*463* راهیان
(آخرین ویرایش)
عاشقان ایستاده میمیرند
عاشقان ایستاده میمیرند
جان به کف برنهاده میمیرند
سینهسرخان در این تب هجرت
بیگمان پرگشاده میمیرند
در وسیع سپید آزادی
آهوان بیقلاده میمیرند
عارفان حرای حرّیّت
بر مراد اراده میمیرند
عهد محراب با علی دارند
خونچکان از چکاده میمیرند
چه شتابان به رجعت سرخند
که تو گویی نزاده میمیرند
غمسواران سواره میمانند
مستمندان پیاده میمیرند
نورجویان هماره در سفرند
راهیان روی جاده میمیرند
نه نه تنها بر آستانه دوست
بر زمین اوفتاده میمیرند
اشتیاق وصال را نازم
که در آن جان نداده میمیرند
روز میلاد و مرگ یکسانند
ساده زادند و ساده میمیرند
در صف انتظار تا به ابد
عاشقان ایستاده میمیرند
محمد مستقیمی – راهی
*445* شربت
... وجنگ را سر سازش با ما نیست
گلولهها را داغاداغ
خواهیم نوشید
تا به آن سمت مرز بگوییم
شربت شهادت
گرماگرم گواراست
محمد مستقیمی – راهی
*295* مصداق لاتحزن
(شهادت فریبرز بقایی)
سال هجران تو بابا سالها بر من گذشت
بی گل روی نکویت سخت بر گلشن گذشت
جان بابا در غمت هم سوختم هم ساختم
بر من آن آمد که اندر کوره بر آهن گذشت
تا رهاندی مرغ جان را از قفس جان پدر
جان من در فرقت تو بارها از تن گذشت
تا شقایقوار از جور خزان پرپر شدی
صد خزان بر ناز و بر نسرین و بر لادن گذشت
من نه تنها سوختم از داغ تو کز نالهام
آتشی برخاست کان بر جان مرد و زن گذشت
بود با آن که اجاق خانهام سرد و خموش
دود آهم هر شب و هر روز از روزن گذشت
در بیان حال مادر جان بابا عاجزم
حال او پیداست هنگامی که این بر من گذشت
ماتم تو بر سر کا گرد غم تنها نریخت
بود توفانی که بر هر کوی و هر برزن گذشت
بر ندارم دست از دامان حق تا روز حشر
در عزایت گرچه سیل اشکم از دامن گذشت
لحظهای از پا نیفتادن ز تو آموختم
این دو سال درد و هجران گر چه مردافکن گذشت
داغ تو پایان ندارد ای فریبرز عزیز!
سهل اگر بگذشت بر مصداق لاتحزن گذشت
محمّد مستقیمی - راهی
*95* تنگهی ادراک
به نور عشق دل پاک را بیارایید
به برگ لاله تن خاک را بیارایید
سحرسران سلحشور با شعاع شفق
چکاد این سر بیباک را بیارایید
هنرورانه به تذهیب واژهی ایثار
صحیفهی شه لولاک را بیارایید
به دانه دانهی منجوق تیر و پولک خون
سجاف جامهی صد چاک را بیارایید
به موجهای تکاپو ز موجخیز جنون
قرار تنگهی ادراک را بیارایید
به قطره قطرهی باران نور آگاهی
کویر جهل عطشناک را بیارایید
صفای آب به عیّوق تشنگی ببرید
سیاه سینهی افلاک را بیارایید
هلا امیدسواران! به جان مشتاقم
کمند حلقهی فتراک را بیارایید
به دوش ما طبق لالههای جسم شماست
که گفته بود که خاشاک را بیارایید
محمّد مستقیمی - راهی
*92* اسارت دلبستگی
بیار آینه قرآن سر سفر دارم
هزار خاطر رنجیده از حضر دارم
بزن در آتش غیرت سپند درد مرا
که داغ بزدلی از زخم صد نظر دارم
ببند توشهی راه مرا به زاد امید
که نیّت گذر از ورطهی خطر دارم
بکن حمایل دوشم کمان سخت دعا
که تیز آه خود از ترکش سحر دارم
ز سنگ سخت حوادث هراس کی دارد؟
کلاه خود جنونی کح من به سر دارم دارم
رکاب شوق به رهوار عشق خواهم زد
کنون که جوشن خودباوری به بر دارم
کرامتی ز حضور مراد منتظر است
ارادتی که به موعود منتظر دارم
درون سینهی تاریخ قرنهای سیاه
هزار خشم به میراث از پدر دارم
شب سیاه ستم را به شعله میدوزم
ز برق خنجر همّت که بر کمر دارم
به گردنم مفشارید طوق دست وداع
که از اسارت دلبستگی حذر دارم
بزن حماسهی سرخ مرا رقم راهی!
که انتظار رسالت از این هنر دارم
محمّد مستقیمی - راهی
*91* سلیمان خاطر
لالهای بر سