من خطور کرده بود مخصوصا در سن نوجوانی که انسان میخواهد هر چه را در اطراف خود میبیند بشناسد و به هر چیزی با تردید مینگرد و من هم خود این پرسش را از پدرم و از چند تن دیگر از معمرین چوپانان پرسیدهام و از همه یک پاسخ شنیدهام و ابتدا وقتی از پدرم پرسیدم پوزخندی زد و گفت: امامزادهی چوپانان داستانی دارد شنیدنی که من خود (شیخ شل) شاهد آن بودم -یعنی این اتفاق در کودکی پدرم هم نبوده بلکه اتفاق در میانسالی او بوده - یک استاد مقنی بود که خانه و خانوادهاش در چوپانان بودند و او هر زوز سحرگاهان از چوپانان به سمت کوچه (مزرعههای همتآباد و نصرتآباد) در شمال چوپانان میرفت برای کار مقنیگری و شب هنگام به خانه بازمیگشت و حدود ساعتهای 9 تا 10 شب از گردنه بالای امامزاده سرازیر میشد صخرهی نسبتآ بزرگی در پایین کوه امامزاده درست روبروی کال امامزاده از کوه به پایین علطیده بود (این صخره را همهی اشخاصی که در سن من یا حتی جوانترند دیده و به خاطر دارند که در سمت چپ جلوی امامزاده بود) استاد مقنی وقتی به این صخره میرسید بنا بر خستگی کار روزانه و گذر چند کیلومتر از میان ریگزاران با دیدن چراغهای چوپانان به آرامشی میرسید و هوس میکرد خستگی درکند به صخره تکیه میزد و کیسه چپقش را از جیب درآورده و چپقی چاق میکرد و در تاریکی شب پکهای حسابی بر آن میزد و دود غلیظ چپق را به درون ریهها قورت میداد تا نیکوتین آن را ذرهای هم هدر ندهد و هرکس با چپق آشنا باشد میداند که وقتی به آن پک میزنند آتش آن فروزان میشود و در تاریکی شب کویر نوری زیبا تولید میکند و این نور تقریباً هرشب توسط چوپانانیها که پس از خستگی کار روزانه و خوردن شام به بامها رفتهاند و در خنکای شب کویر در حالی که در تشکهای خود دراز کشیدهاند، دیده میشود ابتدا متعجب میشوند که آن چیست و کم کم به صرافت میافتند که این نور معجزهایست از این صخرهی خوابیده بر دامنهی این کوه. شایعات و گفت وشنید درباره این نور بالا میگیرد و ذهنیتها و تخیلها به کار میافتند و پیداست اولین چیزی که سیاهی و تاریکی جهل انسان را میپوشاند ساخت و ساز خیال است و پیداست نوری در تاریکی تخیل را به کدام سو میبرد . این شایعات دامن میگیرد و به باورهایی چون معجزه و امثالهم می رسد و البته این باور در ذهن استاد بنایی به نام استاد محمدحسین نظریان بیشتر شکل میگیرد و دست به کار ساختمان اتاقکی کوچک با سقف گنبدی میشود و شایعات گستردهتر که استاد محمدحسین خوابنما شده و در خواب قدیسی به او گفته است که چنین بنایی بساز و در پایان کار هم دستمزد خود را از زیر همان صخرهی کذایی بردار به هر حال بنا را به پایان میرساند و همه میدانند که کسی توان جابجایی آن صخره را نداشته که چیزی از زیر آن بردارد و البته خود استاد محمدحسین - خدایش بیامرزاد - هم چنین ادعایی نداشت او ساختمان را بنا کرد بی هیچ چشمداشتی و بی هیچ هدفی دنیایی ، حالا در باورش چه گذشته بود خدا میداند البته هر از چند گاهی دستی هم به سر و گوش این بنای کوچک میکشید و تا زنده بود از گاهگل کردن آن و مواظبت آن غافل نشد .شایان ذکر است که این اتاقک تنها یک اتاق نبود بلکه در میانهی آن ستونی قبر مانند بود که حوضچهای هم داشت که در میان آن شمع و فانوسی روشن میکردند بیشتر به یک آخور شبیه بود تا قبر البته به یاد من زیارتکنندگان دیوارهی آن را میبوسیدند. سالها امامزادهی چوپانان به همین شکل بود و امامزاده نامیده میشد و زایر هم داشت اما نامی نداشت و حتی استاد محمدحسین قبل از فوت این اتاق را دوبله کرد ولی هرگز به فکر اقامت در آن نیفتاد و متولیگری آن را به مخیلهی خود راه نداد ناگفته نماند که این اتاقک سالها پناهگاه و خوابگاه مردی از دنیا بریده به نام محمد حسینخان بود که به نظر بچهها دیوانه بود و گهگاهی کودکان ده برای تفریح و سرگرمی به سراغ او میرفتند که روزها را در کال امامزاده و شبها را در خود امامزاده میگذراند و از نذر و نیاز بعضی که قرضی نان و پرسی غذا برایش میآوردند ارتزاق میکرد و اغلب اوقات از دست بچهها به امان میآمد چون او را (تنبکو) مینامیدند و به او سنگ میزدند و او هم وقتی از کوره درمیرفت چند گامی در پی آنان میدوید تا آنان را بترساند و بچهها هم میگریختند بگذریم برگردیم به داستان امامزاده به هر حال آمد و آمد تا حسین سلطانی بازنشسته شد و بیشتر وقت خود را پس از بازنشستگی در امامزاده میگذراند او کم کم به صرافت افتاد که بهتر است سر و سامانی به آن بدهد و دست به کار شد و صندوق نذوراتی به دیوار آویخت و داستانهایی که من بارها از زبان خودش شنیدم از کرامات این امامزادهی بینام و نشان از خود درآورد و البته از نذوراتی که مقبول افتاده بود هم سخن میگفت و صاحب نذر را شاهد میآورد که البته حقیقت داشت چون رسیدن به آرزوی نهفته در نذر 50 در صد و احتمال برآورده شدن کم نیست خوب برای من و امثال من رفتار آقای حسین سلطانی که فردی مذهبی با اعتقادات و باورهای خود بود پذیرفتنی بود گرچه گهگاهی با او به بحث پرداخته بودم که این جا کسی دفن نشده و چه و چه اما آب در هاون کوبیدن بود تا آن که روزی از روزها که سری به آقای سلطانی زدم دیدم که قابی بر دیوار امامزاده زده که در آن شجرهنامه امامزاده تا امام موسیکاظم (ع) مشخص شده است و وقتی با اعتراض من روبرو شد گفت دیدی تو اشتباه میکردی من به قم رفتم و شجرهنامهی آقا را یافته و با تایید علما و مراجع تقلید نوشتهام و آوردهام و این است که میبینی و از آن روز امامزادهی چوپانان شد امامزاده سیدجلالالدین با همهی کرامات و معجزههایش که گاهی از زبان امروزیها میشنویم و کامیونداران چوپانان که آماری قابل توجه هم دارند بر پیشانی یا بر لاستیک گلگیرهای کامیونهاشان نگاشتند که :یا امامزاده سیدجلالالدین! و نذر و نذورات آقا بالا گرفت و هر روز از روز پیش صندوقش پر پول تر شد و استطاعت گسترش خانه پیدا کرد و خیرینی هم پیدا شدند و آن اتاقک کوچک بزرگ و بزرگ تر شد و عنوان آستان را هم پذیرفت و امروز مسافران طریقالرضا ساعاتی را بر آستانهی آقا میآسایند و لابد نذوراتی هم به صندوق میاندازند و اخیراً ساختمان زایرسرای آن هم که هتلی کوچک است به بهرهبرداری میرسد. 20/7/1389
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-33099982835779470882012-05-31T15:58:00.000+04:302012-08-28T15:42:30.239+04:30کوتوله
کوتوله ۶
بر دوش لکاتهای
پرده میآویزی
بر پنجرهی اتاق خوابت
مشرف بر میدان مرکزی شهر
م - راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-84657824183583710902012-02-09T20:56:00.000+03:302012-02-09T20:56:06.827+03:30ترجمه شعری دیگر از لاریسا شمایلو
Larissa Shmailo
My First Hurricane
Like a dead leaf
Lifted from the scorched summer earth
Now wet and almost green
Like a dead leaf
Carried by a thundercloud
And brought to water by wind:
I am here in the eye of the storm
Dizzy, motionless,
Suspended in the humid air
Waiting.
Trees tremble.
I breathe slowly.
I have known tempests, squalls, and gentle rain.
You are my first hurricane.
لاریسا شمایلو
نخستین تندباد من
چونان برگی پژمرده
از تابستان سوختهی زمین بالا رفت
اینک نمناک و سبزگون
چونان برگی پژمرده
بر دوش ابر صاعقهدار
و سفر تا آب
با باد
اینک من
سرگردان
بیحرکت
اندروا
در شرجی
چشم به راه
درختان میلرزند
به آرامی دم میزنم
تندبادها
بورانها
ژالهبارانها را میشناسم
تو نخستین تندباد منی!
گزاشتار: محمد مستقیمی - راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-83841754953129864712012-01-09T14:29:00.000+03:302012-01-09T14:29:06.746+03:30حسینیهی ۷۲ تن راننده
حسینیه هفتاد و دو تن راننده
سالها پیش زمانی که ساختمان حسینه ساخته شد آقای حاجآقا پیرمحمدی که ظاهراً دست اندر کار ساختمان بود و تمام درگیریهای زمین و زمان حسینه را پشت سر گذاشته بود به من فرمان داد که برای سردر حسینیه شعری بگویم که ماده تاریخ بنای حسینه باشد و من هم خوشحال از این که سهمی در این پاداش آخرت دارم دست به کار شدم و این چند بیت را سرودم تا بر سردر حسینه روی کاشی زیبایی حک شود. شعری بیانگر نام آن و نام بانیان آن و تاریخ احداث آن باشد و چقدر کوشیدم که ماده تاریخ زیبایی باشد که به حساب ابجد گویای تاریخ احداث آن باشد و چنین از آب درآمد:
سه محرم چو گذشت از سدهی پانزدهم
گشت برپا همه با همت چوپانانی
این حسینیه که تا روز جزا باد درود
از عزادار حسینش به روان بانی
خواست راهی به تمنای سرانگشت دعا
سال احداث بنا از ولی پنهانی
«مهدی» از جمع که غایب بود تاریخ بنا
شد «حسینیه هفتاد و دو تن قربانی»
که تاریخ آن در مصراع آخر منهای «مهدی» شد ۱۴۰۳ هجری قمری میشود.
ابیات را به ایشان دادم و سالها گذشت و ایشان با آنکه در کاشیکاری اماکن متبرکه استادند نمیدانم چرا در این کاشیکاری کوتاهی کردند و یا هنوز وقت آن نرسیده و یا از ابیات ماده تاریخ خوششان نیامد به هر حال ابیات همچنان در گوشهی دفتر من خاک میخورد به امید جاودانگی بر سردر حسینه و من هم فراموش کرده بودم تا نوروز امسال که بروبچههای با همت چوپانان نمایشگاه عکسی ترتیب داده بودند اطلاعیههای آن که دربردارندهی زمان و مکان نمایشگاه بود به گونههای مختلف پراکنده شد و همه مطلع شدند که در ایام عید نمایشگاه عکسی در حسینیه چوپانان به مدت سه روز برقرار است تا دو روز مانده به افتتاح نمایشگاه بچهها هراسان آمدند و دست به دامان من از همه جا بیخبر که آقای متولی حسینه اجازه نمیدهند که نمایشگاه را در حسینیه برگزار کنیم و بهتر است شما از ایشان بخواهید که ما اطمینان داریم روی شما را زمین نمیاندازند و من سادهی باز از همه جا بیخبر بادی به غبغب انداختم و خوشحال از این که هستند کسانی که برای ما تره خرد کنند اجابت کرده به ایشان که در یزد تشریف داشتند تلفن زدم در حالی که من و همهی دوستان اطمینان داشتم مشکلی دیگر در راه نیست و ایشان نه تنها روی ما زمین نینداخته بلکه از این کار فرهنگی بزرگ که جایش بینی و بینالله در حسینیه بود استقبال هم میکنند اما خدا روز بد ندهد نمیگویم جایتان خالی که بهتر که نبودید ایشان چنان آب سردی روی دست ما که چه عرض کنم روی سر ما ریختند که هنوز که هنوز است میلرزیم ایشان نه تنها نپذیرفتند که بهانههای بنی اسراییلی آوردند که در همایش چه کردند و چه شد و تازه این حسینه با پول رانندگان ساخته شده و تنها برای عزای امام حسین (ع) است نه کار دیگر...
ناگهان من در حالی که وارفته بودم متوجه همه چیز شدم که چه غافل بودم که گمان میکردم این ساختمان عظیم برای کارهای فرهنگی و عامالمنفعه است و نمیدانستم که با پول رانندگان زحمتکش ساخته شده و صاحب و سالار دارد و به ما که صناری در آن خرج نکردهایم نیامده که بخواهیم از آن برای کارهای فرهنگی همگانی استفاده کنیم و از همه مهمتر دوزاری کج من افتاد که آن کاشی کذایی چرا هرگز نصب نشد چرا که در آن شعر بانی حسنینه را چوپانانی خوانده بودم و این بدان معنا بود که از همت چوپانانیها ساخته شده غافل از آن که تنها با همت رانندگان ساخته شده و من خوشخیال علاوه بر آن در شعر آن را حسینیه هفتاد و دو تن قربانی نامیده بودم که گمان میکردم چنین است نگو که باید نام آن را حسینیه هفتاد و دو تن راننده مینامیدم گرچه اگر راننده در شعر جایگزین قربانی شود وزن شعر سالم میماند اما قافیه را باختهایم تازه حساب ابجدمان هم دیگر درست از آب در نمیآید و من نمیدانم چند میشود خودتان حساب کنید خلاصه تازه فهمیدم که هم قافیه را باختهام هم حساب کار دستم نیست.
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی!
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-67760943890365792762012-01-09T12:49:00.000+03:302012-01-09T12:49:43.150+03:30قلب «اصفهان چوپانان»
قلب اصفهان چوپانان
پر ستاره در شبها آسمان چوپانان
روشنی بیاموز از روشنان چوپانان
وه خوش است خوابیدن پشت بام تابستان
صد ستاره چیدن بر نردبان چوپانان
سیر آسمان در شب دور از اضطراب و تب
در خیال رفتن تا کهکشان چوپانان
عصر و نمنم باران آفتاب رنگافشان
خیمه میزد آن رنگین بر کمان چوپانان
از سپیدهی هر روز تا غروب سرخ دشت
پاس سبز را میداشت دشتبان چوپانان
ظهرهای تابستان آبپاشی پنهان
بازی پسرها با دختران چوپانان
ظهرها که در خوابند زیر بادگیر آرام
خستگان پدرها با مادران چوپانان
سایهی درختان را پا در آب جو بنشین
دل رها کن از غم در سایهبان چوپانان
هان کجاست بازیها الّه و تیوبالا
خطکشو، قایمبو با کودکان چوپانان
روزهای نوروزی بیستویک، پوکر یا قام
بود بازی پیر و هم جوان چوپانان
یاد خاطراتی خوش پرسه میزنم اینک
کوچه و در و دشت و بوستان چوپانان
پرسه میزنم اینک تا مگر بیابم باز
عشق نوجوانی را در میان چوپانان
پرسه میزنم اینک تا که بشنوم شاید
داستان عشقم را از زبان چوپانان
تا مگر ببینم باز چهرهی نگارم را
در نمای رخسار نوجوان چوپانان
زندهام بر این امید تا شوم دو روزی باز
روزهای نوروزی میهمان چوپانان
غافل از حقیقت من این که نیست دیگر نیست
میزبانی از فرزند در توان چوپانان
جای شکر بود آنک آن که خوب میدانست
جای خواب اشتر را ساربان چوپانان
آرزوی من این است روزهای پایان را
مانم و بمیرم در خاکدان چوپانان
خوب خوب میدانم بر من است بایسته
این که سر بسایم بر آستان چوپانان
در بهار روییدم در بهار بالیدم
اینک اشک میبارم بر خزان چوپانان
خواهش از خدایم این بس تو هم بگو آمین
باد جاودان هم نام هم نشان چوپانان!
این قصیده در یاد زادگاه من یعنی
قلب این عبارت بود: «اصفهان چوپانان»(۱)
راهی چوپانانی
۱) قلب یک اصطلاح ادبی است در مورد واژه به معنی خواندن حروف واژه از آخر به اول و در مورد عبارت خواندن واژه های عبارت از آخر به اول پس قلب «اصفهان چوپانان» میشود: «چوپانان اصفهان»
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-22768101350578651092011-04-01T22:09:00.000+04:302011-04-01T22:09:01.107+04:30بشکن بشکن چوپانان
در چوپانان انارک نایین اصفهان ایران در مراسم عروسی به شگون راندن شکست از زندگی عروس و داماد کاسهای چینی یا سرامیکی و یا بلوری را با این آداب و رقص و آواز میشکنند.
اجرا کننده : قلی کلانتری و نوازندگان همه از طایفهای هستند که نمایندهی موسیقی این بومند و «گرگرو» نامیده میشوند.
چوپانان در دل کویر مرکزی ایران قرار دارد و شاید زیباترین روستای خشتی کویری باشد.هندسه معماری این روستا اگر بینظیر نباشد کمنظیر است.
محمد مستقیمی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-259306974143526282011-01-02T12:15:00.000+03:302011-01-02T12:15:53.354+03:30نقد کتاب «ای ناروسینه»
(این نوشته متن یک سخنرانی است اگر کاستیهایی در نگارش آن دیده میشود خواهید بخشید)
ای نارسینه
شاهنامهای در جغرافیای یک گویش
نقدی بر کتاب «ای نارسینه» سرودهی محمّدعلی ابراهیمی انارکی
«محمّد مستقیمی(راهی)»
از آنجا که اینجانب با دوستان و شاعران بسیاری در سراسر کشور آشنا هستم که در شعر به گویش محلّی دستی دارند و قلم میزنند بهجرأت میتوانم ادّعا کنم که هیچ کدام برخوردشان با این نوع شعر رسالتی در پی ندارد و معمولاً تفنّنی بیش نیست و من همیشه از این برخورد آزرده بودم تا این که با کتاب «ای نارسینه» سرودهی شاعر توانا و دلسوختهی کویر، «کویر انارکی» روبرو شدم و آنچه را که در این مقوله آرزو داشتم در آن دیدم و بر آن شدم که با معرّفی آن به دیگر دوستان شاعر یک سرمشق خوب را بشناسانم، باشد که با ظهور چنین آثاری در ادبیات گویشهای دیگر زبان فارسی، از دغدغه و نگرانی دلسوختگان بکاهم.
کتاب «ای نارسینه» از آنجا که با آگاهی و شناخت کامل سروده شده در رسالت زنده نگاه داشتن گویش موفّق است و به جهت این که دقیقاً مانند فردوسی عمل کردهاست یقیناً مانند شاهنامه توفیقش قطعی است. انتخاب موضوع با همان دقّت و گزینش قالب نیز آگاهانه است و همین شباهتها مرا بر آن داشت که کتاب «ای نارسینه» را «شاهنامهای در جغرافیای یک گویش» بنامم و امّا ویژگیهای این اثر:
رسالت شاعر: حفظ یکی از گویشهای مرکزی ایران است که در حال نابودی است، همراه با حراست از آداب و سنن و فرهنگ مردم. تاریخ محلّی، جغرافیای سیاسی اجتماعی و طبیعی، این دورن مایه همان قدر متناسب است که انتخاب حماسه و اسطوره در شاهنامه و او به نحو احسن از عهدهی این رسالت برآمده است.
انتخاب قالی مناسب: قالب، مثنوی است با وزنی کوتاه متناسب با محتوا، با آهنگی دلنشین و هماهنگ با گویش که به نظر میرسد از زبان عامّه اقتباس شده است و شاید گرفته شده از مثلهای رایج در زبان همراه با یک ابتکار در قالب، ترجیعبندی با فرم مثنوی، هجده بند با بندبرگردان:
صَیْ بار اگر گُ پام ایلخشَ وَخْتی مِنیَ خُیُشْ مِبَخْشَ
کتاب، ساختاری نقالی دارد اگرچه نقالی نمیشود، بلکه منولوگی است از زبان یک پیرزن که حدیث نفس است، هر بند با فضایی و موضوعی متفاوت آغاز میشود و بنا به ضرورت از همه چیز سخن میگوید و در نهایت به راز ونیاز و مناجات در همان فضا ختم شده و با بیت برگردان زیبایش به پایان میرسد. این قالب با مطالعه و دقّت کافی انتخاب شده که در رسیدن به اهداف چند بعدی، شاعر را حمایت کرده است.
ساختار و درونمایه: همان طور که اشاره شد، کتاب ظاهراً ساختار روایی ندارد ولی به نوعی روایت است به سبک نقّالی، حدیث نفس که به مناجات میانجامد و بهانهای مناسب برای بیان اهداف، هجده بند یا هجده فصل با عناوین مختلغ و اهداف گونهگون:
1-3- ویری خیدا(یاد خدا): جغرافیای محلّی، دایرهالمعارف محلّی، کوهها، تپهها، مزارع، چشمهها و هر آنچه که نامی دارد و این شروع زیبایی است.
2-3-
ای سیرُکی خاشی تِنْدیرُسّی داع کِر گُ مو از زیمی وِرُسّی
بی مِنّت و مُزُّ و تاوُ پیچی هِر جور تِشی پَخُ تِپیچی
احیای سنّت سیرُکپزی، سمنو و گندمبرشته با تمام جزئیّات و بهانهای بسیار زیبا در یکی از گریزها برای بیان ویژگیهای یک کدبانو:
خُب اُسْمِ اَبی هیمِچّی سازُ غیر از اَتَشُش گُ چون نییازُ
یَک اِنْجو شِوا جَوونُ خُش دَس تا دِر پایی مو هَنیگَ دِربَس...(ص36)
3-3- نوروز: باز احیای یک آیین با تمام ویژگیهایش و تمام آدابی که میرود فراموش شود.
4-3- بُز کاسه (بز شیرده): آموزههای کامل پرواربندی و گلهداری از شیر دوشیدن تا آخرین مرحلهی تهیّهی همهی فرآوردههای لبنی با تکیه بر خودکفایی، همراه با تأسّف بر نابودی دام که همه جا جلوهگر است:
تا هُ شیرُ ماسّی پاستوریزه هیشکی اَبی رَدّی بُز ناویزَ
5-3- یُرتُم (خانهام): بهانهای برای بیان ساختار معماری در محل با تمام اصطلاحات، مصالح ساختمانی و ویژگیهایی که اغلب ویژهی جغرافیای محل است:
سُرُّم اِواجِن گُ وِرْگی بِرْخَس اُو وَخْتی اَزُشْ نَسُرَّ دِرْخُس...(ص 51)
6-3- کَرْک و چیری (مرغ و جوجه): این فصل اختصاص داردبه مسایل خانه، تدارکات غذای زمستان، دارم و دوا، آجیل و تنقّلات و بهانهای برای گریز به راه و رسم مرغداری و جوجهکشی و بعدی دیگر در خودکفایی (ص 54).
7-3- نو بِرارْت (نان درآوردن): فصلی که اختصاص دارد به سختیهای زندگی در این منطقهی کویری، با معرّفی معدنکاری که سمبل استقامت این قوم است و شاید سختترین تلاش برای زنده ماندن و استفاده از تمام امکانات با گریزی زیبا در طرز تهیّهی ربّ ریواس که چاشنی بسیار خوش طعمی است خاصّ انارک:
امسال بیهار خُی مونِنْدَ شیْطو وِ عَقَبْ سِرُمْ نَخِنْدَ... (ص61)
8-3- قهر و مهر: شبنشینیها و بهانهای برای آموزشهای اخلاقی همراه با تمثیلهای زیبا برای مهر و قهر:
مار از تو هیلُک بِ مهر بِرکیش خُی قهر نَ چون تِکیشَ خُی نیش... (ص65)
9-3- آسمویی کیویر (آسمان کویر): جغرافیای انارک، آسمان کویر و گلگشت شبانه تا جاهای مانده یا نابود شدهی برج و بارو، رباط، حمام عربها، آسیاب بادی و چرخ عصّاری با تأسّف بر نابودیها و وصیّت بر حفظ باقی ماندهها.
10-3- اشترداری: شتر داری همراه با اصطلاحات و لوازم، چون مایهی رونق گذشتهی انارک بوده است و بهانهای برای گریز به معدن نخلک و کورهی سرب و غارت و نابودی جنگلهای تاغ:
تایی گْ زیمی را سایَوون بی هِر چی بی وییاوو را جووون بی... (ص 76)
11-3- گل و گیاه: فرهنگ گل و گیاه در کوه و بیابان با تمام گونگونی و گستردگی، وحش و طیر و شکار و باز هم تأسّف بر نابودی آنها:
حیف از مِشُ از چَپُشْ گُ وِرْکَفْتْ حیف از بُزی بَلَّ گُشْ گُ وِرْکَفْتْ... (ص79)
12-3- باغ و بندم: اصطلاحات کشت و کار و باغداری همراه با تأسّف بر نابودی آن در یک فضای احساسی بسیار قوی که این تأسّف گزندهترین است.
13-3- فاطمی حاج حسن: داستان فاطمهی حاج حسن با روایت شکستهبندی که همه بهانهای برای بیان سال وبایی است(1310 ه.ق) بسیار شیرین و دلچسب.
15-3- حملهی نایب حسین: داستان راهزنیهای بلوچ و کاشی، شکلگیری دار و دستهی نایب حسین کاشی، حمله به انارک و مقاومت دلیرانهی مردم و پروزی آنها همراه با تمام اصطلاحات برج و بارو و قلعهبندی و نامگذاری تاریخ به نام «سال کاشی»(1327-1328):
شَلاّ وَنَگِرْتَ سالی کاشی سالی بِ دی تَهْلیُ نَخاشی
16-3- حاج لطفی: مقدمهای در بچهداری و تربیت کودک و گریز تمثیلگونه به داستان «حاج لطفی» در فضایی عرفانی و زیبا، بهانهای برای بیان آبانبار سازی که حیاتیترین کار خیر در کویر است.
17-3- عمری گُ اِویْرَ (عمری که میگذرد):فصلی در آموزههای اخلاقی و اجتماعی همراه با کنایات بسیار زیبا و خاص گویش، نه ترجمهی دست و پا شکستهی کنایات زبان معیار.
18-3- ای کَسِّرُ مَسِّری ویلایت(ای بزرگتر و کوچکتر ولایت): داستان سیل سیاه (بهار 1332) که ویرانی بسیار درپی داشت و بیان زیبای احیای مزارع و قنوات که مظهر حیات در کویرند:
سِنگاشْنی ویجَ ویجَ بیغِلْ کَ سیلَشْنی قیدِم قیدِم خیجِل کَ... (ص 121)
و در نهایت تاریخ نگارش کتاب با بیان پایان کناجاتگونه و پر تأثیر:
هَفتایْ پس از هیزارُ سیصِی هَفْ سال وِریشْ نِ آخری دِی
خینی جیگِرُم چِقَدْر خارتَ تا یادی نارُسینَمْ وِرارْتَ... (ص 123)
این مجموعه چنان کامل است که به جرأت میتوان گفت واژهای از قلم نیفتاده است و اگر افتاده انگشتشمار است. باید اقرار کنیم که بهتر از این نمیتوان گویشی را زنده و جاودانه کرد.
بار هنری اثر: با این که شعر روایی معمولاً دچار شعارزدگی شده به دامان نظمگویی میافتد، این اثر از این عیب مبرّاست. پر از تصویر است و از آن جا که بیانی حماسی و فولکلوریک دارد آکنده است از کنایات، نه کنایات ترجمه شده از زبان معیار بلکه کنایات رایج در گویش که دقیقاً در راستای زسالت اثر است:
تَخْتَمْ وِنَنِنْ گُ بیحیواسی وِسْکُمْ گُ خُرِنْدَ و چیلاسی
از کولی جَوونُ گُرْدَیی پیر تا تیغُتْ اِوُنْشَ بار وِرگیر
وِرگیر تا دِر تِنُتْ تیوونُ وِرگیر تا اُو وِ جوت ریوونُ
وِرگیر تا واری بَسَّ داری تا حاصلی دَسَّ دَسَّ داری
وِرگیر گُ وَختی وِرگیرِفْتُ تا کُندَ زُنوتْ قُرصُ سِفْتُ
هِر صاحبی وَلْگَ و نیویشتَ یَک رو اِواجِنْ گُ کینْ نیگیشتَ
افسوس که مجال نیست و گر نه آنقدر هست که خواننده را شگفتزده میکند.
زبان اثر: قالب آنچنان آگاهانه انتخاب شده که به شاعر امکان داده است از بیشتر واژگان اصیل گویش استفاده کند، کنایات و اصطلاحات را به کار گیرد تا حرکتی در جاودانه کردن آنها داشته باشد. با آن که معمولاً محدودیّتهای وزن و ردیف و قافیه در شعر گویشهای محلّی شاعر را وادار میکند از ساختار گویش عدول کند امّا در این اثر حتّی به یک مورد از این دست برنمیخوریم.
محتوای اثر: اثر در یک فضای احساسی مناسب با رسالت اثر یعنی افسوس بر ارزشها و اعتبارات گذشته که از دست رفته یا میرود. مجموعهای است از آداب، سنن، اطّلاعات تاریخی، حماسهآفرینیها، قهرمانیها و جغرافیای سیاسی و طبیعی که هر از گاهی این همه اطّلاعات در مجموعهای کوچک در قالبی هنری خواننده را به شگفتی وامیدارد.
ارزش اثر: اثر در حفظ ارزشهای یک جامعه به ویژه زنده کردن یک گویش کاملاً موفّق است به طوری که میتوان ادّعا کردکه دائرهالمعاف کوچکی است با اطّلاعات ارزشمند به اضافهی فرهنگ لغت به انضمام فرهنگ اعلام که این تعلیقات اثر را کامل کرده است.
به طور کلّی میتوان گفت این کتاب ارزشمند شاهنامهای است در مقیاس کوچکتر (نه در محدوهی زبان بلکه در محدودهی گویش) در یک جغرافیای بسیار کوچکتر ولی با همان هدف و مطمئناً با همان تأثیر که علاوه بر زنده نگاه داشتن یکی از گویشهای ارزشمند ناحیهی مرکزی ایران، یک کتاب مرجع است برای محقّقان زبانشناسی و گویششناسی در آینده.
با آرزوی طول عمر و توفیق هر چه بیشتر در این راه برای نویسندهی آن
محمّد مستقیمی(راهی)
به نقل از کتاب انارک که مجموعهای از مقالات و سخنرانیهای همایش گویشهای محْبی و مردم شناسی است که در شهریور ماه 1385 در انارک برگزار شد
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-24078635788259307412010-12-30T11:25:00.002+03:302010-12-30T13:11:19.047+03:30اخراجیهای 2
خانه از پای بست ویران است
خواجه دربند نقش ایوان است
بگذارید از یک خاطره از نوروز گذشته در چوپانان به عنوان مقدمه شروع کنم:
صبح روز نوروز که از خانهی پدری (خانه شیخ) به قصد دیدار اقوام و تبریک نوروزی پا به بیرون گذاشتم به محض گشودن در حیاط با صحنهی زیبایی در ایوانک جلوی در ورودی روبرو شدم : یک علامت سؤال بزرگ روی سنگفرش ایوانک که فریاد میزد : من کیستم؟ و من خوب میدانستم او کیست؟ او زائر محترم آقا امام هشتم(ع) بود که روز گذشته از ضیافتخانهی حضرت ناهار متبرک خورده بود و برای آن که این برکت را با همنوعان و نیازمندان دیگر تقسیم کند در معده و رودهی خود پنهان کرده بود و هزار کیلومتر زحمت حمل آن را کشیده بود و آن را به عنوان عیدی در پشت در خانهی ما دور از چشم رهگذران در گرگ و میش صبحگاهی گذاشته بود تا کسی نبیند نکند کارش حمل بر ریا شود اما با این وجود آن را به شکل یک علامت سؤال بزرگ گذاشته بود که چندان هم دور از ریا نبود چون من فهمیدم او کیست؟ اهالی خانه دست به کار شدند که آن برکت را بزدایند که با مخالفت من رویرو شدند گفتم چه میکنید؟ این دوای درد سوزاک و سفلیس است از پشگل ماچه الاغ درمانتر است چرا آن را دور میریزید بخشکانید که سوغات مشهد است ولی کو گوش شنوا ؟ آن را با بیل و خاکانداز به جوی آب ریختند و من خوشحال شدم که نباید این برکت تنها نصیب ما باشد بگذار با آب جوی به دشت چوپانان برود و در تمام دشت پراکنده شود و تمام محصولات آن را از برکت سرشار سازد تا همگان از آن بهره ببرند در حقیقت روغن ریخته را وقف امامزاده کردم (یادتان باشد در مثل مناقشه نیست فردا این را پیراهن عثمان نکنید که راهی به امامزاده توهین کرده و مرا تکفیر کرده و مهدورالدم اعلام کنید) بگذریم اهل خانه به خیال خودشان پاکسازی کردند و من که برای اولین بار با چنین صحنهای روبرو شده بودم (برادرم این صحنه را بارها دیده بود و چون پنهانی بی آن که گندش را دربیاورد آن را سترده بود و به کسی هم نگفته بود) ولی من ندید بدید بدبیار تا به خیابان آمدم با رئیس شهر روبرو شدم چرا که گذرش هر روز صبح در راه خانه تا مسجد از جلوی خانهی ماست و لابد آن علامت سؤال زیبا را قبل از من دیده بود و او هم که خوب میدانست آن علامت سؤال زیبا کیست مثل برادرم بارها و بارها آن را نادیده گرفته بود و لابد حسرت هم خورده بود که چرا این برکت همیشه نصیب این خانه میشود نکند آنان کرامتی دارند که ما از آن بیخبریم. بگذریم من گردن شکسته به رئیس شهر شکایت بردم و او متأصلانه پاسخ داد چه میشود کرد؟ زائران محترم برای ادای فریضهی دوگانه هر روز صبح روستای ما را مزین به برکات خود میکنند (اثر انگشت بیست و یکم این حضرات را بر خشت خشت کوچههای باقرسیاه، شیخ، میرکریم، عبدالله و کوچه زاهدی میتوانید مشاهده کنید اثر انگشتهای به جا مانده از ربع قرن آمد و شد زائران محترم آقا امام هشتم(ع) و نمازگزاران مسجد جامع چوپانان) و این برکت تنها قسمت همسایگان خدایی است که آنقدر سفارش همسایه را به پیامبرش میکند که پیامبر میفرماید : گمان کردم همسایه از همسایه ارث میبرد و آن حدیث مشهور (الجار ثمالدار). باور کردنی است همسایگان همان خدا این قدر از دست و جاهای دیگر مهمانان او در عذاب باشند باز هم بگذریم آقای رئیس شهر فرمودند هیچ راهی ندارد من گردن شکسته که هر جا هرچه میگویم نمیدانم چرا بد تعبیر میشود گفتم در مسجد را بر روی این محترمان در صبحگاهان ببندید مثل هزاران مسجدی که درش در صبحگاهان بسته است و ایشان بلافاصله بل گرفتند: چی! در مسجد را ببندیم؟!!! و مثل همهی مسؤلان کشورمان که این شگرد را خوب از برند بهانهی فرافکنی یافت و در روستا به دوره افتاد و جار زد که : پسر شیخ میخواهد در مسجد را ببندد!!!!!! و وقتی مقالهی تاریخچهی امامزاده را نوشتم فریاد زد که : بفرما بعد از بستن در مسجد حالا نوبت امامزاده است (حتماً جار او را همه شنیدهاید.باز هم یادآوری کنم که در مثل مناقشه نیست حکایت آن زناکار است که در مسجد زنا میکرد ، مؤمنی او را دید آب دهان انداخت و گفت: تف برتو در خانهی خدا زنا میکنی! ناگهان زناکار فریاد برآورد: وامسلمانیا کجایید مسلمانان بیایید در خانه خدا آب دهان میاندازند!) این مقدمهی بلند را که احتمالاً از متن بیشتر است برمن مگیرید لازم بود حالا بیایید سر اصل مطلب:
قصد هیچ پاسخگویی ندارم چرا که کسی نوشتهی مرا نقد نکرده است که پاسخ بگویم نوشته دوست بسیار عزیزم که احترام زیادی برایش قائلم تنها عکسالعملی بود در برابر یک واژه از توضیح ابتدایی نوشتهی من: واژة (نسنجیده) و بقیه نوشته همان طور که برادرم فرمودند پاسخ کامنت ایشان بود تنها یک نفر در این همه کامنت سنگ خودش را به سینه نزد و پاسخ مرا داد آن هم پاسخ نوشته را نداد تنها پاسخ سؤال مرا داد او پاسخ داد که : تو روسپیترینی! و باز هم یک رکورد نصیب من شد. البته خودم میدانستم، او خوب فهمیده بود من چه میگویم. چون روسپیگری من وحشتناک است . روسپیگری من کاری میکند کارستان روسپیگری من تنها چند جوان سادهی چوپانانی را فاسد نمیکند. روسپیگری من میتواند جهان را فاسد کند حالا مرا به کجا تبعید میکنید نه هر جا که باشم خطرناکم دست و پایم را قلم کنید بر قلمهایم افزودهاید! حکم من روسپی تنها سنگسار است و بس! حالا دیگر کاری ندارد صنف آدمفروش دست به کار شوید! راهی آمادهی فروش است . یک شایعه درست کنید ، فتوایش را از حجتالاسلام بگیرید ، اجرایش با مریدان!
صبح شبی که آن اتفاق کذا در چوپانان افتاد من دربهدر به دنبال عکسی از واقعه بودم و دست به دامان تمام دوستانی که در دسترس بودند شدم از جمله آقای مرتضوی و از خود ایشان شنیدم که: نگذاشتیم احدی عکس بگیرد مگر این که قاچاقی کسی گرفته باشد!
خوب روی این جمله دقت کنید: آی هزاران نفری که آن حرکت زیبای اخلاقی ، اجتماعی، دینی، خداپسندانه، برخاسته از فرهیختگی و حاصل مشورت با بزرگان و آگاهان و پس از اتمام حجت با خاطی – اطلاع ندارم چه اتمام حجتی با خاطی شده است ولی مطمئنم اتمام اخطار و تهدید شده است چون اتمام حجت یعنی مدتها برایش دلیل بیاورند و ارشادش کنند و او تمام آن دلالتها و ارشادها رد کند! اتمام حجت نه اتمام اخطار!- را انجام دادید چرا نگذاشتید از حرکت زیبای فرهنگآفرینتان عکس گرفته با کیفیتی بالا فیلمبرداری شود از شبکههای استانی نه! سراسری نه ! جهانی پخش شود؟ تا دیگران هم از شما بیاموزند، چرا مانع عکسبرداری شدید؟ نکند خودتان هم میدانستید که منکری انجام میدهید! اگر چنین است که وای برمن!
خوب این پاسخ نقد همان یک واژه!
بیان درد آسان است هرکس فریاد برآورد : آخ!!!!!!! ما میفهمیم درد دارد. شناخت بیماری که انعکاس آن درد است و درمان آن، کار بسیار مشکلی است بیماریای که از آن صحبت میکنم یک بیماری اجتماعی است، نه از آن نوع غدهی سرطانی که دوست بسیار عزیزم در مقالهاش آن را جراحی کرد و دور انداخت و مشکل - خدا را شکر- حل شد. این بیماری اجتماعی خاص چوپانان نیست که ما اخراجیهای دور از چوپانان آن را نشاسیم. چوپانان که یک جزیره جدا از جهان و دور از دسترس نیست و زمان هم فاصلهها را از میان برداشته پس مشکل چوپانان همان مشکلی که من در اصفهان که یک کلانشهر است با آن دست و پنجهام تازه در مقیاسی بسیار کوچکتر شما اگر گمان میکنید تنها چوپانان دچار این بیماری است بسی در اشتباهید اتفاقاً بیماری چوپانان به اندازه خودش کوچکتر از جاهای دیگر است مقایسه امروز با گذشته هم که هفتهای دوبار کامیون پست به چوپانان میآمد اشتباهی بزرگتر! حال ببینیم این بیماری چیست؟
با یک تذکر آغاز میکنم اگر نوشتهی کوتاه قبلی را با عنوان دهکده پاک خوانده باشید یادتان میآید که من از یک بازار مکاره سخن گفتم که بزرگترین سرمایهدارش خودم شناخته شدم این بازار همه جا هست اما بهترین مکان برای احداث آن سر چهارراه است! بله، یک پاساژ سر چهارراه! خوب چه چهارراهی بهتر از چوپانان! چهارراهی در مرکز ایران و تقاطعی که شمال را به جنوب و شرق را به غرب وصل میکند.دکان باز کردن در این بازار بسیار پرسود است. آن روزها که ذوق میکردیم که چوپانان چه موقعیت سوقالجیشی خوبی پیدا کرده است و بر سر چهار راه بزرگ ترانزیتی کشور قرار گرفته و از این پس وفور نعمت است و فراوانی و ثروت و آبادانی یادمان رفت که هرکس که خربزه میخورد پای لرزش هم مینشیند! من چقدر ساده بودم که گمان میکردم آلودگی این چهارراه همان جیشهای موقعیت سوقالجیشی چوپانان است و میخواستم با بستن مسجد آن را پاکسازی کنم البته برادرم مرحوم مصطفی شیخ - آن حلال مشکلات دههی 60 - بهتر از من میاندیشید چون او هم بارها علامت سؤال بزرگ را دیده بود ولی آن روزها مسجد موال نداشت پس راه پاکسازی، ساختن موال است و ساختن موال وجود ملکی را میطلبد، زود آن را یافت. پدرم تازه به رحمت خدا رفته بود و یک کاهدان موروثی مورد اختلاف ورثه در کوچه مسجد بود خوب او هم مثل من روغن ریخته وقف امامزاده کرد و با این کار دو مشکل را حل کرد هم موال برای مسجد ساخته شد و هم ملک مورد اختلاف از میان رفت یعنی صورت مسأله پاک شد اما باز هم مشکل حل نشد و من در شگفتم که این زائران محترم آقا چرا موال پاک و تمیز و آبدار مسجد را رها میکنند و در کوچه و خیابان جیش میکنند آنان چگونه و با کدام تطهیر به مسجد میروند و قامت دوگانه میبندند شاید این هم از معجزات باشد! تا نوروز گذشته که من آن علامت سؤال بزرگ را دیدم و صورت مسأله را در مسجد یافتم و خواستم آن را پاک کنم بیخبر از این که پاک کردن این صورت مسأله یعنی آب دهان انداختن در خانهی خدا و خدا پدر آقای رئیس را بیامرزد که خیلی جدی نگرفت والا این روسپیترین هم به دنبال آن روسپی رفته بود حالا فهمیدم که آلودگیهای حاصل از این موقعیت سوقالجیشی چوپانان تنها جیش نیست (ببخشید این ادبیات پرزیدنتی را از زمانی که ممه را لولو برد آموختهام!) آلودگی این چهارراه خیلی فراتر از اینهاست که همه میدانیم و اشاره به یک یک آنها اطناب ممل است خلاصه، فحشا و مواد مخدر شایعترین و آشکارترین آنهاست و این بیماری یک اپیدمی جهانی است که تنها به چوپانان و ایران محدود نمیشود بلکه جهانگستر است. این زبالههای آشکار دست کم دیده میشوند و میتوان از آنها پرهیز کرد ، با زبالههای اتمی که تشعشعات آنها در آسمانمان پراکنده است و به دیشهایمان نفوذ میکند و تا اعماق روحمان میخزد چه میکنیم؟ بپذیریم که درد ما جدا از درد دیگر جاها نیست و ما اخراجیها هم همان قدر میشناسیمش که شما ، ما بسی بیش از شما در هجوم این آفات هستیم بپذیریم که این سوغات تمدن است. سر چهارراه زیستن یعنی دیدن هر روزهی ظواهر این بیماری اجتماعی، و طبیعی است که آن که دردآشناتر آزردهتر از این دیدنها. احساس مسؤلیتی که کردهاید متعالیست ! چه کسی آن را زیر سؤال برده است؟ هر کس برده است خودش علامت سؤال است. آنچه در زدودن آلودگی کردهاید زیر سؤال است چون نیجه نخواهد داد دستکاری این به قول خودتان غدهی سرطانی سلولهای سرطانی در تمام جسم میپراکند گرچه این تمثیل غده سرطانی را قبول ندارم و این بیماری را از نوع سرطان نمیدانم چون سرطان واگیر ندارد اگر تمثیلی مناسب آن باشد ایدز است که خود بیمار هم گاهی نمیداند که ناقل بیماریست و اما درمان:
جناب آقای مرتضوی شما را مخاطب قرار میدهم که مثل خودم از ترینها هستی: تو دلسوزترینی و من روسپیترین، بله تو را مخاطب قرار میدهم اما مخاطب من عام است.
شما چهار راه دارید مثل همان چهارراهی که در آن هستید:
1- اگر گمان میکنید ما در آرمانشهری پاک و بهشتی زندگی میکنیم به ما اخراجیها بپیوندید اما یادآور شوم که با شدت بیشتر این بیماری روبرو خواهید شد.
2- شما هم مثل خیلیها از این بازار زباله استفاده کنید ببینید کدام نوع آن بهتر و پرسودتر است ماشین بازیافتی مناسب بخرید و آن زبالهها را به کود کنستانتره تبدیل کنید و به کشاورزان چوپانان و مزارع اطراف بفروشید.
3- در کنار زبالهها خود و خانوادهی خود و در نتیجه جامعه کوچک خود را واکسینه کنید تا آسیبی به شما نرسد که البته این واکسیناسیون همان کار فرهنگی که فرمودید بازدهی طولانی دارد و نسلها پشتکار میخواهد. البته میپذیرم ولی باور کنید این کار فرهنگی و فرهنگسازی که شما تلفنی آن را شعار نامیدید کاملاً عملی است به شرط آن که بدانیم از کجا شروع کنیم؟ من میدانم باید از خودمان شروع کنیم از نفس خویش، بعد به فرزندان و خانواده و بعد به همسایگان و فامیل تا انتشار آن به جامعه زیرا جامعه جمع منهاست جامعه را نمیتوان اصلاح کرد تا منها درست شوند، منها را اصلاح کنید تا جامعه درست شود البته این کار طاقتفرسا و طولانی است ولی الان هم دیر است
4- زبالهها را دفن کنید که من در تصور خود آن را انجام دادم و عکسش را هم به شما نشان دادم.
ختم کلام سخنی چند با سروران دنیای مجازی که این روزها به جان هم افتادید دلسوزی همهتان را میستایم و باید بگویم که نه از ستایش بعضی از شما به خود بالیدم و غره شدم و نه از توهینها و ناسزاها و تهدیدهاتان دلآزرده و هراسان که بر این عقیدهام که: یا مکن با فیلبانان مشوره / یا بنا کن خانهای فیل توش بره.
ابتدا آن کامنت شوفر شاهرودی که اغلب به آن مثل یک وحی منزل استناد کردید، شک دارم هم در شوفر بودنش و هم در شاهرودی بودنش بهتر است او را «کامنتباز چوپانانی» بنامم او یا هر فاسق دیگری که میگوید: در چوپانان در هر خانهای را بزنی درست زدهای، فسق خویش و ذهنیت کثیف خود را آشکار میکند . من در شگفتم از آنان که ایستادهاند و شنوندگان این جمله بودهاند. چرا اجازه دادید چنین تهمتی عمومی به شما بزنند. کسی میتواند چنین ادعایی کند که در همهی خانهها زده باشد میدانید این حکم باطل از یک قیاس استقرایی باطل منتج است یکی دو خانه مصداق آن است بعد با تعمیم آن حکم صادر میکنند درست مثل این که میگویند: اصفهانیها خسیسند و من دست ودل بازتر از اصفهانی گاهی ندیدهام چرا به این احکام باطل حساس میشوید من همین جمله را در سال 1352 از زبان یک فاسق در چوپانان شنیدم که خانهی خودش هم یکی از خانههای چوپانان بود البته من 22 ساله هم آن روز همان عکسالعملی را داشتم که شما امروز دارید و به شما حق میدهم ولی امروز میدانم که این حکم باطل باطل است تعصب یعنی برخورد عصبی با مسایل. ببخشید اگر قیافهی معلم اخلاق به خود گرفتم! از نصیحت گریزانم، با رفتار باید آموزش داد.
یکی دیگر از کامنتبازان چوپانانی که ذهنش هم به نظر میرسد از نور معنویت و عرفان درخشان است ذهن مرا زیر همان علامت سؤال برده و ناپاک خواندهاست و یکی دو مورد دیگر هم که عدم شناخت من از آبرو و ناموس که اشارهای کوتاه در مقالهی آقای مرتضوی هم به آن بود:
ناموس من چوپانانی و جندقی و بیابانکی و انارکی و حتی ایرانی نیست. ناموس من جهانی است . ناموس من کرامت انسان است و در آن جنسیت مطرح نیست، مرد و زن نمیشناسد، انسان انسان است و انسان روسپی هم مرد و زن ندارد و کرامت انسان در نگاه من بسیار والاست و هیچ انسان دیگری حق ندارد در بارهی آن به قضاوت بنشیند تا چه رسد به این که آن را ترور کند ما حق نداریم در رفتار دیگران قضاوت کنیم شما چه میدانید رفتار من ناشی از کدام انگیزهی ژنتیک درونی و یا انگیزههای سیاسی، اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، اقتصادی، مذهبی بیرونی من است که به خود اجازه میدهید آن را ناپاک بنامید پاکی و ناپاکی در ذهن من نسبی است آن آرمانشهر پاک که در ذهن منور از نور معنویت شماست که ذهن من بویی از آن نبرده است از نگاه من وجود خارجی ندارد که هیچ حتی تصور آن در ذهن من نمیآید چرا که انسان را میشناسم که چگونه موجودیست و اگر چنین شهری باشد انسان در آن نیست این جاست که جا دارد دوباره اشاره کنم مخالفت خود را با آن حرکت کذا! ببینید ما به خود اجازه میدهیم گناهانی را که در ذهن دیگران میگذرد حد بزنیم اینجاست که دلیل مخالفت من آشکار میشود مخالفت من حمایت از فحشا نیست حمایت از قانون است بدترین قانون از بیقانونی بهتر است اگر مادههای قانون به کنار بروند و جای آنها را نرهای سرکار استوار بگیرند سنگ روی سنگ بند نمیشود من از روزی میترسم که یکی از همین کامنتبازان چوپانانی، راهی همیشه در راه را تکفیر کند و به آن شایعه دامن بزند و بعد از حجتالاسلام پسرخاله فتوی بگیرد که مهدورالدمم و با انگیزههای شخصی و با خصومتهای بیدلیل و بیمنطق و با نر سرکار استوار نگذارد این راهی همیشه در راه به پایان راه برسد
محمد مستقیمی (راهی) دی ماه 138912T17:08:20.945+03:30شعری از لاریسا شمایلو شاعر آمریکایی
Oscillation
Cellular grandfather, pity me: once it was understood
how things were done, how the boiling ferns invited the
glaciers to come, how the dinosaurs asked to die. Os-
cillation: The world was born in swing and sway, and I,
fasting slowly, am not random nor mad, but large, and
more precise than you. My blood makes air and cells; my
moon subtends the sky; my tides squeeze life out of rock.
All my night journeys find a sun; I leave orchards and o-
lives behind.
Persian`s version
Translator: Mohammad Mostaghimi (rahi)
لاریسا شمایلو
نوسان
یک بار همدردی من
با پدربزرگ
همراه شد
فهمیده بود
چگونه جوشش سرخسها
فراخواندهاند
یخچالهای طبیعی را
و چگونه دایناسورها
منقرض شدهاند
نوسانات:
جهان زاده شده است
دوره به دوره!
[ من بهآرامی سکوت کردم]
- من نه تصادفیام
نه بیهوده
اما بزرگ و مفیدتر از تو
خون من هوا و سلول می سازد
ماه من
آسمان را درمینوردد
جزر و مد من
از فشار زندگی میکاهد
هماره شب من
میرود تا خورشیدی بیابد.
*
من رها میکنم
باغهای میوه و زیتون موعود را!
گزاشتار: محمد مستقیمی (راهی)
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-35621898111418157892010-09-13T15:10:00.002+04:302012-08-28T16:06:36.740+04:30غزل
پنجره ها
تگرک کین زده بر کوچهسارِ پنجرهها
شکسته شاخ و برِشیشهزارِ پنجرهها
تنیده تارِ فریب عنکبوت تنهایی
به گوشههای سکوت دیارِ پنجرهها
نشسته گردِ کدورت بر آبگینهیشان
غبارِ کینه شده پردهدارِ پنجرهها
ز چارچوبهیِ وحدت گسستهاند مگر؟
که بادِ هرزه رباید قرارِ پنجرهها
کجاست پورِفلق؟ تا پس از پگاهِ دروغ
به صبحِ راست، گشاید حصارِ پنجرهها
بیا! بیا! که گرفتهست در کفِ جولان
حیای گربهوشان اختیارِ پنجرهها
بریز خونِ سیه گربهیِ وقاحت را
به خرده شیشهیِ الماسوارِ پنجرهها
بیا! بزن به سرانگشت نور طرحِ سحر
به روی شیشهیِ مات از غبارِ پنجرهها
بیا! که یخزده گلدانِ خشک و خالی را
به گوشهای فکنیم از کنارِ پنجرهها
بیار آینه فانوسی از قبیلهیِ نور
به شامگاهِ شبستان تارِ پنجرهها
ز اشک، روشنی آور به قدرِ یک خورشید
نشان به دیدهیِ امیدوارِ پنجرهها
کویرِدیدهیِ من کهنه تشنهیِ نور است
دریچهایست مگر از تبارِ پنجرهها؟
بیار شعر سحر«راهیا!» که بیدار است
هزار دیدهیِ شب زندهدارِ پنجرهها
م - راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-4443258820107547292010-09-13T13:13:00.004+04:302012-08-28T16:18:11.679+04:30رؤیا در کابوس
رؤیا در کابوس
در شهرِشب خفاش ظلمت جارِ ناهنجار میزد
توفان غم بیتاب خود را بر در و دیوار میزد
در گوشههایِ کومهیِ تنهاییم چشمان حسرت
بیداریم را بر صلیبِ خوابِ غفلت دار میزد
یک لحظه کابوس سیه، از تنگنای دیده بگریخت
در پردههای خواب نوشین چنگِ رؤیا تار میزد
دیدم به رؤیا بر بلندای افق مرغِ سحرگاه
آهنگِ جانبخش رهایی را دمادم جار میزد
مجنون شب از شرم رویِ نور در بیغوله میشد
لیلایِ نازِ بامدادان خیمه بر کهسار میزد
دیدم به رؤیا دخترِ خورشید را، در حجلهیِ صبح
با شوق وصل، از خون شب، آرایه بر رخسار میزد
دیدم به معراجِ شرف، پیغمبرِ آزادگی را
با دست آزادی، نشان بر سینهی احرار میزد
دیدم وسیعِ گرم گندمزار را بر پهنهی دشت
مواج و زرینخوشه، پرنجوا، دم از ایثار میزد
رؤیای شیرین مرا فریادِ جغدِ جنگ دزدید
بار دگر خفاش ظلمت، جارِ ناهنجار میزد
تا در اجاقِ سردِ بستر، کندهی تب گرم میسوخت
بورانِ هذیان، شاخههای خشکِ لب را بار میزد
از کوچه میآمد به گوشآوای گرم راهی شب
جانسوز آوایی که خون در دیدهی بیدار میزد
م – راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-72158325763485280162010-09-07T00:37:00.003+04:302012-08-28T16:20:40.010+04:30موریانه
موریانه
بردار از راهِ یقین چاهِ گمانها را
کاین راهزن گمراه خواهد کاروانها را
تا دورهایِ نور با سر میتوان رفتن
گر برندارند از کنارِ ره نشانها را
اندیشه را از لولوی لغزش نترسانید
خواهد جوید این موریانه نردبانها را
شیرین و شور و تلخ را فریاد باید کرد
تنها چشیدن نیست در فطرت زبانها را
پرها بسوزد در هوایِ لانهیِ سیمرغ
گر تیره دارید از کلاغان آسمانها را
زین ابر و این رگبار سقفِ خانه خواهد ریخت
گر بسته میخواهید چشمِ ناودانها را
سکان، اگر! لنگر، مگر! ساحل کجا؟ انگار!
باید برافرازی دروغین بادبانها را
آن قهرمان تا قلههایم میتواند برد
کز دستِ من تا قله بندد ریسمانها را
هرگز بهارِ باغ را باور نخواهم کرد
تا خاک نگشاید به روییدن دهانها را
م - راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-32661264405656116012013-02-13T14:39:00.002+03:302013-02-13T14:39:10.036+03:30خروجی وبلاگ دیش سپید
. دیش سپید
http://dish-sepid.blogfa.com محمد مستقیمی - راهی fa blogfa.com Thu, 09 Aug 2012 13:11:00 GMT اندیشههای رهایی
http://dish-sepid.blogfa.com/post-111.aspx
A poem:
Poet, essayist
Quietus thoughts
I’ve passed three score and ten;
many years I’ve harboured
thoughts of death.
I’ve dwelt on means:
by fire,
drinking fuel to make it surer,
by knife through radial artery,
by rope,
by poisons through the stomach, lungs or skin.
Once fear of death dropped from me,
no barrier remained.
Death-wish flared at times beyond
dark thoughts that friends and family
would be better off without me,
flared into
a lust compelling.
Two thoughts
stay my hand:
Dying early is a waste;
it throws to chance
my opportunity right here,
in touch with teachings,
to tread my way
towards nibbana.
Those left behind
would suffer searing pain,
false guilts
years long
surfacing again, again.
Persian translation of the poem " Quietus thoughts " by: Murray Alfredson
Translator: Mohammad Mostaghimi-Rahi
شعر از: موری آلفردسن
شاعر، نویسنده از: استرالیا
اندیشههای رهایی
من سالیان را سپرى کردهام.
سال های بسیاریست که من
در پناه اندیشههای مرگم.
ماندهام در این که:
با آتش،
نوشیدن بنزین برای اطمینان
با چاقو را از راه شاهرگ حیاتى،
با طناب،
با زهر از راه معده، ریهها و پوست.
هنگامی که ترس از مرگ در من کاهیده است،
باز دارندهای نیست.
مرگ آرزو در زمانهای فراتر زبانه کشید
افکار تاریکی که:
دوستان و خانواده بهتر خواهند بود
بی من،
زبانه کشید به شهوتی وادارنده.
دو اندیشه
در دستان من ماند
مرگ زودرس ضایعه است؛
مرا فرصت میدهد
فرصت من درست همینجاست،
در ارتباط با آموزه هایم،
گام زدن در راهی
به سوی «نیروانا»
کسانی که از درد سوزاننده
سمت چپ در پشتشان
رنج می برند،
ازگناهان دروغین
سالیان دراز
تمویه دوباره میکنند،
دوباره
گزاشتار: محمد مستقیمی(راهى)
Thu, 09 Aug 2012 13:11:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-111.aspx کویر حاصلخیز
http://dish-sepid.blogfa.com/post-110.aspx
سپاس «راهی» از «کویر» به خاطر سرودن شعر چوپانان
کویر حاصلخیز
کویر! بر تو درودی، درود جاویدن
سرودهای تو چکامه برای چوپانان
ستودهای تو در آن شعر زادبوم مرا
در این قصیده سپاس آورم تو را به از آن
سپاس گویمت از جان چنان که در خور توست
سپاس آورمت بر شمار ریگ روان
علاقهی تو بر این سرزمین زبانزد بود
نبود الفت پنهان تو به کس پنهان
تو آسمان کویری، تو پر ستارهترین
بمان هماره چنان آسمان، بمان رخشان
کلام نرم تو گسترده مخملین بستر
نگاه گرم تو آغوش میگشایدمان
هزار حکمتِ پوشیده در لفافهی شعر
هزار نغمهی بیپرده، نکتهی عریان
نوای شعر تو موسیقی نشاطانگیز
پیام شعر تو پندِ نشسته در اذهان
زبان مادری ما ز شعر تو جاوید
و نامهی پدران از تو گشت جاویدان
حکیم توس اگر کرده پارسی زنده
ز توست زنده کنون گویش انارستان
اگر مسیح به دم جان به مرده میبخشد
تو با دمیدن، ویرانه سازی آبادان
اگر کویر به توفان کند نهان در خاک
تو آن کویر نه، چون خاک روبی از ویران
اگر کویر نمکزار گسترد هر سو
ز شورگستریت شهر گشته شورستان
کویر از آیش شعر تو گشت حاصلخیز
جهان ز ورد کلام تو گشت گلباران
نه زاده است و نه زاید چنان تو مام کویر
چنان تو هیچ نپرورده است در دامان
اگر سپاس تو گویم به صد هزاران بیت
اگر درود تو را آورم به صد دیوان
شده رهین تو «راهی» و خوب میداند
یک از هزار سپاس تو داشتن نتوان
آبان ۱۳۹۰ – اصفهان، محمد مستقیمی - راهی
Sun, 06 Nov 2011 15:10:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-110.aspx رقص با شیطان (شعری دیگر از لاریسا شمایلو)
http://dish-sepid.blogfa.com/post-109.aspx
Larissa Shmailo
Dancing with the Devil
They say that if you flirt with death
You’re going to get a date;
But I don’t mind---the music’s fine,
And I love dancing with someone who can really lead.
لاریسا شمایلو
رقص با شیطان
شنیدهام اگر با مرگ برقصی
تو را به جاودانگی میبرد
نه
به گمان من
عاشقانه رقصیدن
همراه با یک موسیقی شگرف
با او
مرا به آن سو
پرتاب میکند
گزاشتار: محمد مستقیمی-راهی
Mon, 29 Aug 2011 12:56:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-109.aspx چند کاریکلماتور
http://dish-sepid.blogfa.com/post-108.aspx
201- ویندوزِ ما همیشه هنک است.
202- خطِ قرمز، رویِ زبانِ سرخ است. به همین دلیل دیده نمیشود.
203- زبانِ سرخ خطِ قرمز را نمیبیند
204- خطِ قرمز، همان ورود ممنوعِ زبان است.
205- زبانِ لالها خطِ قرمز ندارد.
206- زبانِ سرخم را با خطِ قرمز، هاشور زدهاند.
207- از کسی که دنبالِ کار است نپرسید کجایِ کاری؟
208- از کسی که سرِ کار است نپرسید کجایِ کاری؟
209- از کسی که نه سرِ کار است نه دنبالِ کار بپرسید کجایِ کاری؟
210- کارچاقکن از پرواربندان است.
Thu, 23 Dec 2010 17:52:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-108.aspx
تشکر لاریسا شمایلو
http://dish-sepid.blogfa.com/post-107.aspx
او آرزو میکند بتواند به فارسی از من تشکر کند:
Dear Friends:
I am very pleased to have another poem translated by Iranian poet Rahi. The English text is below, and you can view the Persian at Rahi's blog at http://dish-sepid.blogfa.com/post-106.aspx. I wish I knew how to say "thank you" in Farsi.
و یکی از دوستانش او را راهنمایی میکند
Larissa, first, congratulations!
Second, I feel honored that you "tagged" me.
Third, I am not afraid to use Google Translate for things like how to say "thank you" in Persian. It is با تشکر از شما. BTW, I am a FAN of Google Translate. I have ...learned to play with it to help me write better Portuguese (I never translate into Portuguese, only into English.) The only times I use it for an actual translation job is AFTER my own translation and sometimes it does come up with a better phrase or term. It is especially good with standard, technical stuff. In fact, I feel that Google Translate is my friend because it is putting all the second and third rate translators out of business or scaring their pants off. I know that it cannot and probably will never be able to do what I (and I suppose you, too) do so well. So, I suggest that you make friends with it, too! Ah, it does depend upon the language. It is best with EU languages because of the huge corpora available. But you translate Russian, right? It should do OK with that. FYI, it can translate Urdu script, I'd say a notch below "fairly well," but it cannot translate romanized Urdu AT ALL. Naturally, it does a bit better with Arabic script. I've just know more Pakistanis than Arabic speakers. Also, it is lots of fun for playing with international FBFs. Once I saw a thread full of obvious joking on the page of a young Serbian friend. Google Translate did a good enough job for me to leave a comment on the thread in Serbian and the Serbs thought it was hilarious! I am saying all of this because I know that Google Translate is sort of "off limits" for serious translators. But for me, it has become a wonderful tool for expressing and extending my general love of language.
Thu, 02 Dec 2010 17:33:40 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-107.aspx
شعری از لاریسا شمایلو شاعر آمریکایی
http://dish-sepid.blogfa.com/post-106.aspx
Larissa Shmailo
Oscillation
Cellular grandfather, pity me: once it was understood
how things were done, how the boiling ferns invited the
glaciers to come, how the dinosaurs asked to die. Os-
cillation: The world was born in swing and sway, and I,
fasting slowly, am not random nor mad, but large, and
more precise than you. My blood makes air and cells; my
moon subtends the sky; my tides squeeze life out of rock.
All my night journeys find a sun; I leave orchards and o-
lives behind.
Persian`s version
Translator: Mohammad Mostaghimi (rahi)
لاریسا شمایلو
نوسان
یک بار همدردی من
با پدربزرگ
همراه شد
فهمیده بود
چگونه جوشش سرخسها
فراخواندهاند
یخچالهای طبیعی را
و چگونه دایناسورها
منقرض شدهاند
نوسانات:
جهان زاده شده است
دوره به دوره!
[ من بهآرامی سکوت کردم]
- من نه تصادفیام
نه بیهوده
اما بزرگ و مفیدتر از تو
خون من هوا و سلول می سازد
ماه من
آسمان را درمینوردد
جزر و مد من
از فشار زندگی میکاهد
هماره شب من
میرود تا خورشیدی بیابد.
*
من رها میکنم
باغهای میوه و زیتون موعود را!
گزاشتار: محمد مستقیمی (راهی) Mon, 29 Nov 2010 14:09:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-106.aspx شبگیر تا به ایوار
http://dish-sepid.blogfa.com/post-105.aspx
شبگیر
با نمنم باران بیدار شد
نیمروز
با یورش تگرگ سنگسار شد
ایوار
سیل آمد و خانه بر سرش آوار شد
(م - راهی)
Sat, 06 Nov 2010 12:19:20 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-105.aspx چند کاریکلماتور
http://dish-sepid.blogfa.com/post-104.aspx
191) «هیس»، همان «خفه شوِ» مؤدّبانه است.
192) صلوات بفرست، یعنی: خفه شو!
193) خر، همان خراست؛ سوارش عوض شده.
194) امروزه، خرسواران، هم از توبره می خورند؛ هم از آخور.
195) سگِ هار، گرگِ هار دیدهبودیم؛ قندِهار ندیدهبودیم
196) قندِهار، همان دیابت است.
197) انسولین، واکسنِ هاریِ قندهار است.
198) اوّل به خرِ شیطان سوار میشوند؛ بعد به خرِ مراد.
199) گورِخر، آرامگاهِ الاغ است.
200) خرک همان کرّه خر است.
(م-راهی) Sun, 26 Sep 2010 16:15:37 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-104.aspx نقد شعر از جمعه تا آدینه
http://dish-sepid.blogfa.com/post-103.aspx
شوان کاوه
اخیراً آشنا شدم با دوستی خوش قریحه و توانا در شعر و نقد و از آنجا که دل به دل راه دارد احساس میکنم این علاقه متقابل است هر چند این آشنایی مجازی است اما احساس آن حقیقیتر از آن است که توصیف توان کرد شاعر و منتقدی توانا به نام شوان کاوه که ابتدا شعرش را طالب شدم و اکنون خواهانم که هر چه مینویسد بخوانم و شاهد من شرح و نقدی است که ایشان بر شعر از جمه تا آدینه من نوشتهاند که هر چند کوتاه است ولی گویاست. همین جا شایسته است از ایشان تشکر کنم و چون این نوشته را در ستون نظرات گذاشتهاند برای مطالعه دوستان پست میکنم:
نقد و شرح شعر از جمعه تا آدینه به قلم شوان کاوه: Sat, 11 Sep 2010 11:38:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-103.aspx او که من نبود
http://dish-sepid.blogfa.com/post-102.aspx او که من نبود
در نگاه عکس من در قاب
روی شومینه
یلدای من
در آیینهی تالار نمایان شد
و به یزمی شبانه نشست
با او که من نبود
###
برق که رفت
روشن کرد
شمع روی شومینه را
و قاب عکس را پشت و رو کرد
شمع تا پگاهان
سوخت
اشک ریخت
و خاموش شد
محمد مستقیمی - راهی
Fri, 03 Sep 2010 12:41:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-102.aspx
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-4363874240899120752013-02-13T14:37:00.002+03:302013-02-13T14:37:33.571+03:30خروجی وبلاگ دولنده
. دولنده
http://doolende.mihanblog.com 2012-09-07T10:14:00+01:00 text/html 2012-08-21T02:50:32+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه من با همشهری
http://doolende.mihanblog.com/post/57
نگاهی به مشکلات شعر کلاسیک در گفتوگویی با: محمد مستقیمی
اندیشیدن را باید آموخت نه اندیشه را text/html 2012-08-17T01:25:31+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) زلزله آذربایجان
http://doolende.mihanblog.com/post/56
زلزله آذربایجان شرقی شنبه 21 مرداد ماه 1391
رقصِ خاک
شهرِ من سبزِ آفتابی بود
آسمانش همیشه آبی بود
شهر بود و محلههایِ سپید
یک خیابانِ رفته تا خورشید
شاخِ زیتونِ باغِ خانهیِ ما
بود از آن دور دورها پیدا
کوچهمان کوچهیِ درختی بود
کاشیاش یادگارِ تختی بود
صادق و آرزو امید و هما
بچههایِ شلوغِ کوچهیِ ما
بیگمان نیست در همه دنیا
چینه کوتاهتر ز خانهیِ ما
چینه کوتاه و آفتاب بلند
با تمامِ محله در پیوند
گرم از مهر و دوستی و صفا
کوچک امّا جهانِ رؤیاها
پدرم همسر محبت بود
مادرم مادرِ عطوفت بود
بود همبازیِ برادر من
کودکیهایِ نازپرور من
خواهرم بوسههایِ الفت بود
بسترم دامنِ شرافت بود
خفته بودم میانِ بسترِ عشق
در حریرِ پرِ کبوترِ عشق
نغمهیِ لایلاییِ مادر
بود موسیقیِ نجیبِ سحر
در فضایی پر از امید و نوید
خواب دیدم که خاک میرقصید
رقص خاک و قصیدهیِ تکرار
کرد ما را عشیرهیِ آوار
خانهها در غبارها گم شد
خاک در دیدگان مردم شد
صورتِ عشق بود خاکآلود
مادرم آه! مادرِ من بود
سرنگون گشت گاهوارهیِ من
دامنِ مادرم کنارهیِ من
پدر آن طاقِ سایههایِ قرار
بود یک دستِ مانده در آوار
در غباری به غلظتِ خشمم
دور میشد برادر از چشمم
خواهر آن خوب آن همه آغوش
بود تندیسِ پاکِ ظلمتپوش
رقصِ خاک و قصیدهیِ تکرار
کرد ما را عشیرهیِ آوار
بچهها! خاک! خاک! تا به ابد
میتوان لافِ خاکبازی زد
بچهها بچههایِ کوچهیِ ما
جایشان خالی است در همه جا
صادق از آرزو امید برید
رفت از خانهیِ هما امید
بغضِ آن سقفِ پیر هم ترکید
آه! آه! از کبوترانِ سپید
مانده بودیم بیکس و بییار
من و تنهایی و غم وآوار
نیست شب را خیالِ بانگِ خروس
تا رهاند مرا از این کابوس
محمد مستقیمی- راهی
text/html 2012-08-12T05:58:17+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) عشق چیست؟
http://doolende.mihanblog.com/post/54
عشق چیست؟
انسان با سه احساس روبروست که هیچ ارتباطی با هم ندارند ولی با هم اشتباه میشوند: عشق، مالکیّت و هوس(شهوت). این سه حس ، هم خاستگاه مختلفی دارند و هم ماهیّت متفاوت. ابتدا به معرّفی آنها پرداخته و بعد به علل اختلاط آنها پی میبریم:
1-عشق: عشق خاستگاهی روانی دارد و در «منِ درونی» انسان ساری است. عشق با «منِ بیرونی» انسان کاری ندارد. با جسم انسان ارتباطی ندارد هر چه هست مربوط به روان انسان است.
2-مالکیّت: مالکیّّت زیر مجموعهی حبّ ذات است انسان دوست دارد مالک هر آنچه میپسندد باشد. این حس قوّت و نمودی تا حدّ حبّ ذات در انسان دارد.
3-هوس(شهوت): هوس مربوط به جسم انسان است . حکمتی است خداوندی برای بقای نسل موجودات که در تمام موجودات زنده وجود دارد. خدا در خلقت، بقای موجودات را بر انگیزهای سوار کردهاست که بناچار همه به سراغش بروند و ناخواسته در بقای نوع خود عاملی مؤثر و اصلی باشند. اگر چنین نبود هیچ یک از موجودات در این باب نمیکوشید.
و امّا چرا این سه حس در انسان با هم اشتباه میشوند؟ این سه شباهتهایی با هم دارند. دوست داشتن که انگیزهی اصلی هر سه است این اشتباه را به وجود میآورد. برای بیرون آمدن از این شبهه باید تفاوتها را شناخت:
1-تفاوت عشق و مالکیّت: این دو پدیده تظاهری یکسان دارند، گرچه عشق مربوط به درون انسان است و به هیچ وجه ظاهر نمیشود ولی چون دوست داشتن در هر دو مشترک است خود انسان آن دو را مخلوط میکند. انسان دوست دارد که وقتی عاشق کسی است او را مالک شود و همین جاست که اختلاط این دو اتّفاق میافتد. عشق ارتباط روحی است(رابطهی دو «منِ درونی» و حتی گاهی احساس یک «من») که وصل و هجران در آن نیست. این ارتباط را هر لحظه که اراده کنی اتّفاق میافتد نه بعد زمان در آن مطرح است نه بعد مکان، پس هجرانی وجود ندارد. عشق ارتباطی است با معشوق که در درون انسان روی میدهد با هیچ نمودی در بیرون ولی مالکیّت ارتباطی بیرونی است. میلی است به تصاحب آنچه را که دوست داری. در عشق حسادت و غیرت نیست. عاشق از این که دیگران هم عاشق معشوق او باشند نه دچار حسادت میشود نه غیرتی میگردد تا آنجا که خواهان این است که همه عاشق معشوق او باشند.مثال: اگر زنی به شما بگوید که من عاشق پدر شما هستم ، احساس خوبی به شما دست میدهد، نه غیرتی میشوید و نه حسادت میکنید ولی اگر مادر شما آن را بشنود زمین و زمان را به هم میدوزد. چرا؟ چون احساس شما نسبت به پدر عشق است و احساس مادرتان نسبت به او مالکیت. مالکیت انحصار طلب است.
منظومههای عاشقانهی ادبیات ما را بنگرید: لیلی و مجنون، خسرو و شیرین و ویس و رامین در هر سه منظومه معشوقه زنی شوهردار است این انتخاب تصادفی نیست. و جالب این جاست که ویس و رامین با این که از نظر ادبی زیباتر از دو منظومهی دیگر است آوازهی چندانی ندارد. دلیل این است که فخرالدّین اسعد گرگانی عشق را نشناخته ولی نظامی آن را بخوبی شناختهاست. در دو منظومهی نظامی هیچ کششی بین دو جسم عاشق و معشوق نمیبینیم نه بین فرهاد و شیرین نه بین مجنون و لیلی، ولی آنچه در ویس و رامین میگذرد عشق نیست هوس است و میبینیم که ویس از آغوش همسر خود میگریزد و به بیرون قلعه رفته به آغوش فاسق خود(رامین) میخزد. در ویس و رامین، ویس مثل شیرین و لیلی یک زن پاکدامن نیست. یک روسپی است و رامین هم مثل فرهاد و مجنون عاشقی پاکباخته نیست که یک فاسق است و این دلیل آن است که این منظومه نتوانسته جایگاه خوبی را در ادبیات ما بیابد. در اینجا باید اشاره کنم که ازدواج را هم نباید با عشق اشتباه گرفت . ازدواج یک قرارداد اجتماعی است مثل یک شرکت. زن و شوهر باید دو شریک خوب و مناسب باشند حالا میتوانند عاشق همدیگر هم باشند. بارها دیدهایم عاشقانی را که شرکای مناسبی نبودهاند و شرکتشان را منحل کردهاند در حالی که همچنان عاشق یکدیگر باقی ماندهاند و همچنین بسیارند کسانی که عاشق یکدیگر نبودهاند و شرکای خوبی در زندگی مشترک بودهاند و زندگی خوب و مؤفّقی داشتهاند. پس معیار انتخاب همسر عشق نیست گرچه زندگی عاشقانه در صورتی که معیارهای شرکت به طور کامل در نظر گرفته شود میتواند یک زندگی ایدهآل باشد ولی باید توجّه کنیم که تنها عشق برای زندگی کافی نیست. شرکای خوبِ یک زندگی خوب، پس از مدتّی به الفت میرسند و اغلب به عشق ولی عاشقان لزوماً شرکای خوبی نیستند.
2-تفاوت عشق و هوس: همان طور که اشاره شد عشق نمود عینی ندارد آنچه که خود را ظاهر میکند چه در نگاه و چه در کلام یا حواس دیگر مربوط به هوس است که با جسم انسان ارتباط دارد و آنچه در جوامع بشری ممنوع مینماید هوس است عشق نیست من بارها گفتهام که: من از همهی شما عاشقترم و تا حالا هم کمیته مرا نگرفتهاست. اصلاً کدام مأمور منکرات میخواهد ارتباط روحی مرا تشخیص بدهد و بفهمد من عاشقم و بیاید مرا دستگیر کند. ارتباط منِ عاشق از نوع تلهپاتی است که هیچ دستگاه شنودی قادر به شنیدن آن نیست.
دیگر این که در هوس همیشه باید تمایل دو طرفه باشد در حالی که در عشق چنین نیست. عاشق میتواند عاشق باشد و معشوق مطلقاً از عشق او بیاطّلاع بماند، فرقی نمیکند و این که گفتهاند: «عشق یکسره مایهی درد سره» همان هوس را میگویند و همچنین آنجا که مولانا میگوید «عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود» به هوس اشاره دارد.
هوس نه تنها در جامعهی ما که در تمام جوامع بشری ممنوع است زیرا تجاوز به حقوق دیگران و زیر سؤال بردن مالکیّت دیگران است. باید هم ممنوع باشد امّا عشق هرگز ممنوع نیست بلکه انسان خلق شده تا عاشق باشد و رسالتش در این است که عاشق همه باشد. دقّت کنید اگر انسان به این درجه رسید که عاشق همهی کائنات شد چقدر حیات انسانی زیبا میشود و زندگی چقدر شیرین. آفرینش انسان برای نمود عشق است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
همان طور که اشاره رفت در عشق وصل و هجران فرقی ندارد. عاشق همیشه در وصال است:
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
مو از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
و از اینگونه است جفا و وفا و قهر و لطف که در نظر عاشق تفاوتی بین آنها نیست:
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
گویند لیلی آش نذری پخته بود و جوانان قبیله برای گرفتن آش میرفتند، مجنون هم کاسه برداشت و به دنبال آنان رفت. لیلی کاسه همه را پر کرد و چون نوبت به مجنون رسید، بر او خشم گرفت بدان جهت که نامش را بر زبانها انداخته بود و کاسهی مجنون را گرفت و پرتاب کرده آن را شکست. جوانان قبیله، مجنون را سرزنش کردند که تو خود را بخاطر لیلی به این روز انداختهای ولی او هیچ علاقهای به تو ندارد دیدی که با تو چه کرد؟ مجنون پاسخ میدهد که :
اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی
یعنی شما نمیفهمید او با زبانی دیگرگون مرا از بین تمام جوانان قبیله متمایز کرد و گفت: تو دیگری.
عاشق جز زیبایی معشوق نمیبیند. زیبایی و زشتی مربوط به جسم است و او با جسم معشوق کاری ندارد. گویند لیلی دختری سیاه چرده و نه چندان زیبا بود. وقتی آوازهی عشق مجنون به خلیفه رسید در لیلی طمع کرد فرمود تا او را بیاورند چون آمد او را نازیبا یافت گفت:
آن خلیفه گفت هان لیلی تویی کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامش چون تو مجنون نیستی
یعنی باید از دیدگاه مجنون به لیلی نظر افکنی تا زیبایی او را ببینی.
قدما عشق را دو گونه دانستهاند: حقیقی و مجازی. عشق حقیقی آن است که عاشق خدا باشی و عشق مجازی آن که عاشق کسی جز خدا باشی که این تقسیمبندی نادرست مینماید عشق دو گونه نیست معشوق دوگونه است. عشق یک احساس لطیف است در انسان، حال، خواه معشوق زمینی باشد خواه آسمانی. مرتبه و درجهای هم اگر دارد در تفاوت معشوق است نه عشق.
محمد مستقیمی(راهی)
26 آذرماه 1386
text/html 2012-08-12T04:50:33+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) زمسّونه، زمسّونه
http://doolende.mihanblog.com/post/53
زمسّونه، زمسّونه
بهار سرماشه انگار، داره میلرزه، هراسونه
میخواد پیدا بشه اما نمیتونه، نمی تونه
بهار افسرده، تابسّون خفه، پاییز پژمرده
در این جا سال یه فصله، زمسّونه، زمسّونه
خزون جارو زده دشت و در و صحرا و جنگل را
اگه سبزی جا مونده از بهار، اون توی گلدونه
به هر جا هر طرف نرده، قرق قانون شبگرده
اگه فانوس پیدا نیس، تو خونه به زندونه
صدایی جز صدای قارقاری از کلاغی نیس
هوا سرده خیابون یخ زده، تاریک و لغزونه
عبوری نیس در کوران و جیغ «بوف کوری» نیس
«سگ ولگرد» تنها عابر توی خیابونه
«سه قطره خون» به روی برف در بنبست ماسیده
که تنها یادگار «داش آکل» اون مرد میدونه
صدای تخمه خوردن نیس زیر کرسی یلدا
«صدایی گر شنیدی تق تق سرما و دندونه»
صداها در سکوت وهمانگیز سحرگاهان
صفیر گولهها از جوخههای تیربارونه
من و چشم انتظاری، تا همیشه سرنوشت این بود
شبم انگار بیپایانه، این شب بیخروسخونه
text/html 2012-07-21T11:17:53+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه من با خبرگزاری کتاب ایران
http://doolende.mihanblog.com/post/51
مصاحبه من با خبرگزاری کتاب ایران در مورد کتاب من (آیینه پردازان) در شناخت ماهیت و ساختار شعر که به زودی منتشر خواهد شد در پیوند زیر:
text/html 2012-07-21T08:57:40+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه با همشهری
http://doolende.mihanblog.com/post/50
کاریکلماتور از دیروز تا امروز پیوندهای زیر:
text/html 2012-07-13T09:42:00+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) کاریکلماتورهای من در باشگاه جوانان ایرانی
http://doolende.mihanblog.com/post/49 کاریکلماتورهای من در سایت باشگاه جوانان ایرانی text/html 2012-07-13T09:31:28+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه من با ایسنا
http://doolende.mihanblog.com/post/48 محمد مستقیمی (راهی):
رفتارهای اروتیک در شعر جوانان بیشتر شده است text/html 2012-07-13T09:24:00+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه من با خبرنگاری (ایسنا) در تلاش نیوز
http://doolende.mihanblog.com/post/47 زبان فارسی باید به روز شود...
text/html 2012-07-09T10:32:08+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) لانه موش
http://doolende.mihanblog.com/post/46
واژهی نفاق در اصل به معنای لانه موش است از آنجا که موش لانه خود را به چند جهت سوراخ میکند برای فرار و نفاق نیز چنین حرکتی است و منافق در رفتار راةهای فرار برای خویش پیشبینی میکند معنای مجازی به خود گرفته و در زبان فارسی همین معنای مجازی رایج است.
لانهیِ موش
این لانهیِ موش را
چه کسی کندهاست
در ما...؟
سوختم
وقتی آن تازی هار
مرا گزید
زخمم را نهان کردم
زیرِ خاکسترِ آن آتشِ مینوی
و آغاز شد
اولین نقبِ گریز
از خاکستر تا شعله
دویدم
از مداین تا مدینه
با چرتی در هر سقیفه
و درنگ تا همیشه
در کوچهیِ وراثت
که من خوگرفتهیِ این کویم
همدردی، بهانهیِ التجایم بود
تا فرصتِ انتقام
پنهان داشتم
هم خویش را در خویش
هم «او» را
و نقبی دیگر
از ارادت تا ریا
برانگیختم
شغادان را به حقِ وراثت
تیغ بر چکاد
شیفتگان را به عطشِ امنیت
زهر در جام
تشنگان را به سرابِ بیعت
نیزه بر سر
بیرنگان را به فریبِ نیابت
شرنگ در کام
پنهان
پشتِ تیغ، جام، نیزه، شرنگ
گریزان
در نقبی
از دشنه تا پشت
گشتم
در هزار کنج هزار و یک شبِ افسانهای
از توس تا بغداد
با تیغِ برمکیان بر مکّیان
و تسخیر «عباسه»
دژِ بکارتِ تازی
با نقابِ صدارت
در نقبی
از دیوان تا حرمسرا
پوشیدم
خلعتِ مصری
در بلخ
زیرِ انگشتِ قرمطیجویِ آن «غازی»
در «ساختارِ دعایِ نشابوریان
ـ که نساخت ـ »
پوشیده
در نقبی
از یمگان تا الموت
آمدم
از اردبیل تا اصفهان
با کشکولی پر از طامات
و تبرزینی از خرافه
تا حفرِ خندقی در مرز
به عمق جهنم
و به نقالی برخاستم
این سویِ جهنم
در قهوهخانهیِ «هشت بهشت»
از مجلسیترین «شهنامه»
خزیده
در نقبی
از خانقاه تا قاپو
خریدم
همهیِ عتیقهها را
کهنه و نو
از آن یهودیزادهیِ عتیقهفروش
«کافی» برای همیشه
تا سپرده شوند
مرواریدهایِ خزفآلود
به موزههایِ فراموشی
در نقبی
از خیبر تا تلآویو
این لانهیِ موش را
چه کسی کندهاست
درما...؟
محمد مستقیمی - راهی
text/html 2012-06-25T01:27:34+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) عاشقانه دریا و کوه
http://doolende.mihanblog.com/post/45
ارسالى : پرویز قوامزاده
عاشقانه دریا و کوه
پیش از مشی
و مشیانه
هکر بود و
فراخکرت
و آخرین نرینه سنگی
از نسل جاودانان آریاویچ
البرز
هنوز تا صلب هکر
هزاران بهار
و صدها تبار
فاصله داشت
و جفت آسمانی او
چیچست
یک جهان حادثه میخواست
تا به زهدان سپندارمذ پاک
مام زیبای زمین
راه جوید
و این گونه شد که دختران
همه دریا شدند و خلیج
هانون شدند و خزر
بختگان و پریشان شدند و تو...
و بعد از آن
پسران
همه تفتان شدند و هزار
الوند و
دنا شدند و
دماوند
سبلان شدند و سهند
بیستون شدند و ... من
و نخستین کافر قوم هکر بود
البرز گرانسر
که جفت آسمانی خویش
پاره عاشقانه آب
چیچست مقدس را
در چاربست قلعه سنگی
بر بامی حقیر
دور از فرشته بینخوت باران
به پاسبان هیبت خشکی
اپوش دیوزاده سپرد
تا شبی در ضیافت نفرین
زهدان دوشیزه همسایه
خزر
به صلب پرصولت خویش وعده بگیرد
(حال آن که همان دم
بغدخت دیگر آب
خلیج آبی همیشه فارس
آویخته به سینههای رگ فروخفته دایهای سنگی
ننه زاگرس
طعم پوک میل پدر را
در مویرگهای اثیری خود
مزمزه میکرد)
و اکنون آریاویچ
از خزر
تا خلیج آسمانی فارس
پر از صخرههای من
و ماسههای تو
باقی است
با زبانه نفرینی
که بانو خدای اب
اردویسور آناهیتا
در اولین چین پیشانی البرز
روان کرد
تا نشان آلایش آبهای زمین
و داغی بر دل رختران هکر باشد
امروز
در اتفاق تازه آب و آسمان و سنگ
دوباره ایزد خوب نسیم
نبض بیقرار نخلها را
به دامن بانو خلیج فارس
عروس آبهای زمین
میپاشد
و موجها
حروف نام تو را
بر آبگینه لرزان کبود
دوباره نقش میکنند
حروف نام تو را
پری دلربای دریاها
و فردا... که بادهای جزیره
در گیسوان تو میپیچند
آسمان، آبی تند درونش را
به دل امواج گرم بانو خلیج فارس میسپارد
و بانوخدا
آناهیتا
با ردای نیلی خود
گیسو به گیسوی تو
در زورق ارغوانی صبح مینشیند
تا نشان تیره نفرین را
از دل پاک ترین سلاله شت اشو هکر
و فراخکرت سپند
بزداید
و دیگر
من میمانم و
نخلهای بیقراری که
به بدرود
شاخه به شاخه
برگ به برگ
بوسه بر آب میزنند text/html 2012-05-31T07:17:00+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مه فشاند نور و...
http://doolende.mihanblog.com/post/44
مه فشاند نور و...
هوچیاین جا جلوهها با چو کند
گر کلاه، اندیشهها را نو کند
خویشتن را میکند بورابلهی
کاو بزرگی را به جمعی هو کند
بدلگامانیم گندم آنِ ماست
آخوری شاید که فکر جو کند
کی تواند با مراغه آن چموش
تا ابد در خاکِ ما سخلو کند؟
با چنین درجا ترقی میکنید!
گر صعودی در مثل یویو کند
میکند با من حسودان! تیغتان
آن چه را تیغِ هرس با مو کند
دشتِ سبز از ما لگدمال از شما
« مه فشاند نور و سگ عوعو کند»
م- راهی
نقل از کتاب شب و ابر و هامون
text/html 2012-04-30T04:02:48+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) خلیج فارس
http://doolende.mihanblog.com/post/43
خلیج فارس
مرا رگ حیات زمین خواندند
سوداگران خون
و با نام انتقال
با سرنگ نیرنگ
میلیونها واحد خونم را
برای روز مبادا
در سردخانة تراستها
انباشتند
بشکهای ده دلار و پنجاه سنت
مرا رگ حیات زمین خواندند
سوداگران خون
و سالهاست
که به نام درمان
زالوی متّههاشان
حجامتی بیپایان دارد
بر گردة نحیف و نزارم
مرا رگ حیات زمین خواندند
سوداگران خون
و رگ خواب زمین بودم
در دست شومشان
و سرنگها
مرفین تزریق میکرد
و خون میمکید
من رگ حیات زمینم
آزرده از نیش سرنگ نیرنگها
خسته از تلمبهخانة زالوهای حجامت
و خشمگین
خشمی که فشار خونم را بالا بردهاست
من رگ حیات زمینم
شتاب نبضم در تب گرم رهایی است
نبضم را خود در دست خواهم گرفت
و تبم را
با پرسیاووشان خود میزان میکنم
نه با گنهگنة وارداتی از غرب
و منحنی قلبم را
امواج خروشانم تنظیم میکنند
نه نوسانات بورس لندن و نیویورک
من رگ حیات زمینم
نبضم را خود در دست خواهم گرفت
حتّی اگر
ناوگان ویروسها
گلبولهای سپیدم را بیازارند
با تزریق سموم شیمیایی
از چپ و راست
من رگ حیات زمینم
همیشه جوشان و پرتپش
من خلیج فارسم
همیشه خروشان و سربلند
فرزندان جنوبیام را ننگ سرسپردگی میآزارد
نسیم شمالم را بگو
توفان کند
و برانگیزد موجهایم را
تا بشوییم ننگشان را
و بخشکانیم دامانشان را
من خلیج فارسم
من رگ حیات زمینم
رگ خوابم را به طبیبان مدّعی نمیسپارم
نبضم را خود در دست خواهم گرفت
تنگهام را خواهم فشرد
و عرصهشان را تنگ خواهم کرد
محمد مستقیمی - راهی
text/html 2012-04-08T04:13:24+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) خون قانون
http://doolende.mihanblog.com/post/42
خون قانون
پنجره را بگشای
به صبحگاهان
سرسام خیابان را بنگر
و هراس همهمهها را
چراغ راهنما
عبوسانه و سرخروی
و غژغژ چندشآور ترمزها
***
پنجره را بگشای
به نیمه شبان
سکوت خیابان را بنگر
و فرار همهمهها را
چراغ راهنما
عبوسانه و سرخروی
و میتوان گذشت عاصی
و میتوان لیسید
خون قانون را
از چهرهی چراغ راهنما
در نیمه شبان
محمد مستقیمی (راهی)
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-27477263725850011752013-02-12T23:54:00.004+03:302013-02-12T23:54:55.996+03:30نایب حسین کاشی
خاطرههایی از یاغی شدن نایب حسین کاشی، راهزن معروف و پسرانش
کد مطلب : 78
تاریخ : شنبه 25 شهریور 1391 - 09:37
در سال 1307 هـ کaه به واسطهی خلع محمد علی شاه قاجار و تعیین نمودن احمد شاه قاجار به سلطنت که سفیر بود و نایب السلطنه برای وی تعیین شده بود، کشور ایران بینهایت هرجومرج و هر گوشهای از مملکت طغیان یاغیگری را شروع نموده بودند. از آن جمله «نایب حسین کاشی» و پنج نفر پسرانش برای بخش خور حرکت نموده که از دوری مرکز و نبودن راه و وسیله فرستادن و قشون دولتی به آنجا استفاده نمایند.
موقعی که به انارک آمدند آقایان انارک با مختصر وسیلهای که داشتند آنها را به انارک راه ندادند ولی پس از دو روز محاصره چون عده نایب حسین متجاوز از هفتصد نفر سوار مکمل بود تاب مقاومت نیاورده و با تلفات چند نفر نایب حسین انارک را اشغال و خسارت زیادی به اهالی انارک وارد آورد. از جمله انتظام الملک عرب پسر سهام السلطنه قبل از نایب حسین بعنوان اینکه آب و املاکی در بخش خودم دارم و در باطن برای طغیان یاغیگری به بخش خور آمده بود موقعی که شنید نایب حسین و پسرانش به انارک آمدهاند به انارک رفت. چون نایب حسین در ایام جوانی در ردیف نوکرهای سهام السلطنه عرب قرار گرفته بود به انارک که رسید استقبال شایانی با قربانی شتر و گاو او را پذیرفتند. پس از چند روزی توقف لقب سالاری را به نایب حسین و سردار جنگی را به ماشااللهخان پسر بزرگ نایب حسین و شجاع لشکری را به علیخان پسر دوم و سرتیپی را به اکبر شاه پسر سوم و سرهنگی را به رضا خان پسر چهارم و میرپنجی را به پسر پنجم رضاخان تفویض و آنها را به بخش خور دعوت و همراه بخور آمدند. پس از چهل روز توقف که شنیدند مخالفی در کاشان ندارند به کاشان برگشتند و پس از یکماه توقف در کاشان که سردار اسعد بختیاری به امر دولت آنها را تعقیب نمود مجددا به بخش خور در حدود 1200 نفر سوار و پیاده آمدند و مدتی در خور توقف کردند و در حدود چهل پنجاه دختر را به عقد خود از رؤسا و سرکردگان آنها درآوردند. ولی مرحوم ماشااللهخان سردار عقیده مذهبی کاملی داشت که اگر چند نفر شهادت میدادند این دختر در حبالهی نکاح دیگری است یا کفش و انگشتر نمودهاند دستور صرفنظر از آن دختر را صادر میکردند حتی خودشان شخصی بنام ملا علی که از علمای کاشان بود همراه آورده بودند که دخترانی را که ازدواج میکردند او عقد یا اجرای صیغه میکرد.
موقعی که به خور آمدند مرحوم فرمان یغمائی و مرحوم حاج سلطان شمسائی و مرحوم میرزا آقا جان امام جمعه همعهد شدند که در قلعهی مهر جان محصور شده و وسیله راه ندادن آنها را به مهر جان فراهم نمایند و چون به آنها سردار پسر نایب حسین نامه نوشت و به آنها تأمین داد، جواب نوشتند به آدم یاغی نمیشود اطمینان حاصل کرد و نیامدند(1). چون عدهی زیادی از اهالی بخش خور به نایب حسین گرویده بودند آنها را برای محاصرهی قلعه مهر جان تحریض و تحریک نمودند و به راهنمایی این عدهی مفروض که چون نام بردن آنها باعث رنجش فامیل آنها خواهد شد خودداری میشود. بالاخره قلعه مهر جان را محاصره و پس از 6 روز جنگ و کشتار 12 نفر از نوکران نایب حسین و چند اسب به راهنمایی خود چند نفر اهالی مهرجان قلعه را سوراخ و فتح کردند و پس از گرفتن قلعه مهرجان مرحوم فرمان و مرحوم حاج سلطان و دیگران را تأمین دادند.
موقعی که مرحوم همایون پسر مرحوم فرمان را مرحوم دانش یغمائی که برادرزن شجاع لشکر پسر نایب حسین بود برای تأمین نزد سردار و نایب حسین میآورد، بین راه اکبر شاه سرتیپ پسر سوم نایب حسین با مرحوم همایون بهم برخوردند. یک نفر از مفروضین به اکبر شاه گفت اسب و دو نفر آدمهای شما را همین شخص کشته است. عصبانی شده فحش ناموسی به مرحوم همایون داد او هم بدون فکر فحش او را با چند تا اضافه رد کرد؛ ده تیر خود را کشیده چند گلوله به او زد و او را کشت.
خبر به سردار رسید با حال تأثر از خانه بیرون آمده برادر خود را مورد لعن و طعن و فحش قرار داد ولی کار از کار گذشته بود.
پس از کشته شدن مرحوم همایون مرحوم سردار، مرحوم فرمان پدر همایون را مورد محبت و توجه قرار داده و تا محل بودند غالبا او را نوازش میکرد. موقعی هم محمد علی گنابادی نایب حسین و اتباع او را برای غارت طبس به طبس برد و روز چهل و یکم بعد از کشتن همایون قاتلش در طبس کشته شد.
در شب عید نوروز مرحوم فرمان بر سفره شام دستور داد اسماعیل پسر همایون را که یک ساله بود و شیر میخورد بیاورند. موقعی که این طفل را آوردند و چشمش به او افتاد او را روی دامن گرفته و بنای بیتابی را گذارد. بنده رستگار و اخوان و همشیرهها هم بیاد کشتن برادر خود آمده مجلس عزاداری برپا شد. ضمن گریه و زاری صدای حلقه در بلند شد. در را باز نمودم سه نفر از نوکرهای اکبر شاه سرتیپ که همراه او به طبس رفته بودند و از اهالی خور و آب گرم بودند به نام عباس سعیدی گرمهای، و قلی و فرج خوری پسر قربانی به پشت در ایستاده بودند. همینکه آنها را مشاهده نمودم به تعجیل به مرحوم پدرم فرمان اطلاع دادم که نوکرهای اکبر شاه سرتیپ پشت در اجازهی ورود میخواهند. فرمود داخل شوند به حضور که آمدند از عباس سعیدی پرسید چه خبر داری و کی آمدهای؟ گفت الساعه آمدهام و دست در جیب کرده و پاکتی به مرحوم فرمان داد، مرحوم فرمان عینک خود را به چشم زد و فرمود چراغ را نگه دار پاکت را باز کرد پس از مطالعه نامه، سجاده خود را برداشته و به سجده افتاد. مادرم پرسید چه خبر شده؟ گفت قاتل همایون در طبس کشته شده. گفت نامه را بخوان مطالب نامه این بود که سردار پسر بزرگ نایب حسین نوشته بود:
"فدای آقای فرمان شوم. برادر من پسر شما را به ناحق کشت. در طبس به سزای اعمال خود رسید نعش او را به وسیله عباس گرمهای خدمت شما میفرستم که او را با آن حال ببینید بلکه انشاالله از او بگذرید اگر کفن او خونی شده عوض کنید و نماز بر او بخوانید و در آستانهی امامزاده آبگرم(ع) به خاک بسپارید یک تخته قالی هم برای تقدیمی امامزاده فرستادم در حرم بیاندازند. سردار جنگ ماشاءالله."
موقعی که این خبر خوش به مرحوم فرمان و ماها رسید آخر شب پدرم با مرحومه والدهام مشورت نمود که باید در این مورد چه عملی انجام دهیم. مرحومه والدهام گفتند صبح چند نفر از سادات را خبر کنید بیایند و آنها را با چند تا علم سیاهپوش شده بردارید با یک عده از اهالی و بروید آبگرم و با احترام تمام پس از انجام نماز و تلقین در آستانه امامزاده دفن کنید و قاری برای قرائت قرآن کلام الله بر سر قبرش بگمارید.
من هم صبح که شد از مادرم درخواست نمودم که به پدرم بگویید مرا هم همراه خود به آبگرم ببرد تا صحنه را تماشا کنم. من آن روز در حدود 12 سال داشتم و فعلا وارد 83 سال قمری هستم به آبگرم رفتیم جسد اکبر شاه را روی لنگه در چوبی گذارده و با نمد و با طناب پیچیده بودند. کفنش را که باز کردند تیری با تفنگ سربی بر پشت اکبر شاه اصابت نموده بود از پستان راستش پریده و دهان زخم مانند استکانی نمایش می داد و کفنش هم خونی شده بود. کفنش را عوض نموده نماز بر او خوانده شد و در بیرون حرم امامزاده آبگرم به خاک سپرده و سه نفر قاری هم با خرج پدرم سر قبر نشانده شد. پس از ده روز نایب حسین و پسرانش از طبس مراجعت و مخصوصا ماشاءالله خان سردار با 50 سوار به گرمه آمده و به منزل ما وارد شدند و با مرحوم پدرم به آبگرم رفتیم. پس از آن که این محبت را از طرف پدرم نسبت به برادرش شنید فوق العاده پدرم را تحت توجه قرار داد و مدتی در بخش خور توقف نمودند. خود سردار چون دختری از اهالی گرمه به حباله نکاح درآورده بود غالبا به گرمه میآمد. از گرمه نامهای به آقایان بیاضه حسنعلی خان و مرحوم مجد الاشراف و مستوفی (میرزا نصرالله) که عموزادهی پدرم بود نوشت چون قلعهی بیاضه را سواران نایب حسین محاصره داشتند آقایان را تهدید نمود که اگر از قلعه خارج نشوید و تأمین مرا قبول نکنید قضیهی شما هم مثل قضیهی قلعهی مهر جان و کشته شدن پسر فرمان خواهد شد. مرحوم میرزا نصر الله مستوفی یغمائی که شخص باکمال و خوش خط و از طایفهی یغما مرحوم بود در جواب نامهی سردار کاشی نوشت که با این عملیاتی که از شماها بروز کرده ما تأمین جانی و ناموسی نداریم و در آخر نامه نوشته بود که شما ما را تهدید کردهاید که قضیهی پسر آقای عمو فرمان خواهد شد به این رباعی نامه خود را خاتمه میدهم.
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او تن ما بدار سازد آونگ
القصه در این سراچهی پر نیرنگ
یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ
این نامه را که سردار قرائت کرد چند مرتبه پشت سر هم گفت ای(ق)و اتباع نایب حسین که اطراف قلعهء بیاضه را محاصره داشتند خسارت زیادی به اهالی بیاضه رسانیده ولی موفق به گرفتن قلعه نشدند و مدت سه ماه در این حدود بیاضه و اردیب و گرمه و مهرجان و بخش خور بودند و محصول اهالی را پس از آنکه چرانیدند جمعآوری نموده بدست مرحوم قدرت الله خان و مسعود لشکر سپرده و مصمم برای کاشان شدند.
موقعی که سردار با چند نفر به آب گرم که در آنجا غالبا سردار آمد و رفت مینمود و قلعهی قدیمهی آنجا را تعمیر میکرد برای سرکشی به آب گرم میآمد: یک موقع نامهای به مرحوم فرمان پدرم نوشته بود که امشب را در آب گرم هستم و دلتنگ شما شدهام. چون از موقعی که مرحوم پدرم جنازه سرتیپ بردارش را با احترام به خاک سپرده بود خیلی به او محبت میکرد. در نامه نوشته بود مقداری لوازمات هم برای ما بیاورید و اسبی هم برای سواری پدرم فرستاده بود. موقعی که مرحوم فرمان قصد آب گرم کرد من هم از ایشان استدعا نمودم که مرا هم ببرید قبول کرده و رفتیم. موقعی که به آب گرم رسیدیم سردار از قلعه پایین آمد و پدرم را از اسب پیاده نمود و با نوازش و محبت به قلعه رفتیم و شب را در آنجا توقف داشتیم پس از صرف شام خود سردار محل خواب پدرم و مرا تعیین نموده دستور داد رختخواب آوردند و خوابیدیم. خود سردار هم در همان بالاخانه خوابید. نصف شب به پدرم صدا زد و گفت آقای فرمان شما هم امشب مانند من خواب نمیروید. گفتند بلی من هم بیخوابی دارم. گفت اگر مایل هستید بنشینیم و باهم صحبت کنیم. پدرم گفت اختیار با شماست. آنموقع مسعود لشکر که ابراهیم خان نام داشت با جهانگیر خان پسر عمویش پیش خدمت سردار بودند صدا زد: ابراهیم خان به عباس آب گرمی بگو قلیانش را چاق کند و برای آقای فرمان بیاورد. و به جهانگیر خان گفت سماور آتش بینداز و مشغول صحبت شدند. سردار گفت شما تجربه کار هستید و سرد و گرم دنیا را چشیدهاید راهی برای تأمین ما از طرف دولت نمیتوانید برایمان نشان دهید که من از یاغیگری خسته شدهام و میدانم این کار عاقبت خوبی ندارد. مرحوم پدرم سوال کرد اول این عمل شما از کجا شد.
چهار انگشت دستش را به سمت پدرم دراز کرد گفت برای چهار ریال رنگ کرباس. پدرم گفت چگونه شد. گفت پدر من کرباسی به رنگرز داده بود و هر موقعی که میرفت کرباس را بگیرد چون پول رنگ را نداشت بدهد رنگرز کرباس را نمیداد. یکبار رفته بود که به قلدری کرباس را بگیرد بین آنها منازعه شد. رنگرز به پدرم فحش داده بود. او هم رنگرز را گرفته در خم رنگ تیل انداخته بود و او را نگاه داشته بود تا خفه شود. و به منزل برگشت. ما در خانهای بودیم که تعدادی اطاق و هریک از ما برادرها که زن داشتیم در یک اطاق بودیم و سه نفر از خواهرها هم که شوهر داشتند هریک در یک اطاق بودند و پدرم هم در یکی از اطاقها سکنی داشت. یک موقع دیدیم چند نفر از نوکرهای حکومت کاشان به خانه ما ریختند و پدرم را گرفتند و کتش را بستند و به او کتک میزدند. صدای ضجهی مادرم که بلند شد. رفتیم ببینیم چه خبر است. برادرم شجاع لشکر که صدای ناله مادرم را شنید چماقی داشت که سر آن آهنی نصب بود و آنرا شش پر میگفتند و به فرق یکی از نوکرهای حکومت کاشان نواخت که مغزش به اطراف اطاق پاشید و دو سه نفر از آنها را هم سر و دست شکستیم و فرار کردند. پس از دو الی سه ساعت شنیدیم که عده زیادی از کسان حکومت به خانه ما میآیند در را بستیم و سردر خانه را سوراخ کندیم موقعیکه آمدند در خانه را آتش بزنند از بالای در یک نفر دیگر از آنها را سرتیپ به گلوله بست و کشته شد. چون چند قبضه تفنگ تک تیر آلمانی و سر پر داشتیم آنها را عقب زدیم. بعد از چند ساعتی مشاهده نمودیم که عده زیادی قریب دو الی سه هزار نفر با بیل و کلنگ بخانه ما حمله نمودند که خانه را بر سر ما خراب کنند.
چون شب شده بود راهی از سمت بیابان میرفت سوراخ کردیم و به طرف کوه بالای فین رفتیم صبح ساعت ده عده زیادی از سوار و پیاده اطراف ما آمدند و جنگ شروع شد چند نفر از سوارهای حکومت کاشان کشته شدند و یک داماد ما هم کشته شد و ما به سمت کوهسار متواری شدیم و بنای جمعآوری اشخاصی که مایل به عمل یاغیگری بودند شدیم و تا امروز قریب چند هزار نفر چه از طرف اتباع دولتی و چه از طرف ما کشته شدهاند و خیلی از این عمل پشیمانم که چه خسارتی به مردم بیچاره رسیده است.
پس از دو ماه به سمت کاشان رفتند و پدرم را هم با برادرم مرحوم حاج فرمان همراه به کاشان بردند و پدرم و مرحوم حاج فرمان موقعی که بختیاریها دور آنها را گرفتند فرار کردند چنانکه همه میدانند بعدها وسیله تأمین خود را در زمان وثوق الدوله که نخست وزیر بود گرفتند و مدتی در یزد و اصفهان به سر بردند. وثوق الدوله، سردار و چند نفر آنها را به کاخ خود دعوت و به طمع اینکه ایالت خراسان را به سردار تفویض خواهد نمود آنها را دستگیر و در میدان توپخانه بدار آویخته شدند.
احمد رستگار یغمائی
پانوشت:
1- این روایات از آقای احمد رستگار یغمائی است که خود شاهد و ناظر قضایا بوده است.احمد رستگار فرزند مرحوم هادی فرمان یغمائی است.در انشاء مقاله تغییری داده نمیشود.
منبع:
برگرفته از یکی از شمارههای مجله یغما
منبع : نایین پژوه
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-39154118487737570132013-02-12T23:48:00.000+03:302013-02-12T23:48:28.433+03:30مهندسی حفر قنات
مهندسی حفر قنات
کد مطلب : 71
تاریخ : چهارشنبه 14 تیر 1391 - 11:50
به علمی میگوییم که به صورت شفاهی و تجربی در گذشته آموزش داده میشد و به وسیله این علم انسانها در دورانهای گذشته مخصوصا در ایران زمین موفق شدهاند از اعماق زمین نهر ها و جویهای آب را بر روی زمین جاری نموده و به کشاورزی بپردازند.
امروزه با توجه به پیشرفت علم شاید انجام چنین کار هایی آسان به نظر برسد ولی با توجه به اینکه در زمانهای گذشته تکنولوژی خیلی ابتدایی بوده، حفر قنات کاری بسیار حرفهای و علمی بوده است.
در این مقاله کوشش من در این جهت است که خوانندگان را با گوشههایی از این فعالیتها آشنا سازم و سایر همشهریان محقق را ترغیب نمایم که تجارب پدران پیر خود را در این زمینهها قلمی ساخته تا مورد استفاده محققین و سایرین قرار گیرد.
تاریخچه مشکل اساسی قنات چوپانان:
تاریخچه مشکلی را که به نگارش در میآورم اوج یک فعالیت علمی را در حفر قنات بیان مینماید:
در دوران نوجوانی که ساکن چوپانان بودم و ایام تعطیلات تابستانی مدارس را معمولا در چوپانان سپری میکردم ، بیشتر اوقات علاقه داشتم که در جلسات مالکین و مدیران روستا که معمولا در زیر درختان توت کنار جوی آب تشکیل میشد شرکت کنم.
در آن زمان معمولا در جلسات مالکین، افراد زیر شرکت داشتند:
حاج محمد مستقیمی، رحمتعلی عمادی ، شیخ حسن دیمه کاری، عبدالرحیم رحیمی ژ، میرزا مهدی مستقیمی، حسین حاج مهدی عسکری، عبدالرحیم زاهدی، سید ریاض، محمدرضا مستقیمی (شیخ) پدر این حقیر و چند نفر دیگر از جمله بعضی از فرزندان نسل سوم و بعضی رعایا یا خوش نشینها بودند. که خداوند همه آنها را رحمت کند.
یک روز مرحوم قربان سعادت که استاد مقنی قنات بود و در پیشکار چوپانان کار میکرد بعد از آمدن از محل کار به جلسه آمد و مشکلی را مطرح کرد و طلب راه حل نمود.
مشکل اساسی قنات چه بود؟
او چنین گزارش کرد که چند روزی است پیشکار به سنگی برخورد کرده و ابتدا ما فکر کردیم که سنگ پارهای بزرگ است که میتوانیم با خرد کردن آن تکه تکه آنرا از دل خاک بیرون بیاوریم اما بعد از دو سه روز کار کردن فهمیدیم که این سنگ خیلی بزرگ است و به تدبیر او شاید به اندازه یک کامیون باشد. او گزارش کرد که تیم او چهار طرف سنگ را مقداری کندهاند تا گوشه سنگ را پیدا کنند اما موفق نشدهاند. سنگ یکپارچه و آنقدر سخت و محکم است که کلنگ مقنی داخل چاه بر آن کارگر نیست.
شرکت کنندگان در جلسه نظرات مختلفی را عنوان کردند که سه نظر مورد موافقت همه قرار گرفت.
من اکنون میبینم که کار آنها با اصول علمی حل مسأله کاملا منطبق بوده است.
فرضیاتی برای حل مشکل قنات:
1 – باتوجه به اینکه محل پیشکار تا کوه فاصله زیادی دارد به احتمال قوی سنگ بزرگی است که در مسیر پیشکار قرار گرفته و میتوان با شکافتن سنگ با اصول معدنکاری از آن عبور کرد.
2 – برای فهمیدن اینکه با یک تکه سنگ روبرو هستیم یا مانع ما بزرگتر از تصور است بهتر است در راستای قنات 50 متر بالاتر چاه گمانهای زده شود و معلوم گردد ادامه سنگ چقدر میتواند باشد تا تصمیم بهتری بتوان اتخاذ نمود.
3 – بهتر است تصور کنیم که مانع خیلی بزرگ است و برای فرار از مشکل، سنگ را دور بزنیم یعنی اینکه مسیر قنات را به سمت جندق منحرف کرده بعد از یک یا دو پشته مجددا به سمت راستای قنات به پیش برویم.
آنروز نظر دوم مورد توافق قرار گرفت و قرار شد یک دست مقنی مسئول حفر چاه گمانه شود که افراد آن مشخص شدند و کار آغاز گردید. چند روز بعد گزارش شد که چاه گمانه 5 متر بالاتر از مادر چاه به آب رسیده و چاه کنها به علت آب زیاد چاه دیگر قادر به کندن چاه نیستند و با توجه به اینکه برای مالکین پمپاژ آب میسر نبود از کندن چاه منصرف شدند و نظریه دیگری مطرح شد.
نظریه جدید بعد از حفر چاه گمانه:
عنوان گردید که سنک، مانند بندی یا سدی سنگی است که جلو پیشکار قرار گرفته و آب پشت آن ربطی به آب پیشکار ندارد و اگر بتوان این سد را شکست امکان دست یافتن به یک سفره آب زیر زمینی امکان پذیر میشود. و همین نظریه سبب شد که هر طور شده سنگ سخت را بشکافند.
البته مقداری فعالیت انجام شد و چند متری از سنگ را خرد کردند؛ حتی چشمه آبی هم از دل سنگ فوران زد اما سنگ سخت آنقدر سخت و مقاوم بود. با تحولات انقلاب سپید شاه کشاورزی چوپانان داشت به زمین میخورد و بقیه مالکین تنها به لایروبی قنات بسنده کردند.
فعالیتهای پس از انقلاب اسلامی برای کندن پیشکار:
بعد از انقلاب اسلامی با کمکی که دولت نمود و بودجهای که مالکین پرداختند و امکانات آتشباری معدن نخلک تصمیم گرفته شد این سنگ از سر راه قنات چوپانان برداشته شود. لذا فعالیت آغاز شد و بعد از مصرف بودجه زیاد و استفاده از تیم معدنکار، عاقبت نیز سنگ مقاوم در مقابل پیشکار و پشتکار مردم پیروز شد و مدیران چوپانان موفق نشدند کمر این سنگ را بشکنند.
تا سالهای بعد که بودجهای از طرف مالکین و دولت تامین گردید، قرار شد که نظریه سوم اجرا گردد که با این بودجه موفق شدند یکی دو پشته به جهت دیگر برای دور زدن سنگ بکنند و این رشته سر دراز دارد که اگر گزارشی در این زمینه از افراد مطلع خصوصا آقای رفیع و آقای حاج ابوالقاسم زاهدی تهیه شود مشکلات کار دقیقا بیان خواهد گردید.
نصیحتی برای دارندگان قنات:
پدران ما عقیده داشتند که باید هر دو سال یکبار سراسر قنات لایروبی شده و حداقل سالی یک پشته قنات به جلو پیشرود تا نقصانی در آب قنات پیش نیاید.
سخنان فوق اهمیت قنات و زحماتی را که گذشتگان ما کشیدهاند و علم و تجارب آنها را آشکار میسازد. شرکت در جلسات فوق مرا کنجگاو کرد که سوالات زیادی در مورد حفر قنات مطرح کنم و بیاد دارم که مرحوم پدرم و مرحوم عبدالرحیم زاهدی با چه دقتی و با نمایش تصاویری که با انگشت روی خاک رسم مینمودند ریزه کاریهای این علم را برای من توضیح میدادند. یکی از ان سوالات مرا به درس هندسه خیلی علاقهمند ساخته بود و سعی میکردم که گفتههای آنها را با آموختههای درس هندسه خود تطابق دهم. در اینجا بیاد استاد هندسه خود در نایین، استاد سلیمانی افتادم و برای او از خداوند طلب خیر و رحمت مینمایم.
چگونه دو میله چاه در زیر زمین به یکدیگر سوراخ میشده است؟
امروزه شاید با وسایلی که وجود دارد و با مهندسینی که میتوانند از این ابزار استفاده کنند کار آسانی باشد؛ هر چند که دیدیم در اصفهان در حفر کانال مترو نزدیک بود سی و سه پل هم خراب شود! اما من بر آنم که طرز کار مقنیها را تشریح کنم.
معمولا دو حلقه چاه به فاصله 50 متر از هم کنده میشود که چاه بالایی نزدیک به مادر چاه و چاه پایینی نزدیک به چشمه قنات خواهد بود. واضح است که بین چاه بالایی و پایینی شیبی روی سطح زمین قرار دارد که با تراز اختلاف شیب محاسبه میشود، حال اگر چاه بالایی 30 متر باشد و شیب زمین هم نیم متر باشد عمق چاه پایینی را 5/29متر میکنند.
بعد از آماده شدن دو حلقه چاه دو دست مقنی از هر دو چاه باید به سمت یکدیگر پیش بروند تا به هم دیگر برسند.
این کار دو فایده دارد:
اول آنکه سرعت کار بالا میرود، دوم آنکه برای خارج کردن خاک داخل کانال باید در نهایت مسافت کمتری پیموده شود.
اما کوچکترین انحراف سبب سوراخ نشدن کانال میشود.
چگونه این مشکل حل میشده است؟
بعد از آماده شده دو میله چاه، طنابی بالای دو میله چاه در راستای مسیر قنات و در هر چاه دو ریسمان به ته چاه کشیده میشده بطوریکه دو سر هر ریسمان در داخل هر چاه به چوبی یک متری متصل و دو سر دیگر ریسمانها در بالای چاه به طناب مسیر قنات متصل می شده است. حال دو چوبی که در دو چاه آرام میگرفته، مسیر کندن کانال را برای مقنی مشخص میساخته است. پس از آن کار حفر در آن مسیر آغاز میشود.
از یک مقنی سوال کردم که در موقع جلو رفتن کانال چطور در کار شما انحرافی پیش نمیآید؟ در پاسخ گفت: معمولا نور پشت سرمان که از میله چاه به داخل کانال میافتد راهنمای ماست که مسیر را مستقیم به پیش برویم.
شیب لازم در قنات:
حتما وقتی دو میله چاه به هم سوراخ میشود تراز است و برای جریان یافتن آب به شیبی نیاز است. مقنیها بعد از سوراخ شدن دو چاه، آب را که همیشه در چاههای بالایی وجود دارد جاری میسازند. حرکت آب مشخص میکند که چه مقدار باید کف برداری شود، لذا کف قنات به اندازه لازم برای جریان آب برداشته میشود. بعد از کف برداری جلو آب ، برای جلوگیری از حفر پشته بعدی با خاک سد میشود و فقط در مواقع ضروری آن بند خاکی را میگشایند.
مسیر چاههای منتهی به چوپانان نایین، برگرفته از گوگل ارث
سخن پایانی:
ریزه کاریهای زیادی در حفر قنات تجربه شده است که این تجربیات دریایی از مهندسی حفر قنات است و این مقاله مشت نمونه خروار است. اکنون که میشنوم بسیاری از فرزندان چوپانان رشته عمران میخوانند، چه خوب است در این زمینه تحقیقات دقیقی انجام داده و این تجارب را علمی، مکتوب نمایند.
ابوالقاسم مستقیمی
منبع : نایین پژوه
لینک این مطلب :
http://naeinpajoh.comp71راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-35280588140828480852013-02-07T16:18:00.001+03:302013-02-07T16:18:34.941+03:30خروجی وبلاگ دهستان چوپانان
This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below. دهستان چوپانان
http://choopananvatan.blogfa.com منظم ترین دهستان خشتی ایران fa blogfa.com Thu, 06 Sep 2012 14:08:00 GMT واقعه ای عجیب در ریگ جن
http://choopananvatan.blogfa.com/post-1018.aspx
مقاله زیر داستان واقعی یک مهندس عمران میباشد که برای پروژه جاده سازی به منطقه خور وبیابانک حرکت میکند اما در بین راه دچار مشکلاتی میشود و در ریگ جن یک شب را به صبح میرساند.
با تشکر از مهندس مسعود عمادی که این مقاله را برای ما ارسال نمودند.
فرازنیوز: مشمولان غیر غایبی که تا پایان سال 1390 واجد شرایط معافیتهایی از قبیل معافیت جد و جده، سه برادری و غیره بودهاند تا پایان شهریورماه امسال فرصت دارند تا برای ثبت و رسیدگی به درخواست خود اقدام کنند.
به گزارش خبرگزاری فرازنیوز(faraznews.com)، سازمان وظیفه عمومی طی اطلاعیهای اعلام کرد: پیرو اطلاع رسانی قبلی، با توجه به اینکه تصویب قانون وظیفه عمومی تغییر ضوابط برخی از معافیتها و یا حذف آنها را در برداشته است، در این راستا برخی ازمشمولان که واجد شرایط معافیتهای مقرر در سال 90 از قبیل معافیت جد و جده، سه برادری، کسرخدمت منجر به معافیت، پدر در حبس و غیره بوده و بدلیل عدم آگاهی و یا پارهای از مشکلات فقط تا پایان سال 90 موفق به بهرهمندی از این نوع معافیتها نبودهاند درصورتیکه همچنان واجد شرایط این معافیتها باشند تا پایان شهریور ماه امسال (31/6/91) فرصت دارند تا برای ثبت درخواست خود از طریق دفاتر خدمات الکترونیک انتظامی (پلیس +10) اقدام کنند.
این اطلاعیه در خصوص شرایط معافیت سه برادری در سال 90 میافزاید: با مساعدت صورت گرفته در خصوص این نوع معافیت، چنانچه فرزند سوم خانواده حداقل نیمی از مدت خدمت دوره ضرورت (9ماه) را تا پایان سال 90 گذرانده و خدمت وی همچنان استمرار داشته باشد، بعنوان برادر خدمت کرده محسوب شده و برادر چهارم وی تا تاریخ 31/6/91 مهلت داشته تا برای ثبت درخواست خود به دفاتر خدمات الکترونیک انتظامی (پلیس+10) مراجعه کند.
در معافیت مذکور برادر دارای سابقه خدمت در صورت فوت، بعنوان برادر خدمت کرده محسوب شده و همچنین کسرخدمت بسیج برادران خدمت کرده نیز جزء مدت خدمت آنان لحاظ و گواهی کسرخدمت بسیج صادره در سال 91 نیزقابل محاسبه خواهد بود.
Sun, 02 Sep 2012 12:30:30 GMT ghsamimi http://choopananvatan.blogfa.com/post-1014.aspx تعدادی از اسناد چاه های اطراف چوپانان
http://choopananvatan.blogfa.com/post-1013.aspx تعدادی زیادی چاه آب در اطراف چوپانان از جمله: چاه غیب در ریگ جن ، چاه های دربندو و چاه خونی در کوه های چفت و ... وجود دارد. هر یک از این چا ه ها سند معتبری دارد که هر سهم آن از ششدانگ متعلق به مالکان چوپانان میباشد.اسنادی که در زیر مشاهده میفرمایید مربوط به مرحوم عباس عمادی (محمدعلی) میباشد.
باتشکر از : مهندس مسعود عمادی که ما را در تهیه این اسناد یاری نمودند.
* برای مشاهده سایز بزرگتر روی عکس ها کلیک کنید.
به گزارش اینا به نقل از مشرق، با شکست ارتش عراق در عملیات بیتالمقدس، جایگاه سیاسی دشمن در جهان متزلزل شد؛ عملیات رمضان در حال شکلگیری و انجام بود که موضوع برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد مطرح شد تا صدام حسین رئیس این اجلاس باشد.
جمهوری اسلامی ایران سیاست بیاثر کردن این اجلاس را در دستور کار خود قرار داد و در اولین گام، اجلاس غیرمتعهدها را تحریم کرد.
بغداد از مدتها قبل به کمک آمریکا به دژ نفوذ ناپذیرى تبدیل شده و تبلیغات بسیار وسیعى در این رابطه به راه افتاد و عنوان شد «هیچکس توانایی ناامن کردن پایتخت عراق را ندارد.»
در این زمان بود که ایجاد ناامنى در بغداد در دستور کار نظامى - سیاسى جمهورى اسلامى قرار گرفت تا ضمن هدف قرار دادن تأسیسات پالایشگاهى "الدوره" در جنوب شرقى این شهر، از برگزارى نشست سران غیرمتعهدها در بغداد نیز جلوگیرى شود.
انجام این ماموریت به نیروی هوایی ارتش واگذار می شود و سرهنگ خلبان عباس دوران براى جلوگیرى از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد، در تاریخ بیستم تیرماه سال 1361 مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن کند
ساعت5:30 صبح سیام تیرماه 61 مأموریت آغاز شد در حالی که فانتوم شماره یک، رهبری گروه پرواز را بر عهده داشت.
حرکت گروه پرواز از شرق بغداد به جنوب شرق آن شهر و سپس "پالایشگاه الدوره" پیشبینی شده بود. خلبانان میبایست پس از عبور از مرز و ناامن کردن آسمان بغداد، به انجام ماموریت خود بپردازند و این در حالی بود که پیشرفتهترین تجهیزات پدافند هوایی از آسمان این شهر حفاظت میکرد.
عباس دوران در نامههاى مربوط به این ماموریت، مقابل اسم پدافندهاى مختلفى که عراق از کشورهاى اروپایى خریده بود، نوشته است: «نود درصد احتمال برگشت نیست.»
سه فروند جنگنده فانتوم تا مرز پرواز میکنند، یکی از آنها جدا شده و دو فروند دیگر به فرماندهی سرهنگ دوران، وارد خاک عراق میشوند.
جنگندهها تا 15 کیلومتری بغداد بدون هیچ مشکلی پیش میروند تا اینکه در این نقطه، با دیوار آتش و پدافند دشمن روبهرو شده و در همین فاصله چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد میکند.
با اصابت این گلولهها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار میافتد اما او باز هم تصمیم به ادامه عملیات میگیرد.
بنابراین هواپیماها به سمت جنوب شرقى شهر بغداد که پالایشگاه "الدوره" در آن جا بود، ادامه مسیر داده و با این که پدافند دشمن بسیار قوى عمل میکرد، تمام بمبها را روى این پالایشگاه تخلیه میکنند.
جنگندهها پس از تخلیه بمبها به مسیرى ادامه میدهند که در نهایت به سالن کنفرانس سران غیرمتعهدها ختم میشد.
پالایشگاه به شدت در آتش میسوخت و دود ناشی از سوختن پالایشگاه، فضا را پوشانده بود و تا این لحظه عملیات کاملا موفقیتآمیز به پیش میرفت.
در این زمان قسمت عقب هواپیمای دوران نیز مورد اصابت چندین گلوله ضدهوایی قرار گرفته و از بین میرود. هواپیما آتش گرفته و عباس از خلبان عقب (منصور کاظمیان) میخواهد که هواپیما را ترک کند و وقتی جوابی نمیشنود، دکمه خروج اضطراری کابین عقب را زده و کاظمیان به بیرون پرتاب میشود.
فرمانده گروه در این لحظه طبق گفتههای قبلی فانتوم سوم در همان جا منتظر میماند تا در صورت نیاز به آنها بپیوندد. مأموریت خلبانان، انجام عملیات روى بغداد و بمباران پالایشگاه، نیروگاه اتمى، پایگاه الرشید یا ساختمان اجلاس در این شهر بود.، تصمیمی مبنی بر ترک هواپیما ندارد. وى بارها گفته بود: «اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مىآیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.»
شعلههای آتش هرلحظه شدیدتر و ارتفاع هواپیما نیز هر لحظه کمتر میشد تا اینکه هتل محل برگزاری اجلاس غیرمتعهدها پیش روی خلبان قرار گرفت.
به سوی هتل حرکت کرده و هواپیما را (درحالی که هنوز هدایت آن را برعهده داشت)، به ساختمان آن میکوبد.
این اقدام شهادتطلبانه عباس دوران در ناامن ساختن آسمان بغداد، موجب شد تا برگزاری این اجلاس از بغداد به دهلی نو منتقل شودبقایای پیکر پاک امیر الاستشهادیون، خلبان عباس دوران بعد از 20 سال در تاریخ 30 تیرماه 1381 به کشور بازگشت و در زادگاهش (شیراز) به خاک سپرده شد. با توجه به اهمیت فوقالعاده موضوع، شش تن از برجستهترین خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و سه فروند هواپیمای فانتوم برای انجام این مأموریت در نظر گرفته شدند تا ناتوانی رژیم بعث در تأمین امنیت آسمان بغداد به جهانیان نشان داده شود.
خلبانان انتخاب میشوند. تصمیم بر این بود تا سه فروند فانتوم کاملا مسلح به پرواز درآیند، هر سه، تا مرز پرواز کرده و تنها دو فروند از مرز گذشته و به هدف حملهور شوند.
فانتوم سوم در همان جا منتظر میماند تا در صورت نیاز به آنها بپیوندد. مأموریت خلبانان، انجام عملیات روى بغداد و بمباران پالایشگاه، نیروگاه اتمى، پایگاه الرشید یا ساختمان اجلاس در این شهر بود.
یادوخاطره خلبان شهید دوران گرامی باد روحش شاد
باتشکر ازخبرگزاری شرق اصفهان
بی شک آن روز که آماده رفتن شده بود
باغ پرواز، پر از لاله وسوسن شده بود
عاقبت رفت به آنجا که دلش خواست رسید
در همان روز که در «عشق» معین شده بود
نام شهید : محمدرضا طاهر
تاریخ تولد : 1344
محل تولد: چوپانان
تاریخ شهادت : 30/6/1361
محل شهادت : چوپانان
همواره تاریخ عرصه تقابل حق وباطل بوده وساکنانش بر دو سوی این صحنه صف کشیده ، در حال نبرد بوده اند . حق وباطل، یک راه مشخص به نام باطل و یک راه مشخص به نام حق، بدون هیچ احتمال سومی ، یاباید حسینی بود وبس ویا یزیدی بود در راه عبث. انسانها با بستر تربیت ورشد وزمینه های باطنی وروحی،یکی از این دو جبهه را برمی گزیند :«یشربون من کاس کان مزاجها کافورا» وآنان که جبهه ی کفر رابرمی گزینند:«سلاسل واغلالاوسعیرا»واین شهیدانند که با انتخاب راه حق به بهترین نحو ازآن حراست نمودند.
فصل شکوفائی:
با شروع جنگ تحمیلی وفرمان امام(ره) مبنی برتشکیل بسیج وارد بسیج نائین گردید وباعنوان عضوویژه بسیج مشغول خدمت شدبا شرکت درآموزشهای عقیدتی ونظامی به تقویت روحی وجسمی خود پرداخت.درزمانی که در بسیج نائین فعالیت می کرد کلیه آیات جهاد قران را از در یک مجموعه جمع بندی کرد .
حضور در میدان نبرد:
درتاریخ 15/9/1360برای اولین بار ازطریق بسیج شهرستان نائین عازم جبهه شد بعد از مدتی که به روستا بازگشت باتوجه به اینکه درس را رها کرده ودائماًدربسیج بود ومسئولیت آموزش نیرو های بسیجی را عهده دار بود مجددآً به جبهه رفت ، اصلاً عضویت در بسیج را برای شرکت در جهاد درراه خدا انتخاب کرده بود واگر آموزش هم می داد برای رفتن نیرو ها به جبهه بود ، در مرحله دوم اعزام در عملیات پیروز مندانه بیت المقدس وآزادی خرمشهر شرکت داشت .
لحظه عروج:
در تاریخ 23/6/1361 که از سوی فرمانده وقت بسیج چوپانان (برادر پاسدار عباسعلی امامی) برای انجام ماموریتی به بیرون از روستا اعزام می شود، در تصادف با یک دستگاه خودرو مجروع وبعد از یک هفته بستری در بیمارستان اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل گردید وروح پاک وعاشق او برای ملاقات با یار به دیار باقی شتافت . روحش شاد ، راهش پُر ره رو باد.
خصال نیکو :
از ویژگی های شهید محمد رضا طاهر می توان به صداقت ، تعهد ، اعتماد به نفس ،اعتقاد به آداب وسنن اسلامی ،اخلاق نیکو وپسندیده وجدیت در عمل اشاره کرد.
من به توصیه امام عمل کرده ام ! اغلب وصیت نامه های شهداکه به دستم رسید راخوانده ام . ماواقعاًازاین وصیت نامه هادرس می گیریم . آن جوان،خطش هم به زورخوانده می شود؛اماهرکلمه اش برای من وامثال من یک درس راه گشاست که خیلی استفاده کرده ام.
(مقام معظم رهبری) «حدیث ولایت جلد8ص 43»
قسمتی از وصیت نامه شهید محمدرضاطاهر می باشد
سخنی دارم باشماجوانان عزیز ،ای برادر وای خواهربدانیدکه شمابرادران رهروان راه امام حسین (ع)وشماخواهران ادامه دهنده راه حضرت زینب(س)هستیدپس به خوبی انجام وظیفه نمایید که یزیدی ازآب درنیاییدوشماپدرومادرها مگرخون عزیزانتان بالاترازخون امام علی ابن ابیطالب(ع) است مگربالاترازخون شهید مصطفی خمینی فرزندبرومندامام است مگربالاترازخون شهیدبمانعلی طاهراست یامگربالاترازخون خودِ من حقیر است چرافرزندت باید براثراین که تو نمی گذاری حتی دربسیج محل شرکت کند نیم ساعت درکنارمن گریه کند،چرانمی گذاری درراه اسلام فعالیت کند،من وتوکه ازاسلام چیزی سردرنمی آوریم نباید بگذاریم فرزندانمان دراین لجنزار فرو روند .
رقص خاک........... زلزله آذربایجان
http://choopananvatan.blogfa.com/post-1010.aspx
رقصِ خاک
شهرِ من سبزِ آفتابی بود
آسمانش همیشه آبی بود
شهر بود و محلههایِ سپید
یک خیابانِ رفته تا خورشید
شاخِ زیتونِ باغِ خانهیِ ما
بود از آن دور دورها پیدا
کوچهمان کوچهیِ درختی بود
کاشیاش یادگارِ تختی بود
صادق و آرزو امید و هما
بچههایِ شلوغِ کوچهیِ ما
بیگمان نیست در همه دنیا
چینه کوتاهتر ز خانهیِ ما
چینه کوتاه و آفتاب بلند
با تمامِ محله در پیوند
گرم از مهر و دوستی و صفا
کوچک امّا جهانِ رؤیاها
پدرم همسر محبت بود
مادرم مادرِ عطوفت بود
بود همبازیِ برادر من
کودکیهایِ نازپرور من
خواهرم بوسههایِ الفت بود
بسترم دامنِ شرافت بود
خفته بودم میانِ بسترِ عشق
در حریرِ پرِ کبوترِ عشق
نغمهیِ لایلاییِ مادر
بود موسیقیِ نجیبِ سحر
در فضایی پر از امید و نوید
خواب دیدم که خاک میرقصید
رقص خاک و قصیدهیِ تکرار
کرد ما را عشیرهیِ آوار
خانهها در غبارها گم شد
خاک در دیدگان مردم شد
صورتِ عشق بود خاکآلود
مادرم آه! مادرِ من بود
سرنگون گشت گاهوارهیِ من
دامنِ مادرم کنارهیِ من
پدر آن طاقِ سایههایِ قرار
بود یک دستِ مانده در آوار
در غباری به غلظتِ خشمم
دور میشد برادر از چشمم
خواهر آن خوب آن همه آغوش
بود تندیسِ پاکِ ظلمتپوش
رقصِ خاک و قصیدهیِ تکرار
کرد ما را عشیرهیِ آوار
بچهها! خاک! خاک! تا به ابد
میتوان لافِ خاکبازی زد
بچهها بچههایِ کوچهیِ ما
جایشان خالی است در همه جا
صادق از آرزو امید برید
رفت از خانهیِ هما امید
بغضِ آن سقفِ پیر هم ترکید
آه! آه! از کبوترانِ سپید
مانده بودیم بیکس و بییار
من و تنهایی و غم وآوار
نیست شب را خیالِ بانگِ خروس
تا رهاند مرا از این کابوس
محمد مستقیمی- راهی
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-26514155455732265332013-02-07T15:46:00.005+03:302013-02-07T15:46:50.643+03:30خروجی وبلاگ زبان، گویش و واژگان چُپنونی
This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below.
http://choopanan-zaban.blogfa.com زبان، گویش و واژگان چُپنونی fa blogfa.com Sun, 16 Jan 2011 16:36:00 GMT - http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-953.aspx ۱- هر کلمه باید با کلمه بعدی خود یک فاصله داشته باشد. (درست: من و شما؛ غلط: من وشما)
۲- علائم نقطهگذاری (مثل ؛ . : ، ؟ !) باید به کلمه قبل از خود بچسبد و با کلمه بعد از خود یک فاصله داشته باشد.
۳- از علائم نقطهگذاری درست استفاده کنیم. آنها را بطور تکراری بکار نبریم (درست: آهای! غلط: آهای!!!!) در مورد سهنقطه از نویسه خاص آن استفاده شود و اگر آنرا روی صفحه کلید خود نداریم فقط سه نقطه بکار بریم نه بیشتر.
۴- پرانتز باز باید از کلمه قبل از خود یک فاصله داشته باشد و کلمهای که داخل آن نوشته میشود باید بدون فاصله با پرانتز باشد. پرانتز بسته باید بدون فاصله با کلمه داخل پرانتز باشد و با کلمه پس از آن یک فاصله داشته باشد.
۵- گیومههای فارسی (یعنی « و ») نیز همانند پرانتز به کار میرود.
۶- هنگام نوشتن پسوند «ها»ی جمع، با یک نیم فاصله به کلمه مربوطه چسبانده شود. (درست: آدمها؛ غلط: آدمها، آدم ها)
۷- هنگام نوشتن پیشوند «می» فعلهای مضارع، با یک نیم فاصله به کلمه مربوطه چسبانده شود. (درست: میتوان؛ غلط: می توان، میتوان)
۸- بهتر است در تاریخها نام ماه با حروف باشد و روز و سال با عدد باشد. مثل: ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
۹- آنچه که میخواهیم به عنوان یک نام یا عبارت خاص از سایر متن جدا کنیم با گیومههای فارسی نوشته شود. مثل «خلیج فارس»
۱۰- چیدمان صفحه کلید کامپیوتر باید درست باشد تا حروف درست نوشته شوند. برخی از نسخههای قدیمیتر ویندوز از چیدمان صفحه کلید غیراستاندارد استفاده میکنند که از حروف اشتباه زیر استفاده میکنند:
به جای «ی» فارسی از «ی» عربی استفاده میکنند که دو نقطه زیر آن دارد.
به جای «ک» فارسی از «ک» عربی استفاده میکنند که یک حمزه داخل آن دارد.
به جای عددهای فارسی مثل ۴ و ۵ و ۶ از عددهای عربی مثل ٤ و ٥ و ٦ استفاده میکنند. برای رفع بیشتر اشتباهات گفته شده میتوانید از نرمافزار رایگان «ویراستیار ۱» که به Microsoft Word افزوده میشود استفاده کنید. آنرا در اینترنت جستجو کرده و یا آنرا از
سایت ویراستیار و یا از
اینجا دانلود کنید.
Sun, 16 Jan 2011 16:36:00 GMT choopanan-zaban
http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-953.aspx- http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-952.aspx علائم نقطه گذاری
استفاده از علایم نقطهگذاری در متن نه بیحکمت است و نه آنقدرها هم بیحساب و کتاب که برخی وبلاگنویسان یا کلا با آنها قهرند و یا نابجا و اغراقآمیز از آنها استفاده میکنند. جزو هر کدام از این سه دسته که باشیم [دستهی سوم آنهایی هستند که درست و بجا بهکار میبرند] نکته مهمتر این است که موقع تایپ کردن، این علامتها را به شکل درست کنار حروف و کلمات بنشانیم.
فاصله انداختن بین علامتهایی چون [. ، ؛ : ؟ !] با کلمهی قبلی خود غلط است و فاصله نینداختن بین آنها و کلمهی بعدیشان هم به همچنین. درست این است:
[کلمه] [علامت نقطهگذاری] [فاصله یا همان space] [کلمه بعد]
رعایت این شیوه، هم شکل ظاهری متن را زیباتر میکند و هم باعث میشود نقطهگذاریهای متن شما در هر حالتی از دیده شدن در مونیتور و یا چاپ شدن روی کاغذ به هنگام پرینت، به هیچ وجه از انتهای سطر پایین نیفتند.
«می» در فعلها
«می» و «نمی» فعلهای مضارع چه وقتی که محاورهای مینویسیم و چه غیرمحاورهای، باید جدا از ریشهی فعل نوشته شوند. مثلا «میشه» و «میشود» غلط است. باید نوشت «میشه» و «میشود»؛ و همینطور دیگر فعلها.
«ها» علامت جمع
«ها»ی جمع هم از همین قاعده پیروی میکند و تا حد امکان نباید آن را به کلمهای که جمع بسته شده، چسباند. برای مثال «دستها» غلط است و باید نوشت «دستها».
نکتهی مهم
«می» و «نمی» فعلها و «ها»ی جمع جدا نوشته میشوند اما نباید به هنگام تایپ کردن از space [کلید فاصله] استفاده کرد. space برای ایجاد فاصله میان کلمات مستقل بهکار گرفته میشود. در این موارد و برخی موارد دیگر باید از [نیمفاصله] استفاده کرد. به خصوص برای محیطی مثل وبلاگ که نهایتا نمایش چیدمان نهایی جملهها و کلمهها نسبیست و لزوما به همان ترتیبی نیست که وبلاگنویس در مونیتور خود میبیند. استفاده از [نیمفاصله] باعث میشود که پیشوند افعال و یا «ها»ی جمع در عین این که جدا دیده میشود، در هیچ شرایطی هم از کلمهی اصلی خود جدا نشود و مثلا «می» تهِ خط نمیماند و ریشهی فعل بیفتد اولِ خط بعدی. اگر دقت کنید، میبینید که در همین یادداشت، به همین ترتیب عمل شده.
نکتهی مهمتر
کلید [نیمفاصله] بهخاطر عدم کاربردی که در زبان انگلیسی دارد، بستگی دارد به ویندوز مورد استفادهی کاربر فارسیزبان. اگر از نرم افزار فارسی ساز TrayLayout استفاده کنید، کلید [نیمفاصله] همان shift+space است که در ویندوزهای فارسی شده به کار میرود. آنهایی هم که ویندوزهای قدیمی انگلیسی 98 و office2000 فارسی دارند، برای ایجاد نیمفاصله باید از کلید shift+N استفاده کنند. برای ویندوزهای دیگر میتوانید از ترکیب کلیدهای ctrl+shift+2 استفاده کنید. فکر نکنید کار خیلی سختیست، بعد از تایپ یکی دو تا مطلب، خیلی زود به آن عادت میکنید.
«را» در جمله
بههیچوجه و هرگز «را» مفعولی را به هیچ کلمهای نچسبانید. از استثنایی چون «مرا» که بگذریم، حتا «تو را» را هم سرهم ننویسید. با این «را» مثل یک کلمهی مستقل برخورد کنید. نه آن را بچسبانید و نه آن را بدون فاصله [Space] تایپ کنید. پس هم غلط است که تایپ کنیم «ترا» بهجای «تو را»، هم غلط است که تایپ کنیم «منرا» بهجای «من را» و هم غلط است که تایپ کنیم «خودرا» بهجای «خود را».
«به» در جمله
در برخی موارد ترکیب «به» و کلمهای دیگر بهمرور تشکیل یک کلمهی مستقل و غالبا به معنای صفت داده که در این موارد میشود چشمپوشی کرد از چسباندنش؛ مانند «بساز» در جملهی «جمشید مرد بسازیست.» اما محض رضای خدا در موارد دیگر چنین عمل شنیعی انجام ندهید و بگذارید «به» به حال خود باشد. فقط حواستان باشد که در برخی کلمهها که شک دارید «به» جزو کلمه شده یا نه، میتوانید از [نیمفاصله] استفاده کنید؛ مانند «بهطرز» که در ظاهر جداست ولی وقتی روی آن کلیک میکنید، باهم انتخاب میشوند. پس غلط است که تایپ کنیم «بروی» بهجای «بهروی» و... و نیز غلط است اگر بنویسیم «لبم را بلبش چسباندم» بهجای «لبم را به لبش چسباندم».
یک نمونه برای عبرت
آنهایی که آیین نگارش را میدانند و رعایت میکنند که هیچ. آنها که میدانند و رعایت نمیکنند، میتوانند همچنان رعایت نکنند؛ زور که نیست. اما آنها که نمیدانند و یا میدانستهاند و یادشان رفته، فکر میکنم این مطالب، به دردشان بخورد. من هر وقت با دیدن یکی دیگر از بیشمار نمونههای غلطنویسی روبهرو میشوم آه از نهادم برمیآید. وقتی هنوز سادهترین نکات مطرحشده در غلطنامههای پیشین رعایت نمیشوند، فکر میکنم تخصصیتر کردن موضوع، بیشتر مایهی هدردادن آن میشود. محض رضای خدا به این نمونه از یکی از وبلاگها [بدون لینک و مشخصات] دقت کنید! امروز مامان برای دیدن یکی از خاله ها رفت همدان....البته نه برای دید و بازدید و دیدن اون بلکه برای عیادت خاله که توی بیمارستانه....!خلاصه امشبرو من و بابام مجردی میگذرونیم...!برای همین هم زنگ زدم به باباوگفتم:ما که غذابلد نیستیم درست کنیم...(به جز نیمرو) لااقل پنج - شیش تا سمبوسه بگیر تا باهم بخوریم...(البته با سه - چهار کیلو سس!؟) بابام که هی می گفت:نه سمبوسه خوب نیست کباب بهتره...بالاخره هر جور بود راضیش کردیم.امشب هم مثل همیشه شهادته!تلوزیون که هیچی نداره!البته شهادت یا غیر شهادت فرقی نمی کنه.هیچ وقت چیزی نداره...بیخود نیست روی تمام پشت بامهای تهران پر از ماهواره است.....!!!
ناراحت نشوید؛
این نوشتهی ۱۰سطری، فقط کمی بیشتر از ۳۰غلط نگارشی و نقطهگذاری دارد. پیشتر هم گفتهام که محاورهای نوشتن هیچ اشکالی ندارد، ولی میشود محاورهای را هم تمیزتر و منظمتر و بیغلط نوشت. و اما برجستهترین غلطها بدون این که بخواهم مته به خشخاش بگذارم:
۱- در کلمهی «خالهها»، «ها»ی جمع جدا نوشه شده درحالی که «ها»ی جمع باید با نیمفاصله کنار کلمه بنشیند.
۲- از استفادهی بیمورد از سهنقطه که بگذریم، روش استفاده از آن اما استانداردی دارد. بعد از کلمهی «همدان»، بهجای سهنقطه، چهار نقطه گذاشته شده. حتما میدانید که وقتی پس از کلمهای از سهنقطه استفاده میکنید و بعد از آن فاصله میاندازید، ماشین آن را به عنوان یک کلمه میشناسد. درضمن وقتی جملهای را با سهنقطه تمام میکنید، نیازی به استفاده از نقطهی آخر [بهعنوان نقطهی چهارم] نیست.
۳- در همان مورد بالا، بعد از نقاط، بیهیچفاصلهای جملهی بعدی شروع شده. درحالیکه همواره بعد از هر علامت نقطهگذاری باید از «فاصله» استفاده کرد.
۴- کلمهی «دیدوبازدید» که در مجموع یک واژه محسوب میشود، بهخاطر فاصلههای موجود تبدیل به سه کلمهی مستقل شده.
۵- در سطر دوم هم دوباره اشکال سهنقطه بعد از کلمهی «بیمارستان» تکرار شده.
۶- بعد از سهنقطهی مورد بالا، علامت تعجب بیهیچ دلیل روشنی استفاده شده که کاربرد آن اصلا مشخص نیست.
۷- باز هم در ادامهی اشکال بالا، پس از علامت تعجب، بدون هیچ فاصلهای، کلمهی بعدی نوشته شده.
۸- در سطر سوم، کلمهی «امشب» بهطرز وحشتناکی به کلمهی «رو» یا همان «را» چسبیده. انصافا خود شما ناراحت نمیشوید از دیدن چینین منظرهای؟
۹- در همین سطر، فعل «میگذرونیم» به شکل سرهم نوشته شده، درحالیکه «می» مضارع باید با «نیمفاصله» از آن جدا شود.
۱۰- برای سومینبار، بعد از یک علامت نگارشی [علامت تعجب بعد از سهنقطه] «فاصله» ایجاد نشده.
۱۱- در ابتدای سطر چهارم سه کلمهی «بابا»، «و»، «گفتم» پشتسرهم نوشته شدهاند، بدون هیچ فاصلهای؛ درست برعکس «دیدوبازدید» که نابهجا ازهم جدا شدهبودند.
۱۲- در همین سطر، دو کلمهی «غذا» و «بلد» هم بدون فاصله بههم چسبیدهاند. یکی نیست بگوید کلمهی «غذابلد» یعنی چی؟
۱۳- در ادامهی سطر چهار، داخل پرانتز، کلمهی «بهجز» به شکل «به جز» نوشته شده و از نیمفاصله استفاده نشده.
۱۴- اول سطر ششم که علامت سوال تک افتاده، اولا مگر جمله سوالیست که با علامت سوال تمام شده؟ و دوم این که چون موقع تایپ، بین علامت تعجب و علامت سوال از «فاصله» استفاده شده، علامت سوال ناخواسته افتاده پایین و چنین شکل مسخرهای پیدا کرده.
۱۵- در ادامهی همین سطر، بین «می» و «گفت» بهجای نیمفاصله، فاصله افتاده.
۱۶- بلافاصله بعد از همین «میگفت» از علامت دونقطه استفاده شده اما کلمهی بعدش چسبیده به دونقطه که غلط است.
۱۷- آخر همین سطر ششم بازهم اشکال فاصلهی بعد از سهنقطه حضوری ننگین دارد.
۱۸- در سطر هفتم هم بعد از نقطهی آخر، کلمهی «امشب» بدون فاصله تایپ شده.
۱۹- کمی جلوتر هم دوباره همین اشکال درمورد علامت تعجب دیده میشود.
۲۰- اول سطر هشتم هم ایضا.
۲۱- در ادامهی سطر هشتم، کلمهی «غیرشهادت» که یک کلمه محسوب میشود، بهشکل «غیر شهادت» یعنی با فاصله از هم نوشته شده.
۲۲- دنبالهی آن هم باز «نمی» فعل «نمیکنه» جدا افتاده.
۲۳- و بلافاصله بعدش، اشکال تکراری عدم استفاده از فاصله بعد از نقطه.
۲۴- در سطر نهم هم میبینید که بعد از سهنقطه فاصلهای وجود ندارد.
۲۵- ادامهی جمله هم میرسد به کلمهی «پشتبامها» که دو اشکال آشکار دارد؛ یکی استفاده از فاصله بهجای نیمفاصله بین «پشت» و «بام» و دیگری چسباندن «ها»ی جمع. درستش این است: «پشتبامها».
۲۶- الحمدلله یادداشت بالا با غلط هم تمام میشود؛ استفاده از علامت تعجب و بلافاصله پنجنقطه بهجای سهنقطه و تازه همهی اینها بهشکلی که این همه علامت بیریخت افتادهاند پایین. درحالیکه اگر بعد از کلمهی «است» بدون هیچ فاصلهای علامت نگارشی تایپ شود، تحت هیچ شرایطی از کلمه جدا نمیشوند و اعصاب خواننده را بههم نمیریزند.
هرچند مشخصات وبلاگ مورد اشاره را ندادهام، اما امیدوارم صاحب آن از من نرنجد و بگذارد بهحساب خدمتی که بهواسطهی نوشتهی او به آیین درستنگاشتن میشود و انبوهی دعای خیر نصیب خودش میکند. اما از باقی دوستان که این مسایل را رعایت نمیکنند و دوست دارند که رعایت کنند، تقاضا میکنم بهفکر دعاهای خیر دیگران نباشند و بهجز بازنگری غلطنامههای پیشین، کمی حساسیت بهخرج بدهند. شما که بهسادگی این امکان را دارید تا اهل «نوشتن» باشید، تلاش کنید نگارشتان هم فرهیخته باشد. فرهیختگی در «اندیشه» و «زبان» به تکرار، تامل، جدیت، تفکر و مطالعه نیاز دارد، اما فرهیختگی در «نگارش» فقط کمی حوصله میخواهد برای یادگیری. جز این است؟
Fri, 14 Jan 2011 14:30:00 GMT choopanan-zaban
http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-952.aspx- http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-951.aspx
مقدّمه
خط چهرۀ مکتوب زبان است و همانگونه که زبان از مجموعۀ اصول و قواعدى به نام «دستور زبان» پیروى مىکند، خط نیز باید پیرو اصول و ضوابطى باشد که ما مجموع آن اصول و ضوابط را «دستور خط» نامیدهایم.
خطّ فارسى، بهموجب اصل پانزدهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، خطّ رسمى کشور ماست و کلّیۀ اسناد رسمى و مکاتبات و کتابهاى درسى باید به این خط نوشته شود، و طبعاً چنین خطّى باید قواعد و ضوابطى معلوم و مدوّن داشتهباشد تا همگان، با رعایت آنها، هویّت خط را تثبیت کنند و محفوظ دارند. تدوین مجموعۀ قواعد و ضوابط خطّ فارسى، مخصوصاً در سالهاى اخیر که استفاده از رایانه در عرصۀ خط و زبان روزافزون شده و حروفنگارى و صفحهآرایى و ویرایش و نمونهخوانى و تهیۀ نمایه و کارهاى بسیار دیگرى در حوزۀ نگارش و چاپ برعهدۀ رایانه قرار گرفته، و درنتیجه دایرۀ شاغلان به امر چاپ و تکثیر از حلقۀ متخصّصان سنّتى این فن بسى فراتر رفته و فراختر شده، ضرورت و اهمیت بیشترى پیدا کردهاست، چنانکه نگرانى از خطر بروز تشتّت و اِعمال سلیقههاى مختلف و متضاد نیز نسبت به گذشته افزایش یافتهاست.
درباب دستور خطّ فارسى، همواره اختلاف سلیقه و مشرب وجود داشتهاست؛ بعضى طرفدار باز گذاشتن دست نویسنده در انتخاب شیوۀ نگارش بوده و حداکثر جواز و رخصت را تجویز مىکردهاند و بعضى دیگر، برعکس، گرایش به وضع قوانینى عام و قطعى و تخلّفناپذیر داشته و آرزو مىکردهاند که در عالم خط و کتابت نیز قوانینى شبیه قوانین حاکم بر علائم ریاضیات حاکم باشد. از جهتى دیگر، برخى از اهل فن معایب و مشکلات موجود را در خطّ فارسى تا آن اندازه فراوان و جدّى دانستهاند که رفع آنها را جز با افزودن و درکار آوردن حروف و علائم جدید میسّر نمىشمردهاند، و گروهى دیگر کمترین تحوّل و تبدّلى را در خطّ فعلى نپذیرفته و آن را به زیان زبان مىدانستهاند.
فرهنگستان زبان و ادب فارسى جمهورى اسلامى ایران، بهحکم وظیفهاى که برحسب اساسنامۀ خود در پاسدارى از زبان و خطّ فارسى برعهده دارد، از همان نخستین سالهاى تأسیس، درصدد گردآورى مجموع قواعد و ضوابط خطّ فارسى و بازنگرى و تنظیم و تدوین و تصویب آنها برآمد و در این کار راه میانه را برگزید و کوشید تا در تدوین «دستور خطّ فارسى» اعتدال را رعایت کند. نخستین بار، در سال 1372، بهابتکار جناب آقاى دکتر حسن حبیبى، ریاست وقت فرهنگستان، کمیسیونى بهمدیریت دکتر علیاشرف صادقى، و سپس استاد احمد سمیعى، از اعضاى پیوستۀ فرهنگستان تشکیل شد.1 این کمیسیون، با تشکیل جلسات متعدّد، دستور خطّ پیشنهادى خود را به شوراى فرهنگستان تسلیم کرد و شورا با دقّت و کندوکاو و جدّیتِ بسیار، طى 59 جلسه، آن را مورد بحث و بررسى قرار داد.2 نظر شورا همواره بر آن بود که در تدوین و تصویب مجموعۀ قواعد و ضوابط خطّ فارسى، از افزودن حرف و علامت جدید به مجموعۀ حروف و علائم موجود خطّ فارسى پرهیز کند، و همانگونه که در ضمن نخستین اصل از قواعد کلّى دستور خطّ مذکور در این دفتر آمدهاست، سعى کرد تا چهرۀ خطّ فارسى حفظ شود. این اعتدال و احتیاط ازآنجهت ضرورى دانسته شد که بهاعتقاد اعضاى فرهنگستان، خط اصولاً طبیعت و ماهیتى دارد بسى پیچیدهتر از علائم علومى مانند ریاضیات، و توقع قانونمندى مطلق و قاطع از خط داشتن و راه را بر هرگونه استنباط و سلیقه بستن با این طبیعت ناسازگار است. علاوهبراین، فرهنگستان، در بررسى و تصویب قواعد و ضوابط خطّ فارسى، معتقد بوده است که تثبیت قواعد متعارف و کمابیش مرسوم خطّ فارسى، در اوضاع و احوال فعلى، ضرورىتر و سودمندتر است از وارد کردن حرف و علامتى جدید که ممکن است با برانگیختن عقاید موافق و مخالف و صفآرایى و جبههگیرى، به اصل مقصود، که همانا تثبیت آن قواعد است، لطمۀ جدّى وارد کند.
فرهنگستان درپى آن بود که تا سرحدّ امکان خطّ فارسى را قانونمند و قاعدهپذیر سازد تا از آشفتگى و هرجومرج جلوگیرى شود؛ اما از توجّه به طبیعت خط بهطور کلّى، و بهویژه طبیعت خطّ فارسى، و نیز ذوق و سلیقه و پسند اهل فن غفلت نکرد، و هر جا اِعمال قانون را موجب پدید آمدن فهرست بالابلندى از استثناها دید، از تصویب و تجویز آن خوددارى کرد، و با رعایت انعطاف، میدان را براى ذوق و سلیقه باز گذاشت.
پساز آنکه با بررسىهاى طولانى، اصلاحات لازم در پیشنهاد کمیسیون اولیه اِعمال شد، مجموعۀ قواعد و ضوابط، پیشاز تصویب نهایى، بهصورت پیشنهاد، در دفترى به نام «دستورخطّ فارسى»* منتشر گردید و به حضور استادان و صاحبنظران و معلّمان و نویسندگان و عموم کسانى تقدیم شد که با شیوۀ نگارش و املاى خطّ فارسى سروکار دارند، تا با ملاحظۀ آن، رأى و نظر خود را اعلام کنند و اگر در آن نقص یا خطایى میبینند متذکّر شوند. بسیارى از مؤسسات علمى و صاحبنظرانى که آن متن پیشنهادى را دریافت کردهبودند از سر لطف در آن تأمّل کردند و با ارسال آراء خود فرهنگستان را در تهذیب و تکمیل این قواعد و ضوابط یارى نمودند. در پایان مهلت مقرّر، آراء رسیده، که بعضى متضمّن اظهارنظرهاى کلّى و بعضى مشتمل بر جرح و تعدیل و نقد قواعد و ضوابط بود، برحسب نظم موجود در متن پیشنهادى تفکیک شد و یکجا در مجموعهاى نسبتاً مفصّل در اختیار اعضاى شوراى فرهنگستان قرار گرفت.
شورا بار دیگر بررسى دستور خطّ فارسى را در دستور کار خود قرار داد و با ملاحظۀ همۀ اظهارنظرهاى صاحبنظران و نیز اعضاى پیوستۀ فرهنگستان، طى ده جلسه، به بازنگرى در متن پیشنهادى اولیه پرداخت، و سرانجام «دستور خطّ فارسى» را در جلسۀ دویستویازدهم خود، در تاریخ 30/4/80 تصویب کرد و آن را براى تأیید و تنفیذ به حضور ریاست محترم جمهور و ریاست عالیۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسى جمهورى اسلامى ایران تقدیم کرد.
در این مقدمه، توجّه خوانندگان را، پیشاز آنکه به قواعد خطّ فارسى مذکور در این دفتر نظر کنند، باید به چند نکته جلب کرد:
1. این مجموعه، در وهلۀ اوّل، نه براى متخصّصان زبان و ادبیات فارسى و زبانشناسان، بلکه براى مخاطبانى نوشته شدهاست که با زبان فارسى در حدّ عموم باسوادان و تحصیلکردگان جامعۀ ما آشنایى دارند. بههمینجهت، در نگارش آن سعى شدهاست تا از استعمال اصطلاحات و تعاریفى خودداری شود که فهم آن تنها براى متخصّصان میسّر است، و حتیالامکان از زبانى استفاده شود که براى عامّۀ باسوادان بهآسانى قابل درک باشد. همین امر ممکن است ناگزیر سبب شدهباشد که گاهى از دقّت مطلب کاسته شود، و چون سهولت استفاده از قواعد و پرهیز از سنگینى و گرانبارى مطالب اهمیت داشتهاست، از وضع قاعده براى بعضى از موارد استثنا خوددارى شود، هرچند ممکن است متخصّصان بتوانند در ضمن مباحث علمى خود با موشکافى براى آن استثناها نیز قاعده یا قواعدى وضع کنند.
2. در دهههاى اخیر، بیشترین اختلاف نظر درباب شیوۀ املاى کلمات فارسى بر سر موضوع جدانویسى و یا پیوستهنویسى کلمات مرکّب بودهاست. فرهنگستان، چنانکه گفته شد، دراینباب راه میانه را برگزیده و کوشیدهاست تا فقط مواردى را که جدا نوشتن و یا پیوسته نوشتن آنها الزامى است، تحت قاعده و ضابطه درآورد و شیوۀ نگارش باقى کلمات مرکّب را به ذوق و سلیقۀ نویسندگان واگذار کند.
3. همۀ مسائل و مشکلات خطّ فارسى در این دفتر مطرح نشده و آیینمند کردن امورى ازقبیل نشانهگذارى یا سجاوندى و شیوۀ ضبط اعلام خارجى به خطّ فارسى و یا آوانویسى کلمات فارسى به خطّ خارجى در این مجموعۀ قواعد مورد نظر نبودهاست.
4. شعر فارسى همهجا از قواعد و ضوابط عمومى دستور خطّ فارسى پیروى نمىکند و گهگاه بهضرورت، از قواعد دیگرى پیروى مىکند. این دستور خط نه براى شعر فارسى، بلکه براى نثر فارسى تدوین و تنظیم شدهاست؛ بنابراین، در آینده مىتوان آن را با ضمیمهاى متناسب با شعر فارسى تکمیل کرد.
5. سلیقههاى خاص خطّاطان، که از دیرباز در عرصۀ هنر خوشنویسى در نگارش خطّ فارسى مرسوم و معمول بوده، از دایرۀ بحث و بررسى بیرون نهاده شدهاست.
6. در بیان قواعد، چنانکه در تدوین متون قانونى مرسوم و متداول است، از ذکر علّت خوددارى شده، اما در بیان موارد استثنا، سعى شدهاست تا علّت استثنا بیان شود.
7. براى روشنتر شدن مفاد قواعد، در ذیل هر قاعده شواهدى ذکر شده است. در مواردى که براى قاعده استثنایى مقرّر گشته، فهرست بستۀ تمام موارد استثنا به دست داده شده، و یا خود استثنا بهصورت قاعده درآمدهاست.
8. هرجا قاعدهاى ذکر شدهاست، آن قاعده معمولاً با افزوده شدن اجزائى مانند «یاى نسبت» و یا «هاى بیان حرکت» (هاى غیرملفوظ) به آخر کلمه، و درنتیجه طولانىتر شدن املاى کلمه، تغییر نمىکند. مثلاً اگر در نوشتنِ «همکار» بهسبب تکهجایى بودن جزء دوم کلمه، حکم به اتّصال دو جزء «هم» و «کار» داده شدهاست، این حکم با افزوده شدن «ى» در کلمۀ «همکارى» نیز اِعمال مىشود.
9. سعى شدهاست که «دستور خطّ فارسى» با جدولهاى متعدّد و مفصّلى همراه گردد تا دستیابى استفادهکنندگان به همۀ موارد آسانتر و سریعتر شود.
فرهنگستان از همۀ کسانى که با ملاحظۀ متن پیشنهادى اولیه دربارۀ آن اظهارنظر کردهاند تشکر مىکند، و بهویژه از مقام معظّم رهبرى، حضرت آیتالله خامنهاى سپاسگزار است، که نکتههایى درباب دستور خطّ فارسى متذکّر شدهاند.
همچنین از گروهى از استادان دانشگاههاى اصفهان و دانشگاه آزاد اسلامى تهران، رشت، خمینىشهر و دهاقان، که نظر خود را بدون ذکر نام ارسال کردهاند، و نیز از آقایان و خانمها دکتر محمّدمهدى رکنى و دکتر مهدى مشکوةالدّینى (از دانشگاه فردوسى مشهد)، دکتر غلامحسین غلامحسینزاده (از دانشگاه تربیتمدرّس)، دکتر کتایون مزداپور و دکتر ایران کلباسى (از پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى)، دکتر علىاکبر ترابى (از دانشگاه صنعتى سهند تبریز)، دکتر بهروز ثروتیان و دکتر مصطفى ذاکرى، دکتر رحمان مشتاقمهر (از دانشگاه تربیت معلّم تبریز)، دکتر مرتضى کاخى (از انتشارات امیرکبیر)، مهندس احمد منصورى (از انتشارات فرهنگان)، سرتیپ غلامرضا زندیان (از دفتر واژهگزینى نیروهاى مسلح)، محمّدرضا زرسنج (از آموزش و پرورش استان فارس)، على شریفى (از دفتر مجلات و نشر شاهد)، على مصریان و محمّدرضا طاهرزاده و جاوید جهانشاهى و ناصر داور و عباس معارفى و بتول کرباسى، و از استادان دکتر جلال متینى (مقیم ایالات متحدۀ امریکا)، دکتر کاظم ابهرى (مقیم استرالیا) و سیّدمصطفى هاشمیان (مقیم بلژیک)، که با ارسال نقد و نظر خود در تدوین این مجموعه سهیم بودهاند تشکر مىکند.
فرهنگستان در تدوین این مجموعه وامدار همۀ کسانى است که در دهههاى گذشته و سالهاى اخیر دراینباب تلاش کردهاند، و مخصوصاً از استادان احمد سمیعى (گیلانى) و ابوالحسن نجفى، از اعضاى پیوستۀ فرهنگستان، که در تألیف این دفتر سهمى عمده برعهده داشتهاند تشکر مىکند. از آقاى دکتر حسین داودى و خانم زهرا زندىمقدّم نیز که در تکمیل و تنظیم این مجموعه تلاش کردهاند سپاسگزار است و یاد استادان درگذشته، مرحوم دکتر مصطفى مقرّبى و مرحوم دکتر جعفر شعار را گرامى مىدارد.* امید است انتشار «دستور خطّ فارسى» انتظار همۀ کسانى را برآورد که خواهان آیینمندى و انضباط بیشتر خطّ فارسىاند، و گامى در راه استوارى پایههاى زبان و خطّ فارسى محسوب شود.
غلامعلى حدّاد عادل
رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسى
باسمهتعالى
مقدمۀ چاپ چهارم
با استقبالى که از کتاب دستور خطّ فارسى، مصوّب فرهنگستان زبان و ادب فارسى شد، این کتاب در مدتى بهنسبت کوتاه، به چاپ چهارم رسید. مزیّت این چاپ بر چاپهاى قبلى آن است که برخى از اظهارنظرهاى رسیده در فاصلۀ چاپ دوم تا چاپ حاضر، دیگربار مورد بحث و بررسى گروه دستور فرهنگستان قرار گرفت و نتیجۀ بررسى در ماههاى نخستین سال 1384 در شوراى فرهنگستان مطرح گردید، و براساس آخرین نظریات اعضاى شورا، در متن قبلى تجدیدنظر شد و برخى اصلاحات جزئى که موجب روشنتر شدن قواعد مىشد، در متن حاضر جانشین توضیحات پیشین گردید.
فرهنگستان زبان و ادب فارسى لازم مىداند که بار دیگر از همۀ صاحبنظرانى که وى را در به انجام رساندن این امر مهم یارى کردهاند سپاسگزارى کند. امید است که این دستور خط، با پیگیرى دستگاههاى دولتى داراى انتشارات، و بهویژه با عنایت و نظارت کامل وزارت آموزش و پرورش، که بیشترین متون درسى را همهساله در اختیار دانشآموزان تا پایان دورۀ دبیرستان قرار میدهد، و نیز ناشران دولتى کتابهاى درسى و تحقیقى مربوط به آموزش عالى، در ظرف مدتى کوتاه بهصورت دستور خطّى درآید که همگان، بهخصوص دانشآموزان و دانشجویان را، که نویسندگان و فرهیختگان و دانشمندان سالهاى آیندهاند، از ناهماهنگىهاى کنونى در زمینۀ دستور خطّ فارسى رهایى بخشد.
بىشک، حتّى در کارهایى که جنبۀ «باید و نباید»ى دارد نیز مىتوان در موارد لازم تجدید نظر کرد، اما بدینبهانه نباید تدوین قواعد را بهعهدۀ تعویق افکند. درواقع، باید از نتیجهاى استقبالکرد که حداقل براى مدتى معیّن راهگشاست. دستورخطّ فارسى واحد، سبب مىشود بتوان از قابلیتهاى رایانهاى براى ایجاد کتابخانههاى گستردۀ رقومى (دیجیتالى) بهره گرفت، و همین امر، بهتنهایى براى اثبات لزوم و ضرورت پذیرش یک شیوۀ واحد کفایت مىکند، و فرهنگستان امیدوار است که از یارى همگان در رواج کامل این «دستورخط» بهرهمند گردد.
حسن حبیبى
رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اعضاى این کمیسیون عبارت بودند از آقایان دکتر محمّدرضا باطنى (16جلسه، از 7/2/72 تا30/6/72)، دکتر جواد حدیدى، دکتر علىمحمّد حقشناس، دکتر حسین داودى، استاد اسماعیل سعادت، استاد احمد سمیعى (گیلانى)، مرحوم دکتر جعفر شعار، دکتر علىاشرف صادقى (که تا جلسۀ مورخ 28 دى 1372 شرکت داشتند و پسازآن بهعلت مسافرت براى استفاده از فرصت مطالعاتى در جلسه شرکت نکردند)، مرحوم دکتر مصطفى مقرّبى و استاد ابوالحسن نجفى. 2. دستور خطّ فارسى در شوراى فرهنگستان در دو شور مورد بحث و بررسى قرار گرفت. شور اوّل جمعاً در 41 جلسه (از 3/7/74 تا3/9/76) و شور دوم در 18 جلسه (از 28/2/77 تا 16/9/77) صورت گرفت. اعضاى شورا در این جلسات عبارت بودند از: مرحوم استاد احمد آرام (فقط 8 جلسه)، استاد عبدالمحمّد آیتى، دکتر نصرالله پورجوادى، مرحوم دکتر احمد تفضّلى (25 جلسه)، دکتر حسن حبیبى، دکتر غلامعلى حدّادعادل، دکتر جواد حدیدى، (12 جلسه، از 8/4/77)، استاد بهاءالدّین خرمشاهى، دکتر محمّد خوانسارى، دکتر على رواقى، دکتر بهمن سرکاراتى، استاد اسماعیل سعادت (12جلسه، از8/4/77)، استاد احمد سمیعى (گیلانى)، دکتر علىاشرف صادقى، دکتر حمید فرزام، سرکار خانم دکتر بدرالزّمان قریب (12 جلسه، از 8/4/77)، دکتر فتحالله مجتبایى (7 جلسه، از 8/4/77)، دکتر مهدى محقّق، دکتر حسین معصومى همدانى (فقط 1 جلسه)، مرحوم دکتر مصطفى مقرّبى (50 جلسه)، استاد ابوالحسن نجفى. همچنین آقایان دکتر جواد حدیدى (تا جلسۀ 144 مورخ 8/4/77) و دکتر حسین داودى و مرحوم دکتر جعفر شعار نیز بهعنوان صاحبنظر در این جلسات حضور داشتند. * آقاى دکتر سلیم نیسارى قبلاً کتابى با همین عنوان به طبع رساندهاند: دستور خطّ فارسى، تهران، 1374. در آخرین بازنگرى این دفتر (1384) از نظرات آقاى دکتر سلیم نیسارى نیز بهره گرفته شد. (فرهنگستان زبان و ادب فارسى، گروه دستور) * از آقایان دکتر حسین واثق (از وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکى)، حسین موثّق (از دانشگاه صنعتى اصفهان)، موسى صدیقى (از وزارت ارشاد)، مهدى میرجابرى، صالح آزادهدل و م. ى. قطبى که با اظهار نظر کلّى درباب خطّ فارسى فرهنگستان را یارى کردهاند سپاسگزارى مىشود.
Thu, 13 Jan 2011 16:04:05 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-951.aspx - http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-950.aspx
قواعد کلّى
1. حفظ چهرۀ خطّ فارسى
ازآنجاکه خط در تأمین و حفظ پیوستگى فرهنگى نقش اساسى دارد، نباید شیوهاى برگزید که چهرۀ خطّ فارسى بهصورتى تغییر کند که مشابهت خود را با آنچه در ذخایر فرهنگى زبان فارسى بهجا ماندهاست بهکلّى از دست بدهد و درنتیجه متون کهن براى نسل کنونى نامأنوس گردد و نسلهاى بعد در استفاده از متون خطّى و چاپى قدیم دچار مشکل جدّى شوند و به آموزش جداگانه محتاج باشند.
2. حفظ استقلال خط
خطّ فارسى نباید تابع خطوط دیگر باشد و لزوماً و همواره از خطّ عربى تبعیت کند. البته در نقل آیات و عبارات قرآن کریم، رسمالخطّ قرآنى رعایت خواهد شد.
3. تطابق مکتوب و ملفوظ
کوشش مىشود که مکتوب، تا آنجا که خصوصیات خطّ فارسى راه دهد، با ملفوظ مطابقت داشتهباشد.
4. فراگیر بودن قاعده
کوشش مىشود که قواعد املا بهگونهاى تدوین شود که استثنا در آن راه نیابد، مگر آنکه استثنا خود قانونمند باشد و یا استثناها فهرست محدود تشکیل دهد.
5. سهولت نوشتن و خواندن
قاعده باید بهگونهاى تنظیم شود که پیروى از آن کار نوشتن و خواندن را آسانتر سازد، یعنى تا آنجا که ممکن است، رعایت قواعد وابسته به معنا و قرینه نباشد.
6. سهولت آموزش قواعد
قواعد باید بهصورتى تنظیم شود که آموختن و بهکار بردن آنها تا حدّ امکان براى عامّۀ باسوادان آسان باشد.
7. فاصـلهگـذارى و مـرزبـندى کـلمات بـراى حـفظ اسـتقلال کـلمه و درستخوانى
فاصلهگذارى میان کلمات، خواه بسیط و خواه مرکّب،1 امرى ضرورى است که اگر رعایت نشود طبعاً سبب بدخوانى و ابهام معنایى مىشود. در نوشتههاى فارسى دو نوع فاصله وجود دارد: یکى فاصلۀ «برونکلمه»، یعنى فاصلهگذارى میان کلمههاى یک جمله یا عبارت، مانند «یکى از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فروبردهبود» (این فاصله در ماشین تحریر و رایانه «فاصلۀ یکحرفى» خوانده مىشود) و دیگرى فاصلۀ «درونکلمه» که معمولاً میان اجزاى ترکیب و اغلب در حروف منفصل مىگذارند: ورود، آزادمرد، خردورزى، پردرآمد (این فاصله در تداول نیمفاصله خوانده مىشود). رعایت این نیمفاصله، بهویژه در دستنوشتهها، دشوار است و ازاینرو اختیارى است و مىتوان ابهام تلفّظى را در ترکیبهایى مانند خردورزى با حرکتگذارى برطرف کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مرکّب یا ترکیب به معناى اعمّ کلمه گرفته شدهاست و شامل کلمههایى مانند کتابخانه، داروخانه، گلاب، دانشجو، دانشپرور، خردورزى، تورّمزا، غذاخورى، همدلى، ارجمند، بررسى، بازگویى، کتابچه، دفترچه مىشود.
Thu, 13 Jan 2011 16:02:29 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-950.aspx - http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-949.aspx
ویژگىهاى خطّ فارسى
خطّ فارسى داراى ویژگىهایى است. این ویژگىها و مثالهاى هر یک در زیر مشخّص شدهاست:
الف) براى بعضى از صداها بیشاز یک علامت وجود دارد:1 ت (در تـار، چتر، دست، سوت)، ط (در طاهر، خطر، ضبط ، شرط)؛
ز (در زن، بزم، تیز، باز)، ذ (در ذرت، غذا، کاغذ، نفوذ)، ض (در ضرب، حضرت، تبعیض، فرض)، ظ (در ظاهر، نظر، حفظ، حفاظ)؛
ث (در ثبت، مثل، عبث، حادث)، س (در سبد، پسر، نفس، خروس)، ص (در صبر، نصر، تفحّص، حرص)؛
غ (در غالب، مغز، تیغ، باغ)، ق (در قالب، فقیر، حلق، برق)؛
همزه (در اسم، اسب، آرد، مآخذ، قرآن، رأس، یأس، رؤیا، لؤم، رئیس، لئیم، متلألئ، جزء)، ع ( در علم، رعد، وضع)؛
ح (در حاکم، سحر، شبح، روح)، ه (در هاشم، شهر، فقیه، دانشگاه)؛
ــِـ (در اسم و نامه)؛
ــَـ (در اسب و نه)؛
ــُـ (در بُلند و رُوز).
ب) بعضى حروف نمایندۀ بیشاز یک صدا هستند:
و | مثل | دو (عدد)، چو مور، روز، لیمو، دارور، رز، لیم، دار وام، جواب، روان، ناو، لغواب، ران، نا، لغ جوشن، روشن، نو، رهروشن، رشن، ن، رهر خواهر، خویشاهر، خیش |
ى | مثل | یار، پیدا، ناى میز، ریز، پرىز، رز، پر موسى، حتّى، علىرغم حتّ علرغم |
ه | مثل | هوا، مهر، مشابه، دانشگاه نامه، درّه، درّ |
ج) «و»، اگر پساز «خ» قرار گیرد، گاهى خوانده نمىشود، چنانکه در واژههاى زیر:
خوان، خویش، خواهر
این «و» که آن را «واو معدوله» مىگویند، در قدیم تلفّظ خاصى داشتهاست که امروزه دیگر متداول نیست.
د) مصوّتهاى ــَـ ، ــِـ ، ــُـ معمولاً در خط منعکس نمىشود و بههمینسبب، بسیارى از کلمات با املاى مشابه، تلفّظ و معناى متفاوت دارند:
برد: بَرَد، بُرْد، بَرْد، بُرَد
در بیشتر موارد، از سیاق عبارت یا معناى جمله باید تلفّظ مورد نظر را حدس زد:
برد (بُردِ) این تفنگ 1000 متر است.
این کارد خوب نمىبرد (بُرَد).
در فصل ربیع... که صولت برد (بَرْد) آرمیدهبود و اوان دولت وَرْد رسیده (سعدى)
در بعضى موارد، بهکار نگرفتن نشانۀ این مصوّتها در خط باعث ابهام یا اشتباه مىشود، بهخصوص در مواردى مثل اَعلام و کلمات دخیل فرنگى و لغات مهجور که تلفّظ صحیح آنها براى عامّۀ خوانندگان روشن نیست. در چنین مواردى صورت نوشتارى حتماً باید بسیار روشن و خوانا و با حرکتگذارى باشد:
سارْتْرْ (sartre)، بــِکِت (Beckett)، کِنِت (Kenneth)، سیر/ سِیَر/ سِیْر؛ دیر/ دِیْر؛ عَبید/ عُبـِید.
ﻫ) در خطّ فارسى غالباً یک حرف به دو یا چند صورت نوشته مىشود و این بستگى به جایگاه آن حرف در کلمه دارد:
ء/ ئ/ ؤ/ أ
ب/ ـب/ ـب/ ب؛ پ/ ـپ/ ـپ/ پ؛ ت/ ـت/ ـت/ ت
ج/ ـج/ ـج/ ج؛ چ/ ـچ/ ـچ/ چ؛ ح/ ـح/ ـح/ ح؛ خ/ ـخ/ ـخ/ خ
س/ ـس/ ـس/ س؛ ش/ ـش/ ـش/ ش
ص/ ـص/ ـص/ ص؛ ض/ ـض/ ـض/ ض
ع/ ـع/ ـع/ ع؛ غ/ ـغ/ ـغ/ غ
ف/ ـف/ ـف/ ف؛ ق/ ـق/ ـق/ ق
ک/ ـک/ ـک/ ک؛ گ/ ـگ/ ـگ/ گ
ل/ ـل/ ـل/ ل
م/ ـم/ ـم/ م
ن/ ـن/ ـن/ ن
ه/ ـه/ ـه/ ه
ى/ ـى/ ـى/ ى
و) حروف فارسى دو دسته است:
1. منفصل (پیوندناپذیر) که به حرف بعداز خود نمىچسبد (ا، د، ذ، ر، ز، ژ، و)؛
2. متّصل (پیوندپذیر) که به حرف بعداز خود مىچسبد.
ز) علاوهبر حروف، در خطّ فارسى نشانههاى دیگرى به شرح زیر وجود دارد:
1. حرکات یا مصوّتهاى کوتاه (ــَـ ، ــِـ ، ــُـ)، مانند پَر، پــِر، پُر؛
2. مَدّ ( ~ ) روى الف، مانند آرد، مآخذ؛
3. تشدید ( ّ )، مانند عدّه، پلّه، بقّالى، ارّه؛
4. سکون ( ْ )، مانند لبْتشنه؛
5. یاى کوتاه ( ء )، مانند نامۀ من؛؛
6. تنوین (ــًـ ، ــٍـ ، ــٌـ)، مانند ظاهراً، بعبارةٍاُخرى، مضافٌالیه.
ح) در املاى کلمات و ترکیبات و عبارات عربى، که عیناً وارد زبان فارسى شدهاست، در بعضى موارد، قواعد املاى عربى رعایت مىشود:
موسى، بالقوّه، خَلْقُالسّاعه، حتّى، اِلی
ط) دو حرف «و» و «ه» گاهى براى بیان حرکت به کار مىرود.
و اگر براى بیان حرکت ماقبل خود به کار رود سه نوع است:
1. مصوّت کوتاه، مانند دو، تو، چو؛
2. مصوّت مرکّب، مانند اوج، گوهر، روشن، نو (مثلاً در نوروز)؛
3. مصوّت بلند، مانند مور، روز، موش، سبو، لیمو، تکاپو.
ه/ ـه براى بیان حرکت (ــِـ) و ندرتاً (ــَـ) بهکار مىرود:
شماره، نامه، خانه، نه
ى) در خطّ فارسى دو دسته نشانه به کار مىرود: 1. نشانههاى اصلى؛ 2. نشانههاى ثانوى.
نشانههاى اصلى مرکّب از 33 نشانه است که به آنها حروف الفبا مىگوییم. بعضى از حروف بهتنهایى نمایندۀ بیشاز یک صداست (مانند «و») و بعضى دیگر مجموعاً نمایندۀ یک صدا (مانند ث، س، ص).
نشانههاى ثانوى مرکّب از 10 نشانه است که در بالا یا پایین نشانههاى اصلى قرار مىگیرد و در هنگام ضرورت بهکار مىرود.
فهرست کامل نشانههاى خطّ فارسى، همراه با مثال، در صفحات بعد در ضمن دو جدول آمدهاست. یادآورى مىشود که این حروف براى خطّ چاپى است. الفباى خطّ تحریرى و نستعلیق تنوّع بیشترى دارد.
جدول 1. نشانههاى خطّ فارسى
نشانههاى اصلى
شماره | نام نشانه | اول | وسط | آخر | تنها |
که فقط به حرف بعد بچسبد | که هم به حرف قبل و هم به حرف بعد بچسبد | که فقط به حرف قبل بچسبد | که نه به حرف قبل و نه به حرف بعد بچسبد |
1 | همزه | ئ رئیس، رئالیسم | ـئ لئیم | ـأ، ـؤ، ـئ مأخذ، مؤمن، متلألئ | ء، أ جزء، رأس |
2 | | ــ | ــ | ـا نَایست (= توقّف مکن) | ا اسب، خانهاى |
3 | ب | ب بار، دبیر | ـب طبل | ـب شب | ب آب |
4 | پ | پ پدر، آپارتمان | ـپ سپاه | ـپ چپ | پ توپ |
5 | ت | ت تار، رتبه | ـت استان | ـت دست | |
6 | ث | ث ثابت، وراثت | ـث مثل | ـث باعث | ث ارث |
7 | جیم | ج جان، مواجب | ـج مجلس | ـج رنج | ج موج |
8 | چ | چ چشم، کوچه | ـچ پامچال | ـچ گچ | چ پوچ |
9 | ح | ح حال، رحم | ـح محل | ـح صبح | ح روح |
10 | خ | خ خال، ناخن | ـخ سخن | ـخ نخ | خ شاخ |
11 | دال | ــ | ــ | ـد صدف | د دست، آدم |
12 | ذال | ــ | ــ | ـذ بذل | ذ ذرت، نفوذ |
13 | ر | ــ | ــ | ـر سرد | ر رنگ، سوار |
14 | ز | ــ | ــ | ـز مزد | ز زنگ، نیاز |
15 | ژ | ــ | ــ | ـژ مژده | ژ ژاله، دژ |
16 | سین | س سیب، آسیب | ـس مست | ـس مِس | س داس |
17 | شین | ش شور، آشوب | ـش کشتی | ـش آتش | ش هوش |
18 | صاد | ص صابون، اصیل | ـص عصر | ـص شخص | ص خاص |
19 | ضاد | ض ضرب، حاضر | ـض حضرت | ـض قبض | ض فرض |
20 | طا | ط طناب، باطن | ـط خطاب | ـط بسیط | ط افراط |
21 | ظا | ظ ظهر، ناظم | ـظ نظم | ـظ حفظ | ظ حفاظ |
22 | عین | ع عمل، اعمال | ـع مبعث | ـع طبع | ع شجاع |
23 | غین | غ غذا، کاغذ | ـغ مغز | ـغ تیغ | غ باغ |
24 | ف | ف فصل، دفتر | ـف گفتار | ـف ردیف | ف برف |
25 | قاف | ق قند، باقی | ـق بقا | ـق حق | ق ساق |
26 | کاف | ک کتاب، ساکت | ـک سکته | ـک سبک | ک باک |
27 | گاف | گ گل، آگاه | ـگ نگهبان | ـگ بانگ | گ بزرگ |
28 | لام | ل لازم، ناله | ـل علم | ـل عمل | ل دل |
29 | میم | م مادر، نامه | ـم عمل | ـم علم | م نام |
30 | نون | ن نام، لانه | ـن قند | ـن زمین | ن زمان |
31 | واو | ــ | ــ | ـو گوهر، آهو، عفو، خوش، خواهر | و راهرو، دارو، ناو |
32 | ه | ه هنوز، راهنما | ـه مهر | ـه فقیه، نامه | ه کوه، روزه |
33 | ى | ی یاد، دیوار | ـی سیاه | ـى ترشى، نَفْى | ى بازى، خوى |
جدول 2. نشانههاى خطّ فارسى
نشانههاى ثانوى
شماره | نام نشانه | علامت | مثال |
1 | مدّ روى الف | آ | آرد، مآخذ |
2 | زبر (فتحه) | ــَـ | گَرما، دَرَجات |
3 | پیش (ضمّه) | ــُـ | گندُم، عُبُور |
4 | زیر (کسره) | ــِـ | نِگاه، فِرستادن |
5 | سکون (جزم) | ــْـ | دِلْ، گِرهْ |
6 | تشدید | ــّـ | معلّم، حقّ مطلب |
7 | یاى کوتاه روى هاى غیرملفوظ | | نامۀ من |
8 | تنوین نصب | اً، ـاً، ءً | ظاهراً، واقعاً، بناءً على هذا |
9 | تنوین رفع | ــٌـ | مضافٌالیه |
10 | تنوین جرّ | ــٍـ | بعبارةٍاُخرى |
تبصره. استعمال نشانههاى شمارههاى 2، 3، 4، 5، 6 الزامى نیست و این علائم را عمدتاً براى رفع ابهام بهکار مىبرند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آنچه دربارۀ تلفّظ حروف در اینجا آمده مطابق با زبان معیار رایج در تهران است. در نواحى مختلف ایران میان تلفّظ بعضى از حروف فرق مىگذارند که در اینجا نیازى به ذکر آن نیست. * در فرهنگهاى کنونى فارسى حرف اول الفبا را با نشانۀ مد «آ» یک حرف قرار دادهاند و ابتدا هم آن را مىآورند و در آموزش زبان فارسى هم از این شیوه استفاده مىشود. ** نشانۀ نوشتارى «ة/ ـة» در کلمههایى چون صلوة، دایرةالمعارف، بقیّةالله، سریعالحرکة عیناً از عربى وارد خطّ فارسى شدهاست. Thu, 13 Jan 2011 16:01:14 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-949.aspx - http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-948.aspx
املاى بعضى از واژهها و پیشوندها و پسوندها
اى (حرف ندا) همیشه جدا از منادا نوشته مىشود:
اى خدا، اى که
این، آن جدا از جزء و کلمۀ پساز خود نوشته مىشود:
استثنا: آنچه، آنکه، اینکه، اینجا، آنجا، وانگهى
همین، همان همواره جدا از کلمۀ پساز خود نوشته مىشود:
همین خانه، همینجا، همان کتاب، همانجا
هیچ همواره جدا از کلمۀ پساز خود نوشته مىشود:
هیچیک، هیچکدام، هیچکس
چه جدا از کلمۀ پساز خود نوشته مىشود، مگر در:
چرا، چگونه، چقدر، چطور، چسان
چه همواره به کلمۀ پیشاز خود مىچسبد:
آنچه، چنانچه، خوانچه، کتابچه، ماهیچه، کمانچه، قبالهنامچه
را در همهجا جدا از کلمۀ پیشاز خود نوشته مىشود، مگر در موارد زیر:
چرا در معناى «براى چه؟» و در معناى «آرى»، در پاسخ به پرسش منفى.
که جدا از کلمۀ پیشاز خود نوشته مىشود:
چنانکه، آنکه (= آنکسىکه)
استثناء: بلکه، آنکه، اینکه
ابن، حذف یا حفظ همزۀ این کلمه، وقتى که بین دو عَلَم (اسم خاص اشخاص) واقع شود، هردو صحیح است:
حسینبنعلى/ حسینابنعلى؛ محمّدبنزکریاى رازى/ محمّدابن زکریاى رازى؛ حسینبنعبداللهبنسینا/ حسینابنعبداللهابنسینا
به در موارد زیر پیوسته نوشته مىشود:
1. هنگامىکه بر سر فعل یا مصدر بیاید (همانکه اصطلاحاً «باى زینت» یا «باى تأکید» خوانده مىشود):
بگفتم، بروم، بنماید، بگفتن (= گفتن)
2. بهصورت بدین، بدان، بدو، بدیشان1 بهکار رود. بهکار رود. 3. هرگاه صفت بسازد:
بخرد، بشکوه، بهنجار، بنام
به در سایر موارد جدا نوشته مىشود:
به برادرت گفتم، به سر بردن، به آواز بلنـد، بهسختى، منـزلبهمنـزل، به نام خدا
تبصره: حرف «به» که در آغاز بعضى از ترکیبهاى عربى مىآید از نوع حرف اضافۀ فارسى نیست و پیوسته به کلمۀ بعد نوشته مىشود:
بعینه، بنفسه، برأیالعین، بشخصه، مابازاء، بذاته
ـ هرگاه «باى زینت»، «نون نفى»، «میم نهى» بر سر افعالى که با الف مفتوح یا مضموم آغاز مىشوند (مانند انداختن، افتادن، افکندن) بیاید، «الف» در نوشتن حذف مىشود:
بینداز، نیفتاد، میفکن
بى همیشه جدا از کلمۀ پساز خود نوشته مىشود، مگر آنکه کلمه بسیطگونه باشد، یعنى معناى آن دقیقاً مرکّب از معانى اجزاى آن نباشد:
بیهوده، بیخود، بیراه، بیچاره، بینوا، بیجا
مى و همى همواره جدا از کلمۀ پساز خود نوشته مىشود:
مىرود، مىافکند، همىگوید
هم همواره جدا از کلمۀ پساز خود نوشته مىشود، مگر در موارد زیر:
1. کلمه بسیطگونه باشد:
همشهرى، همشیره، همدیگر، همسایه، همین، همان، همچنین، همچنان
2. جزء دوم تکهجایى باشد:
همدرس، همسنگ، همکار، همراه
در صورتى که پیوستهنویسى «هم» با کلمۀ بعداز خود موجب دشوارخوانى شود، مانند همصنف، همصوت، همتیم جدانویسى آن مرجّح است.
3. جزء دوم با مصوت «آ» شروع شود:
همایش، هماورد، هماهنگ
در صورتى که قبلاز حرف «آ» همزه در تلفّظ ظاهر شود، هم جدا نوشته مىشود:
همآرزو، همآرمان
تبصره: هم، بر سر کلماتى که با «الف» یا «م» آغاز مىشود، جدا نوشته مىشود:
هماسم، هممرز، هممسلک
تر و ترین همواره جدا از کلمۀ پیشاز خود نوشته مىشود، مگر در:
بهتر، مهتر، کهتر، بیشتر، کمتر
ها (نشانۀ جمع) در ترکیب با کلمات به هر دو صورت (پیوسته و جدا) صحیح مىباشد:
کتابها/ کتابها، باغها/ باغها، چاهها /چاهها، کوهها/ کوهها، گرهها/ گرهها
اما در موارد زیر جدانویسى الزامى است:
1. هرگاه ها بعداز کلمههاى بیگانۀ نامأنوس به کار رود:
مرکانتیلیستها، پزیتیویستها، فرمالیستها
2. هنگامىکه بخواهیم اصل کلمه را براى آموزش یا براى برجستهسازى مشخص کنیم:
کتابها، باغها، متمدنها، ایرانىها
3. هرگاه کلمه پردندانه (بیشاز سه دندانه) شود و یا به «ط» و «ظ» ختم شود:
پیشبینىها، حساسیتها، استنباطها، تلفّظها
4. هرگاه جمع اسامى خاص مدّنظر باشد:
سعدىها، فردوسىها، مولوىها، هدایتها
5. کلمه به هاى غیرملفوظ ختم شود:
میوهها، خانهها
یا به هاى ملفوظى ختم شود که حرف قبلاز آن حرف متّصل باشد:
سفیهها، فقیهها، پیهها، بهها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. گونۀ قدیمى حرف اضافۀ «به» فقط در کلمات بدین، بدان، بدو، بدیشان باقى ماندهاست.
Thu, 13 Jan 2011 15:59:50 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-948.aspx - http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-947.aspx
مجموعۀ ام، اى، است،...
صورتهاى متّصل فعل «بودن» در زمان حال (ام، اى، است، ایم، اید، اند)، به صورتهاى زیر نوشته مىشود:
کلمات مختوم به | صامت میانجى | مثال |
صامت منفصل | ــ | خشنودم | خشنودى | خشنود است |
|
| خشنودیم | خشنودید | خشنودند |
«و» با صدایى نظیر آنچه در «رهرو» |
| رهروم | رهروى | رهرو است |
به کار رفتهاست | ــ | رهرویم | رهروید | رهروند |
صامت متّصل | ــ | پاکم | پاکى | پاک است |
|
| پاکیم | پاکید | پاکاند |
«آ» | «ى» | دانایم | دانایى | |
|
| داناییم | | دانایند |
«و» با صدایى نظیر آنچه در «دانشجو» | «ى» | دانشجویم | دانشجویى | دانشجوست* |
بهکار رفتهاست |
| دانشجوییم | دانشجویید | دانشجویند |
«و» با صدایى نظیر آنچه در «تو» | همزه | توام | تواى/ تویى | توست* |
بهکار رفته است |
| توایم | | تواند |
«ـــِــ» (هاى غیرملفوظ) | همزه | خستهام | خستهاى | خسته است |
|
| خستهایم | خستهاید | خستهاند |
«اِى» | همزه | تیزپىام | تیزپىاى | تیزپى است |
|
| تیزپىایم | تیزپىاید | تیزپىاند |
«اى» | همزه | کارىام | کارىای | کارى است |
|
| کارىایم | کارىاید | کارىاند |
ضمایر ملکى و مفعولى
ضمایر ملکى و مفعولى
3 [ــَم، ــَـت، ــَـش، ــِـمان (مان)، ــِـتان (تان)، ــِـشان (شان)
[، در حالات ششگانه، همراه با واژههاى پیشاز خود بهصورتهاى زیر نوشته مىشود:
کلمات مختوم به | صامت میانجى | مثال |
صامت منفصل | ــ | برادرم | برادرت | برادرش |
|
| برادرمان | برادرتان | برادرشان |
صامت متّصل | ــ | کتابم | کتابت | کتابش |
|
| کتابمان | کتابتان | کتابشان |
«و» با صدایى نظیر آنچه در «رهرو» | ــ | رهروم | رهروت | رهروش |
بهکار رفتهاست |
| رهرومان | رهروتان | رهروشان |
«آ» | | پایم | پایت | پایش |
|
| پایمان | پایتان | پایشان |
«و» با صدایى نظیر آنچه | «ى» | عمویم | عمویت | عمویش |
در«عمو» بهکار رفتهاست |
| عمویمان | عمویتان | عمویشان |
«ــِـ» (هایغیرملفوظ) | همزه | خانهام | خانهات | خانهاش |
پیشاز ضمایر ملکى مفرد |
| خانهمان | خانهتان | خانهشان |
«اِى» پیشاز ضمایر ملکى مفرد | همزه | پىام | پىات | پىاش |
|
| پىمان | پىتان | پىشان |
«اى» پیشاز ضمایر ملکى مفرد | همزه | کشتىام | کشتىات | کشتىاش |
«و» با صدایى نظیر آنچه در «رادیو» |
| کشتىمان | کشتىتان | کشتىشان |
بهکار رفتهاست | | رادیوام | رادیوات | رادیواش |
پیشاز ضمایر ملکى مفرد |
| رادیومان | رادیوتان | رادیوشان |
یاى نکره و مصدرى و نسبى
یاى نکره (همچنین یاى مصدرى و نسبى) در حالات گوناگون به صورتهاى زیر نوشته مىشود:
کلمات مختوم به | صامت میانجى | مثال |
صامت منفصل صامت متّصل «و» با صدایى نظیر آنچه در «رهرو» بهکار رفتهاست. | ـــ ـــ
ـــ | برادرى کتابى
رهروى |
«اِى» «اى» «و» با صدایى نظیر آنچه در «رادیو» بهکار رفتهاست «آ» «و» با صدایى نظیر آنچه در «دانشجو» بهکار رفتهاست | همزه همزه همزه
«ى» «ى»
«ى» | خانهاى تیزپىاى کشتىاى
رادیویى دانایى
دانشجویى |
کسرۀ اضافه
نشانۀ کسرۀ اضافه در خط آورده نمىشود، مگر براى رفع ابهام در کلماتى که دشوارى ایجاد مىکند:
اسبِ سوارى/ اسبْسواری
ـ کلماتى مانند رهرو، پرتو، جلو، در حالت مضاف، گاهى با صامت میانجى «ى» مىآید، مانند «پرتوى آفتاب» و گاهى بدون آن، مانند «پرتو آفتاب». آوردن یا نیاوردن صامت میانجى «ى» تابع تلفّظ خواهد بود.
ـ براى کلمات مختوم به هاى غیرملفوظ، در حالت مضاف، از علامت «ء»
7 استفاده مىشود:
خانۀ من، نامۀ او
ـ «ى»، در کلمههاى عربى مختوم به «ى» (که «آ» تلفّظ مىشود)، در اضافه به کلمۀ بعداز خود، به «الف» تبدیل مىشود:
عیساى مسیح، موساى کلیم، هواى نَفْس، کُبْراى قیاس
همزۀ میانى
الف) اگر حرف پیشاز آن مفتوح باشد، روى کرسى «ا» نوشته مىشود، مگر آنکه پساز آن مصوّت «اى» و «او» و «ــِـ» باشد که دراینصورت روى کرسى «یـ» نوشته مىشود:
رأفت، تأسّف، تلألؤ، مأنوس، شأن
رئیس، لئیم، رئوف، مئونت، مطمئن، مشمئز
تبصره: در کلمات عربى بر وزن «مُتَفَعِّل» نظیر متأثّر، متأخّر، متألّم که در تداول، اولین فتحۀ آنها به کسره تبدیل شده، همان صورت عربى آن ملاک قرار گرفتهاست.
ب) اگر حرف پیشاز آن مضموم باشد، روى کرسى «و» نوشته مىشود، مگر آنکه پساز آن مصوّت «او» باشد که دراینصورت روى کرسى «ى» نوشته مىشود:
رؤیا، رؤسا، مؤسّسه، مؤذّن، مؤثّر، مؤانست
شئون، رئوس
ج) اگر حرف پیشاز آن مفتوح یا ساکن و پساز آن حرف «آ» باشد، بهصورت ـآ/ آ نوشته مىشود:
مآخذ، لآلى، قرآن، مرآت
در بقیۀ موارد و در کلّیۀ کلمات دخیل فرنگى با کرسى «ى » نوشته مىشود:
لئام، رئالیست، قرائات، استثنائات، مسئول، مسئله، جرئت، هیئت
استثنا: توأم
همزۀ پایانی
الف) اگر حرف پیشاز آن مفتوح باشد (مانند همزۀ میانى ماقبلمفتوح)، روى کرسى «ا» نوشته مىشود:
خلأ، ملأ، مبدأ، منشأ، ملجأ
ب) اگر حرف پیشاز آن مضموم باشد (مانند همزۀ میانى ماقبلمضموم)، روى کرسى «و» نوشته مىشود:
لؤلؤ، تلألؤ
ج) اگر حرف پیشاز آن مکسور باشد، روى کرسى «ى» نوشته مىشود:
د) اگر حرف پیشاز آن ساکن یا یکى از مصوّتهاى بلند «آ» و «او» و «اى» باشد، بدون کرسى نوشته مىشود:
جزء، سوء، شیء، بُطء، بطیء، سماء، ماء، املاء، انشاء10
تبصرۀ 1: کلماتى مانند انشاء، املاء، اعضاء در فارسى بدون همزۀ پایانى هم نوشته مىشود که صحیح است.
تبصرۀ 2: هرگاه همزۀ پایانى ماقبلساکن (بدون کرسى) یا همزۀ پایانى ماقبلمفتوح (با کرسى «ا») و یا همزۀ پایانى ماقبل مضموم (با کرسى «و») به یاى وحدت یا نکره متّصل شود، کرسى «ى» مىگیرد و کرسى قبلى آن نیز حفظ مىشود.
جزئى، شیئى، منشائى، مائى، لؤلوئی
راهنماى کتابت همزه، در صفحات بعد، در جدول شمارۀ 3، ارائه شدهاست.
جدول 3. راهنماى کتابت همزه
کرسى «ا» | کرسى «و» | کرسى «ی » | بدون کرسى |
«أ، ـأ» | «آ، ـآ» | «ؤ، ـؤ» | «ئ، ـئ » | «ء» |
بأس | قرآن | تلألؤ | ائتلاف | بُطء |
تأثیر | لآلى | رؤسا | ارائه | بَطىء |
تأخّر | مآل | رؤیا | اسائه | جزء |
تأخیر | مرآت | رؤیت | استثنائات | سوء |
تأدیب | مآخذ | سؤال | استثنائی | شىء |
تأذّی | مآثر | فؤاد | القائات | ضوء |
تأسّف | منشآت | لؤلؤ | اورلئان | فىء |
تأسیس | مآب | لؤم | ایدئالیسم | ماء |
تأکید | مآرب | مؤالفت | بئاتریس |
|
تألّف |
| مؤانست | بئر |
|
تألیف |
| مؤتلف | پرومتئوس |
|
تأمّل |
| مؤتمن | پنگوئن |
|
تأمین |
| مؤثّر | تبرئه |
|
تأنّی |
| مؤدّب | تخطئه |
|
تأنیث |
| مؤدّی | تئاتر |
|
تأویل |
| مؤذّن | تئودور |
|
تفأّل |
| مؤسّس | توطئه |
|
تلألؤ |
| مؤسّسه | جزئى |
|
توأم |
| مؤکّد | سوئى |
|
بدون کرسى | کرسى «ى» | کرسى «و» | کرسى «ا» |
«ء» | «ئ ، ـئ » | «ؤ، ـؤ» | «آ، ـآ» | « أ، ـأ» |
| جرئت | مؤلّف |
| خلأ |
| دنائت | مؤمن |
| رأس |
| دوئل | مؤنّث |
| رأى |
| رافائل | مؤوّل |
| سبأ (قرآنى) |
| رئالیست | مؤیّد |
| شأن |
| رئالیسم |
|
| مأثور |
| رئوس |
|
| مأجور |
| رئوف |
|
| مأخذ |
| رئیس |
|
| مأخوذ |
| ژوئن |
|
| مأذون |
| ژئوفیزیک |
|
| مأکول |
| سئانس |
|
| مألوف |
| سئول |
|
| مأمن |
| سوئد |
|
| مأمور |
| سیّئات |
|
| مأنوس |
| شائول |
|
| مأوا |
| شئون |
|
| مأیوس |
| قرائت |
|
| مبدأ |
| قرائات |
|
| متأثّر |
| کاکائو |
|
| متأخّر |
| کلئوپاترا |
|
| متأذّى |
| لائوس |
|
| متألّم |
بدون کرسى | کرسى «ى» | کرسى «و» | کرسى «ا» |
«ء» | «ئ ، ـئ » | «ؤ، ـؤ» | «آ، ـآ» | « أ، ـأ» |
| لئام، لئیم |
|
| متأمّل |
| لئون |
|
| متأهّل |
| لوئى |
|
| متلألئ |
| مائومائو |
|
| مستأصل |
| مسائل |
|
| ملأ |
| مسئول |
|
| ملجأ |
| مئونت |
|
| منشأ |
| مرئوس |
|
| نبأ (قرآنى) |
| مرئى |
|
| یأس |
| مشمئز |
|
|
|
| ناپلئون |
|
|
|
| نشئه |
|
|
|
| نشئت |
|
|
|
| نوئل |
|
|
|
| نئون |
|
|
|
| ویدئو |
|
|
|
| هیئت |
|
|
|
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* کلمههاى ستارهدار در این جدول از قاعده مستثنا هستند.
1. چنانچه کلمهاى مختوم به مصوّت باشد و جزء پساز آن نیز با مصوّت آغاز شدهباشد، مىتوان در فاصلۀ میان دو مصوّت از دو نوع صامت میانجى (با ارزش یکسان) استفاده کرد: یکى صامت «ى» و دیگرى صامت «همزه»؛ نظیر دانایید/ دانائید؛ زیبایى/ زیبائى؛ تنهایى/ تنهائى، که در بعضى همزه غلبه دارد و در بعضى دیگر «ى» و از کلمهاى به کلمۀ دیگر فرق مىکند. در اینجا، براى حفظ یکدستى و سهولت آموزش، صامت میانجى «ى» انتخاب شدهاست.
2. چون «تواید» معنا ندارد، «مترواید» آورده شد.
3. در دستورهاى اخیر زبان فارسى، بهجاى اصطلاحاتى نظیر «ضمیر ملکى» یا «ضمیر مفعولى»، اصطلاح «ضمیر شخصى متّصل» بهکار مىرود.
4. این «ى» ممکن است در مواردى حذف شود. در تداول عامّه «بابام» بهجاى «بابایم» گفته مىشود. در ادبیات داستانى هم، زمانى که نویسنده زبان گفتار را ضبط مىکند، وضع بههمینمنوال است. در شعر بهضرورت شعرى این حذف صورت مىگیرد، مثلاً استعمال «بازوت» بهجاى «بازویت» در این مصراع: «آفرین بر دست و بر بازوت باد».
5. در محاوره، اصولاً همزه و مصوّت آغازى حذف مىشود، مثلاً گفته مىشود «رادیوم خراب شد» و نه «رادیوام خراب شد».
6. هاى غیرملفوظ، در الحاق به «یاى مصدرى»، حذف مىشود و «گ» میانجى بهجاى آن مىآید: بندگى. در چند کلمه، هاى غیرملفوظ در الحاق به «یاى نسبت» افتاده و «گ» میانجى اضافه شدهاست: «خانگى»، «همیشگى»، «هفتگى».
7. این علامت کوتاهشدۀ «ى» است.
* گاهى، خصوصاً در خوشنویسى، در زیر همزۀ پایانى «ء»، بدون اینکه به کلمۀ دیگرى اضافه شدهباشد، علامتى شبیه کسره مىگذارند که صحیح نیست.
8. کلمۀ هیدروژن گاهى ئیدورژن نوشته مىشود که صحیح نیست.
9. کلمۀ منشى در اصل مُنشِئ بودهاست که در فارسى «ء» به «ى» بدل شدهاست.
10. همزۀ پایانى بدون کرسى در کلمات انشاء، املاء، اعضاء، در فارسى، در اضافه به کلمۀ بعداز خود، غالباً حذف مىشود و بهجاى آن «ى» میانجى مىآید، مانند انشاى خوب، اعضاى بدن، ولى حفظ همزۀ آن هم صحیح است: انشاءِ خوب، اعضاءِ بدن.
Thu, 13 Jan 2011 15:56:30 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-947.aspx - http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-946.aspx
واژهها و ترکیبات و عبارات مأخوذ از عربى
«ة» در واژهها و ترکیبات و عبارات مأخوذ از عربى به صورتهاى زیر نوشته مىشود:
1. اگر در آخرِ کلمه تلفّظ شود، بهصورت «ت» نوشته مىشود:
رحمت، جهت، قضات، نظارت، مراقبت، برائت
استثنا:صلوة، مشکوة، زکوة، رحمةاللهعلیه (در جایى که مراعات رسمالخطّ قرآنى این کلمات در نظر باشد).
2. اگر در آخرِ کلمه تلفّظ نشود، بهصورت «ـه/ ه» (هاى غیرملفوظ) نوشته مىشود:
علاقه، معاینه، نظاره، مراقبه، آتیه
و در این حالت از قواعد مربوط به «هاى غیرملفوظ» تبعیت مىکند:
علاقهمند، نظارگان، معاینۀ بیمار، مراقبهاى
3. در ترکیبات عربى رایج در فارسى، مانند کاملةالوداد، لیلةالقدر، ثقةالاسلام، خاتمةالامر، دایرةالمعارف، معمولاً بهصورت «ـة/ ة» نوشته مىشود، اما گاهى در بعضى از ترکیبات، مانند حجّتالاسلام و آیتالله، بهصورت «ت» مىآید که آن هم درست است.
«و» که در برخى از کلمههاى عربى، مانند زکوة، حیوة، مشکوة، صلوة بهصورت «آ» تلفّظ مىشود، در فارسى (جز در مواردى که رعایت رسمالخطّ قرآنى اینگونه کلمات مورد نظر باشد) بهصورت «الف» نوشته مىشود.1 زکات، حیات، مشکات، صلات
تبصره: کلمههایى مانند زکوة، مشکوة، صلوة (اگر به این صورت نوشته شدهباشد)، در اضافه به «ى» نسبت یا وحدت، با «ا» و «ت» نوشته مىشود:
زکاتى، مشکاتى، صلاتى، حیاتى
«الف کوتاه» همیشه بهصورت «الف» نوشته مىشود، مگر در موارد زیر:
1. الى، على، حتّى، اولى، اوُلى؛
2. اسمهاى خاص:
عیسى، یحیى، مرتضى، مصطفى، موسى، مجتبى
تبصره: واژههایى مانند اسمعیل، هرون، رحمن که در رسمالخطّ قرآنى به این صورت نوشته مىشود در فارسى با «الف» نوشته مىشود: اسماعیل، هارون، رحمان. بعضى کلمات از قاعدۀ فوق مستثناست: الهى، اعلیحضرت... .
3. ترکیباتى که عیناً از عربى گرفته شدهاست:
اعلامالهدى، بدرالدُّجى، طوبىلک، لاتُعَدُّولاتُحْصى، سِدرَةُالمُنتَهى، لاتُحصى (صیغههاى فعلى)
ــ اسامى سورههاى قرآن (مانند یس، طه، و...) بهشکل مضبوط در قرآن نوشته مىشود، اما در کلماتى مانند یاسین، آل طاها و... قاعدۀ تطابق مکتوب و ملفوظ رعایت مىشود.
تنوین، تشدید، حرکتگذارى
هجاى میانى «ـ وو ـ»
آوردن تنوین (درصورتىکه تلفّظ شود) در نوشتههاى رسمى و نیز در متون آموزشى الزامى است. تنوین به صورتهاى زیر نوشته مىشود:
1. تنوین نصب: در همهجا بهصورت «اً/ ـاً» نوشته مىشود:
واقعاً، جزئاً، موقتاً، عجالتاً، نتیجتاً، مقدمتاً، طبیعتاً، عمداً، ابداً2 تبصرۀ 1: کلمههاى مختوم به همزه، مانند جزء، استثناء، ابتداء، هرگاه با تنوین نصب همراه باشد، همزۀ آنها روى کرسى «ى» مىآید و تنوین روى «الف» بعداز آن قرار مىگیرد: جزئاً، استثنائاً، ابتدائاً.
تبصرۀ 2: تاء عربى «ة/ ـة»، اعم از آنکه در فارسى بهصورت «ت» یا «ه/ ـه» (هاى غیرملفوظ) نوشته یا تلفّظ شود، در تنوین نصب، بدل به «ت» کشیده مىشود و علامت تنوین روى الفى قرار مىگیرد که پساز «ت» مىآید، مانند نتیجتاً، موقتاً، نسبتاً، مقدمتاً، حقیقتاً؛
2. تنوین رفع و تنوین جرّ: در همهجا بهصورت ــٌـ و ـــٍــ نوشته مىشود و فقط در ترکیبات مأخوذ از عربى که در زبان فارسى رایج است بهکار مىرود:
مشارٌالیه، مضافٌالیه، منقولٌعنه، مختلفٌفیه، متفقٌعلیه، بعبارةٍاُخرى، اباًعنجدٍ، اىّنحوٍکان.
گذاشتن تشدید همیشه ضرورت ندارد مگر در جایى که موجب ابهام و التباس شود که یکى از مصادیق آن همنگاشتهاست:3 معین/ معیّن؛ على/ عِلّى؛ دوار/دوّار؛ کُره/کُرّه؛ بنا/ بنّا
تبصره: در متون آموزشى براى نوآموزان و غیرفارسىزبانان و نیز در اسناد و متون رسمى دولتى، گذاشتنِ تشدید در همۀ موارد ضرورى است.
حرکتگذارى تنها در حدّى لازم است که احتمال بدخوانى داده شود:
عُرضه/ عَرضه؛ حَرف/حِرَف؛ بُرْد/ بُرَد؛ سرْچشمه/سرِچشمه
واژههاى داراى هجاى میانى «ـ وو ـ» با دو واو نوشته مىشود:
طاووس، لهاوور، کیکاووس، داوود
تبصرۀ 1: نوشتن «داود» با یک واو بهتبعیت از رسمالخطّ قرآنى بلامانع است.
تبصرۀ 2: در مورد نام شخص، ضبط نهادىشده (مطابق شناسنامه) اختیار مىشود:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اسامى خاص در متون قدیم و نامخانوادگى اشخاص، اگر با املاى عربى ثبت شدهباشد، به همان شکل حفظ مىشود: مشکوةالدّینى، حیوةالحیوان. و اگر با املاى فارسى ثبت شدهباشد بهصورت رحمتالله، حشمتالله نوشته مىشود. 2. اگر بخواهیم بىتنوین خوانده شود: مطلقا، اصلا، ابدا. 3. همنگاشت: به واژههایى اطلاق مىشود که املاى واحد اما دو تلفّظ و دو معنى متفاوت دارد.
- Thu, 13 Jan 2011 15:28:40 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-946.aspx
- http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-945.aspx
درباب پیوستهنویسى و یا جدانویسى ترکیبات در زبان فارسى سه فرض قابل تصوّر است:
1. تدوین قواعدى براى جدانویسى همۀ کلمات مرکّب و تعیین موارد استثنا؛
2. تدوین قواعدى براى پیوستهنویسى همۀ کلمات مرکّب و تعیین موارد استثنا؛
3. تدوین قواعدى براى جدانویسى الزامى بعضى از کلمات مرکّب و پیوستهنویسى بعضى دیگر و دادن اختیار درخصوص سایر کلمات به نویسندگان.
فرهنگستان در تدوین و تصویب «دستور خطّ فارسى»، فرض سوم را برگزیده و تنها موارد الزامى جدانویسى و یا پیوستهنویسى را به شرح زیر معیّن کردهاست:
الف) کلمات مرکّبى که الزاماً پیوسته نوشته مىشود:
1. کلمات مرکّبى که از ترکیب با پیشوند ساخته مىشود همیشه جدا نوشته مىشود، مگر مرکّبهایى که با پیشوندهاى «به»، «بى» و «هم»، با رعایت استثناهایى، ساخته مىشود و احکام آن در «املاى بعضى از واژهها و پیشوندها و پسوندها» (ص 22 و 23) آمدهاست.
2. کلمات مرکّبى که از ترکیب با پسوند ساخته مىشود همیشه پیوسته نوشته مىشود، مگر هنگامى که:
الف) حرف پایانى جزء اوّل با حرف آغازى جزء دوم یکسان باشد:
نظاممند، آببان
ب) جزء اوّل آن عدد باشد:
پنجگانه، دهگانه، پانزدهگانه
استثنا: بیستگانى (واحد پول)
تبصره: پسوند «وار» ازحیث جدا و یا پیوستهنویسى تابع قاعدهاى نیست، در بعضى کلمهها جدا و در بعضى دیگر پیوسته نوشته مىشود:
طوطىوار، فردوسىوار، طاووسوار، پرىوار
بزرگوار، سوگوار، خانوار
3. مرکّبهایى که بسیطگونه است:
آبرو، الفبا، آبشار، نیشکر، رختخواب، یکشنبه، پنجشنبه، سیصد، هفتصد، یکتا،
بیستگانى
4. جزء دوم با «آ» آغاز شود و تکهجایى باشد:
گلاب، پساب، خوشاب، دستاس
تبصره: جزء دوم، اگر با «آ» آغاز شود و بیشاز یک هجا داشتهباشد، از قاعدهاى تبعیت نمىکند: گاهى پیوسته نوشته مىشود، مانند دلاویز، پیشاهنگ، بسامد، و گاهى جدا، مانند دانشآموز، دلآگاه، زبانآور.
5. هرگاه کاهش یا افزایش واجى یا ابدال یا ادغام و مزج یا جابهجایى آوایى در داخل آنها روى دادهباشد:
چنو، هشیار، ولنگارى، شاهسپرم، نستعلیق، سکنجبین
6. مرکّبى که دستکم یک جزء آن کاربرد مستقل نداشتهباشد:
غمخوار، رنگرز، کهربا
7. مرکّبهایى که جدا نوشتن آنها التباس یا ابهام معنایى ایجاد کند:1 بهیار (بهیار)، بهروز (بهروز)، بهنام (بهنام)
8. کلمههاى مرکّبى که جزء دوم آنها تکهجایى باشد و بهصورت رسمى یا نیمهرسمى، جنبۀ سازمانى و ادارى و صنفى یافتهباشد:
استاندار، بخشدار، کتابدار، آشپز
ب) کلمات مرکّبى که الزاماً جدا نوشته مىشود:
1. ترکیبهاى اضافى (شامل موصوفوصفت، و مضافومضافٌالیه):
دستکم، شوراى عالى، حاصل ضرب، صرف نظر، سیبزمینى، آبمیوه، آبلیمو
2. جزء دوم با «الف» آغاز شود:
دلانگیز، عقبافتادگى، کماحساس
3. حرف پایانى جزء اول با حرف آغازى جزء دوم همانند یا هممخرج باشد:
آییننامه، پاککن، کممصرف، چوببرى، چوبپرده
4. مرکّبهاى اتباعى و نیز مرکّبهاى متشکل از دو جزء مکرر:
سنگینرنگین، پولمول، تکتک، هقهق
5. مصدر مرکّب و فعل مرکّب:
سخن گفتن، نگاه داشتن، سخن گفتم، نگاه داشتم
6. مرکّبهایى که یک جزء آنها کلمۀ دخیل باشد:
خوشپُز، شیکپوش، پاگوندار
7. عبارتهاى عربى که شامل چند جزء باشد:
معذلک، منبعد، علىهذا، انشاءالله، معهذا، بارىتعالى، حقّتعالى، علىاىّحال
تبصره: هر دو صورت نوشتارى «باسمهتعالى» و «بسمهتعالى» جایز است.
8. یک جزء از واژههاى مرکّب عدد باشد:
پنجتن، هفتگنبد، هشتبهشت، نُهفلک، دهچرخه
تبصره: بهاستثناى عدد یک، که بسته به مورد و با توجّه به قواعد دیگر، با هر دو املا صحیح است:
یکسویه/ یکسویه؛ یکشبه/ یکشبه؛ یکسره/ یکسره؛ یکپارچه/ یکپارچه
9. کلمههاى مرکّبى که جزء اوّل آنها به «هاى غیرملفوظ» ختم شود (هاى غیرملفوظ درحکم حرف منفصل است):
بهانهگیر، پایهدار، کنارهگیر
تبصره: کلمههایى مانند تشنگان، خفتگان، هفتگى، بچگى که در ترکیب، هاى غیرملفوظ آنها حذف شده و بهجاى آن «گ» میانجى آمدهاست، از این قاعده مستثناست.
10. کلمه با پیوستهنویسى، طولانى یا نامأنوس یا احیاناً پردندانه شود:
عافیتطلبى، مصلحتبین، پاکضمیر، حقیقتجو
11. هرگاه یکى از اجزاى کلمۀ مرکّب داراى چند گونۀ مختوم به حرف منفصل و حرف متصّل باشد، چون جدانویسى گونه یا گونههاى مختوم به حرف منفصل اجبارى است بهتبع آن جدانویسى گونه یا گونههاى دیگر نیز منطقىتر است:
پابرهنه/ پاىْبرهنه؛ پامال/ پاىْمال
12. یک جزء کلمۀ مرکّب صفت مفعولى یا صفت فاعلى باشد:
اجلرسیده، نمکپرورده، اخلالکننده، پاککننده
13. یک جزء آن اسم خاص باشد:
سعدىصفت، عیسىدم، عیسىرشتۀ مریمبافته
14. جزء آغازى یا پایانى آن بسامد زیاد داشتهباشد:
نیکبخت، هفتپیکر، شاهنشین، سیهچشم
15. هرگاه با پیوستهنویسى، اجزاى ترکیب معلوم نشود و احیاناً ابهام معنایى پدید آید:
پاکنام، پاکدامن، پاکراى، خوشبیارى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در اینجا ترکیبات شامل مرکّب و مشتق است و به معنایى اعم از معناى موردنظر نویسندگان کتابهاى دستور زبان بهکار رفتهاست. 1. این التباس بیشتر در بــِهْ، کَهْ و کُهْ (صورت کُهْ بیشتر در قدیم و عمدتاً در شعر بهکار رفتهاست) مشاهده مىشود: بهساز، کهربا، کهکشان، کهگِل، کهریز، کُهسار.
Thu, 13 Jan 2011 15:27:05 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-945.aspx - http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-944.aspx
واژههایى با چند صورت املایى
در فارسى کلماتى وجود دارد که داراى دو یا چند صورت املایى مضبوط است. مرادْ واژههایى است که در کتابت آنها حروف هماوا (ا/ ع؛ ت/ ط؛ ث/ س/ ص؛ ح/ ه؛ ذ/ ز/ ض/ ظ؛ غ/ ق) بهکار رفتهباشد. فهرست این واژهها و ضبط پیشنهادى براى آنها، به تفکیک عام و خاص، به شرح زیر است:
فهرست واژههاى داراى دو یا چند صورت املایى با ضبط مختار
در این فهرست فقط واژههایى درج شدهاست که داراى دو یا چند صورت املایى ضبطشده باشد و علاوهبرآن، در زبان فارسى امروز بهکار رود، یا واژههایى چون نامهاى گیاهان و جانوران و خوراکها و داروها و نظایر آنها که کاربرد فراوان دارد.
واژههاى مهجور یا متروک در فهرست نیامدهاست. اینگونه واژهها از هر متنى با ضبط همان متن نقل مىشود.
در مواردى که ضبط کلمه یا اسمى (اعم از اسم شخص یا محل جغرافیایى) با ضبط مختار آن کلمه یا اسم متفاوت باشد، در متون تاریخى و قدیمى همان ضبط قدیم نوشته مىشود.
در ضبط واژهها، ضوابط زیر بهترتیب اولویت رعایت شدهاست:
ـ رواج ضبط: مثلاً صورتهاى آذوقه، حوله، حلیم، تالار، قدّاره، قورباغه و... به همین اعتبار انتخاب شدهاست.
ـ در موارد نادر، بعضى ملاحظات تاریخى و همچنین پرهیز از افزایش تعداد واژههایى که داراى املاى واحد اما به دو یا چند معنى است مورد نظر بودهاست.
ـ عموماً ضبط کتابهاى درسى، بهویژه دبستانى، ترجیح داده شدهاست.
ـ صورت املایى تازه، هرچند مرجّح باشد، پیشنهاد نشدهاست.
| ضبط مختار |
آ/ا |
|
آزوقه/ آذوقه | آذوقه |
آروغ/ آروق | آروغ |
آقا/ آغا | آقا (کلمۀ «آقا» امروزه با حرف «ق» نوشته مىشود، ولى این کلمه در قدیم گاهى لقب زنان بوده و با حرف «غ» بهصورت «آغا» نوشته مىشدهاست، مانند شادملکآغا، گلینآغا، و گاهى نیز با همین کتابت درمورد مردان بهکار مىرفتهاست، مانند آغامحمّدخان و آغاپاشا. در این موارد خاص، در خطّ فارسى امروز نیز همان ضبط قدیم رعایت مىشود.) |
اتاق/ اطاق | اتاق |
اتو/ اطو | اتو/ اطو |
اختاپوس/ اختاپوث | اختاپوس |
اسطبل/ اصطبل | اسطبل |
اسطرلاب/ اصطرلاب | اسطرلاب |
افسنتین/ افسنطین | افسنتین |
اَلَمشنگه/ عَلَمشنگه | اَلَمشنگه |
امپراتور/ امپراطور | امپراتور |
امپراتریس/ امپراطریس | امپراتریس |
اُتراق/ اطراق | اُتراق |
ب |
|
باباغورى/ باباقورى | باباغورى |
باترى/ باطرى | باترى/ باطرى |
باتلاق/ باطلاق | باتلاق |
باجناغ/ باجناق | باجناغ |
بغچه/ بقچه | بغچه/ بقچه |
بلغور/ بلقور | بلغور |
بلیت/ بلیط | بلیت |
پ |
|
پاتوق/ پاتوغ | پاتوق |
ت |
|
ترقوتوروق/ تاراغوتوروغ | ترقوتوروق |
تارم/ طارم | طارم |
تنبور/ طنبور | تنبور |
تاس/ طاس | طاس |
تاسکباب/ طاسکباب | طاسکباب |
تاغ/ تاق (نام درختچه) | تاغ |
تاق/ طاق | طاق |
تاق/ طاق (در مقابل جفت) | تاق |
تاقدیس/ طاقدیس | طاقدیس |
تالار/ طالار | تالار |
تاول/ طاول | تاول |
تایر/ طایر (چرخماشین) | تایر |
تباشیر/ طباشیر | تباشیر |
تبرخون/ طبرخون | تبرخون/ طبرخون |
تبرزد/ طبرزد | تبرزد/ طبرزد |
تبرزین/ طبرزین | تبرزین |
تپانچه/ طپانچه | تپانچه |
تپیدن/ طپیدن | تپیدن (مشتقات آن نیز با «ت» نوشته مىشود) |
تُپق/ طُپق/ تُپغ | تُپُق |
تُتماج/ طُطماج (نام نوعى آش) | تُتماج |
تراز/ طراز | تراز (= ترازِ آبى) |
تراز/ طراز | طراز (= نگارِ جامه) (همچنین در عبارتى مثل «طراز اول» به معناى «داراى مقام اول») همتراز و همطراز هردو صحیح است. |
ترخون/ طرخون | ترخون |
ترقّه/ طرقّه | ترقّه |
تشت/ طشت | تشت/ طشت |
تغار/ طغار | تغار |
توبیقا/ طوبیقا | طوبیقا |
توفان/ طوفان | توفان/ طوفان |
چ |
|
چارق/ چارغ | چارق |
چلغوز/ چلقوز | چلغوز |
خ |
|
ختمى/ خطمى (گُل) | خطمی |
د |
|
دوقلو/ دوغلو | دوقلو |
ز |
|
زغال/ ذغال | زغال |
س |
|
سوغات/ سوقات | سوغات |
غ |
|
غلتیدن/ غلطیدن | غلتیدن (همچنین مشتقات آن مثل «غلتان»، «غلتک»، «بام غلتان») |
ق |
|
قاتى/ قاطی | قاتى |
قاروقور/ غاروغور | قاروقور |
قباد/ غباد (نام ماهى) | قباد |
قدّاره/ غدّاره | قدّاره |
قُدقُد/ غُدغُد | قُدقُد |
قدغن/ غدغن/ غدقن | غدغن |
قراقروت/ قراقروط | قراقروت |
قرتى/ غرتی | قرتى |
قرشمال/ غرشمال | قرشمال |
قُرُق/ غُرُق | قُرُق |
قرمه/ غرمه/ قورمه | قورمه |
قروش/ غروش | قروش |
قَزقان/ قَزغان (گونههاى دیگر: قازغان/ قازقان، غزغن/ قزغن) | قَزقان |
قشقرق/ غشغرق | قشقرق |
قشلاق/ قشلاغ (گونههاى دیگر: قیشلاق/ قیشلاغ) | قشلاق |
قفس/ قفص | قفس |
قُلُپ/ غُلُپ | قُلپ |
قلنبه/ غلنبه | قلنبه |
قلیان/ غلیان | قلیان |
قورباغه/ غورباغه | قورباغه |
قورت/ غورت | قورت |
قوطى/ قوتی | قوطى |
قِیقاج/ غِیقاج | قِیقاج |
قِیماق/ قِیماغ | قِیماق |
ل |
|
لاتارى/ لاطاری | لاتارى |
لق/ لغ | لق |
لقولوق/ لغولوغ | لقولوق |
لقلق/ لغلغ | لقلق |
لوطى/ لوتى | لوطى |
م |
|
ملات/ ملاط | ملاط |
ن |
|
ناسور/ ناصور | ناسور |
نسطورى/ نستورى | نسطورى |
نِقنِق/ نِغنِغ | نِقنِق |
نفت/ نفط | نفت |
نفتالین/ نفطالین | نفتالین |
و |
|
ورغُلُمبیدن/ ورقُلُمبیدن | ورقُلُمبیدن |
وَقوَق/ وَغوَغ | وَغوَغ |
ﻫ |
|
هلیم/ حلیم | حلیم |
هوله/ حوله | حوله |
هیز/ حیز | هیز |
ى |
|
یاتاقان/ یاطاقان | یاتاقان |
یالقوز/ یالغوز | یالقوز |
یُرقه/ یُرغه/ یورقه/ یورغه | یورغه |
یُغور/ یُقور | یُغور |
فهرست اَعلام داراى دو یا چند صورت املایى با ضبط مختار
صورتهاى املایى | ضبط مختار |
آ/ ا |
|
آغاخان/ آقاخان | آقاخان |
آغاجرى/ آقاجرى | آغاجرى |
آلاداغ/ آلاداق | آلاداغ |
اُترار/ اُطرار | اُترار |
اتریش/ اطریش | اتریش |
استهبانات/ اسطهبانات/ اصطهبانات | |
استخر/ اسطخر/ اصطخر | استخر/ اسطخر |
ایتالیا/ ایطالیا | ایتالیا |
ایذه/ ایزه | ایذه |
ب |
|
باتوم/ باطوم | باطوم |
بوذرجمهر/ بوزرجمهر | بوزرجمهر |
پ |
|
پتر کبیر/ پطر کبیر | پتر کبیر |
پترزبورگ/ پطرزبورگ | پترزبورگ |
ت |
|
تائیس/ طائیس | تائیس |
تاب/ طاب (نام رودى که از کهکیلویه سرچشمه مىگیرد) | تاب |
تارم/ طارم | طارم |
تالش/ طالش | تالش/ طالش |
تایباد/ طایباد | تایباد |
تَبَرک/ طَبَرک | تَبَرک |
تپور/ طپور | تپور |
تخار/ طخار | تخار/ طخار |
تخارستان/ طخارستان | تخارستان/ طخارستان |
ترابلس/ طرابلس | طرابلس |
ترشیز/ طرشیز | ترشیز |
ترقبه/ طرقبه | |
تسوج/ طسوج | تسوج*/ طسوج |
توالش/ طوالش | توالش/ طوالش* |
توس/ طوس | توس/ طوس* |
توسى/ طوسى | طوسى (طوسى وقتى اسم یا لقب باشد، مانند خواجه نصیرالدّین طوسى، فردوسى طوسى، همیشه با «ط» مىآید.) |
تهران/ طهران | تهران |
تهماسب/ طهماسب | تهماسب/ طهماسب |
تهمورث/ طهمورث | تهمورث/ طهمورث |
تیسفون/ طیسفون | تیسفون |
ج |
|
جابلسا/ جابلصا | جابلسا |
خ |
|
ختا/ خطا | ختا |
خواف/ خاف | خاف |
ز |
|
زنون/ ذنن | زنون |
س |
|
ساوجبلاغ/ ساوجبلاق | ساوجبلاغ |
سُغد/ صُغد | سُغد |
سقلاب/ صقلاب | سقلاب/ صقلاب |
ش |
|
شبورغان/ شبورقان | شبورغان |
ع |
|
عیسو/ عیصو | عیسو |
ق |
|
قباد/ غباد | قباد |
قَرلغ/ قَرلق | قَرلق |
قرهآغاج/ قرهآقاج | قرهآغاج |
ک |
|
کیقباد/ کیغباد | کیقباد |
ل |
|
لوت/ لوط (کویر) | لوت |
لوت/ لوط (قوم) | لوط |
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* واژههایى که حرف آغازى آنها داراى دو گونۀ نوشتارى است، براى سهولت مراجعه، فقط ذیل حرفى آورده شدهاست که اگر میخواستیم آن کلمه را به فارسى سَره بنویسیم با آن حرف مینوشتیم، بهجز کلماتى که با دو حرف «ق» و «غ» آغاز مىشود که ذیل حرف «ق» آورده شدهاست. 1. وزارت کشور، در تقسیمات کشورى، «استهبان» را بهجاى «استهبانات» برگزیدهاست. * انتخابِ وزارت کشور. - Thu, 13 Jan 2011 15:25:47 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-944.aspx
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-38664450969850036272013-02-07T15:34:00.001+03:302013-02-07T15:34:42.377+03:30خروجی وبلاگ فرهنگ مردم چوپانان
This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below. http://choopanan.blogfa.com fa blogfa.com Mon, 06 Sep 2010 03:38:00 GMThttp://choopanan.blogfa.com/post-16.aspx
از خور تا انارک
تا انارک ز خاک چوپانان
شانزده فرسخ است سخت و گران
نیست در راه آب و آبادی
وحشت انگیزتر ز هر وادی
نیم شب کرد آن شتربان بار
وان گه از خواب خوش مرا بیدار
خسته و ناتوان و فرسوده
خواب ناکرده ، خواب آلوده
بر فراز شتر سوار شدم
سر باری که داشت بار شدم
Mon, 06 Sep 2010 03:38:00 GMT rk http://choopanan.blogfa.com/post-16.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-15.aspx
در سال 1196 ه.ق در خور مرکز جندق و بیابانک طفلی دیده به جهان گشود که نام او را رحیم گذاشتند . رحیم فرزند اول حاج ابراهیم قلی بود. از همان دوران کودکی دارای هوش و استعداد خاصی بود که کودکان آن منطقه چنان ذکاوتی نداشتند. روزی وی با بچه های هم سن و سال خودش مشغول بازی بود که امیر اسماعیل خان عرب عامری – حکمران جندق و بیابانک – با اتباعش نزدیک به آن ها رسید؛ کودکان ،همه با دیدن حکمران فرار کردند. ولی یغما ترسی به دل خود راه نداد و در همانجا ایستاد. امیر با کمال تعجب پرسید: نام تو چیست؟ و تو چرا فرار نکردی؟ رحیم جواب داد:
ما مردمک خوریم از علم و ادب دوریم
Sun, 05 Sep 2010 08:08:00 GMT rk http://choopanan.blogfa.com/post-15.aspx http://choopanan.blogfa.com/post-14.aspx
صبح و عصر امروز چند نفر از اهالی به جلوداری خانواده مرحومه کربلائی حلیمه سعادت، در این هوای گرم چوپانان بیش از هزار خشت را برای مراسم تدفین اموات درست کردند. جمع کردن اموات در چوپانان زبانزد خاص و عام و مردم منطقه شده است، چرا که همه مراحل آن از -لحظه فوت میت تا تدفین- توسط اهالی و بصورت خودجوش و رایگان و بدون هیچ چشمداشتی صورت میگیرد. بریدن کفن، غسل دادن، خشت مالی، کندن قبر، خاکسپاری و زمین قبرستان خدماتی است که از قدیم و مجانا'' انجام می شود. شاید علت آن این باشد که اصل و بنیان چوپانان بر مبنای کار خیر بنا شده است و اخلاق و منشی که امروزه تا حدودی در اینگونه مراسم میبینیم از مالکین اولیه چوپانان برای ما به ارث رسیده باشد. بهرحال به هر علتی که باشد، سنتی حسنه و نیکو است و بارها و بارها اهالی منطقه را وادار به تحسین و تمجید کرده است. بارها شنیده ایم که شهرها و روستاهای اطراف با مشکلاتی مواجه شده اند، ولی در چوپانان بصورت خودجوش و داوطلبانه، پیر و جوان، در کنار هم، در این امور پیشقدم هستند و از یکدیگر در این کار سبقت میگیرند.
Tue, 27 Jul 2010 18:33:10 GMT zm http://choopanan.blogfa.com/post-14.aspx http://choopanan.blogfa.com/post-13.aspx
بغض سنگین صدایم را نمیبینی مگر/ های های گریه هایم را نمیبینی مگر/ بیوفا از آتش عشق تو در تاب و تبم/سوختن در شعله هایم را نمیبینی مگر/گیج و گنگم من در این محنت سرای بیکسی/پرسه بی انتهایم را نمیبینی مگر/آرزوی من وصالت بوده ای مهرو ولی/بار غم بر شانه هایم را نمیبینی مگر/بعد تو دیگر کسی در دیده من جا نشد/غربت این چشمهایم را نمیبینی مگر/حلقه شد بر دیدگانم اشک حسرت بازگرد/در فراقت ضجه هایم را نمیبینی مگر/تا کنم دستان خود را حلقه دور گردنت/انتظار دستهایم را نمیبینی مگر/سوختن در آرزویت شد نصیب من ز عشق/گریه های بیصدایم را نمیبینی مگر
//ذ/ شعر از: حاجی کاظمی
Tue, 20 Jul 2010 09:24:52 GMT zm http://choopanan.blogfa.com/post-13.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-12.aspx
دیده از هجر تو بارانیست پس کی میرسی/در دلم غوغای طوفانیست پس کی میرسی/دور بودن از وصال آن رخ زیبای تو/ باعث سردرگریبانیست پس کی میرسی/بهترینم سخت محتاج تو ام این روزها/دل پر از درد و پریشانیست پس کی میرسی/من ندارم بیش از این تاب فراق روی تو/دل به دام هجر زندانیست پس کی میرسی/ای که گرمابخش قلبم عشق رویت هست و بس/سینه از هجرت زمستانیست پس کی میرسی/ ای بهار هستی من بی تو اندر سینه ام/ فصل پائیزش چه طولانیست پس کی میرسی/ نازنینم بازگرد ار زنده میخواهی مرا/ طاقتم تا روز فردا نیست پس کی میرسی/
تقدیم به منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج)//// شعر از : حاجی کاظمی
Tue, 20 Jul 2010 09:03:00 GMT zm http://choopanan.blogfa.com/post-12.aspx http://choopanan.blogfa.com/post-11.aspx
عاشق ریگ و کویرم
عاشق دشت و بیابون
عاشق خونه خشتی
عاشق بادگیر و ایوون
عاشق دالون و هشتی
عاشق مردم مشتی
عاشق یه مشک مشکی
اویزون به طاق خشتی
عاشق چارق و گالش
زیلو و گلیم و بالش
عاشق نخلک خرما
میون باغچه زیبا
عاشق قنات جاری
میون ده قدیمی
عاشق ده قدیمی
مردم خوب و صمیمی
عاشق نم نم بارون
روی کاهگل توی ناودون
(شعر از: عبدالرحیم کلانتری)
Thu, 10 Jun 2010 00:27:14 GMT sa http://choopanan.blogfa.com/post-11.aspx http://choopanan.blogfa.com/post-10.aspx
بسیاری در مورد معماری و ساختار خانه ها و کوچه های چوپانان گفته اند و نوشته اند ولی ارزش دارد که در این زمینه کتابها نوشته شود و ساعتها حرف زده شود و ابعاد گوناگون این یادگار اجدادی نمایان گردد. هر چه فکر میکنم عمده ترین نقش را در ایجاد چنین فضای یکدست و منظم بنام چوپانان ، همدلی و همبستگی مردمان آن زمان ایفا نموده ، چرا که پر مسلم است این وسعت خانه ها و اماکن چوپانان همزمان و در یک برهه و طبق نقشه ای خاص و از پیش طراحی شده ساخته نشده و مشمول زمان گردیده و تنها نزدیکی دلها و محبتها و یک رنگی ها باعث شده هر کس قصد بنای خانه داشته به همسایگان نگاه کرده و تلاش کرده مشابه آنرا بسازد چون هیچ حس برتری نسبت به خود و دیگران قائل نمیشدند (البته گاهی تفاوتها بین ارباب و رعیتی را با مساحت خانه ها نشان میدادند که آنهم قابل تحمل همگان بود ) و این اولین اصل در ساختن خانه بوده و بعد از آن امکانات و نیازها و موقعیت جغرافیایی و آفتاب را در نظر میگرفتند و تغییراتی بنا بر سلیقه ها و تجربه کمبودها ی همسایگان در داخل خانه ها اعمال میکردند ، همچنین حفظ حریمها و ارزش قائل شدن به حقوق دیگران اجازه نداده سانتیمتری دیوارها جلو یا عقب گذاشته شوند و حتی همین عقیده باعث شده در چوپانان تا مدت مدیدی کوچه بن بست وجود نداشته باشد چون گذر از کوچه را حق همه میدانستند و محدودیتی ایجاد نمیکردند. پیوستگی خانه ها را بخاطر نبود برق و استفاده از نور مهتاب در شب نشینی ها و فرار از هوای گرم اتاقها در نظر داشتند و همسایه ها از چند خانه آنطرف تر راحت از پشت بامها گذر کرده و با هم مینشستند و این هم نشینی ها حاصل دوستی ها و بی ریایی ها بوده که امروزه کمتر دیده میشود . امروزه دیوار خانه ها را با نرده های آهنین که مشابه آنرا در زندانها میتوان دید محصور میکنند و لبه های پشت بامها را بالا میبرند و زندانی اختصاصی برای خود و خانواده درست میکنند و هر چه این زندان خانگی آژیر خطر و دوربین مدار بسته و نگهبان و سگ بیشتری داشته باشد نشانه اوج فرهنگ شهر نشینی و تمدن صاحب آن به اصطلاح خانه است !!! تازه سلام کردن به همسایه افت شخصیت می آورد و همیشه آن که نمای ساختمانش آجر نما یا سنگ کاری نشده باید به آنکه نمای ساختمانش ساخته شده و شیشه اش رفلکس است سلام کند و عکس آن یک معضل فرهنگی است و افت کلاس می آورد !!
بگذریم ... آن روزها ملات ساختمانی ترکیبی بوده از خاک پاک خدا و عرق جبین و مقداری خون دل حاصل از مشقت ها و چندین قطره اشک شوق حاصل از صاحب خانه شدن یک همنوع و نقشه آنها حاصل پاکی چشمانشان و ریسمان کار آنان بند نامریی که با آن دلها را بهم پیوند زده بودند( سر این بند نامریی به قلب همسایگان و بستگان با صدها متر فاصله بدون گره وصل بود) و کارگران بخاطر نداری و فقر و اجبار کار نمیکردند و کارگر کسی نبود بجز اهالی خانه خود و همسایه اعم از زن و مرد ، از تهیه خشت ها گرفته و حمل گل و خشت با زنبر ها و تشت ، تا پرتاب آن به ارتفاع بادگیر ها و جالب اینکه همکاریها بدون چشم داشت بوده وبا مقداری گندم و جو (آنهم با اصرار صاحب کار) طی میشد و اعتقاد قلبی داشتند که روزی هم ما خانه خواهیم ساخت و او کمک خواهد کرد ......
ولی امروزه ... یک گروه مهندسی که با پارتی انتخاب میشوند چندین ماه و گاهی سال فکر میکنند و سلیقه را نسبت به مواجب دریافتی به اجبار یکی می کنند و پس از مدتی طرح احداث یک شهرک را آماده میکنند و تحویل پیمانکاران منتخب میدهند و در یک معامله دو سر سود شریک میشوند ( تو نگو ما هم نمی گم و تو بخور و بگذار ماهم بخوریم )با حقه های واقعا " مهندسی !!زحمت میکشند چشم و دل هزینه میکنند که ببینند " کلفتی نان کجاست و نازکی کار کجا" . در نهایت هم صاحبان ساختمان بعد از اینکه پیمانکار محترم و گروه مهندسی را دیدند و حق السکوت آنها را سرفیدند ! برای اینکه حداقل به فاصله یک استان متشابهی برای نمای ساختمانشان نباشد شهرها و اینترنت و دنیا را سرچ میکنند !!! تازه برای تجاوز به حریمها و حقوق شهروندان ، چندین برابر پول یا مفت میدهند که استاد کاری خبره با چندین عمله افغان که قبلا در کارهای سنگین تست داده اند اجیر میکنند و شبانه ( دور از چشم ماموران به ظاهر نگهبان حقوق شهروندی که مواجب بگیر شهرداری هستند) یک طبقه روی ساختمان بی بنیه و اساس خود میگذارند یا بالکن اضافه میکنند یا خیلی منصف باشند ورودی زیر زمین مسکونی یا تجاری خود را داخل پیاده رو احداث میکنند !!و در نهایت هم با یک ببخشید به قاضی و پرداخت رشوه میلیونی به کارشناس مربوطه و جریمه صد هزار تومانی به شهرداری و یک لبخند رضایت از موفقیت در تسخیر حقوق دیگران ، سر و ته قضیه را هم می آورند .. بگذریم ما که مستاجریم و خانه پدرمان دیوارش گلی است !! به ما چه؟
آیا با این تفکرات تمدنیست میتوان امید داشت که متشابهی برای چوپانان بوجود آید .؟؟
حال با در نظر گرفتن مشقت های پدران و اجدادمان و هنر آنان در ایجاد چنین فضایی هنری و چشم نواز که با خود خاطراتی تلخ و شیرین را یدک میکشد و چوپانان را در بین روستاهای خاص دنیا قرار داده و انگشت نما کرده ، آیا میتوان براحتی کوس تمدن زد و تنها به دلیل اینکه ..امروز مد نیست و یا خانه ها قدیمی و بی کلاس است و با تکیه بر اندوخته مالی( که آنهم ماحصل زحمات همان پدران بوده) تیشه تخریب در دست گرفت و تن چوپانان را با آن بادگیرهای زیبای سر به فلک کشیده رنجور کرد؟ آیا آنان که چنین تفکراتی دارند فکر کرده اند که از زخم هر تیشه آنها چقدر عرق جبین و خون دل و اشک پیشینیان سرازیر میشود؟ البته دیدن منظرهای چنین چشم دل می خواهد که متاسفانه در پشت افکار مدنیت و گرد حاصل از شمارش اسکناسهای کثیف، چشم دل بعضی ها کور شده و با چشم دنیایی قصد تغییر در ساختمانها را دارند و به بهانه استراحت خود و اهل بیت شان آنهم حداکثر بیست روز در سال که آنهم بیشتر در بیابانها و تفرجگاههای زیبای چوپانان سپری میشود دست بکار تخریب هویت معماری چوپانان شده اند .
جالب است تعدادی که مدعی اصالت و تملک چوپانان هم هستند به بهانه ساختن پارکینگ و ایجاد سایه برای سواری های لوکس خود (که چوپانان را در ایام عید به نمایشگاهی مدرن تبدیل کرده است !) زیبایی چوپانان را دستخوش رنگ و لعاب مصالح جدید میکنند .(البته گاهی سایه بهانه است و ترس از ناامنی و اینکه شاید بچه ای در حین بازی خطی بر رخسار اتولشان! بیاندازد و به اندازه رنگهای پریده شده از اتولشان ضرر به وارث بخورد بهانه اصلی است!!).
علی ایحال آنچه به رشته تحریر آمد همه و همه بخاطر این بود که از مسئولین مربوطه از ریش سفیدان و دهیاری و شورای محترم چوپانان گرفته تا .... عاجزانه خواهش کنیم قانونی مصوب کنند و نگذارند هویت معماری اجدادی ایرانی ما دستخوش تغییر گردد و تخریبها را ممنوع نموده و اعمال سلیقه ها را به زمینهای واگذاری جدید و بخش چوپانان جدید منتقل نمایند البته آنهم به گونه ای که به نمای چوپانان لطمه ای وارد نکند ... ( اجبار سازمانهای بین المللی در کوتاه کردن ارتفاع ساختمان جهان نمای اصفهان را بدلیل حفظ هویت میدان امام بخاطر بیاورید )... قابل توجه اینکه بافت قدیمی روستا و خانه ها میتواند منبع درآمدی برای ساکنین و مالکین خانه های چوپانان باشد و با ایجاد جذابیت و تبلیغ و معرفی یک مرکز مردمی آنرا برای لذتی یک یا چند روزه به مسافران کویر و زائران آقا امام رضا( علیه السلام ) و توریستهای چوپانان ندیده اجاره داد و هنر چندین سال پیش خود را به رخ آنها و سپس جهانیان بکشیم .
دست در دست هم دهیم به مهر چوپانان خویش را آباد نگه داریم .!
بامید یاری مسئولین محترم(علی نقی جلال - خرداد ماه ۱۳۸۹)
Tue, 08 Jun 2010 18:45:00 GMT choopanan http://choopanan.blogfa.com/post-10.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-9.aspx
پس از کسب موافقتهای لازم هنگام خواستگاری و پس از آن خانواده های عروس خانم و آقای داماد روزی را که خوش یمن باشد را از تقویم پیدا کرده و با رضایت عروس و داماد آن را انتخاب کرده. در شب قبل از روز عقد کنان دختران و زنان فامیل برای چیدن سفره عقد دست به کار می شوند.
موارد لازم در سفره عقد
ابتدا سفره ای پارچه ای زیبا بر زمین می گسترانند به طوری که به طرف خانه خدا باشد به طوری که عروس خانم و آقای داماد به طرف قبله باشند. سپس مواد لازم مانند:
آینه و شمعدان، دانه های روغنی (گردو، بادام، فندق،...)، عسل، آب، شیرینی، نقل و نبات، جانمازی به طرف قبله که در آن قرآن، مهر و تسبیح قرار دارد. نمک (به دلیل اینکه دست عروس خانم با نمک باشد و زندگی آقای داماد را پر نمک کند)، برنج (تا پا قدم عروس خانم با برکت باشد، نان و پنیر و سبزی که به تعداد مهمانها آماده می شود و بعد از عقد به حضار تعارف می کنند، در جوانان با خوردن این نان و پنیر بختشان باز می شود.بعد از چیدن سفره در کنار سفره به جشن و شادی می پردازند.خطبه عقد:
روز عقد کنان بعد از اینکه مهمانها و عاقد آمدند، خطبه عقد خوانده می شود و با فرستادن عروس خانم برای گل چیدن و گلاب آوردن بلاخره بله را از عروس خانم می گیرند. (شولولولو.... خو بر محمد و آل محمد صلوات) در تمام این مراسم دختران فامیل و خانمان خوشبخت فامیل توری سفید رنگ را بر روی سر عروس خانم و آقای داماد می گیرند و یکی از آنها بر روی طور دو کله قند کوچک را به هم می ساید. این کار با عوض کردن کسانی که دور طور را گرفته اند به ترتیب عوض می شود.
شعرهای موقع عقد:
بعد از رفتن عاقد شعر خواندن بانوان شروع می شود. با یک نخ سفید و سوزن این طور دوخته می شود و خوانده می شود:
می دوزم و می دوزم
مهر و محبت می دوزم
خوشبختی و سفید بختی می دوزم
و اگر سراینده از خانواده داماد باشد به شوخی میگوید:
زبون مادر شوهر و خواهر شوهر را می دوزم
و شخصی که قند ها می ساید چنین میخواند:
می سابم و می سابم
خوشبختی را می سابم
شیرینی را برای عروس خانم و آقا داماد می سابم
عسل خوران:
بعد از انجام این مراسم موقع عسل خوردن می شود. ابتدا آقای داماد با انگشت کوچک خود در ظرف عسل زده و عسل را در دهان عروس خانم قرار می دهد و سپس عروس خانم این عمل را انجام می دهد.هدیههای عقد:
حالا نوبت به دادن هدیه به عروس و داماد می رسد. ابتدا مادر داماد یا خود آقای داماد حلقه ای را که قبل از عقد با انتخاب عروس خانم تهیه شده است به دست عروس خانم می کنند.و سپس مادر عروس خانم یا خود عروس خانم حلقه آقای داماد را به دستش می کند و نوبت به هدایای دیگر می شود که فامیل های نزدیک به عروس خانم و آقای داماد می دهند.
بریدن کیک:
بعد از آن نوبت به بریدن کیک می شود که عروس خانم و آقای داماد با هم کیک را بریده و تقسیم می کنند.
انشا الله به پای همدیگر پیر بشوند
Sun, 06 Jun 2010 22:46:00 GMT choopanan http://choopanan.blogfa.com/post-9.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-8.aspx
بازی تالنگه از شش خونه به شکل مربع یا مستعطیل و یک آتشخونه به شکل نیم دایره تشکیل میشود.
وسائل مورد نیاز:
۱ - زمین صاف ومسطح
۲ - یک سنگ صاف
تعداد بازیکنان: دو نفر یا بیشتر
روش بازی:
ابتدا به وسیله یک تکه گچ شکل بازی را روی زمین میکشیم و سپس به وسیله تر و خشک نفر شروع کننده بازی را مشخص میکنیم.
شروع کننده بازی پشت خونه اول میایسته و سنگ را در خونه شماره یک میاندازه و یک پای خودش را از زانو خم می کنه و روی یک پایش میایسته و با زدن یک ضربه پا سنگ را به خونه دوم پرتاب میکنه، اگر پاش یا سنگ روی خط نره همینطور بازی را ادامه میده تا به خونه چهارم برسه، در خونه چهارم میتونه پاشا به زمین بزاره و به بازی ادامه بده و در خونه ششم باید طوری به سنگ ضربه بزنه که از آتشخونه رد بشه. مجدداً پشت خط میایسته و سنگ را در خونه دوم پرتاب و به بازی ادامه میده، اگر در طول بازی سنگ یا پاش روی خط نره و سنگ از خونه خارج نشه بازی تا آخر ادامه پیدا میکنه در غیر این صورت نفر بعدی بازی را شروع میکنه.
اگر تموم مراحل بازی به درستی انجام شد نوبت به خریدن خونه میشه، به این صورت که پشت خط میایسته به طوری که پشتش به خونهها باشد و از روی شونهاش سنگ را به عقب به طرف خونه مورد نظرش پرتاب میکنه (مثلاً خونه شماره دو) اگر سنگ تو خونه دو افتاد، اون خونه مال خودشه نفر بعدی نمیتونه پاشا تو اون خونه بزاره و حتماٌ باید به همون صورت لی لی از روی اون خونه بپره و به بازی ادامه بده (فقط صاحبخونه میتونه توی خونه خودش دوتا پاش را روی زمین بذاره).
بازی زمانی به پایان میرسه که تموم خونهها توسط بازی کنان خریده شده باشه.
(از محمد جلالپور فرزند خسرو)
Sun, 06 Jun 2010 22:03:00 GMT choopanan http://choopanan.blogfa.com/post-8.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-7.aspx
وسائل مورد نیاز:
۱- دوعدد جوب (یک چوب کوچک به اندازه بیست الی چهل سانتیمتر و یک چوب بزرگ به اندازه ۶۰ الی ۱۰۰ سانتیمتر)
۲- دو عد د آجر یا سنگ
تعداد بازیکنان: دودسته مساوی ( ۵ نفر یا بیشتر)
قوانین بازی:
۱- اگر موقع زدن جوب بزرگ به جوب کوچک برخورد نکند فرد بازنده می شود
۲- اگر طرف مقابل چوب کوچک را که در هوا می باشد تاقبل از برخورد به زمین بگیرد ، تیم باخته وجای آنها عوض می شود وتمام امتیاز تیم صفر می شود.
۳- اگر فاصله چوب کوچک تا سنگ کمتر از اندازه چوب بزرگ باشد فرد بازیکن بازنده می باشد.
۴- هنگامی که چوب کوچک روی زمین قرار داردو فرد بازیکن باچوب بزرگ روی آن می زند تا به هوا پرتاب شود اگر چوب به زمین برخورد کند فرد بازیکن بازنده می شود( گندیدن )
۵- امتیاز بازی توافقی می باشد مثلا" ۵۰۰ یا عددی دیگر.
۶- هر تیمی که امتیاز بگیرد از تعداد امتیاز تیم حریف کم می شود .
نحوه بازی:
ابتدا با تر وخشک کردن تیم شروع کننده را مشخص می کنند.
تیم شروع کننده پشت سنگ می ایستد وتیم دیگر در زمین بازی پخش می شوند.
ابتدا دوسنگ را با فاصله کنار هم قرار می دهند وچوب کوچک را روی دو سنگ می گذارند و اولین بازیکن با چوب بزرگ ،چوب کوچک را به هوا پرتاب وزیر آن می زند . اگر افراد تیم حریف چوب را در هوا گرفتند تیم بازنده وجای آنها عوض می شود ولی اگر چوب روی زمین افتاد یکی از افراد تیم مقابل چوب را برداشته واز همان جا چوب را به طرف سنگ پرتاب می کند اگر به چوب بزرگ بخورد یا فاصله آن کمتر از چوب بزرگ باشد فرد بازیکن بازنده وجایش عوض می شود در غیر این صورت بازیکن مجاز است سه ضربه به چوب کوچک بزند بدون آنکه چوبش به زمین برخورد کندتا فاصله چوب کوچک را باسنگها زیاد کند سپس با چوب بزرگ فاصله بین چوب کوچک وسنگها را اندازه می گیرند وبه عنوان امتیاز حساب می کنند.
بازی به همین صورت ادامه پیدا می کند تا هر تیمی که امتیاز آن به حد نصاب برسد برنده می شود .
جریمه تیم بازنده :
تیم بازنده باید به تیم برنده سواری بدهد به این صورت که هر فرد بازنده یک نفر از تیم برنده را روی پشت خود سوار کرده ومسافتی را طی میکند.
یا اینکه چوب را پرتاب می کنند وفرد بازنده باید یک نفس حرفی (مثلا" زوووو) را بگوید و بدود و چوب را بیاورد اگر در بین راه حرفش راقطع کند تنبیه می شود.
ذبیح:
جریمه بازی أله را بش میگن "تیلی دادن" و بازنده باید برنده را تا جایی که چوب کوچک"چوب پله" پرتاب شده سواری بده و یک نفس بگه: "تیلی تیلی تیلی تیلی ....."
(از: محمد جلالپور)
Sat, 29 May 2010 20:49:00 GMT sa http://choopanan.blogfa.com/post-7.aspxش
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-21945813582397818572013-02-07T15:24:00.001+03:302013-02-07T15:24:51.588+03:30خروجی وبلاگ کویر انارک
You are viewing a feed that contains frequently updated content. When you subscribe to a feed, it is added to the Common Feed List. Updated information from the feed is automatically downloaded to your computer and can be viewed in Internet Explorer and other programs.
Learn more about feeds.
Friday, September 07, 2012, 4:18:00 PM | kavireanarak
بیش از چند ماهی به پایان دوره ی چهارساله ی شورا نمانده است. انتظار می رفت منتخبین محترم با تشکیل جلسات سالیانه با مردم محل، پاسخگوی سؤالات و بهره مندی از نظرات سازنده ی آنها در زمینه های مختلف باشند که متاسفانه این امر محقق نشد. جای آن دارد کسانی که دغدغه ی پیشرفت نارُسّینه را در تمام زمینه ها دارند دور از هر گونه حب و بغض به نقد عمل کرد شورا بپردازند و کرده ها و نکرده هایشان را مورد تحلیل قرار دهند. کسی منکر فعالیت های انجام شده نیست . دست کسانی که زحمت می کشند و خشتی بر خشت می نهند تا مردم در رفاه باشند درد نکند.غرض، تأیید تصمیمات متخذه شورا ، از طرف عامه ی مردم است چرا که در این راستا گهگاه زمزمه های عدم رضایت از گوشه و کنار به گوش می رسد و این حق مردم است که در سرنوشت شهر خود سهیم باشند.
اما در انتخابات شورای آینده ، که در تاریخ جمعه بیست و چهارم خرداد ماه سال نود و دو برگزار می شود، شرایطی که یک کاندیدا باید واجد آن باشد را می توان در فراز های زیر خلاصه کرد.
۱- تدبیر و تجربه ی لازم جهت اداره ی شهر و اطلاعات کافی در مدیریت شهری داشته باشد.
۲- عملکرد او بتواند رضایت عموم را فراهم سازد.
۳- مسؤولیت باز زنده سازی شهر و رفع مشکلات آن را به جان و دل بپذیرد و اوقات خود را به جای پرداختن به امور شخصی، مصروف خدمت به این هدف مقدس کند.
۴- در زمینه ی فرهنگ و فرهنگ سازی و ترویج شعائر مذهبی و ساماندهی ابنیه ی تاریخی و حفاظت از میراث فرهنگی سعی بلیغ داشته باشد.
۵- به وعده های دوره ی تبلیغات خود عمل کند و در رابطه با وظیفه ی خطیری که دارد پاسخگوی مردم بوده تکریم ارباب رجوع را سرلوحه ی کار خود قراردهد.
۶- به وفاق جمعی بیندیشد تا کار به نفاق و اختلاف نکشد و روند کار کند نگردد.
شک نیست که افرادی با چنین ویژگی ها ، موجبات پیشرفت شهر را از جهات مختلف فراهم خواهند ساخت.
Wednesday, September 05, 2012, 5:12:04 AM | kavireanarak
اولین سفرش به انارک با تلخکامی همراه بود. می گفت راه درازی را پشت سر گذاشته تا به خانه ی پدری رسیده است . پزشک متخصص بود و تحصیل کرده ی خارج. ته لهجه اش نشان می داد که فرزند کویر است همانجا که پدرش دیده به جهان گشوده و پدر بزرگش در خاک آن آرمیده است. آوازه ی زیبایی شهر، آرامش روز و سکوت شبانه ی آن، او را در گرمای کشنده ی تابستان به کویر کشانده بود. نه او کسی را می شناخت که در حکم غریبه بود و نه کسی او را به جا می آورد که ساکنان هم، دیگر بومی نبودند . و چه دشوار است تحمل دردی که انسان در خانه ی پدری احساس غربت کند. از موتور سوار جوانی که جلو اتومبیلش ویراژ داد سراغ سالمندان و پیران ولایتی را گرفت. بی اطلاعی جوان از شناخت معمرین او را به فکر فرو برد. " پدرم می گفت در اینجا ،همه یکدیگر را می شناسند! " کمی جلو تر آمد. مردی میان سال کپسولهای خالی گاز را بر ترک موتور می بست. کنارش ترمز کرد." سلام . شما انارکی هستید؟ " "بله ." " ممکن است بگویید مسن ترین مرد آین آبادی کیست ؟ " مرد با انگشت پیرمردی را در خیابان مکارم نشان داد که روی چارپایه ای نشسته و به عصایش تکیه زده بود. " اون آقا ست ، اسمش آمحمد است . از او پیر تر نداریم . انارکی خالص است ." به سراغ آمحمد رفت . چشمش که به سنگفرش خیابان افتاد چهره اش متبسم شد. از آنچه می دید احساس شادی می کرد. غرور ملی یعنی همین. از اتومبیل پیاده شد. سلام کرد و بی آن که منتظر پاسخ بماند دستانش را بر شانه ی پیرمرد گذاشت و چهره اش را بوسید. چهره ی یک مرد ولایتی را . نود سال زحمت و تلاش و محرومیت را . خودش را معرفی کرد پدرش را و پدر بزرگش را هم. و منتظر جواب ماند . آمحمد نگاه در نگاهش دوخت . دکتر سر فرود آورد و با صدای بلند گفته هایش را تکرار کرد. پیرمرد مکثی کرد ، کوتاه و گذرا، کمتر از ده ثانیه و این مختصر زمان کافی بود تا او پرونده ی یکی از معتمدان یک قرن پیش آبادی را مرور کند که شتر فراوان داشت و امین و بخشنده بود. و خانه در محله ی بیک علی داشت و آرامگاهش بالا دست اتاقک خشتی (سرد خانه) در قبرستان قدیم بود. دکتر با کاشتن بوسه وداع بر پیشانی پیرمرد روانه ی آرامستان شد. شوق لحظه ای بر مزار پدر بزرگ نشستن و فاتحه ای خواندن دلش را لبریز از شور و نشاط کرده بود. اتومبیلش را کنار تپه ی مولتانی نگاه داشت . به اطراف نگریست . اینجا که .... نکند اشتباه آمده باشد. از مردی که سبد پر از نان در دست داشت نشانی قبرستان قدیم را پرسید. " همین جاست . حال دیگر قبرستان نیست . پارکش کردند . می خواهند گل بکارند." دانه های درشت عرق بر پیشانی دکتر نشست. با یک نگاه عرصه ی پهناور مزار را برانداز کرد. از اتومبیل پیاده شد. به بلوکهای سیمانی روی تپه تکیه زد. آرنج ها را بر گردی استخوان زانو نهاد و سر را در فرو رفتگی دو دست گرفت. لختی در اندیشه فرو رفت .اندیشه ای پیوند خورده با اندوه ، اکنده از غم ، غمی گنگ و سنگین که به هیچ زبانی قابل توصیف نبود. " یعنی انارک هیچ اندیشمند و ادیب و خیر نداشته ؟ مزار طرب انارکی آن شاعر خوش قریحه و پدرش حاج محمد رضا بانی مسجد کجاست ؟ حاج باقر بزرگ کجا مدفون است ؟ آرامگاه ملا ابوالحسن و پدرش آخوند ملا رضا را کجا می توان یافت.؟ پدرم افراد زیادی از بزرگان آبادی را نام می برد. بدون شک هویت تاریخی شهر با نابودی قبرستان از میان رفته ، اگر تفکر خمیر مایه ی این کار بود هم قبرستان حفظ می شد و هم پارک ایجاد می گردید .افسوس.. " برای پرسش هایش پاسخی نداشت ،کسی هم پاسخ گویش نبود. راه درازی آمده بود .بی حاصل . اتومبیل ر ا به حرکت آورد پنجاه متر جاده خاکی قبرستان را با تأنی طی کرد و در همواری جاده از نظر ناپدید شد. این اولین و آخرین سفر او به انارک بود.
Thursday, August 09, 2012, 5:10:57 AM | kavireanarak
نیمکت فلزی میدان " سراب نارُسّینه " هنوز زیر آفتاب صبحگاهی بود. چند باز نشسته ی معدن که زبانم لال اگر اینها نبودند نفس آبادی بند می آمد روی نیمکت و اطراف آن نشسته بودند. "آقا رضا" مثل همیشه سیگار به دست ایستاده بود. "یدالله" گردنش را که می گفت مارسر گزیده بی وقفه خارش می داد."علی آقا" تخمه ژاپونی می خورد و "عبدالحسین" با رفتگر شهرداری که پای چپش ضرب دیده بود چاق سلامت می کرد. صحبت"پیر علی" که مشتری هر روز نیمکت بود گل انداخته بود: "حوضچه اینجا بود .چهار تا پله ی سیمانی داشت. زن ها، داخلش لباس می شستند. چند قدم اونطرفتر یه استخر بود. کهنه ی بچه اونجا شسته می شد. فاضلاب حموم خزینه هم تو استخر خالی می شد. عجب حمومی بود. مگه میشد توش بنشینی از گـرما ، تن آدم حال میـومد. اون به درد موزه می خورد." "مش باقر " که بغل گوش جمعیت پیاز تو چین می کرد گفت: "خزینشا با دینامیت منفجر کردند ،مگر خراب می شد! " چقدر هم مردم وقتی خـرابش می کـردند ذوق کرده بـودند . آخه غیر بهداشتی بـود . آقا رضا سری تکان داد و گفت :"ما ، همه تو این خزینه ی پیزری شنا یاد گرفتیم . حیف از این حموم ." مرد میانسالی که به نظر می رسید اهل یکی از روستاهای بیابانک باشد پرسید: "حالا حموم ندارید؟" "مش مهدی" که به خاطر لق بودن دندانهای عملی مشکل تکلم داشت گفت: " حموم داریم،حموم خزینه نداریم. اونا که چهل سال پیش فاتحشا خوندن ، اینی هم که داشتیم ریختندش به هم ، دو سه تمن خرجش کردند و این شد که می بینی" و با دست موزه را نشان داد.
علی آقا که تخمه های جیبش ته کشیده بود از جا بلند شد و پرسید: " دو سه تومن! بیست تمن . من با همین گوشام رقمشا از اخبار تلویزیون شنیدم ،بنشین که دوسه تومن." عبدالحسین که تا آن روز پایش را در موزه نگذاشته بود پرسید: "مگه چه کار کردند؟" یداله که رو زمین وارفته بود خودش را جمع و جور کرد و گفت:" چارتا ادم از فارسون اوردند ،دوش و موش و لوله موله هاشا بریدند و دستی به پک و پوزش کشیدند و گفتند بفرمایید اینم موزه ." مرد بیابانکی پرسید: "چرا فارسون؟" پیرعلی گفت :" ولش کن. " "مرتضی" که مرکب مدرک دانشگاهی اش هنوز خشک نشده بود پرسید:" مگر روی تابلو نام پروژه، نام مجری ، اعتبار پروژه و زمان اجرای آن را ننوشته بودند؟" علی آقا که آهنگ رفتن داشت گفت:" دهه. اینا باش به خیالش اینجا شانزه لیزه است ." و در حالی که بشکن می زد و با ترقص دور می شد خطاب به آقا مرتضی گفت : "اینجا انارکش میگن دارام دارام دارام دارام ،تو این کارا تکش میگن دارام دارام دارام دارام." "سیف اله" که از مهاجرین اردیبی ساکن انارک بود با دلخوری گفت: "مردم حق دارن که بدونند پول بیت المال چه جوری خرج میشه. پیاده رو ها سنگ فرش و موزاییک فرش میشه ،قبرستون خراب میشه و پارک می شه دسشون هم درد نکنه ولی چرا تو این ۴ سال یک بار ننشستند با مردم دوکلمه صحبت بکنند آخه اینا خدا نکرده منتخب مردمند." مرتضی که پشت گرمیش به سیف اله بود سری تکان داد و گفت: " اگر شفاف سازی نباشه بی اعتمادی پیش میاد . شایعه ساخته میشه چه اشکال داره به مردم گزارش کار داده بشه مردم که نامحرم نیستند. نه اینکه صدامون در نمیاد..." آقا رضا وسط حرفش پرید و گفت : "حال صدات دربیاد چه کار می کنی؟"
عبدالحسین که این حرفها برایش تازگی داشت با تکان دادن دست رو به حاضرین کرده گقت: " ایشیت کینُش وَشیت رو تا نیماشُم دُوری هِم وَ هَئنیگیت و کین خِرُتنی گِل هِم وِراِکیریت گُ ای هُ و دی نهُ ،نه والّا ."
Thursday, August 09, 2012, 2:39:00 AM | kavireanarak
از بهترین و نفس گیرترین کشتی های پهلوان تختی ، کشتی او با سیراکف بلغاری در دور نهایی بود. حریف تختی شگرد "بارانداز" را بسیار سریع و فنی اجرا می کرد. پس از شروع مسابقه ، تختی با یک بار زیر گرفتن او را خاک کرد. و پای او را در "سگک " گیر انداخت .سیراکف مقاومت کرد و کشتی سرپا اعلام شد. غلامرضا این بار هم زیر گرفت و او را خاک کرد و باز پای او را در سگک تحت فشار قرارداد. دقیقه ی آخر بود و فشار سگک موجب ناراحتی شدید سیراکف شد. او با دست به پایش اشاره کرد. تختی که متوجه ناراحتی حریف شد او را رها کرد و از جا بلند شد. در این هنگام فریاد اعتراض تماشاچیان برخاست که چرا تختی چنین کرد.سیراکف که این عمل جوانمردانه را از حریف خود دید منتظر داور نشد. دست تختی را به گرفت و به عنوان برنده بالا برد . تختی به مربی خویش نگریست .اشک در چشمان او حلقه زده بود.
Monday, July 30, 2012, 1:05:38 AM | kavireanarak
Monday, July 23, 2012, 3:34:30 PM | kavireanarak
به قبـرستان انارستان درآمدم ، آدینه ای در ماه شعبان که دقایقی بر مـزار پدر و تـربت مادر نشینم و فاتحه ای بخوانم. جمعی دیدم به هیاهو برخاسته و میدان جدال بر سر دو وجب زمین پوشیده از سنگ و سفال بیاراسته. یکی زان میان که لاف جوی و گزاف گوی بود در آن فضای غمبار و هوای تبدار، مرکب سخن تاختن گرفت و نظر بر چاله ای انداختن که این، گور پدر من است و مادر را که پیر و زمین گیر است بر آنم که چون به عالم عدم، قدم گذارد در جوار او به خاک سپارم و دل، قوی دارم که رنج صبوری از این بیش، پدر را نشاید و محنت دوری، مادر را نباید.
پارسایی به نظاره ایستاده بود و انگشت اشاره به دندان گرفته . لختی به تفکر ایستاد و چون سر برآورد گفت:
خوشتر از جنت نباشد هیچ جا آدمی را وقت رفتن زین سرا
توشه باید مرد و زن را در کنار لَیْسَ لِلا نسانِ اِلا ما سعی
انارک،۲/۵/۹۱
Saturday, July 21, 2012, 3:47:06 PM | kavireanarak
سالهـا پیش از ایــن انارک ما
خـرم و سبـز چـون گلستان بـود
توت و انجیر و بوته های انار
زینت افزای باغ و بستان بود
مخمل سبز بود دامن دشت
بر سر شاخه های سبز انار
نغمه خوان بلبل غزلخوان بود
بر لب مرزهای داخل جوی
مرزه و اسفناج و ریحان بود
تیـر و مـرداد ماه آبادی
خنک از سایه ی درختان بـود
ماش و کهماش ریـگـزار علم
حاصـل بـارش زمسـتان بــود
ماه اسفند کوه و دشت و دمن
از گل و یاسمن گل افشان بود
هیچ دلواپسی نداشت کسی
کـوزه پـر آب و سفـره پر نان بود
چـقدر بـره بـود در دل دشت
چـقدر مـیش در بـیابان بــود
اثـری از شغال و گـرگ نبود
آغل و کنده بی نگهبان بـود
کره و دوغ و کشک و قاتق و ترف
سـر هـر گله ای فــراوان بود
گله بانان مــرام و خصلتشان
عـزت و احتـرام مـهمان بود
بز و بزغاله میش و بره و قوچ
در امان زیر دست چوپان بـود
در زمستان که برف می بارید
گـر علف زیــر برف پنهان بود
تا نــمانــد گــرسنه حیـوانـی
جـو فــراوان و کاه ارزان بود
آبــگاه غـزال و پازن و کبـک
لب ریزاب و چشمه ساران بود
در میادین شهر از چپ و راست
هم شتر بود و هم شتربان بود
تاچه های برنج و گندم و جو
روی هم چیده گرد میدان بود
روزگاری دراز نقــره و مس
از انارک روان به کاشان بود
جمعه ها تا غروب پشت حصار
بازی گوی و چوب و چوگان بود
در جدالی که پیش می آمد
داوری با فلان و بهمان بــود
ظهر وقتی به خانه می رفتیم
کُمه و دوغ بر سر خوان بود
سالها رفت و جای گریه ی ابر
بر زمین باد و خاک و طوفان بود
حاصل کار خشک سالی ها
کوچ مــردم به گرد ایران بود
شتر و گله راه خویش گرفت
رفت آنجا که سفره الوان بود
باغ ویرانه گشت و صاحب باغ
هم پریشان و هم پشیمان بود
که چه آسان فریب خورد و فروخت
آ ب ملکش که چند فنجان بود
خشک سالی گرفت حال "کویر"
حال گیری چقدر آسان بـود
Saturday, July 21, 2012, 9:48:00 AM | kavireanarak
"کاقی" را گفتند سبب چه بود که با اندک درشتی که از حریفان دیدی، پیوند خویش با کاربران بریدی و سپاهان رفته خموشی گزیدی؟ گفت: سالی چند بودن در خانه ی پدری را عزم کردم و خدمت به همشهریان را جزم. زمانی دراز خاک آن تربت بیختم و آب کربت در گلو ریختم. سرم به کار خودم بود و پشتم خمیده از سنگینی بار خودم. کسی به رویم باب مرافقت نگشاد و در طریق من گام موافقت ننهاد. انتظارات دوستان افزون بر توانم بود و پیامشان گاه مسبب تخدیر روانم. و چون در نقل اقوال و شرح احوال دیگران ترشرویی آشنایان دیدم و بدگویی بزرگان شنیدم ، مصلحت آن دیدم که دست از این کایه (۱) بدارم و دکان به همسایه سپارم که گفته اند:
در این بازار بشکن قدر خود
را که گیتی جنس ارزان می پسندد
۱- کایه ُ واژه ایست محلی به معنی بازی
Saturday, July 14, 2012, 3:54:00 AM | kavireanarak
ز هرم ماسه شمیم زواره می آید
پیام دوستی از هر کناره می آید
به هرکجا نگری جای پای تاریخ است
که قهرمان نظامش سواره می آید
به خشت و آجر دیوارها نگر که به چشم
چه با دوامتر از سنگ خاره می آید
قنات "خسرو" اگر یادگار اشکانیست
حکایتیست که گاه اشاره می آید
به "پامنار" گرت افتد گذر بینی
چه فیض ها که ز اوج مناره می آید
شب کویر غنیمت شمر تماشا را
چو ایستاده به دستت ستاره می آید
قدم گذار به بازار و حجره ها بنگر
ولی مپرس چرا خوار و زاره می آید
کویر تافته گر خوانمش گناهم نیست
اشاره ایست که در استعاره می آید
"کویر" گر به کویر آمدی تامل کن
که بوی دوست ز خاک زواره می آید
Wednesday, June 27, 2012, 6:51:45 PM | kavireanarak
به مناسبت تبدیل آرامستان قدیم انارک به پارک تفریحی
ای اهل قبور صاف شد مأمنتان
شد خُرد و خمیر استخوان تنتان
در ظرف سه چار روز با بیل لُدر
داغون شد و رفت ازمیان مسکنتان
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-32933331591346314412013-02-07T15:08:00.000+03:302013-02-07T15:08:07.362+03:30ریگ جن
مثلث برمودای ایران کجاست؟
۱۳۹۱ جمعه ۱۳ بهمن
بازدید : 469
کد خبر : 28409
فرو رفتن در گل و لجن در ریگ جن شاید یکی از خطرناک ترین اتفاقاتی باشد که ممکن است گریبانگیر مسافران، البته مسافران ناوارد شود و آنها را به کام مرگ بکشاند.
پارسینه:ریگ جن منطقهای کویری و دارای تپههای ماسهای (تلماسه) در کویر مرکزی ایران است. شاین منطقه در جنوب سمنان، شرق دریاچه نمک، شمال چوپانان و انارک و غرب جندق قرار داشته و وسعتی در حدود 90،000 کیلومتر مربع دارد.
این منطقه به دلیل وسعت زیاد و نداشتن چشمه یا چاه آب در گذشته محل عبور کاروانها نبوده و فقط در سالهای اخیر چند گروه به آن منطقه رفتهاند. ریگ جن گستره ای است از شنزارهای روان. تا چشم کار می کند نمک است و ماسه و در بعضی مناطق باتلاق؛ باتلاق هایی که اگر شناختی از محل آنها نداشته باشید قطعا گرفتار میشوید. فرو رفتن در گل و لجن در ریگ جن شاید یکی از خطرناک ترین اتفاقاتی باشد که ممکن است گریبانگیر مسافران، البته مسافران ناوارد شود و آنها را به کام مرگ بکشاند.
سالهای متمادی هیچ کس جرات آنکه به ریگ جن سفر کند و راز این کویر اسرارآمیز را کشف کند، نداشت، یا اگر حتی جراتش را هم داشت به دلیل ناآشنایی با منطقه در راه می ماند. از آن جمله می توان به سون هدین، نویسنده کتاب کویرهای ایران اشاره کرد که سالهای زیادی از عمرش را در گوشه و کنار کویرهای ایران گذراند و کتاب کویرهای ایران را به رشته تحریر درآورد، اما با تمام تلاش هایش هیچ گاه موفق به دیدن ریگ جن یا بهتر بگویم فتح ریگ جن نشد.
سون هدین در سال 1900 ریگ جن را کشف کرد و بعد از آن هم آلفونز گابریل در سال 1930 از نزدیکی آن گذر کرد، اما عبور از آن همچنان برای کویرنوردان به صورت یک رویا باقی ماند تا اینکه بالاخره در سال 1997 طلسم ریگ جن توسط علی پارسا، کویرشناس مقیم آمریکا شکسته شد.
او به همراه آقای میرانزاده، رئیس پارک ملی کویر وقت با هواپیما بر فراز ریگ جن رفتند تا ثابت کنند که هیچ چیز شگفتی در ریگ جن وجود ندارد.
اما علی پارسا برای اولین بار در نوامبر 1997 با ماشین وارد ریگ جن شد و بعد از آن بسیاری از کویرنوردان از ریگ جن گذشتند. البته با تجهیزات کامل؛ و نه گرفتار روح شدند و نه جن زده!
مهمترین مسئله اینکه اگر تا به حال کویر نوردی نکرده اید و به اصطلاح حرفه ای نیستید، برای اولین تجربه به هیچ عنوان ریگ جن را برنگزینید که در این صورت رفتنتان با خودتان است و برگشتنتان با خدا، حتی اگر هم حرفه ای هستید حتما گروهی به این منطقه سفر کنید.
از آنجایی که سفر به ریگ جن حرکتی نوین و بسیار مشکل است و در نتیجه نقشه دقیقی از آن در دسترس نیست، برای سفر به ریگ جن حداقل باید به اندازه دو هفته آب ، بنزین، غذا و وسایل فنی ماشین را به همراه داشته باشید.
در ضمن بلد محلی را فراموش نکنید، محلی ها معمولا آدم های کار کشته ای هستند و علاوه بر تعیین مسیر، حتی در شرایط سخت، خیلی خوب می توانند راهنماییتان کنند. اگر از مسیر جندق به طرف ریگ جن می روید پس از طی مسیری پر پیچ وخم، وارد یک رودخانه خشک و عریض می شوید، بعد از عبور از رودخانه تا چشم کار می کند کوه ها و تپه های ماسه ای است.
بخشی از منطقه نسبتا مسطح تر است و تپه ها کوچکتر، بنابراین عبور از آن نسبتا آسان به نظر می رسد ولی با کمی پیشروی با کم شدن ارتفاع به اراضی باتلاقی می رسید که اینجا تقریبا جنوب منطقه است. اصرار برای عبور از این اراضی باتلاقی بی فایده است. آخرین کوه هایی که 2300 متر ارتفاع دارند به بخش شمالی ریگ جن می رسید از اینجا کوه دماوند را هم می توانید ببینید.
اما تمام این سختی ها و بالا و پایین ها یک طرف و آسمان پرستاره شب های ریگ جن هم یکطرف. خوابیدن روی شن های روان روی تپه ای بلند و چشم دوختن به آسمانی که حتی یک نقطه سیاه ندارد و شهاب سنگ هایی که هر از گاهی به زمین باز می دارند، تمام خستگی روزانه و در شن و باتلاق فرورفتن را از تن می زداید.
طبق گفته کاوشگران هیچ کس تا به حال نتوانسته از قلب این بیابان عبور کند. در ریگ جن حتی بی سیم های قوی کاوشگران هم از کار می افتد. *محلی های این منطقه ،چوپان ها و ساربان ها معتقدند که اگر کسی پایش به ریگ جن برسد، بلافاصله ناپدید می شود!! یکی از کاوشگران می گوید که حتی شترهای اهالی کویر هم وقتی به این منطقه می رسند می ایستند و به هیچ عنوان حرکت نمی کنند .
آیا واقعا این منطقه برمودای ایران است؟! *"آلفونز گابریل" اتریشی و یک کاوشگر سوئدی قصد داشته اند این منطقه را کشف کنند، اما هیچ کدام نتوانسته اند از این بخش از کویر عبور کنند و ناچار به به سمت یزد رفته و از آنجا عبور کرده اند. صداهای عجیب و غریب و ترس آوری ازاین بیابان برهوت شنیده می شود.
ریگ جن شگفت انگیزترین، اسرار آمیز ترین و ترسناک ترین منطقه ایران است با باتلاق های سهمگین که مرگ را برای هر موجود زنده ای به ارمغان می آورند. اتفاقات بی پاسخ و توجیه نشده بسیاری در این منطقه روی داده است و نمکزاراهای این منطقه محل دفن موجودات زنده بسیاری بوده است!
فراموش نکنید که سفر به «ریگ جن» بسیار خطرناک است.
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-86520240484004793362013-02-07T15:04:00.004+03:302013-02-07T15:04:52.266+03:30چوپانان آباد (1)
http://choopananabad.mihanblog.com 2012-10-09T23:42:16+01:00 text/html 2012-10-05T05:57:41+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/4
املاک شما کجاست ؟
توضیحات :
1- نام خیابان آخر دشت را نمی دانم ولی من آنرا "خیابان ته دشت" می گویم
2-ممکن است نام های نوشته شده دقیق نباشد این اطلاعات بر اساس گفته های مرحوم محمدعلی رنجبر و حاج عباس رستاقی تهیه شده
3- اگر شما کروکی دقیق تری داری یا اگر نقشه هوایی دقیقی داری خوشحال می شوم که آنرا به اسم شما منتشر کنم
4-اگر کسی دقیقا اساس تقسیم املاک را می داند و آنرا برای اطلاع دیگران بنویسد همه ما خوشحال خواهیم شد
text/html 2012-10-02T04:28:36+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/2
چه باید کرد؟
به نظر من من هماهنگی در موارد زیر و باخبر بودن از هم می تواند ما را تا حدودی همراه هم سازد
ملک شما کجاست
1 – بسیاری از املاک به نام مستاجران و زارعان آنها شناخته می شود برای مثال مردم می گویند املاک حاج آقای " ق "اما شنیده ام مرحوم" ق" مستاجر یکی از مالکین چوپانان بوده که بعدا همسر ایشان همچنان ملک را در اجاره دارداما من در چوپانان هرچه فکر کردم نتوانستم به خاطر آورم که ایشان مستاجر چه کسی است . البته خانواده ق خانواده محترمی هستند و به مالکیت مالک زمین احترام می گذارند ومشکلی در این مورد وجود ندارد مواردی بسیاری است که نقدا از ذکر آن خود داری می شود . اما ممکن است که این موارد مشکل زا باشد
دفتر تقسیمات اولیه چوپانان کجاست
2 – در دکان میانه چوپانان دفتری بوده است که صورتجلسات و تقسیمات مالکین اولیه دقیقا ثبت بوده ، امروزه کسی از این دفتر که مدارکی قدیمی برای مالکیت است خبر نداردشاید این دفتر در نزد یکی از مالکین دارد خاک می خوردیا در نزد کسی است که شاید جزء مالکین نباشدکه اگر پیدا شود و در نزد یکی از مالکین نگهداری و بایگانی شود و همه از ادرس آن با خبر باشندتا در صورت بروز اختلاف به آن مراجعه شود بسیار خوب است .
قیمت املاک چوپانان چند است
3 – قیمت املاک نامشخص است مثلا وقتی قیمت املاک سوال می شود می گویند سه سال پیش آقای عباس طریقتی املاک را حبه ای ده ملیون تومان خریده است یا پارسال در خانواده مرحوم ابوالقاسم نقی بین وراث املاک بر اساس حبه ای 20 ملیون تومانمعامله شده است
اما امروز چند ارزش دلرد؟
من فکر می کنم حبه ای 30 ملیون کمتر قیمت گذاری نشود بهتر است
اجاره هر حبه در سال زراعی 92-91 چند است
4 – مشکلی که وجود دارد در مورد در آمد املاک است معمولا نرخ اجاره چوپانان به وسیله دو سه نفری که هر ساله به چوپانان مراجعه و قرار داد اجاره با زارعشان می بندند تعیین می شود که تا پار سال حبه ای 250 هزار تومان بوده و بقیه املاک بر اساس همین نرخ عمل می شود . اما درسال زراعی 92-91 هنوز نشنیده ام که نرخ جدید چقدر است . اما شنیده ام که آقای ابوالقاسم مستقیمی با زارعش با نرخ حبه ای 400هزارتومان صحبت کردند اما زارع ایشان موافقت نکرد چون بقیه زارعان با این نرخ موافق نبودند و انتظار داشتند که حبه ای 300 هزار تومان نرخ بسته شود شنیده ام ایشان هم با اجاره کمتر موافقت نکرده و با زارع برای نصفه کاری برای یکسال به توافق رسیده اند.
راه ایجاد هماهنگی چیست
5 –اگر بخواهیم در بین مالکان هماهنگی ایجاد کنیم همانطور که بین زارعین این هماهنگی با تماس نزدیک وجود دارد امکان دسترسی به مالکین اصلا وچود ندارد اصولا باید جایی را در نظر بگیریم که لااقل نام مالکان میزان مالکیت آنها شماره تلفن و موبایل و ادرس اینترنت آنها موجود باشدتا در صورت لزوم اطلاع رسانی شود اگر مالکین میزان مالکیت خود و شرکایشان و ادرس تلفن موبایل و ادرس الکترونیک خود را به این سایت اعلام کنند من لیست آنرا تنظیم و در اختیار رئیس شورا ، و آقای رفیع حسابدار و دیگران قرار می دهم زیرا شنیده ام چند نفر اقدام به گرفتن سند کرده اند و موفق هم بوده اند که مسائل مربوط به آن را بعدا بیان خواهم کرد
چگونه املاک را بفروشیم
6- اگر کسانی مایل به خرید یا فروش املاک در چوپانان هستند به این وبلاگ اعلام کنند تا به عموم اعلام کنم تا خریدار و فروشنده به هم دسترسی پیدا کنند البته نقدا این خدمت به صورت رایگان انجام می پذیرد
در مطالب بعدی حرفهای دیگری را خواهم گفت و از نظرات شما مالکان عزیز استقبال می نمایم
text/html 2012-10-01T06:26:46+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/1
پیشگفتار
آیا راه حلی برای نجات چوپانان می شناسید؟
هر دفعه که به چوپانان مسافرت میکنم و در دشت و باغات چوپانان قدم می گذارم چهره پدرانمان را مشاهده می کنم که چگونه در آبادانی این روستا می کوشیدند و چگونه روز بروز روستا آباد و آبادتر می شد اما از زمانی که ما نسل سومی ها مالک این روستا شدیم دیگر از آن شکوه و جلال خبری نیست اکثر خانه هایمان مخروبه شده و درهای آن سالی یکبار اگر باز شود! املاک هم که نمی دانیم کجاست و چه کسی در آن مشغول کار است
از آن باغهای پر درخت و پراز میوه دیگر خبری نیست !
نخلها نیز خشکیده و سوخته اند!
اخیرا به این ایده رسیده ام که اگر در دنیای مجازی ما خرده مالکان بتوانیم به هم نزدیک شویم و با هم همفکری کنیم شاید برای نجات روستای پدریمان چاره ای بیندیشیم
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-47892266950793374232013-02-07T14:57:00.000+03:302013-02-07T14:57:54.846+03:30چوپانان آباد (2)
روستای "عباس آباد چوپانان" با یک خانوار
Abbas Abad village like a small paradise in the desert.
هنگامیکه در "روستای چوپانان" یعنی
شهر بادگیر هابودیم، باخبر شدم که در این حوالی یک
کاروانسرای قدیمی و روستای جالب با یک قنات باستانی است. فردای آن روز بر آن شدیم تا به این روستا بیاییم که در نوع خود در مناطق کویری کم نظیر بود.
حاج علی پیر مرد که تنها خانوار ساکن این روستای کوچک بود میگفت: او و همسرش و یک نفر دیگر، تنها ساکنان این روستا هستند! یعنی یک خانوار و سه نفر تمام سکنه این روستا بودند! البته چون ایام نوروز بود، فرزندان و نوه ها از شهر های مختلف به دیدار حاج علی آمده بودند و یکی از آنها که کامیون دار بود، باد تایر ماشین مرا که از روز قبل کمی نامناسب بود تنظیم کرد و بسیار خونگرم و مهربان بودند و به استقبال خانواده ما آمدند.
در این روستا که قدمت آن بیشتر از روستای چوپانان است، یک
کاروانسرای قدیمی نیز وجود دارد که در تصویر مربوطه شرح آن داده شده است.
به منظور حمایت از
یوزپلنگ آسیایی و حفظ و گسترش زیستگاه این گونه در خطر انقراض، منطقه شکار ممنوع
عباس آباد در استان اصفهان ، به «پناهگاه حیات وحش» ارتقا یافت. عباس آباد یکی از 10 زیستگاه مهم یوزپلنگ آسیایی در کشور به شمار می رود. پناهگاه حیات وحش عباس آباد در اصفهان 320 هزار هکتار وسعت دارد و از تنوع گونه ای خوبی برخوردار است به طوریکه در این منطقه جمعیت قابل قبولی از قوچ و میش ها، کل و بز، جبیر،آهو و خرگوش وجود دارد که میتواند به عنوان طعمه های یوز مورد استفاده این جانور قرار گیرد. همچنین پلنگ ،گربه شنی ، سیاه گوش و یوزپلنگ از جمله گربه سانان موجود در این منطقه است که در کنار انواع دیگری از پستانداران و بسیاری از گونه های پرندگان ، غنای تنوع زیستی این منطقه را افزیش داده اند
text/html 2012-11-16T03:05:02+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/28
که در شمال استان اصفهان و از توابع شهرستان نایین می باشد در جوار
کویر مخوف و معروف ریگ جن قرار دارد. این روستا که در نزدیکی تقاطع جاده های
اصفهان-طبس و
اصفهان-دامغان قرار دارد و همچنین نزدیکی آن با خور، جندق و روستای مصر سبب شده است که بی اختیار هر رهگذری که قصد مسافرت به آن مناطق را دارد از آنجا نیز دیدن کند.
در باره این روستا خیلی خوانده و شنیده بودم و بسیار مشتاق دیدن آن. تا قبل از رسیدن در این آرزو
بودم که بتوانم از بلندی و تپه ای مشرف، این روستا را از نزدیک ببینم. وقتی به آنجا رسیدیم شب بود و چون سپیده چشمانم را گشودم حدسم به واقعیت تبدیل شد. اما حیف که در این روستا دوربین با ما سر ناسازگاری پیدا کرد و عکسهای خوبی نشد بگیری.
چنانچه صبح زود بر روی تپه بالای امامزاده سید جلال الدین و مشرف به روستا بروی، افق را در دوردست خواهی دید که نور ملایم خورشید کویری را بر دامن روستا پهن خواهد نمود. چشم اندازی از روستای بی نظیر و با ساختاری منحصر بفرد. بافت روستای چوپانان پیوسته است و به گونه ای که فقط از یکطرف به کوچه و گذر اصلی راه دارد و این امر از مبادله سریع گرما و سرما به داخل خانه ها جلوگیری می کند. این روستای سرخ رنگ در دامنه سه رشته کوه قراول خانه، کوه انبار و کوه امام زاده قرار دارد که بهترین نمای آنرا از بالای کوه امازاده می توان دید.
با توجه به آنکه روستا در منطقه کویری و مورد هجوم شنهای روان قرار گرفته، ساختار کوچه ها بگونه شطرنجی و طوری است که از ابتدا تا انتهای آنرا می توان دید و اگر شن بهمراه باد بیاید به مانعی برخورد نکرده و از آنسوی کوچه خارج خوهد شد. تقریبا همه خانه ها بشکل مربع بوده و ساختار مشابه با حیاط و حوض و نخل در آن برای رهایی از گرما و یک درب چوبی که دارای دو کوبه برای آقایان و ورود خانم ها است می باشد که هر جنس باید کوبه مخصوص را برای ورود مینواخت.
در اطراف روستا برج و بارو قرار داشت و هنوز هم آثار برخی از آنها مشاهده می شود. آب روستا از طریق قنات تامین می شود
text/html 2012-11-16T02:47:40+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/26
کاروانسرای عباس آباد
قدمت روستای عباس آباد بسیار بیشتر از
روستای چوپانان است. و حتی قبل از احداث روستا
نیز کاروانسرای قدیمی و چاه آب آن قدمت هزاران ساله دارد. و اما داستان پیدایش این کاروانسرای شاه عباسی که بنام کاروانسرای حسام السلطنة خوانده می شود در نوع خود جالب است.
ساختمان فعلی کاروانسرا در زمان شاه عباس صفوی ساخته شده و هنوز نیز سالم و پابرجا است. در مورد تاریخچه آن در روستای عباس آباد چوپانان میگویند که: شاه عباس و هیئت همراه که عازم زیارت مشهد بوده اند یا برمیگشته اند، در کاروانسرای قبلی اطراق میکنند و چون آب و هوای آنجا نسبت به بیابانهای داغ آنجا بهتر بوده شاه عباس به وزیر خود که همراه وی بوده میگوید من اینقدر در اینجا میمانم تا یک میوه از اینجا را بخورم. وزیر که میخواست حکم شاه را اجرا کند و از سوی دیگر نیز نمیشد بساط حکومت را در پایتخت بدون شاه و وزیر رها کرد، در مقام چاره جویی بر آمد و با پرس و جو فهمید که تخم شلغم خیلی زود سبز میشود. لذا مقداری تخم شلغم را در باغچه ای کاشتند و آبیاری کردند تا دو سه روز بعد علف آن که سر از خاک بیرون آورد آن را برای شاه عباس آوردند و وی آنرا همراه با صبحانه خورد و بر عقل و درایت وزیرش آفرین گفت! سپس دستور داد تا کاروانسرای فعلی را در آن محل بسازند و یک قنات هم در آنجا حفر کنند. این دو در حال حاضر نیز در عباس آباد وجود دارند و همجوار روستا میباشند.
داستان خود این روستا نیز بسیار جالب است که [در تصویر مربوط به خود آن]() گفته شده است.
text/html 2012-11-16T02:26:46+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/25
قنات چوپانان، ملایر
قنات چوپانان
کشور
استان
شهرستان
بخش
روستا
قدیمی
مشخصات فنی
طول
۶۰۰ متر
۱۸ متر
۳۰
۴۰۰ متر
۵ لیتر بر ثانی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزا د
مالکان این قنات اهالی روستا میباشند و اراضی تحت کشت این قنات ۴۰ هکتار میباشد.
[۱]text/html 2012-11-16T01:31:44+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/20
۳۴ هزار حلقه قنات در ایران
۳۴ هزار حلقه قنات در ایران آن قدر ویژگی های خاص و منحصر به فرد دارند که پرداختن به همه آنها زمان بر و خارج از حوصله است. اما می توان اطلاعات کلی درباره قنات های ایران در این بخش خواند.
قنات واژه ای فارسی است از ریشه «کنات». کنات از دو جز «کنه»، به معنای کندن و «آت»، علامت جمع است، نام دیگر قنات، کاریز است.
در ایران و سایر کشورهای جهان برای قنات بیش از ۲۷ اسم وجود دارد یا به عبارت دیگر، برای نامیدن این شیوه آبیاری بیش از ۲۷ اصطلاح به کار برده می شود.
● قنات هایی که فراموش شدند
عمیق ترین قنات ایران، قنات قصبه گناباد است که مادر چاه آن ۳۵۰ متر عمق دارد و حتی زلزله های بزرگ نیز تاکنون به آن آسیبی نرسانده است.
طولانی ترین قنات ایران قنات «زارچ» یزد با طول ١٠٠کیلومتر و تعداد چاه های آن ۲۱۱۵ حلقه است.
پرآب ترین قنات ایران، قنات «اکبرآباد» فسا در استان فارس است. قنات های تهران و ری که دشت ورامین را آبیاری می کردند تا ٣٠ سال قبل جزو پرآب ترین قنات های دنیا بودند ولی در ٢٠ سال گذشته به دلیل تخریب مادر چاه ها و عدم لایروبی از رونق افتاده اند.
عجیب ترین قنات ایران قنات دوطبقه «مون» اردستان است که حدود ٨٠٠ سال پیش احداث شده است. این قنات چاه های مشترک ولی مادر چاه ها و مظهر متفاوت دارد.
● قنات ۲هزارساله جزیره
قنات دوهزارساله کیش در سال ١٣٧١ کشف شد. این قنات همزمان با شهر زیرزمینی کیش ساخته شده است. تاکنون ٢٠٠ حلقه از این چاه ها در مسیر قنات شناسایی شده که فاصله هرکدام از یکدیگر به ١٤ تا ١٦ متر می رسد. سقف قنات را لایه های مرجانی به ضخامت ٢ تا ١٥ متر و لایه های زیرین قنات را خاک نفوذناپذیر مارنی تشکیل می دهد که این خاصیت باعث شده است تا آب باران پس از نفوذ از لایه های مرجانی در عمق نفوذناپذیر زمین تشکیل سفره های آب زیرزمینی را بدهد.
● ۳۰۰ رشته قنات خفته در تهران
در تهران دست کم ٣٠٠ رشته قنات شناخته شده خفته اند که طول بعضی از آنها به ۱۸هزار متر می رسد. همچنین نقشه دیجیتال قنات های تهران با استفاده از سیستم GIS تهیه شده است.
در استان خراسان ٧٢٣٠ رشته قنات با آبدهی یک میلیارد و ۸۵۰ میلیون سانتیمتر مکعب در ثانیه وجود دارد یعنی ٩ برابر ذخیره سد کرج و ١٤٠ برابر ذخیره سد طرق. این استان بیشترین آمار قنات های ایران را در اختیار دارد.
● قنات و گردشگری
امارات که علاوه بر درآمد سرشار نفت، خود را از اقتصاد گردشگری نیز بی بهره نگذاشته از قنات های خود نیز درآمدزایی می کند.
در اطلاعیه ای که مرکز گردشگری قنات القصبه در دوبی منتشر کرده آمده: «به قنات القصبه دوبی بیائید و انواعی از بهترین و عالی ترین چای ها را از سراسر جهان بچشید. از چای سیاه تا سبز از شرق تا غرب ما انواع گوناگونی از چای های جهان را برای شما، خانواده و دوستان شما در این مکان ارائه خواهیم کرد».
● عروسی قنات ها
مراسم عروسی قنات یکی از آئین های مرسوم در رابطه با قنات است. در روستاها وقتی آب قنات کم و یا آن خشک می شود، برایش عروسی می گیرند. این جشن هم اوایل بهار و تقریباً اواخر اسفند وقتی که اهالی دیگر از آمدن آب قنات ناامید شدند صورت می گیرد.
مشهورترین افسانه های قدیمی ایران که فردوسی در شاهنامه به نظم آورده است و به نظر می رسد با افسانه هایی از یک قرن جلوتر به زبان عربی از سوی ابوجعفر طبری ایرانی که در دربار بغداد می زیسته نوشته شده منبع الهام مشترکی داشته اند. این افسانه ها یک سلسله ابداعات تکنیکی و از جمله بهره برداری از معادن و کانال های آب ضروری برای کشاورزی را به هوشنگ (از نخستین پادشاهان سلسله اسطوره ای پیشدادیان) نسبت می دهند.
مصری ها که به آب نیل و چشمه هایشان افتخار می کردند از زمان ورود داریوش به مصر از مقنی های ایرانی تقلید کردند تا این روش را جایگزین روش های سخت دیگر برای تامین آب کشور خشکشان کنند.
در دوره داریوش اول که اوج شکوفایی و اقدامات آبیاری و حفر کاریز در سرتاسر فلات ایران به شمار می رود، قنات های متعددی در قلمرو فلات ایران و در عمان و مصر حفر شد. بر اساس کاوش های باستان شناسی این باور وجود دارد که کاریزهای ایجاد شده در نواحی جنوبی خلیج فارس، خراسان، یزد و کرمان در دوره هخامنشیان ساخته و قنوات قدیمی قم و بسیاری دیگر از مناطق ایران در عصر ساسانیان و قنوات تهران در دوره صفویه و قاجاریه حفر شده است.
روزنامه فرهنگ آشتی ( www.farhangdaily.com )
text/html 2012-11-15T11:32:00+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/19 نمیذارم دیگه تنهات چوپونون
عکس از سینا صمیمی
نمیذارم دیگـــه غم لونه کنه نمیذارم تـــو دلت خونـــــــــه کنـــــه
نمیذارم تو رو دیوونــــه کنه میکارم شادی رو لبهات چوپونون
نمیذارم دیگه تنهات چوپونون
text/html 2012-11-15T11:14:34+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/18
مقدمه
روش های معمول کشت در هوای آزاد بر اساس مساعد بودن شرایط محیط صورت می گیرد معمولا در اکثر مناطق کشور کاشت در بهار و برداشت در اواخر نابستان و در صورت مساعد بودن هوا تا اوایل پاییز به طول می انجامد در روش های معمول کشت تمامی عملیات کاشت تا برداشت تابع شرایط محیطی است .
در صورتی که بخواهیم تولید خارج از فصل داشته باشیم باید با به کار گیریی روش هایی عوامل محیطی مناسب رشد گیاه (دما.رطوبت نسبی و نور ) را تحت کنترل داشته باشیم . که برای این منظور از گلخانه Greenhouse استفاده می کنیم
استفاده از گلخانه به منظور تولید خارج از فصل سبزی های گلخا نه ای انجام می شود و اهمیت به سزایی در علوم باغبانی دارد .
اهداف کشت گلخانه ای :
تولید محصول در محلی که در آن محصول تولید نمی شود
تولد در زمانی که کشت محصول در هوای آزاد غیر ممکن است .
مزایایی کشت گلخانه ای :
1- افزایش تولید در واحد سطح (به عبارت دیگر 10 برابر هوای آزاد ) به این معنی که مثلا در مورد خیار تولید 20 کیلو گرم خیار در هر متر مربع در گلخانه به جای تولید 2 کیلوگرم در همان یک متر مربع در هوای آزاد
2- تولید بیش از یک محصول در سال (که در مورد خیار تولید سه بار در سال و همچنین در مورد گوجه فرنگی تولید دو بار در سال ممکن می باشد )
3- افزایش کیفیت محصول تولیدی (که با کنترل دقیق و بهتر آفات و بیماری ها با روش های کنترل بیولوژیکی و کاهش مصرف سموم که باعث افزایش کیفیت محصول و افزایش صادرات و حفظ محیط زیست می شود )
4- صرفه جویی در مصرف آب (با روش آبیاری تحت فشار )
5- استفاده از اراضی غیر قابل کشت با سیستم هیدرو پونیک (مانند گلخانه های پرورش سبزی در کیش )
6- عدم وابستگی تولید به شرایط محیطی و امکان بازار یابی مناسب و تنظیم برتامه کشت مطابق با نیاز بازار (مثلا در مورد خیار طوری برنامه تنظیم شود که زمان برداشت اواخر اسفند ماه باشد )
7- تواوم کار و تولید محصول در تمام فصل های سال با توجه با امکان کنترل عوامل محیطی و تنظیم شرایط مورد نیاز گیاه
8- ایجاد فرصت های شغلی مناسب برای جوانان و کار آموختگان کشاورزی و استفاده از اوقات فراغت کشاورزان در فصل های پاییز و زمستان .
معایب کشت گلخانه ای :
1- هزینه اولیه آن زیاد است و قسمت عظیم این هزینه صرف احداث گلخانه می شود که البته در صورت سود مند بودن محصول تولیدی این هزینه حداکثر در سه سال برگشت داده می شود .
2- نیاز به مراقبت دایمی (برخلاف کشت در هوای آزاد که با مراقبت کمتر میتوان به سود قابل توجهی دست یافت) در کشت گلخانه ای حتی لحظه ای غفلت میتواند خسارت جبران ناپذیری وارد کند (مثلا کاهش شدید دما در گلخانه در یک شب سرد زمستانی می تواند باعث نابودی کامل محصولات گلخانه ای شود)
در صورت تصمیم به کشت گلخانه ای چه باید کرد؟
1- مشخص کردن بازار فروش sell your crope before planting) ) باید مشخص شود محصول تولید در کجا به فروش خواهد رسید
2- تعیین زمان های مختلف سال از نظر میزان فروش محصول تولیدی , زمان کسادی و اشباع بازار , و زمان خلاء و نیاز شدید بازاز
3- تعیین نوع و ویژگی محصول مورد نیاز که مورد پسند مصرف کننده همان منطقه باشد (مثلا تولید کوجه فرنگی ریز یا درشت , تولید فلفل زرد,سیاه ویا ....)
4- جمع آوری اطلاعات هواشناسی منطقه مورد کشت (میانگین ده ساله حداقل دما در سرد ترین شب سال و میانگین حداکثر دما در گرم ترین روز سال ,میانگین ده سال بارندگی , تعداد روز های آفتابی, روز های ابری , روز های یخبندان , ....)
5- تعیین جهت های جغرافیایی و جهت وزش باد های غالب در منطقه
6- نوع خاک از نظر بافت , ساختمان , PHخاک , ECخاک و عناصر پر مصرف و کم مصرف, میزان آهک , ظرفیت تبادل کاتیونی ,و....
7- وضعیت آب منطقه از نظر کمی و کیفی که برای هر متر مربع بستر خاکی گلخانه حدود یک متر مکعب آب باید در دسترس باشد و نیز باید مواد حل شده جامد در آب مانند بیکربنات سدیم , کلر , فلور آب , در حد مطلوب باشد
8- مسافت گلخانه تا بازار مصرف
9- دستمزد کارگر در منطقه مورد احداث گلخانه
10-جمع آوریاطلاعات علمی در مورد کاشت داشت و برداشت و آفات بیماری ها و انبار داری محصول مورد کشت
11-بازدید از گلخانه های اطراف جهت جمع آوری اطلاعات علمی و تجربی آنان به منظور جلوگیری از تکرار اشتباه دیگران و ...
هزینه های ثابت گلخانه :
1- هزینه احداث 2- هزینه تاسیسات گرم کننده 3- هزینه تاسیسات خنک کننده 4- هزینه تاسیسات آبیاری 5- خرید سمپاش
هزینه های جاری :
1- هزینه آب . برق . گازوئیل. تلفن و ... 2- هزینه بذر 3- خرید کود 4- هزینه کارگری (از کاشت تا برداشت )
کل هزینه ها = هزینه های ثابت + هزینه های جاری
سود = فروش کل (عملکرد کل * قیمت ) - کل هزینه
.متاسفانه درد عدم توسعه روستا ها در ایران مشترک است و تقریبا حالت های مشابهی در اکثر روستا ها مشاهده می شود قسمتی از یک مقاله رااز وبلاگ ارسک انتخاب کردم که امید است مورد توجه خوانندگان عزیز واقع شود .
روستای
ارسک ازتواب بخش بشرویه شهرستان فردوس است که در فاصله 24 کیلومتری مرکز بخش و 85 کیلومتری مرکز شهرستان و 414 کیلومتری مشهد واقع است.
من به یاد دارم که سالها پیش مردی در اتاقی روبروی بهداری چوپانان زندگی فقیرانه ای داشت به نام محمد ارسکی ، که حتما او از اهالی همین روستا بوده است
موانع توسعه روستایی
1-مهاجرت نیروی فعال:از موانع مهم توسعه روستا یی در ارسک این است که بهترینمغزها و کیفیتریننیروهایش رافراری می دهد و دو دستی تقدیم شهرها می کندو آنهایی کهدر روستا می مانند در گروهای سنس کمتر فعال هستند و به عبارت دیگر نیروی فعال روستا بیشتر مهاجرت می کنند.
2-فرار سرمایه ها:افراد مهاجر به شهرها در شهر ها نیاز بهسرمایه برای کار و تحصیل دارند و درنتیجه آنها سرمایه خود را از روستا به شهر انتقال می دهند و گریز سرمایه از شهر به روستا مسئله رنج آوری است.از موارد دیگر فرار سرمایه اخذ تسهیلات بانکی از بانک روستا و فراری دادن آن به خارج روستا ست و موارد زیادی وجود دارد که افرادی بنام کشاورزی و قالی بافی و ...مبالغی را ازبانک گرفته و سپس آنها را فراری داده اند.
3-نظام زمین داری:ارسک بدلیل خرده مالکی نسبت به زمین زیر کشت افت تولید دارد بطوریکه هر مالکی دارای قطعات کوچک زمین میباشدو از هیچ روش علمی و جدیدی در مزارع کوچک پیروی نمی شود . امکان استفاده از ماشین آلات کشاورزی وجودندارد آب زیادی هدر می رودنیروی انسانی زیادی هدر می رودو.. از معایب دیگر خرده مالکی عدم مهارت این مالکان و بهدر رفتن منابع پولی و آب و زمین می شود.
4-عدم شناخت جامعه روستا یی از سوی برنامه ریزان: افرادی که برای روستا برنامه ریزی می کنند عمدتا شهر نشین و روستا ندیده یا کمتر دیده و متبحر درعلومی بی ارتباطبا کشاورزی و روستا وجامعه روستایی هستند و در نتجه نمی توانند یک دید کلی و منسجم از روستا داشته باشند استعدادهی روستا و نظام ارزشی روستا را بشناسند و با توجه به آنها برنامه ریزی کنند براین اساس می بینیم واحدهای تولیدی با حمایت مردم راه اندازی می شود مانند تولید پوشاک و کارخانه چتایی ولی همینک حمایت مالی دولت کاهش یلفت دیگر این واحدها امکان رقابت در بازاررا ندارند و تعطیل می شوند.
5-فقدان یک مرکز برنامه ریزی در روستا:روستا شبیه نیازمندی است که خیلی ها قصد کمک دارند اما دقیقا نیازهایش را نمیدانندهرچند شورا و دهداری و جهاد و ... فعالند اما انسجام کمتری در این ارگانها وجود دارد و باید انسجام بیشتری ایجاد شده و کمکها وبودجه ها از یک کانال آن هم با پشتوانه تحقیقی علمی هزینه شود و همواره این سوال مطرح باشد که چه کسی کجا و چگونه هزینه کند.
6-عدم مشارکت مردم در طرحها و جریان توسعه:در این چند سال هر طرحی که در روستا اجرا شده دولت هم طراح و هم مجری بوده است.در نتیجه بودجه هایرهنگفتیخرج شده بدون اینکه نتایج در خور شایسته ای بدست آید.اگر نقش دولت ارشاد و کارشناسی و سپس کمک به اجرای طرحها باشد نتایج مفید تری حاصل می شود.
بنام خدا
سلام دوستان عزیز
جهت حفظ و زنده نگهداشتن میراث فرهنگی نیاکانمان برآن شدیم "انجمن دوستداران میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری چوپانان" را تأسیس و به ثبت برسانیم. لذا از دوستانی که مایلند بعنوان هیئت مؤسس با اینجانب همکاری و حقیر را یاری نمایند تقاضا میکنم حداکثر تا تاریخ 20 آذر 91 با تلفن همراه09138497868 تماس بگیرند
یکی از دوستداران چوپانان و چوپانانیها عباس صادق محمدی (عباس کدخدا) منبع:
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1482 text/html 2012-11-11T05:59:10+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومی http://choopananabad.mihanblog.com/post/15
آیا مالکیت در چوپانان در خطر است؟
آیا فکر می کنید مالکیت شما در چوپانان به روش سنتی پابرجا خواهد ماند؟و شما می توانیدبه صورت سنتی مالکیت خود را حفظ کنید؟
اگر در باره جواب سؤال فوق مثبت فکر می کنید کاملاً در اشتباه هستید.
مالکیت منازل مسکونی
از زمانی که قانون ثبت منازل روستایی آغاز شده ،سیاست دولت بر آن است که این کار حتماً انجام پذیرد و بیشتر منازل هم تا کنون به ثبت رسیده و از این به بعد منازل فاقد سند در مسائل حقوقی دچار مشکل خواهند شد زیرا اولین مدرک برای مالکیت سند خواهد بود . امروزه تا حدودی گرفتن سند در روستا ها آسان است ولی سال به سال قوانین حاکم در شهرها اجرا خواهد شد .
در حال حاضر برای گرفتن سند در چوپانان اقدامات زیر انجام می گیرد :
- ابتدا مالک فرم استشهاد زیر را کامل کرده و به امضا شهود می رساند و سپس به تائید شورای ده می رساند .
بسمه تعالی
استشهاد محلی
استعلام و استشهاد می شود از مالکین و مجاور یا مطلعین و معتمدین محلی که اطلاع کامل دارند که
سهم از ششدانگ زمین شماره فرعی از اصلی واقع در
دارائی خانه
زمین – حبه باغ
بخش ثیتی قمشه بمساحت با حدود مندرج در ذیل ملکی خریداراینجانب اینجانبان
متصرفین فرزند شناسنامه صادره
موروثی فرزندان شناسنامه های صادرات از
می باشد
محل امضا یا سر انگشت متقاضی ثبت
ادرس دقیق متقاضی
متقاضیان ...................................................................................................
حدود مورد تقاضا
شمال
جنوب
شرق
غرب
شهود :
1- اینجانب شهرت فرزند شناسنامه شماره صادره شغل
مراتب بالا را گواهی دارم امضا یا اثر انگشت
2- اینجانب شهرت فرزند شناسنامه شماره صادره شغل
مراتب بالا را گواهی دارم امضا یا اثر انگشت
3-- اینجانب شهرت فرزند شناسنامه شماره صادره شغل
مراتب بالا را گواهی دارم امضا یا اثر انگشت
4-- اینجانب شهرت فرزند شناسنامه شماره صادره شغل
مراتب بالا را گواهی دارم امضا یا اثر انگشت
مراتب فوق را ضمن گواهی امضا یا اثر انگشت شهود گواهی دارم اسم و مشخصات
امضا فقط صحت امضا های که با علامت × مشخص گردیده مورد گواهی است.
امضا و مهر سر دفتر اسناد رسمی یا شهربانی یا ژاندارمری
اگر قولنامه هایی نیز دارد یا تقسیمنامه ارث دارد ضمیمه کرده و از اداره ثبت اسناد نائین تقاضای صدور سند می کند ،که طی مراحل صدور سند در اداره ثبت اسناد ،سند به نام مالک یا مالکین صادر می شود .
لازم به ذکر است تا زمانی که حاج عباس مسئول شوراست تا حدودی به مالکیت آشناست اما اگر قشر جوان کنونی چوپانان مسئول شورا شوند از مالکیت مالکانی که غیر ساکن هستند بیخبرند و این هشدار اول من است
خانه های موروثی برای گرفتن سند مشکلات خاصی دارند که بهتر است وراث با هم توافق کرده و بین هم معامله انجام داده و قولنامه ها را تنظیم کنند و منزل به اسم یک یا دونفر تمام شود و الا مخارج صدور سند برای خانه ها زیاد می شود و اگر منزل به درد هیچکدام از وراث نمی خورد بهنر است که منزل را به معرض فروش گذشته و خیال خود را راحت کنند .
مالکیت املاک کشاورزی
برای اسناد املاک کشاورزی و باغات چوپانان البته مقداری از کار ثبتی در زمانهای قبل از انقلاب انجام شده که در اداره ثبت معمولاّ نام پدران ما ثبت است لذا ما باید قولنامه یا تقسیم نامه های ارثی داشته باشیم که مالکیت ما را ثابت کند بقیه کارها مانند صدور سند منازل است
اگر مالکین با هم متحّد شده و با کسی قرار داد ببندند تا مراحل کار سند را به صورت دسته جمعی انجام دهد بسیاری از مشکلات در این زمینه کاهش می یابد. text/html 2012-11-06T08:35:40+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/14
کشاورزی مدرن و مکانیزه
امروزه کشاورزی تنها با روشهای مکانیزه و آبیاری به صورت مدرن مقرون به صرفه است .
دیگر دوره بیل و کلنگ و نیروی بازوی کارگر و نیروی خر و گاو و شتر در کشاورزی گذشته است. و ماشین آلات کشاورزی بهترین نیروی کار در مزرعه می باشند.و باید کشاورزی با وسایل ماشینیآن هم ماشین آلات مدرن و به روز انجام گیرد .
در چوپانان تنها از تراکتور و تا حدی از کمباین و یا خرمنکوب های متصل به تراکتور آن هم به صورت خیلی مبتدی استفاده می شود و از بقیه ماشین آلات کشاورزی استفاده چندانی نمی شود و اگر کسی هم بخواهد که از آنها استفاده کند امکان استفاده از آن وجود نداردچون این دستگاهها در منطقه نیست و دراختیار کشاورز نمی باشد. زیرا اکثر کشاورزان یا مستاجرند یا به صورت مزارعه زراعت می کنند که اصلا نه سرمایه آنرا دارند که در این زمینه سرمایه گذاری کنندو نه برای آنها مقرون به صرفه است .
مالک هم خرده مالک است و اوهم به همان علتهای فوق برایش این کار مقرون به صرفه نیست .واینهم دلیل دیگر افت کشاورزی در چوپانانمان است .
امّا چاره کار چیست؟
برای این درد نیز دو راهکار وجود دارد
1- اینکه مالکیت چوپانان یکپارچه شود برای این کار باید همه فروشنده باشند و یکنفر خریدار پیدا شود که همه چوپانان را بخرد که ظاهراً این راه حلّ غیرممکن به نظر می رسد
2- خرده مالکان متحد شوند و یک شرکت سهامی زراعی تاسیس کنند تا کشت و کار در چوپانان به صورت مدرن و علمی و یکپارچه انجام پذیرد
انتظار دارم دلسوزان چوپانان راهکار و نظریات خود را اعلام کنندو مرا در این امر یاوری نمایند.
text/html 2012-11-01T12:53:41+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/13
ارزن غذا و محصولی فراموش شده
مصرف ارزن زمانی از مصرف برنج در چوپانان بیشتر بود و هفتهای چند بار این غله مورد استفاده قرار می گرفت اما افسوس که تقریبا امروز فراموش شده با گذری در اینترنت به موارد زیر برخوردم که مطالعاتم را در اختیار شما قرار می دهم
نویسنده: دکتر فرخ سیف بهزاد همکاران: فرانک مهرابی پور- فرناز مهرابی پور - ۱۳۸٩/٧/٢٦
امروزه روز به علت استفاده از غذاهای غربی اگر به کسی بگوئید به جای برنج سفید از جو، گندم یا ارزن استفاده کند تعجب خواهد کرد و خواهد گفت مرا با پرندگان اشتباه گرفته ای؟
ارزن از نظر طبیعت حرارتی خنک کننده است، از نظر طعم شیرین و شور است، سبب افزایش ادرار می شود، کلیه ها را تقویت می کند. در طب چینی معتقدند که ارزن برای معده و طحال- لوزوالمعده نافع و به ساخت مایعات یین کمک می کند، با به تاخیر انداختن رشد باکتری ها سبب خوشبو شدن دهان می شود، سرشار از اسید آمینه است و سیلیس فراوان دارد ، در پیشگیری از سقط کمک می کند، ضد قارچ است و بهترین دارو در عفونت های کاندیدا آلبیکانس خانم ها به شمار می رود.
ارزن در اسهال نیز سودمند است اگر پیش از پختن بو داده شود، سوپ یا کانجی ارزن در استفراغ ، سؤ هاضمه و دیابت مفید است. استفاده منظم از سوپ یا کانجی ارزن برای ویار و تهوع بامدادی نافع است. ارزن را "ملکه غلات" می دانند به علت طبیعت ایجاد کننده قلیا ، غالباً در پختن ارزن نباید از نمک استفاده کرد.
در حالت رکود گوارش به علت هضم نشدن نشاسته و برای مهارترشح شیر می توان از ارزن جوانه زده استفاده کرد.
آن عده که دچار ضعف گوارش بوده و همیشه مدفوع آبکی دارند ، نباید از ارزن استفاده کنند.
دانه ارزن غله ای کروی شکل است و به رنگ های زرد، سفید یا قهوه ای یافت می شود. ارزن که قدمت ۷هزار ساله دارد، غذای اصلی مردم کشور هند و آفریقا به حساب می آید. ارزن سرشار از مواد مغذی است و طعم شیرینی دارد و یکی از قابل هضم ترین انواع غلات به حساب می آید.
به نقل از سایت «ehow»، مصرف این غله حمله قلبی را کاهش می دهد.
با آب رسانی به روده بزرگ، مانع از یبوست می شود. ویتامین B۳ آن کلسترول را کاهش می دهد.
محققان کره جنوبی معتقدند که ارزن کاهش دهنده کلسترول است.
هورمونی به نام سروتونین در آن ، آرامش بخش است.
به علت پایین بودن شاخص گلایسمی، نسبت به گندم و برنج، قند خون را پایین نگه می دارد.
ارزن که ششمین غله جهان به حساب می آید و یک سوم جمعیت جهان را سیر می کند، سرشار از آنتی اکسیدان است.
روزنامه خراسان
خواص ارزن
دانه هاى مقشر من شکم روش را بند مى آورد و ادرار را زیاد مى کند، ولى چون داراى پوستى سخت و سلولز زیاد هستند براى تهیه نان صلاحیت ندارند. مقشر من با شیر و روغن تازه لینت مى دهد، و شهوت را زیاد مى کند. پزشکان سنتى ایران عقیده داشتند که زیاده روى در خوردن ارزن تولید سنگ مثانه مى نماید. چنانچه آرد ارزن یا گاورس را در روغن پخته و آن را در حمامى گرم بر شکم بمالند و بنشینند تا عرق کنند و یا آنکه پارچه اى را در این روغن آغشته و آن را گرم گرم بر شکم بندید، نفخ شکم و دل پیچه و دل درد را برطرف مى کند. مالیدن این روغن براى درمان بواسیر و نواسیر مفید است ، اگر گاورس را با شیر بپزند تا حلیم شود، خوردن آن خون را تصفیه مى کند. بد نیست بدانید که ارزن و گاورس با اینکه به هم شباهت زیاد دارند، و اکثر مردم آنها را یکى مى دانند، از نظر ترکیبات غذایى یکسان نیستند و نوع نشاسته آنها با هم فرق دارد. نسبت نشاسته در گاورس بیشتر و نسبت سلولز در ارزن زیادتر است ، روغن دانه هاى گاورس سبکتر از روغن موجود در دانه هاى ارزن است ، مواد معدنى ارزن بیشتر از مواد معدنى گاورس مى باشد، این نکته قابل توجه است که در دهات بین یزد و کاشان - بین یزد و کرمان که نان خود را با آرد گاورس درست مى کنند اشخاص سالمند که سن آنها از صد سال بیشتر بوده و غالبا تندرست و با نشاط مى باشند، خیلى زیاد دیده مى شوند. نویسنده کتاب زبان خوراکیها که روى علل طولانى شدن عمر آنها مطالعه کرده است ، چنین مى نویسد: اینها با اینکه جزو طبقات زحمتکش بوده و کار و کوشش را تا آخر عمر ادامه مى دهند، معذالک غذایى بسیار ساده و کم قوت دارند. نان آنها بیشتر با آرد گاورس تهیه مى شود و گوشت و چربى خیلى کم و به ندرت مصرف مى کند و در عوض از لبنیات و سبزیهاى گوناگون مخصوصا سبزیهاى صحرایى و خودرو زیاد استفاده مى کنند. نان گاورس قدرت غذایى زیادى ندارد، و حرارت بدن را بالا نمى برد و دیر هضم مى باشد، کسى که نان گاورس مى خورد باید حتما کار و فعالیت داشته باشد تا غذایش هضم شود و چون اشتها را سد مى نماید، میل به خوردن غذاهاى دیگر ندارد. خوشبختانه نان گاورس نه تنها براى معده مضر نیست ، بلکه یبوست را هم معالجه مى کند و چون این غله در معده زیاد مى ماند. و به تدریج جذب بدن شده و نیروى لازم را مى دهد، چیزى از آن ذخیره نمى شود، و به همین جهت است که اینها همگى قلمى و لاغر اندام مى باشند و استخوانى محکم دارند. فشار خونشان زیاد نیست ، و حرارت بدنشان از 37 درجه کمتر است . ضربان قلب آنها کندتر از اشخاص دیگر است . هرگز دچار زیادى چربى خون ، تصلب شرائین نمى شوند و بطورى که مى گویند در بین آنها کسى به سرطان مبتلا نشده است.
منبع: زبان خوراکیها، دکتر غیاثالدین جزایری
text/html 2012-11-01T01:01:53+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/12
پسته در کویر
نوشته : حسین غلامرضایی
پسته درختی است که در برابر کم آبی مقاوم است و نمونه های کهن آن در روستاهای چاهملک نودشت و قادرآباد یافت می شود.این درختان با اینکه سالهاست آبیاری نشده اند ولی هنوز آثار حیات در آنها باقیست.پس از انقلاب با ظهور مزارع جدید که منجر به خشک شدن قنوات روستاها و فروکش کردن آبهای زیرزمینی شد کشت این درخت در بعضی مزارع آغاز گشت و در حال حاضر تقریبا اکثریت مزارع ار آن بهره مندند.
به گفته کارشناسان هوای کویر به علت سرما و گرمای شدید برای درختان پسته چندان مناسب نیست ولی با این حال بعضی سالها کشاورزان پسته کار از سود نسبتا بالایی برخوردار می شوند.البته نباید فراموش کنیم که در کنار شغل پسته کاری امروزه شغل پسته دزدی نیز گهگاهی شایع می شود و حاصل یکسال کشاورز یکشبه به تاراج می رود!!!
text/html 2012-10-31T10:04:15+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/11
علل عقب ماندگی کشاورزی در چوپانان قسمت دو
علل عقب ماندگی کشاورزی چوپانان گونا گون است که سعی می شود به مرور، این علل بررسی شود .
علت اوّل، تحت عنوان خرده مالکی سرطانی است که چوپانان را می آزارد ،مورد بررسی قرارگرفت.
امّا امروز یکی دیگر از علل مهم این عقب ماندگی را مورد بررسی قرار خواهم داد
اصولا یکی از عوامل مهم تولید نیرو متخصص و جوان کار است که هم سبب شکوفایی و هم سبب تحول در نوع تولید و کمیت و کیفیت تولید می شود . متاسفانه نیروی کار در املاک چوپانان نیرویی فرسوده و بازنشسته و خسته و دلمرده و بی تجربه در امور کشاورزی است . اکثر کشاورزان را کارگران خسته و بازنشسته معدن سرب نخلک تشکیل می دهند نیرویی که جوانی اش را در کنار سرب و عوارض ناشی از آن سپری کرده و امروز فقط می تواند استراحت کند اما زندگی در چوپانان ایجاب می نماید که دوحبه ای از املاک را با قیمت ناچیزی اجاره کرده تا بتواند چند زمین یونجه بکارد تا شیر و ماست و کشک و گوشت مصرفی خودرا تامین کند و مقداری از سبزیجات از قبیل اسفناج ، شلغم ، چغندر ، تره ، سیر ، بادنجان ، گوجه ، پیاز به عمل آورد تا غذای سالمی در دوران بازنشستگی مصرف نماید و بعضی اوقات هم که به دیدن فرزندش در اصفهان یا یزد می رود با دست پر برود تا عروس یا دامادش او را تحویل بگیرد . او کشاورزی را تا همین اندازه می تواند انجام دهد و علم او هم تا همین حد است .پس از این نیروی کار انتظار تحّول نمی رود
یادم هست در دوران بچگی من، آقای رضا توکل از اهالی ابراهیم آباد، ارتناشی داشت و با آن بار می برد بیشتر بار او کود مرغ مرغداری ها به مقصد رفسنجان بود واز آنجا که رضا توکل جوانی با استعداد و باهوش بود با ارتباطی که با کشاورزان رفسنجانی برقرار کرده بود علم کشت پسته را از آنها آموخت و همّت کرد و پسته کاری را در منطقه فرخی به راه انداخت، نتیجه نوآوری و همّت آن نوجوان امروزه در منطقه به بار نشسته و عده زیادی با این علم آشنا شده و باغات پسته پر باری را به عمل آورده اند. خداوند به او خیر عنایت فرماید.
نتیجه اینکه کشاورزی ،نیاز به نیروی جوان و کارآمد و متخصص با بهره هوشی بالا دارد و تا نیروی کار کنونی در مزارع چوپانان فعّال هستند انتظار عقب ماندگی بیشتر، امر معقولی است . و جذب یک نیروی کار فعّال و کارآمد و جوان به غیر از ایجاد یک شرکت زراعی با مدیریتی قوی و مورد اعتماد ، راه دیگری ندارد.
مرحوم میرباقر طباطبایی در فکر ایجاد چنین شرکتی بود و برنامه ریزی های لازم و مطالعات لازم را داشت انجام می داد که متاسفانه اجل به ایشان مهلت نداد، مدیری چون او، قادر به انجام چنین کار بزرگ و شایسته ای است و ما خرده مالکان باید به ای مقوله فکر کنیم.
text/html 2012-10-28T10:25:32+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/10
یکشنبه، 2 آبان هزار و سیصد و هشتاد و نه
همشهری خوبمان آقای مهندس مجید عسکریان اعتراض کوچکی نسبت به این مقاله نموده اند که اعتراض ایشان را در زیر می آورم و جوابیه تهیه شده ما نیز در قسمت نظرات آمده است . برای آشکار شدن موضوع به اطلاعات دقیق همشهریان عزیز نیازمندیم
مجید عسکریان
جمعه 12 آبان 91 21:11
با سلام درموردبنیانگذاران چوپانان به فرزندان یاور حاج عبداله نه شما ونه اخویتان اشاره ای نکرده اید در صورتیکه اقای افضل درکتاب چوپانان صحیح تربه این موضوع پرداخته است لذا گله مندم
این مقاله از بایگانی خبرگزاری چوپانان قبل از سال 89 به ادرس زیر نقل شده استhttp://choopanan.iranblog.com/
آقای ابوالقاسم مستقیمی فرزند مرحوم شیخ، گوشههایی از تاریخچه چوپانان و خاطرات خود را ارسال کردهاند که [با اندکی ویرایش] در چند بخش ارائه خواهد شد. ایشان از شخصیتهای فرهنگی ما و ساکن تربت حیدریه هستند و وبلاگی بنام «راه مشاور» به آدرس زیر دارند:
به نام خدا
ای کسانی که خود را چوپانانی میدانید! ای فرزندان مالکین و کشاورزان که اکنون در شهرها در رفاه زندگی میکنید! ای کسانی که در ایام نوروز برای زنده کردن خاطرات به دیار خود چوپانان میآیید و شمایی که مدتهاست نیامدهاید! آگاه باشید که دیار شما امروز غریب و بیکس است. دریغ از آن شیر و ماست و کره و گوشت بره و بزغاله! دریغ از آن انارهای خوب! دریغ از آن زردآلو، انجیر، انگور و خرما! دریغ از آن نان گندم و نان جوی که توسط کشور خانم و عزت خانم پخته میشد! دریغ از آن اخوت و برادری که در بین مردم چوپانان بود! چوپانان ما امروز تنهای تنهاست. بیایید دست در دست هم داده و برای آبادی و سربلندی آن بکوشیم.
متن حاضر، خاطرات خودم و شنیدههایم است از گفتههای بزرگانی که رفتهاند و آنها که هنوز در قید حیاتند و کوششی است تا گوشههایی از تاریخ این دیار را به تصویر بکشد. شما نیز خاطرات خود و بزرگان خود را به آن بیفزایید و اگر خطایی در آن است گوشزد نمایید تا کاملتر شود. بقیه مقاله را در ادامه مطلب بخوانید
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-16541460727699424822013-02-07T14:15:00.000+03:302013-02-07T14:15:29.477+03:30خروجی چوپانان آباد (3)
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-2369655009612975612013-02-04T20:51:00.001+03:302013-02-04T20:51:59.035+03:30نصرالله خان
خروجی وبلاگ دولنده
This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below. http://doolende.mihanblog.com 2013-02-04T19:51:43+01:00 text/html 2013-01-29T17:49:42+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) http://doolende.mihanblog.com/post/66
آن گور غریب
(نصراللهخان عامری)
خوب یادمه، از همون بچگی هر وقت با مادرم میرفتم پاتلو«گورستان چوپانان»، البته اون قدیما مردم خیلی قبرستون نمیرفتند سالی ماهی یکی دوبار ، معمولاً عاشورایی، براتی، عرفهای یا اگر کسی میمرد برای مراسم کفن و دفن که اون روزا نمیدونم چرا آدما خیلی هم نمیمردند؛ بچهها و نوزادها خیلی میمردند که مراسم و کفن و دفن نداشتند. مامایی، سکینه حلاجی، فاطمه حاجبابایی با یکی دو تا زن از بستگان نوزاد مرده میرفتند و بی سر و صدا اونو دفن میکردند.
گورستان چوپانان(پاتلو)
همین سال ماهی یک بار که به همراه مادرم میرفتم پاتلو؛ میدیدم که همون اوّل قبرستون، ابتدای قبرها که قبرهای قدیمیِ بدون سنگ، قبرهایی ساده که یک مشت خاک اونو برجسته کرده بود و دوتا سنگ قرمز یکی بالای قبر و یکی هم پایین قبر بود، نزدیک یک قبر تنها که بالای سر اون قبر سه تا قبر ردیف کنار هم بود مادرم لحظاتی میایستاد و بدون آن که بنشیند یا خم شود انگشتی بر فبر بگذارد چیزهایی زمزمه میکرد و بعد وارد قبرستون میشدیم. این کار به قدری تکراری و عادی شده بود که من خیال میکردم این هم یکی از آداب ورود به گورستانه؛ مثل آداب خروج از گورستان که لابد همه میدونید ناگهان برمیگردند هفت قدم پس میآیند؛ زمزمهای میکنند و آنگاه با خیال راحت که هیچ روحی، مردهای آنان را تعقیب نمیکند به خانه میروند. من همیشه خیال میکردم یک نوع اطمینان خاطر است مثل میهمانی که از خانهای میرود و صاحبخانه او را بدرقه میکند، البته اینجا دیگر بدرقهی صاحبخانه خوشآیند نبود این بود که او را به اصرار به خانه خود برمیگردادند؛ نکند به همراه آنان به میان زندگان بیاید و شبی، نیم شبی مزاحمت ایجاد کند در هر حال خیالات کودکانه بود.
کمکم متوجّه شدم که این آداب ورود به گورستان را همه اجرا نمیکنند و مخصوص مادر من است. دقّت کرده بودم و دیده بودم که هیچ کس دیگر این کار را نمیکند؛ تنها مادرم بود که همیشه، همانجا؛ زیر پای گوری که تنها بود و بالای سرش سه گور موازی در کنار هم قرار داشت؛ میایستاد و کمکم متوجّه شدم که زمزمهاش هم فاتحه است. این همه صرافت باعث شد که روزی از او بپرسم، مادر! چرا اینجا میایستی و برای کی فاتحه میخونی؟ گفت: این جا قبر نصرالله خانه.
من قبلاً این اسم را شنیده بودم مخصوصاً سالهای ابتدای مدرسه، حالا من حدود دو سه سال بود مدرسه میرفتم و دوستان بسیاری داشتم بعضی از آنها گاه گداری این اسم را بر زبان میآوردند و داستانی نصفه نیمه از این که نصرالله خان، یاغی بوده و به دست یارانش کشته شده، داستانهایی آمیخته به افسانه که انگار نظر کرده بوده و هیچ گلولهای جز گلوله تفنگ خودش بر او کارگر نبوده و انگار اون تفنگ خودش هم یک ششلول کمری بوده که هرگز از خودش دور نمیکرده و چه و چه... همین ویژگی باعث شده که ژاندارمها توان دستگیری او را نداشتند تا این که برای سرش جایزه میگذارند و یارانش به طمع جایزه او را با همان ششلول خودش از پا درمیآورند و من با پسران این افراد همکلاس و هم مدرسه بودم و این بچهها گاهی چنان با آب و تاب، حوادث این واقعه را تعریف میکردند که نگو و نپرس، گهگاهی هم به خود میبالیدند که من گمان میکردم این واقعه یکی از وقایع بزرگ تاریخی است و اینان قهرمانان این واقعه هستند. گاهی هم از خودم میپرسیدم که اگر نصرالله خان راهزن بوده چرا گاهی به گونهای توصیف میشه که انگار یک قدیسه نظر کرده بوده، کسی او را حریف نبوده و از طرفی راهزن و قطاعالطریق و یاغی بوده.پس این قهرمانسازیها و افسانهپردازیها چیه؟ این همه تضاد و تناقض در ذهن کوچولوی من درگیری عجیبی به وجود آورده بود مخصوصاً ، آن توقف مادرم در گورستان و فاتحه خواندن او برای این یاغی راهزن و این که چرا تنها کسی که برای نصرالله خان فاتحه میخواند مادر من است؟ و چرا کس دیگری به این قدیس راهزن احترام نمیگذارد.
این داستانها هرگز شخصیتی منفی از او در ذهن من نساخته بود. روایتها حتّی از زبان فرزندان قاتلین او هم چنان محترمانه بود که قداست او را تقویت میکرد و هرگز چهرهای منفی از او نمیساخت، این بود که ذهن کوچک من پر از پرسشهای ضد و نقیض در مورد این حادثه شده بود و عجیبتر از همه پرسشهایی بود در مورد رفتار مادرم در گورستان.
او کیست؟
مادر!تو که بیابانکی هستی او چه نسبت و ارتباطی با تو دارد؟
چرا برایش فاتحه میخوانی؟
چرا تنها تو برایش فاتحه میخوانی؟
چرا او هیچ فک و فامیلی در چوپانان ندارد؟
قبر او در این گورستان چه میکند؟
و هزاران پرسش ریز و درشت دیگر که با آنها مادر را پرسشباران کردم و او ناچار به سخن آمد:
امالنسا غلامرضایی(طاهره زن شیخ)، مادر نگارنده
داستان برمیگردد به سالها پیش زمانی که من ده یازده سال بیشتر نداشتم(سال 1308).
نصرالله خان عامری داماد خاله کشور(خالهی نگارنده) بود و خاله کشور هم همون طوری که میدونی دو بار ازدواج کرد ابتدا با سرهنگ عامری تورزنی(تورزن از روستاهای زفرهی اصفهان) و بعد از کشته شدن سرهنگ هم دوباره ازدواج کرد.
کشور غلامرضایی همسر سرهنگ عامری تورزنی(خاله نگارنده)
(در این جا بد نیست با قسمتی از تاریخ آشنا شویم:
یکی از کسانی که سلطنت محمد شاه را پیش بینی کرده بود، امیر شمشیر خان فرزند امیر اسماعیل خان عرب بوده است که از روی حساب جَفْر و رَمْل سلطنت محمد میرزا را استخراج کرده بود. محمد شاه بعد از اینکه به سلطنت رسید دو نفر مأمور به همت آباد اردستان که بروند تا شمشیر خان را بیاورند و اگر او زنده نیست، بزرگترین فرزند ذکور او را احضار کنند. چون شمشیر خان فوت کرده بود، فرزند بزرگ او رضاقلی خان را که 14 سال بیشتر نداشته به حضور محمَد میرزا می برند. پادشاه به رضاقلی خان می گوید هر آمال و آرزویی داری بگو. رضا قلی خان جواب می دهد من فقط یک تفنگ می خواهم، پادشاه مبلغی پول به او می دهد و در ضمن می گوید او را به اسلحه خانه برده تا هر تفنگی را که دلش می خواهد بردارد.
رضا قلی خان در سال 1288 ه.ق که میرزا اسماعیل هنر فرزند یغما فوت می کند نایب الحکومه خور بوده است. بعد از چند سال که وی حکومت می کند از نایب الحکومتی خور معزول و به جای او میرزا حسینقلی نامی از دودمان غلامرضایی را به نایب الحکومتی خور منصوب می کنند. میرزا حسینقلی پسر میرزا محمد بیک بوده است و طهماسب قلی و عوض محمد سلطان برادران میرزا حسینقلی بوده اند. از نسل نبیره میرزا حسینقلی، کربلایی نصرا... غلامرضایی و ابوالقاسم مجد و نبیرگان ایشان در خور باقی مانده اند و از بازماندگان طهماسب قلی فرزندان جعفر طهماسب و کربلایی رضای طهماسب و میرزا بزرگ طهماسب هستند و نیز از بازماندگان عوض محمد سلطان فرزندان وفرزند زادگان علی اکبر ریاحی و آقای اصغر یغمایی می باشند.
فرزندان رضاقلی خان عبارت بودند از: محمد قلی خان و غلام حسین خان و فرَخ خان از همسر اولیه او، که هرکدام از آنها یکی دو نوبت به نایب الحکومتی خور رسیده اند. فرزندان دیگر رضا قلی خان که از همسر متعه ( صیغه ) او بودند، یکی از آنها نصرالله خان و دیگری فتح الله خان بوده است.)
از کتاب «از یغما تا شکیب» صفحات 7 و 8
این سرهنگ عامری کی بود و چگونه با خاله ازدواج کرد؟
او از همکاران علیاصغر بیک یاور بود که جد غلامرضاییهاست. غلامرضاییها بیشتر از سران لشکری حکومت بیابانک و جندق بودند همانطور که یغماییها از سران کشوری حکومت بودند(زمان حکومت قاجار است) و این سرهنگ هم از اهالی تورزن زفره در این منطقه حکومت میکرده و از خانواده میرزا اسماعیلخان عرب عامری بوده که از فرماندهان همزمان با حیات یغما «یغمای جندقی شاهر نامی» در منطقه بوده است.
این آشنایی سرهنگ با خانوادهی غلامرضایی و ترس از این که خاله طعمه کاشیها شود چون کاشیها دختران زیبا را برای خود میبردند عامل ازدواج خاله کشور با سرهنگ بوده است. یعنی علىاصغر بیک یاور نوهی خود را با این شگرد هم از چنگال کاشیها نجات داده و هم پیوندی با نوادگان میرزا اسماعیل خان عرب عامری برقرار میکند.
البته خاله از سرهنگ، تنها یک دختر دارد که همون دخترخاله فاطمه عامری است فاطمه هنوز متولد نشده بوده که پدرش در درگیریهای دوره دزد و دزد بازار و یاغیگریها و راهزنی ها بلوچ و کاشی کشته میشود به طوری که فاطمه پدرش را ندیده است.
میرزا اسماعیلخان عرب عامری که از فرماندهان بوده ملک و املاکی در منطقه بیابانک به هم میزند از جمله املاک روستای دهنو نزدیک بیاضه و مهرجان که بعدها به شمشیرخان پسرش میرسد که شمشیرخان پدر رضا قلی خان پدر نصرالله خان است و زمانی که نصرالله خان در دهنو بوده و املاک پدری را سرپرستی میکند به فکر ازدواج میافتد و فاطمه سرهنگ را که عموزادهاش بوده خواستگاری میکند و به این ترتیب میشود داماد خاله کشور.
(حالا میفهمیدم که تنها فامیل این گور غریب مادر من است. او داماد خواهرش بود و حق داشت که ناخودآگاه بر گور او بایستد و پنهانی فاتحهای بخواند، اما چرا پنهانی؟)
و مادر ادامه داد: در این زمان حکومت خور با میرزا اسماعیل هنر معتمد دیوان بود(اوایل سلطنت رضا خان پهلوی اوّل) که از این به بعد اتّفاقات و حوادث را من خودم به خوبی به یاد میآورم ، ما، در طاهرآباد روستایی در منطقه گود جگارگ نزدیک خور زندگی میکردیم، با این که پدرم مرده بود مادرم که شیرزنی بود به کمک پسران چهارگانهاش و دختران ششگانه املاک شوهرش را در طاهرآباد و میانآباد و خانهای که در خور داشتیم؛ اداره میکرد و تنها مشکلی که داشتند مزاحمتهای هنر حاکم خور که اتفاقاً عموزاده نهنه گوهر بود(نهنه گوهر: گوهر یغمایی دختر ابوالحسن سلطان(از پسوند نامش پیداست از لشکریان بوده)، که ابوالحسن سلطان فرزند میرزا اسماعیل هنر جندقی(هنر اول شاعر نامی) فرزند یغمای جندقی است و هنر سوم معتمد دیوان: فرزندمیرزامهدی هنر دوم فرزند میرزا اسماعیل هنر اول فرزند یغماست، یعنی دقیقاً نهنه گوهر و این هنر حاکم دختر و پسر عمو هستند).
(توجه داشته باشید در یغماییها هر نسلی یک هنر داشتهاند و هنوز هم دارند، هنرمعمتد دیوان که از او سخن رفت هنر سوم است، که یکی از خویشان و دوستان نزدیکش به نام خجسته در بیتی به شوخی او را هجو کرده است:
آن که در زیر خجسته دمر است/ هنربن هنربن هنر است
پس نهنه گوهر بیوهسار با عموزاده خود که حاکم منطقه است درگیری ملکی داشتهاند.)
در این میان حاج منتخب(پدر استاد حبیب یغمایی که استاد داماد هنر است) شیطنت میکرد به این اختلافات دامن میزد. از طرف دیگر این مزاحمتهای هنر و شاید باجگیریهای بیقاعده به نام مالیات رعایای سراسر منطقه را به عذاب آورده بود از جمله بیقانونیها در دهنو که نصرالله خان به طور مستقیم درگیر آن بود علاوه بر آن نصرالله خان با داییها(که داییهای همسرش هم بودند) بنای احداث یک مزرعه را به نام حجّتآباد در نزدیکی قلعه طاهر داشتند(همین جا که بعدها مزرعهای شد معروف به مزرعه رادیو). در همین هنگام مقداری تریاک هم از نصرالله خان میگیرند و هنر در این قضیه هم او را بسیار اذیّت میکند؛ از سوی دیگر در همین گیر و دار هنر دستور میدهد که شبانه عدّهای به کلاته خان بروند و فقیهی را که از بستگان غلامرضاییها بوده و با یک پسر بچه در کلاته خان تنها بوده حسابی کتک بزنند و بعد شایع کرده بود که: جنهای کلاته خان او را زدهاند؛ البته بعدها که هنر را ربودند اینها هم شایع کردند که: دیوهای طاهرآباد هنر را دزدیدهاند،این شد که نصرالله خان با داییها(منظور میرزاحسینقلی غلامرضایی، محمدقلی غلامرضایی و علیاکبر غلامرضایی است که سه تن از داییهای نگارنده همچنین داییهای همسر نصرالله خان هستند) شور کردند و قرار شد که دایی حسینقلی به خور رفته و با هنر اتمام حجّت کند. جعفرقلی غلامرضایی(شوهر خاله کوچک نگارنده) که کدخدای طاهرآباد و منطقه گود بوده نامهای مینویسد و در آن هنر را به مدارا و شکیبایی دعوت میکند و میگوید که شماها چون گوشت و ناخن هستید زمان آن است که کدورتها را فراموش کنید و غائله را ختم کنید.
حاج منتخبالسادات آل داوود(پدر استاد حبیب یغمایی)
علیاکبر غلامرضایی(دایی نگارنده)
حسینقلی غلامرضایی دایی نگارنده
این واقعهرا مستقیم از زبان دایی حسینقلی بیان میکنم:
من رفتم به خور ماه قوس بود و همزمان با ماه مبارک رمضان(احتمالاً دایی یا قوس را اشتباه گفته یا رمضان را ولی احتمال این که ماه رمضان درست باشد بیشتر است چون در ذهن میماند رمضان سال 1347 مصادف است با بهمن 1307 که احتمالاً قوس را که آذر است درست بیان نکرده است) و در مسجد خور برنامه دعا و نیایش بر پا بود و خانه هنر هم در جوار مسجد به پشت بام رفتم که هنر و ملاعباس برادر ملایحیی امینی با هم آن جا بودند؛ نامه را به هنر دادم خواند و از جایگاه قدرت و خودکامگی بنای ناسازگاری گذاشت و گفت: آب شیب خود را ول نمیکند؛ میرزاجعفرقلی هم جانب اقوام خود را گرفته است؛ تا آنجا که من گفتم : اگر اینطور باشد ما باید بنهیمان را بار کنیم و از بیابانک برویم، هنر گفت: نروید هم بیرونتان میکنم! من گفتم: امروز چهارشنبه است تا هفته دیگریا ما تو را بیرون میکنیم یا تو ما را.
میرزا حعفرقلى غلامرضایی(کدخدای گود جگارگ و شوهر خالهی نگارنده)
بعدها از زبان ملاعباس که در خانهی هنر بوده؛ بیان شده است که: وقتی میرزاحسیقلی رفت من به هنر گفتم: از خشم میرزاحسینقلی بترس!
آنجا که نشان ضرب اعداست / از چهره مرد زور پیداست
بد جوری اخمهایش در هم رفت اما هنر اهمیتی نداد.
میرزااسماعیل یغمایى, هنر سوم، معتمد دیوان
من به طاهرآباد برگشتم در همین هنگام حاج منتخب لنگه گیوهای برای من(دایی حسینقلی نگارنده) میفرستد و پیغام میدهد که میخ آن را بد کوبیدهاند بکن و دوباره بکوب و وقتی میخ را کندم؛ نامهای زیر پاشنه گیوه بود که حاج منتخب گزارش داده بوده که: این دستگاه حکومتی سه چهار تا تفنگ دارد اما مهمّات آنها در حدود بیست فشنگ بیشتر نیست اگر میخواهید کاری بکنید زمان آن است. شور کردیم و تصمیم به ربودن هنر گرفتیم و شبی چهار نفری(نصراللهخان، میرزاحسینقلی غلامرضایی، محمدقلی غلامرضایی و علیاکبر غلامرضایی، داییهای همسرش) با اسلحه شبانه پنهانی به خور رفتیم و بی هیچ درگیری هنر را که در آن لحظه در خانهی محمد هنری بوده ربودیم و پای پیاده آن مرد چاق و خپل را به رودخانهی هفت چنگ بردیم و مدّت دو شبانه روز او را در غاری زندانی کردیم.
از گوش و کنار شنیده بودم که برای آزار او در را به نوبت سوار او شدهاند و از او کولی گرفتهاند، اما این موضوع را هر وقت از دایی حسینقلی میپرسیدم پوزخندی میزد و به لطایفالحیل موضوع صحبت را عوض میکرد و هرگاه که اصرار مرا میدید میگفت: هنر چاق و خپله بود خودش هم نمیتوانست راه برود یکی دو بار گفت: آقایان دستور بفرمایید قاطر بنده را بیاورند.
(در هر حال این شایعه را دایی کتمان میکرد و من پیش خود نتیجهگیری میکردم که این طفره رفتنهای دایی به این دلیل است که از رفتارشان در این حادثه شرمنده است و احتمالاً چیزکی بوده است که مردم چیزهایی گفتهاند).
بعد او را به قلعهی قدرتآباد بردیم یک هفته او را در قلعه در باز داشت نگه داشتیم و شاید اگر آن امان نامه معروف را هنر نداشت که یغمای جندقی از میرزااسماعیل خان عرب گرفته بود که خاندانش برای همیشه از تعدّی عمال لشکری در امان باشند؛ نصرالله خان او را میکشت اما احترام به تعهدی که جدش داده بود باعث شد تقاضای مبلغ سه هزار تومان کردیم تا او را رها کنیم.
عمال حکومت خور تمام خاک بیابانک را غربال کردند تا توانستند چنین مبلغی را آماده سازند و پس از تحویل مبلغ اشاره شده ما هم هنر را آزاد کردیم(این مبلغ در سال 1308 کم پولی نبوده است) و هنر که مردی سیّاس و مدبّر بوده به دلیل این که ممکن است از آزادی او پشیمان شویم از راه گرمه به خور میرود تا اگر پشیمان شدیم او را پیدا نکنیم.
میرزااسماعیل یغمایى, هنر سوم، معتمد دیوان
هنوز قلعه قدرتآباد را رها نکرده بوذیم که قوای حکومتی به سرکردگی یاور طغرل خان با اتومبیل فورد به قدرتآباد آمدند؛ ابتدا به صورت میهمان او را به قلعه بردیم و پس از پذیرایی گفت:
من میتوانم با یک یورش قلعه را بگیرم اما آن وقت چه کردهام؛ چند تا لختی را دستگیر کردهام!
این جا بود که نصرالله خان عصبانی شد و یقه او را چسبید و گفت:
حیف که مهمان منی اگر مهمان نبودی همین جا سرت را میبریدم! برو و اگر میتوانی با یک یورش قلعه را بگیر!
صبح فردا نصرالله خان تفنگ خود را برداشت ( همان تفنگی که بعدها با آن کشته شد) و به بالای برج رفت و زمانی که نیروهای طغرل در حال آب دادن اسبهایشان سر چشمه بودند با چند تیر آنها را رم داد و بعد از قلعه خارج شدیم.من و دایی محمدقلی و دایی علیاکبر به طاهرآباد رفتیم و نصرالله خان هم به تورزن رفت و این غائله به همین جا ختم شد و ساعاتی بعد هم نیروهای طغرل قلعه خالی را تصرّف کردند که دیدند که جا تر است و بچه نیست.
چند روز بعد، یاور صادق خان با 150 سوار از قله کبود سرازیر شدند و چنان وحشتی در منطقه گود ایجاد کردند نگفتنی خدا میدونه این روزها نهنه گوهر چه وحشتی داشت ما روزها به بیابانها میرفتیم و شبها پنهانی به خانه میآمدیم تا زمانی که یاور صادق خان با پا در میانی جعفرقلی کدخدا، نهنه را گول زدند که: پسران تو چندان جرمی ندارند؛ دولت به دنبال نصرالله خان است و در نتیجه، ما پذیرفتیم به شرطی که ما را امان دهند تسلیم شویم ابتدا، همچنان مسلّح با فوج یاور صادق خان به شهراب رفتیم؛ سرگرد صولت در شهراب فرمانده نیروهای نظامی بود و همچنین فرمانده یاور صادق خان، ابتدا قرار گذاشتند که آنها ما را ظاهراً بیشتر مسلح کرده آزاد کنند و ما هم وانمود کنیم که گریختهایم تا نصرالله خان به طمع افتاده به ما بپیوندد تا به این وسیله و با این کلک او را دستگیر کنند ما کمکمک حس کردیم که سرگرد صولت کسی نیست که بتواند در اصفهان برای ما امان بگیرد؛ نقشه کشیدیم که با مسلّح شدن به راستی فرار کنیم که در همین اثنا نصرالله خان خود، به اردو آمد و صولت قول داد که در اصفهان برای همه امان بگیرد ، به سمت اضفهان حرکت کردیم؛ وقتی از دروازه احمدآباد وارد اصفهان شدیم ناگهان بر ما شوریدند و همه را خلع سلاح کرده، کت بسته به زندان حکومت اصفهان بردند.
قرار براین بوده که در اصفهان محاکمه شویم؛ به دلیل نفوذ هنر، درخواست محاکمه در تهران کردیم و حکومت اصفهان پذیرفت. به تهران منتقل شده؛ پس از محاکمه من و دایی محمدقلی و دایی علیاکبر به دو سال حبس و نصرالله خان به حبس ابد محکوم شد و بلافاصله ما را به زندان قصر انتقال دادند.
(ظاهراً هنر در شکایات خود جانب عموزادهها را میگیرد و الاّ نباید چنین تفاوت بزرگی بین احکام صادر شده باشد.)
داستانهای زندان و چه گذشت و چگونه شد را دایی نقل کرده ولی از آنجا که هم بندی با لورنس عربستان را مطرح میکرد راستش من(نگارنده) باور نمیکردم و خیلی هم دقّت نمیکردم چون باور نمیکردم لورنس کجا و زندان قصر تهران کجا؟ آن جاسوس انگلیسی قهّار که سالها در شبه جزیره عربستان منافع دولت انگلیس را دنبال کرده بود و در این راه تن به هر کاری چون همخوابگی با شیوخ عرب داده بود و بعد هم حکومتهای دست نشانده استعمار را مستقر کرده و میخشان را محکم کرده بود در ایران چه میکرد و چرا در زندان کشوری که حکومتش با انگلستان و آلمان یکی به نعل و یکی به میخ میزد افتاده است به راستی چرا؟ در هر حال اطلاعات من در آن زمان که تنها فیلم سینمایی لورنس عربستان را دیده بودم و مطالعهای در این زمینههای تاریخی نداشتم خیلی عجیب و غریب بود و همه را به حساب آب و تاب دادن سخنان دایی میگذاشتم که بسیار گرم سخن بود و همیشه نمکی، چاشنیای داشت که به کلام خود اضافه کند؛ تا زمانی که تحقیقاتم برای نوشتن این سطور آغاز شد و جستوجوی اینترنتی ثابت کرد که دایی راست میگفته مخصوصاً زمانی که در پی آن بودم که کشف کنم؛ نصرالله خان چگونه توانسته از زندان قصر در قلب تهران بگریزد و نگو که او شانس آورده و یا به نوعی بد شانسی چون اتفاقی در جریان فرار لورنس قرار گرفته و به همراه فراریان اسفند ماه 1309 از زندان قصر گریخته است البته نصرالله خان در جریان این فرار بوده است نه این که وقتی در زندان شورش میشود و عدهای میگریزند او هم در لابلای جمعیت از فرصت استفاده کرده و گریخته باشد نه چون روزهای قبل از فرار پیشنهاد آن را به هر سه دایی همسرش هم میدهد؛ آنها نمیپذیرند البته عنوان میکنند که: ما دو سال بیشتر محکومیت نداریم و در حال اتمام است ؛ خود را دچار جرمی بزرگتر نمیکنیم اما نصراللهخان که آب از سرش گذشته بوده است و محکومیش حبس ابد بوده ترجیح می دهد این خطر را پذیرا شود.
جزئیات جریان شورش زندان و فرار لورنس و همراهانش را در مدارک زیر مطالعه کنید:
محمود رضا رحمانی
همشهری آنلاین
تاریخ مطلب: شنبه 18 شهریور 1391 - 09:41:53 کد مطلب:183832
قصر، برگی از تاریخ معاصر ایران
احمد مسجد جامعی *:
شورای اسلامی شهر تهران هنگام تهیه سند تغییر کاربری زندان قصر به باغ موزه چند محور را مورد توجه قرار داد؛ مثل ارزشهای ویژه تاریخی - میراثی، اجتماعی - سیاسی و معماری- هنری.
در مورد ارزشهای تاریخی میتوان به سیر تمدنی و کهن جاده قدیم شمیران که همین خیابان دکترشریعتی فعلی است و مسیر تاریخی ری به قصران و شمال ایران اشاره کرد که در همین محور بودهاست. در کنار این مسیر روستاها و محلاتی با قدمت هزاران ساله قرار دارد از جمله همین تپههای قیطریه که به استناد اشیا و گورستان پیدا شده در این منطقه سههزار سال سابقه دارد. همین زندان قصر نیز در روستای خرمدره یا به تعبیر اسناد آن زمان بوستان خرمآباد ساخته شده که البته در آن سالها بهعنوان قصر قاجار بنا شد و نخستین خشت آن را فتحعلیشاه گذاشت. در همان دوران، نخستین گلخانه ایران در همین زندان قصر بعدی یا قصر قاجاریه سابق ایجاد شد. نخستین هواپیمایی که به آسمان ایران وارد شد و در میدان مشق یا دوشانتپه به زمین نشست خراب شد و برای تعمیر به قصر قاجار یا همین زندان قصر منتقل شد.
در زمان قاجار همهساله چند روز مانده به شروع سال نو همه اهالی و ساکنان کاخ گلستان به این قصر نقل مکان میکردند تا زمانی که کاخ گلستان رفتوروب شده و برای دید و بازدیدهای نوروزی آماده شود. درهرحال این قصر بعدها در دوره پهلوی اول به دستور رضاشاه به بیسیم تبدیل شد و نخستین رادیو بیسیم در ایران در همین جا راهاندازی شد.
یکی دیگر از ویژگیهای زندان قصر ارزشهای این مجموعه به لحاظ معماری است. فکر ساختن این زندان از سال1306 آغاز شد و بالاخره یک معمار گرجی به نام مارکوف مأمور طراحی و ساخت آن شد که زیرنظر درگاهی، رئیس نظمیه وقت اقدام کند. زندان قصر نخستین ندامتگاه مدنی در ایران زمین و این سوی عالم است. پیش از آن زندانیان را با غل و زنجیر میبستند و در سیاهچال نگاه میداشتند اما مارکوف در معماری زندان قصر روشهای جدیدی بهکار برد بهنحوی که دیگر دست و پای زندانیان را نبستند و از طرف دیگر زندان را بهگونهای طراحی کرد که امکان نداشت زندانی به راحتی موقعیت خود را حدس زده بتواند راهی برای فرار پیدا کند. این همان شیوه طراحی پاپیونی است که با استفاده از کاربری هشتیهای قدیمی ساخته شده بود و هر هشتی به چند راهرو راه داشت. اصطلاح زیر هشت برای زندانها از همین جا آغاز شد یا تعبیر دیگر برای زندانرفتن که به کنایه آب خنک خوردن گفته میشود ریشه در آب گوارای قنات جعفری در همین زندان یا کاخ قبلی قاجار داشت. این قنات هنوز هم باقی است.
گفته شده لورنس عربستان جاسوس مشهور انگلیس هم مدتی اینجا زندانی بودهاست. پس از آنکه شبکه جاسوسی آلمان اوایل دهه20 آمدن او به مرزهای ایران را خبر داد، او را دستگیر کردند و چند روزی در زندان بود و با هماهنگیهای داخل زندان از آنجا فرار کرد. این ماجرا بهعنوان نخستین واقعه فرار از زندان در ایران است.
مجلهی تاریخ صفحه 42 ورود مخفیانه لورنس عربستان به ایران و فرار از زندان قصر
لورنس عربستان در زندان قصر!
به این ترتیب لورنس به دفتر فرماندهی قوای آذربایجان انتقال یافت و چون جریان امر با تلگرام رمز به اطلاع رضاخان رسیده بود از اعدام وی خودداری شد و نامبرده را تحتالحفظ به زندان تازه تأسیس قصر فرستادند و او را به عنوان یک معلم کشیش سادهی انگلیسی زندانی کردند (چند سال پس از این ماجرا سروان ابراهیمی در ملاقاتی با دکتر شیفته سردبیر روزنامهی مرد امروز، جزئیات آن را با وی در میان گذاشت و این ماجرای واقعی برای اولین بار در سال 1323 در روزنامهی مزبور چاپ شد).
3 مرد عجیب
دکتر شیفته در کتاب 3 مرد عجیب سپس به ذکر جزئیات اجرای نقشه شورش در زندان قصر و فراری دادن لورنس از زندان در یکی از روزهای اسفند 1309 میپردازد و شرح میدهد که: « او در یک صحنهسازی توسط مأموران مستوفیالممالک رئیسالوزرای رضاخان پذیرایی و اطعام و سپس با مساعدتهای سرتیپ زاهدی مخفیانه از تهران فراری داده شد. نصرالله شیفته در پایان کتاب خود مینویسد: لورنس از یکی از دروازههای شرقی شهر وارد تهران شد و دیگر کسی از وی اطلاعی نیافت. مدتی از وی خبری نبود تا یک روز جراید خارجی خبر دادند که لورنس در قاهره دیده شده است.»
پیوند دانلود این پی دی اف:
گزیدهی نامههای حبیب یغمایی
(8)نامه حبیب به: ادیب آلداود، برادر بزرگش
23 اسفند 1309
نصراللهخان[1] و غلامرضائیها از محبس طهران فرار کردهاند تا مجدداً گرفتار نشدهاند، خیلی ملتفت خودتان باشید.
تصدقت ـ حبیب یغمایی
استاد حبیب یغمایی احتمالاً در همان سالهایی که این نامه را نوشتهاند
پینوشت نامه برای معرفی نصرالله خان:
[1] نصراللهخان عامری از یاغیان و شورشیهای اواخر دورۀ قاجار و اوائل دورۀ رضاشاه بود که مدتها بین شهرهای اردستان، نائین و خوربیابانک به طغیان میپرداخت. چند بار از زندان قصر فرار کرد و عاقبت در اوائل سال 1310 در بیابانهای ورامین به دست نوکرانش کشته شد. به احوال و کارهای شگفتانگیز او در کتاب سه مرد عجیب، نوشتة نصرالله شیفته اشاره شده است.
پیوند گزیدهنامههای استاد حبیب یغمایی:
سند بعدی:
کتاب سه مرد عجیب است که منظور از سه مرد لورنس عرستان، سید فرهاد شورشی نطنزی و سیمیتقو شورشی تجزیه طلب کردستان و لرستان است من هنوز این کتاب را ندیدهام اما پینوشت نامههای حبیب یغمایی نقل از این کتب است حال نمیدانم اشاره آقای دکتر شیفته به نصرالله خان در همین حد است یا بیشتر.
و اما معرفی این کتاب:
ابتدا عکس شناسنامه اش در کتابخانه مجلس:
و چند سایت معرفی کتاب:
توضیح: پیداست که اطلاعات این کتاب خیلی دقیق نیست نصرالله خان از شورشیان دوره قاجار نیست از ابتدا تا انتهای شورش او تا قتلش شایدچند ماهی بیشتر ازدوسال باشد؛ ربودن هنر در بهار 1308 بوده و قتل نصرالله خان هم در بهار 1310 علاوه بر آن همین یک بار در زندان قصر بوده و همین یک بار هم فرار کرده و در بیابانهای ورامین هم کشته نشده بلکه در بیابان های بین چوپانان و جندق کشته شده شاید جغرافیای محل را کلی نوشتهاند چون محل قتل نصرالله خان از شمال به بیابانهای ورامین میرسد.
من(نگارنده) کتاب را ندیدهام و این مطلب تنها از گزیدهی نامههای حبیب یغمایی گردآوری سیدعلی آل داوود نقل شده است)
فرارهای مشهور
تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، بزرگترین و معروفترین مورد فرار از زندان قصر، مربوط به سید فرهاد نامی از مخالفین رضا شاه بودهاست.
سیدفرهاد از اهالی روستای سُه (soh) از توابع نطنز بود. در مورد او و دو نفر دیگر کتابی بنام سه مرد عجیب نوشته شده است.
اندکی پیش از وقوع انقلاب اسلامی ایران، درهای زندان قصر باز و دیوار آن توسط زندانیان تخریب شد. در میان خلاص شدگان از زندان، دو آمریکایی متهم به اختلاس نیز حضور داشتند که ماجرای فرار آنها توسط نویسنده آمریکایی «کن فالت» نگاشته شد و فیلم فرار عقابها نیز از روی آن ساخته شد.
http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2012%5C05%5C05-28%5C10-14-34.htm
اولین کسی که از این زندان فرار کرده است ، سید فرهاد نامی از مخالفان پهلوی اول بود.
سید فرهاد نوابی یکی از اهالی قریه سه از توابع شهرستان برخوار و میمه از شجره سادات ..... زندانی بود تا جمعی را فریفت و در زندان قصر قاجار را شکستند و فرار کردند .
باتشکر از دوست فرزانه و محقق جناب اقای محمدتقی معینیان که مطالب مربوطه برای اینجاب فرستادند.
ضمنا دوستان عزیزی که میخواهند از این مطالب استفاده کنند به یادداشته باشند نام نویسنده (اقای معینیان ) و نام وبلاگ را حتما ذکر کنند.
باتشکر : وطن خواه
مبارزات سید فرهاد سهی ( علیه حکومت پهلوی 1301 تا 1308 )
از خاطرات سپهبد امیر احمدی در مورد سید فرهاد سهی 1
شورش در زندان
نیمه شبی صدای شلیک تیر بلند شد و من که شب و روز در شهربانی مقیم بودم ، روی بالکن عمارت شهربانی آمدم و از آتش تیر و صدای گلوله ها استنباط کردم که در نزدیکی عشرت آباد تیراندازی میشود. با سابقه ذهنی که راجع به اقامت سربازهای روسی در عشرتآباد داشتم حدس زدم بین سربازان ایرانی و سربازان روسی زد و خورد شده است. فوری تلفن کردم معلوم شد در سربازخانه عشرتآباد خبری نیست و تیراندازی در زندان قصر قاجار بین زندانیها و پاسبانهاست. فوری به وسیله تلفن به فرمانده گروهان نظامی که در قصر قاجار گماشته بودم دستور دادم که دور زندان را محاصره کرده و بدون این که به داخل زندان بروند و با کشمکش زندانیها و پاسبانها کاری داشته باشند هر زندانی خواست فرار کند هدف گلوله قرار دهند و به پادگان قصر قاجار هم گفتم که یک گردان نظامی که در آنجا بود به کمک آن گروهان بفرستد، آشوب در زندان قصر کار ساده و طبیعی نبود . در این زندان 12 هزار زندانی بود و افراد ناراحت و شرور از روسها تحریکشان کرده بودند تا آشوب نمایند . زندانیها که بعد از ظهر برای هواخوری از اتاقهای خود خارج شده و در محوطه زندان قدم میزدند . تصمیم میگیرند که به اتاقهای خود باز نگردند . سر دستهی آنها سید فرهاد یاغی فراری بود که در کاشان او را دستگیر کرده بودم . او به تحریک روسها زندانیان را تحریک کرده بود وی جلو پاسبانها سینه سپر میکند و میگوید دوران رضا شاه سپری شده ، میخواهیم برویم تهران را به دست بگیریم و این شهر فساد را آتش بزنیم . به پاسبانها حمله میکنند و چند تفنگ از دست پاسبانها میگیرند . زد و خورد بین زندانیها و مأمورین در میگیرد و چند نفر کشته میشوند . زندانیها به تحریک سید فرهاد به طرف در زندان هجوم میآورند و در را میشکنند و تعدادی از آنها از جمله سید فرهاد و لورنس جاسوس. متواری میگردند
منابع و ماخذ :
1- دست نوشته های مرحوم پدرم حاج محمد باقر معینیا ن
2- دست نوشته های مرحومین حاج ناصر گرانمایه و حسین قلی خان صابری
3- کتاب خاطرات سپهبد امیر احمدی
4- مجلات اطلاعات چاپ ( سال 1355 )
5- مصاحبه با مرحومین حاج قیصر و حاج ناصر گرانمایه
6- اظهارات پراکنده اهالی روستا سه
پایان ......
گفتوگو با امرالله احمدجو(کارگردان سریال روزی روزگاری) در بیست و سومین سالگرد روزی روزگاری:
مراد بیگ، سید فرهاد نیست
سید فرهاد یک اعجوبه بوده است. او ژاندارم جوان و شجاعی است که مهارت زیادی در تیراندازی دارد.
تاریخچهی نظمیه در ایران (3)
توطئههای سرتیپ درگاهی
سرتیپ فضل الله زاهدی
همانطور که استاد نوایی نوشتهاند بعد از پایان دوره ده ساله نظمیه سوئدی، سرهنگ درگاهی از سوی رضاخان به ریاست کل شهربانی منصوب شد. در کتاب رضاشاه و قشون متّحدالشکل، دکتر باقر عاقلی اطلاعات بیشتری در مورد سرتیپ محمد درگاهی و دوران ریاست او بر شهربانی کل کشور وجود دارد که اینک خلاصهای از آن را با هم مرور می کنیم….
…زاهدی در ۱۳۰۸رییس امنیته(ژاندارمری) کل مملکتی شد و در شورش عشایر فارس مأمور شیراز بود که نه تنها کاری از پیش نبرد بلکه به وخامت اوضاع افزود. رضاشاه او را به تهران احضار، خلع درجه و زندان افکند. پس از چندی از زندان خارج و از تابینی مجدداً به سرتیپی رسید و رییس کل نظمیه مملکتی شد. دوسه ماهی از ریاست او نگذشته بود که در زندان قصر شورش شد. تمام مأمورین خلع سلاح شدند و عده زیادی از زندان فرار کردند از جمله سیدفرهاد و لورنس عربستان جاسوس معروف انگلیسیها. کاسه و کوزه بر سر رییس نظمیه شکست. رضاشاه او را احضار کرد و علّت این شورش را با تغیّر از او پرسید. جواب درستی نداشت بدهد. شاه در کمال عصبانیت در حالی که نعره میکشید به چند سرباز که در نزدیک او بودند گفت: پاگونهای این مادر... را بکنید….
" روزنامه ایران-صفحه تاریخ-شماره ۱۹۰۶ - سال هفتم - پنجشنبه ۲۲شهریور ۱۳۸۰ "
روایت قتل فرخی یزدی تا حبس لورنس عربستان در زندانی که موزه می شود
از شواهد بر میآید که نصرالله خان در اسفند 1309 به دنبال یک سلسله اتفاقهای سیاسی و افتادن در جریان یک فرار بزرگ از زندان قصر بدون همراهی یارانش میگریزد.
اغلب کسانی که از زندان گریختهاند شورشیان و یاغیان سالهایی 1299 تا 1309 ده سال ابتدای حکومت رضاخان است یعنی همان آشوبگرانی که سیاست انگلستان برای متزلزل کردن سلسلهی قاجار برانگیخته بود و با روی کار آمدن رضا خان همانها را به کمک همان انگلستان دستگیر کرد و به کاخ پادشاهان قاجار که تازه برای توهین به پادشاهی منقرض شده آن را به زندان تبدیل کرده بود فرستاده و باز هم میبینیم که همانها به کمک انگلستان از همان زندان میگریزند تا رضاخانی را که سر و گوشش به جنبش افتاده و به سرش زده که همآوای هیتلر شود ساقط کنند البته فرار لورنس وجه دیگری دارد که ارتباطی به رضا خان ندارد و فرار نصرالله خان هم درست است که جرمی سیاسی دارد اما باز هم به درد ناامنیهایی که سیاست انگلستان در پی آن است نمیخورد علاوه بر آن نصرالله خان به احتمال زیاد خود وارد این جرگه شده یا این که از فرصت استفاده کرده و در آن بلبشوی گریز گریز بی هیچ بگیر و ببندی رها میشود و یارانش هم که ظاهراً آینده نگری کردهاند و درست نگری هم بوده او را همراهی نمیکنند چون چیزی به پایان محکومیتشان نمانده بوده است.
استاد حبیب یغمایی هم در آن نامه اشاره شده که هشدار داده است که خویشانش به ویژه پدر زنش «هنر» احتیاط کنند هنوز از جزئیات فرار بزرگ اطلاع نداشته و نمیدانسته که نصرالله خان تنها گریخته است و غلامرضاییها همراه او نیستند اما هشداری مدبّرانه و بجاست.
نصرالله خان بعد از فرار از زندان قصر دوباره به ولایت خود و بیابانک میآید اما بسیار با احتیاط و از طرف دولت هم یاور فروهر مأمور دستگیری او میشود و با ژاندارمهای زیر دستش که تعدادشان قابل توجّه هم بوده به منطقه میآید اما نصرالله خان ظاهراً به این سادگیها دم به تله نمیدهد در بیابان ها و کوههای منطقه دار و دستهای به هم میزند و زندگانی مخفی خود را آغاز میکند . گاه گاهی سری به همسر و خانواده در بیابانک و تورزن میزند و دوستان و خویشاوندانش هم در این راه کمک بسیاری به او میکنند تا آنجا که در یک درگیری مأموران یاور فروهر با برادرش فتحالله خان برادرش کشته میشود ولی نصرالله خان قاتلین برادرش را با حیلهای در «تل جنگا» نزدیکی چوپانان محاصره کرده و به تنهایی سه نفر از مأموران فروهر را که قاتلین برادرش بودند از پا درمیآورد. جنازه این سه نفر ژاندارم به چوپانان منتقل شده و در یک ردیف در گورستان چوپانان «پاتلو» دفن میشود. این انتقام نابرابر یاور فروهر را در دستگیری و کشتن نصرالله خان مصمّمتر میکند اما ظاهراً نمیتواند اثری از او به دست آورد. انگار مردم منطقه هم با او همکاری نمیکردند و اطلاعاتی که به او میدادند ناصحیح و گمراه کننده بوده است و به نظر میرسد او بیشنر در اطراف محل سکونت همسر و خانواده او کمین کرده اما نصرالله خان جز مخفیانه گاه گداری که سری به خانواده میزند بیشتر در منطقه انارک و چوپانان پنهان بوده است که از جغرافیای حکومت «هنر» دور باشد و شاید گمان میکرده که اگر در بیابانک باشد ممکن است بعضی کدورتها و خصومتهای افراد کار دستش بدهد دوستان و یارانش هم چنان که پیداست همه از اهالی چوپانان بودهاند. یاران او نظرعلی و مصطفیقلی فاتح فرزندان میرزاعلیاصغر نظر و ابوالقاسم پیرمحمدی فرزند پیرمحمد بودند که او را در تهیه مایحتاج از این و آن یاری میکردند گاهی با خرید و گاهی هم با نشان دادن تفنگ اما ظاهراً چون این زورگیریها در حد نیاز آنان بوده و مردم هم در جریان امور بودهاند تقریباً با میل کمک میکردند. هرگز دستبرد به خانهای یا راهزنی کاروانی از این گروه گزارش نشده است شکایات موجود از نصرالله خان و یارانش دو فقره بیشتر نیست؛ این دو شکایت که در کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی موجود است که عکس مشخصات این دو فقره را در زیر میبینید:
1- شناسگر رکورد: 424206
شماره بازیابی: 23/1/15/195/8
تاریخ ورود رکورد:50 per 19/12/2007
زبان اثر: فارسی
عنوان اصلی: حاج سید علی قهیاری، شکایت از نصرالله خان عامری در سرقت وجه و غیره
اصطلاح موضوعی: اصفهان
2- شناسگر رکورد: 416275
شماره بازیابی: 70/2/14/102/7
تاریخ ورود رکورد:50 per 19/12/2007
زبان اثر: فارسی
عنوان اصلی: سید احمد یزدانبخش، شکایت از تعدیات نصرالله خان عامری و کسان او
اصطلاح موضوعی: اصفهان
اگر به تاریخها توجه کنید فرار از زندان در اسفند 1309 و قتل نصرالله خان در بهار 1310 ضبط شده است پس این رفتارهای تهیه مایحتاج از این ثروتمند در این روستا و آن برهی گرفته شده از آن گلهدار در این مدت کوتاه زیاد نمیتواند باشد و شکایات هم بیشتر مربوط به اهالی منطقه شهرستان اردستان است که احتمال تسویه حساب نصرالله خان با بعضی از افراد در همان حول و حوش زادگاهش تورزن است و شکایتی از بیابانک و انارک از او دیده نمیشود و آنچه را هم که از یارانش شنیدهام بیانگر آن است که هر چه از هرکه میگرفته وجه آن را میپرداخته مگر این که طرف از گرفتن وجه خودداری کرده باشد. آذوقههایی مثل آرد را از چوپانان تهیه میکردند و هرگز زورگیری نشده است یارانش چوپانانی بودند و این رفت و آمدها به چوپانان کمتر مورد ظن بوده و امنیت این فراری را کمتر به خطر میانداخته است. بگذارید از این به بعد را از زبان نظرعلی فاتح بشنویم.
اشاره کردم که دو روایت در مورد قتل نصرالله خان شنیده بودم: اول روایتی که از بر و بچههای این فامیل(فاتح فرزندان نظر و مصطفیقلی) در مدرسه شنیده بودم و روایتی که از زبان داییها و به ویژه از زبان همسر نصرالله خان شنیده بودم و این دو روایت تفاوت داشت هر چند تفاوتها فاحش نبود و در ماهیت قتل نصرالله خان تفاوتی ایجاد نمیکرد اما دو روایت در قضاوت دیگران تفاوت ایجاد میکرد. ابتدا روایت داییها و دختر خاله، فاطمه سرهنگ، همسر نصرالله خان:
در پرانتز بیان کنم که فاطمه سرهنگ(دختر خاله نگارنده و همسر نصرالله خان) پس از آن که بیوه شد دختری از نصرالله خان به دنیا آورد به نام معصومه که هم اکنون در قید حیات است و در بیاضه زندگی میکند و پس از چندی با ژاندارمی از اهالی نهبندان بیرجند به نام حسنآقا هاشمزایی ازدواج کرد و دارای چند فرزند شد( تنها پسرش آقای عبدالرضا هاشمزایی است که یک دوره نماینده مجلس شورای اسلامی بود از طرف مردم طبس).
فاطمه عامری(فاطمه سرهنگ، همسر نصرالله خان، دختر خالهی نگارنده)
سال 1342 که من(نگارنده) دبستان را در چوپانان تمام کردم و برای ادامه تحصیل به همراه برادرم عباس که او هم سیکل اول دبیرستان را در انارک تمام کرده بود به یزد رفتیم و در خانهی همین حسنآقا شوهر دختر خاله که ایشان هم برای تحصیل فرزندشان عبدالرضا به یزد آمده بودند سکنی گزیدم و یک سال تمام این دختر خاله مثل مادر از من(این پسر بچه 12 ساله کنجکاو) مواظبت کرد. ایشان هنوز در قید حیاتند(در تاریخ نگارش این سطور در قید حیات بودنذ و اکنون یکی دو سالی است که رحلت کردهاند) من تفاوت دو روایت را از او هم پرسیدم ، روایت او هم درست شبیه روایت داییها بود و شباهتی به روایت شایع در چوپانان نداشت. دختر خاله هم روایت را بیان کرد و هم دلیل تفاوت را؛ او گفت:
من از زبان ابولی پیرمحمد(ابوالقاسم پیرمحمدی را اینگونه خطاب میکرد و البته کینهای هم در لحنش بود) شنیدم و همان را میگویم و او هم دلیل تفاوت را سرزنش مردم چوپانان بیان کرده که اگر میگفتند که نصرالله خان را در خواب کشتهاند این سرزنش شدیدتر میشده است. من(دخترخاله) او را قسم دادم و گفتم اگر میخواهی تو را ببخشم حقیقت داستان را بیان کن و او گفت:
ما گول یاور فروهر و میرزا سبیل کدخدای چوپانان را خوردیم میرزا ما را به طمع جایزه انداخت(یاور فروهر جایزهای قابل توجه برای سر نصرالله خان تعیین کرده بوده است که یا خود خورده یا این که جایزهای در کار نبوده و از طرف خود تنها برای فریب و به طمع انداختن یاران نصرالله خان جایزه را مطرح میکند) و یاور فروهر هم جایزه جایزه میکرد هم تهدید که: شما در جرم او شریک هستید و اگر دستگیر شوید همراه او اعدام خواهید شد اما اگر همکاری کنید بخشیده شده و اگر سرش را بیاورید جایزه هم خواهید گرفت به هر حال ما گول خوردیم و از طرفی هم باور داشتیم که نصرالله خان تنها با تفنگ خودش کشته میشود این بود که وقتی زیر کال بالای چشمه نظیریه کوه میر شریف (چشمهی زرومند) در خواب بود من تفنگش را برداشتم و در گوشش چکاندم بلند شد نشست نگاهی کرد و گفت: ای نمک به حروما و تمام کرد.
این روایتی بود که از داییها و مادر و دخترخاله شنیده بودم زمانی که هنوز دوازده سال بیشتر نداشتم که با روایت رایج در چوپانان تفاوتش در همین بود که این روایت قتل در خواب بود و آن قتل در بیداری البته این روایت به قول همسر نصرالله خان ابولی پیرمحمد بود که قسمش داده بوده همراه با قول بخشش گر چه گمان نمیکنم او را بخشیده باشد چرا که او را در حال حاملگی بیوه کرده بود و بخشش چنین گناهی ساده نیست و من از لحن او در بیان نام قاتل شوهرش کینه و نفرت را حس میکردم با آن که هنوز بچه بودم.
اما روایت دیگر و تفصیل روایت را بسپاریم به روزی از ایام جوانی من(نگارنده) که از اصفهان به چوپانان آمدم و لحظهی ورود به خانهی پدری؛ پدر و نظرعلی فاتح را که هر دو در سالهای پایانی عمر خود بودند و هر وقت مثقالی، نخودی گیر میآوردند(دهه پنجاه) با هم مینشستند منقلی بر پا میکردند و بستی میزدند و روزی که من سر زده رسیدم بساط بر پا بود و هر دو سر حال بودند و من فرصت را مناسب دیدم که این سؤال چندین و چند ساله را بپرسم و تناقضهای ذهنم را برطرف کنم؛ این بود که از نظرعلی پرسیدم:
نظرعلی فاتح از یاران و از عاملین قتل نصرالله خان
نگارنده - حالا که سر حالی بیا و کج بنشین و راست بگو جریان کشتن نصرالله خان را!
و او هم نگاهی به مادر و پدرم کرد و پوزخندی زد و گفت: دو جور شنیدی حق داری! باشد میگویم پدر و مادرت حقیقت را میدانند و من نمیتوانم جور دیگری بگویم و داستان را چنین آغاز کرد:
نظرعلی - ما در کال کوه میرشریف بالای چشمه نظیریه پنهان شده بودیم و من و مصطفی قلی و ابوالقاسم به نوبت پنهانی و شبانه به چوپانان میآمدیم و هم سری به خانه میزدیم و هم آذوقه تهیه میکردیم تا این که میرزا سبیل کدخدای چوپانان ما را پیدا کرد و با وعده وعید و ترساندن ما که هر دفعه که میآمدیم تکرار میشد و با هر سه ما صحبت کرده بود و آمدن یاور فروهر و روبرو شدن ما با او که بیشتر میترساند تا قول جایزه بدهد، به هر حال این دو نفر ما را گول زدند هم به امید جایزه و هم نجات خود از اعدامی که یاور فروهر مرتّب یادآوری میکرد به هر حال ما سه نفر تصمیم گرفتیم کار را یک سره کنیم. میدانستیم با تفنگهای ما نمیشه او را کشت میگفتند نظر کرده است و تنها با تفنگ خودش کشته میشود.
مصطفیقلی فاتح از یاران و از عاملین قتل نصرالله خان
نگارنده- شما این را باور داشتید؟
نظرعلی - بله باور داشتیم او بارها درگیر شده بود حریف نداشت دست تنها سه تا ژاندارم را تل جنگا کشته بود تازه ارباب ما بود نمیتونستیم چشم در چشمش به او تیراندازی کنیم این بود که در یک فرصت مناسب، چون تفنگش را هرگز از خود جدا نمیکرد وقتی که او خواب بود و غلت زده بود تفنگ قدری از زیر پهلوی او جدا شده بود و ما هم هر سه میترسیدیم؛ نکند بیدار شود امّا خیلی خسته بود تازه از راه آمده و خوابیده بود من و مصطفیقلی جرأت نکردیم اما ابوالقاسم تفنگ را برداشت و به کلهاش نزدیک کرد و در گوشش چکاند، بلند شد نشست نگاه عجیبی به ما کرد و گفت: ای نمک به حروما! و تو خون خودش غرق شد فوراً ابوالقاسم به چوپانان رفت این خبر خوش را به یاور فروهر و میرزا داد و طولی نکشید که آمدند و جنازه را با زحمت زیاد از کوه پایین آوردند و به چوپانان منتقل کردند و تو قبرستون به دستور یاور فروهر زیر پای
آن سه ژاندارمی که کشته بود دفن کردند و یاور میگفت: این جا دفن کنید تا دوستان من لگد بزنند تو کلهاش. چند روز بعد گفتند بیایید میخواهند نصرالله خان را نبش قبر کنند آمدیم داییت محمدقلی را آورده بودند با یک دکتر که از اصفهان آمده بود و داییت آمده بود تا جسد را شناسایی کند قبر را نبش کردند و دکتر جنازه را حسابی زیر و رو کرد که ما ندیدیم اما خیلی طول کشید بعد ما هر سه را خواستند و ما گمان کردیم موقع جایزه است اما در حضور یاور فروهر و داییت محمدقلی و دکتر جریان را مو به مو تعریف کردیم و حقیقت را تنها داییت میدانست که بعدها ابوالقاسم گفت که زن نصرالله خان مرا خواست قسم داد و قول بخشش و من برای او هم جریان را همین طور گفتم.
نگارنده- خب پس اونی که از مردم میشنویم از کجا اومده؟
نظرعلی - ما وقتی کار را تموم کردیم با هم قرار گذاشتیم برای فرار از سرزنش مردم که چطور تونستید رفیقتون را تو خواب بکشید خرفهامونو یکی کنیم و قرار شد که بگویم که نصرالله خان از خواب بیدار شد رفت برای قضای حاجت و از تفنگش دور شد وقتی نشسته بود برای شاشیدن من(نظرعلی) او را از پشت سر بغل کردم و مصطفیقلی هم تفنگ را برداشت اما ترسید که شلیک کند نصرالله زور میزد که خوذ را خلاص کند من به مصطفیقلی گفتم:
- اخوی بکُت(به گویش خوری یعنی: بزن)
اما باز هم میترسید که ناگهان ابوالقاسم تفنگ را از دست مصطفیقلی قاپید و بی معطلی توی گوشش چکوند. ما قزار گذاشتیم و همینطور هم تعریف کردیم و همون روزای اوّل همه این جوری شنیدند و همین جور بازگو کردند فکر نمیکردیم که دستمان رو میشه؛ دکتره که اومده بود قبل از این که ما بگیم جریان چی بوده گفت: اون تو خواب کشته شده سوخته پنبه بالین تو گوشی است که گلوله بیرون رفته است و ما دیدیم که اگر دروغ بگیم ممکنه درد سر بشه این بود که اصل جریان را برای یاور فروهر و دکتر گفتیم و داییت محمدقلی هم آنجا بود و همه را شنید پس دیگه به خانواده و اقوامش نمیشد دروغ گفت حالا هم چون میدونم مادرت و بابات حقیقت را میدونند برات راستشو گفتم اگه جای دیگه بود همونو میشنیدی که از مردم شنیدهای.
نگارنده - حب جایزه یاور فروهر چی شد؟
نظرعلی - هیچی بابا همش دروغ بود یا این که خودش بالا کشید تا مدّتها ما طلبکار میرزا بودیم تا عاقبت صد درم قند به ما داد و گفت: اینم جایزه برید خدا را شکر کنید که به جرم یاغیگری و دزدی و راهزنی شما را اعدام نمیکنند.
نگارنده - حالا بگو ببینم جریان کشته شدن ابوالقاسم پیرمحمدی تو نخلک چی بود؟
نظرعلی - ول کن دیگه اون که معلوم نشد چی بود و چی شد.
نگارنده - نه من خوب یادمه تو تشییع جنازه ابوالقاسم کاشونی زنش میگفت: من میدونم چی شده حیف که نمیتونم بگم؛ چی میدونست؟ چی نمیتونست بگه؟
نظرعلی - ولش کن کاشونی پرحرف بود زیادی حرف میزد.( اتفاقاً من «نگارنده» حرف زدن کاشونی را خیلی دوست داشتم با این که سالها بود از کاشان دور مانده بود اما لهجهی کاشونی را با غلظت حرف میزد و من یادمه که اغلب غروبها میرفتم تو کوچه مسجد که همه کوچه را آب و جارو میکردند و دم اهنگاشون مینشستند و من تنها به خاطر حرفهای کاشونی با اون لهجهی قشنگش میرفتم و خوب یادمه که خیلی پز حسین تهرانی تهیه کننده رادیو ایران را میداد و میگفت خویش و قوم ماست.
نگارنده - درسته پرحرف بود و قشنگ هم حرف میزد اما تو تشییع جنازهی شوهرش طوری حرف میزد که انگار شوهرش را کشتهاند و او هم میداند کار کیست؟ و اصلاً چرا این مرگ مشکوک پیگیری نشد؟
نظرعلی - تو چقدر سمجی محمد! باشه تا اونجا که میدونم میگم . ما دیگه هر سه تامون رفته بودیم نخلک کار میکردیم و دیگه یادمون رفته بود که نصرالله خان کی بود و چی شد؛ تا همون سالی که ابوالقاسم خوری مرد یکی دو هفته قبلش تو نخلک شایع شد که پسر نصرالله خان تو نخلک پیداش شده و اومده تا انتقام پدرشا از قاتلاش بگیره.
نگارنده - مگه نصرالله خان پسر هم داشت ما که تنها یک دختر از دختر خالهمون دیدیم.
نظرعلی - بله داشت اما از اون زن تورزنیش (من تازه فهمیدم که نصرالله زن دیگری هم داشته است.)؛ ما باور نکردیم و کسی را هم تو نخلک ندیدیم اما ابوالقاسم خیلی ترسیده بود او هم کسی را ندیده بود فقط شایعه بود تا این که یکی دو روز بعد گفته شد که پسر نصرالله خان از نخلک رفته است بدون این که کاری انجام دهد و درست دو روز بعد ابوالقاسم گم شد البته به ما میگفت که یکی دو بار نصرالله خان را تو تاریکی شب بیرون از خونه دیده که به او گفته: رفیق بیا دوباره مثل قدیما بزنیم به کوه. ما حرفهای ابوالقاسم را جدی نگرفتیم و گفتیم تو ترسیدی و خیالاتی شدی و اجنه میبینی نه نصرالله خانی هست و نه پسرش حتماً یکی میخواهد ما را بترساند که چو انداخته. اما ابوالقاسم گم شد و بعد هم که جنازهاش پیدا شد توی چاهی انداخته بودند که هیچ کس باور نمیکرد خودش به آنجا رفته باشد گفتند خودکشی کرده است اما باور کردنی نبود کسی بخواهد خودش را بکشد آن وقت برود روی کوه و خودش را بیاندازد توی یک چاه قدیمی معدن به هر حال ما که نفمیدیم چی شد خودکشی کرد کسی او را کشت کی بود؟ پسر نصرالله خان بود؟ نمیدونم اگه زنش هم میدونست چرا نگفت؟ لابد او هم میترسید در هر حال این معمای مرگ ابوالقاسم خوری معلوم نشد که نشد. دیگه دست از سر ما ورمیداری
نگارنده - آره خیلی ممنون
نظرعلی با آن که گرم سخن بود اما انگار ساعتها کوه کنده باشه نفسی عمیق کشید انگار از یک تنگنا رها شده یا این که باری سنگین از دوشش برداشته شده باشد؛ و دودی غلیظ گرفت و آرام شد.
سند دیگر:
1- شناسگر رکورد: 685493
شماره بازیابی: 37/1/18/200/8ج
شماره بازیابی: 37/1/18/200/8
موضوع کارتن: سمنان - دامغان
تاریخ ورود رکورد:50 per 21/7/2009
زبان اثر:perفارسی
عنوان اصلی: شیرزاد عامری[از نهدج اردستان] شکایت از یاور فروهر مأمور دستگیری نصرالله خان [یاغی، که در موقع توقیف اموال مشارالیه مقداری از اموال وی را به اشتباه جزو اموال نصرالله فوقالذکر توقیف و ضبط نموده است]
نام عام مواد: [[نامه]
تاریخ سند: 28/7/1310 تا 14/9/1310
نام خاص و کمیت اثر: 6 برگ، 1 پاکت، 2 نامه
سند بالا نشان میدهد که یاور فروهر نه تنها جایزهی سر نصرالله خان را بالا کشیده بلکه در مصادره اموال نصرالله خان هم زیاده روی کرده و اموال دیگران را هم مصادره کرده حالا به نفع دولت یا خودش خدا میداند چون نصیب یاران نصراللهخان که من(نگارنده) دیدم پشیمانی در چشمان یکی از آنان موج میزد تنها صد درم قند بوده برای سه تن.
و آن گور غریب که سه گور در ردیفی نظامی بالای سرش هنوز هم که هنوز است لابد لگد توی سرش میزنند و در سیلی که چند سال پیش آمد تقریباً برجستگیهایشان صاف شده و مادرم تا زنده بود و در چوپانان بود هر وقت وارد گورستان میشد ناخودآگاه میایستاد و بی که خم شود و دستی بر خاک بگذارد اورادی را زمزمه میکرد که بعدها من فهمیده بودم فاتحه میخواند و امروز که دیگر کسی بر آن گور غریب سیل برده ناخودآگاه نمیایستد و فاتحه هم نمیخواند تنها آجر کوچکی وجود دارد که روی آن نوشته: نصرالله
پایان
محمد مستقیمی اصفهان 1380
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-71467100248173122092010-09-13T15:56:00.000+04:302010-09-13T16:41:24.235+04:30یادداشتهای پراکنده
از دوستی پرسیدم: چرا همسر اول طلاق گفتی؟ گفت: از هیچ کس رو نمیگرفت جز من!!!!
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
گفتند چرا دخترت را به فلانی نمیدهی گفت: بعضی میگویند گذشته بعضی میگویند گذاشته من در میان گذشته و گذاشته ماندهام هرچند توفیری در این دو نیست.
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
یکی از نویسندگان مشهور را گفتند چرا زن نمیگیری گفت: دوستان دارند{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
گفتند: سیگار را ترک کن گفت: سیگار تنها دوستی است که پا به پای من میسوزد چگونه ترکش کنم؟
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
راهی چوپانانیhttps://plus.google.com/103279659907298274984noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-42792241431135266782011-01-06T22:42:18.215+03:302011-01-06T22:42:18.215+03:30در راهی فتو ادرس این وبلاگ اشتباه است به همین علت ...در راهی فتو ادرس این وبلاگ اشتباه است به همین علت از آنجا نمی توان وارد این وبلاگ شد لطفا اصلاحش کنیدAnonymousnoreply@blogger.com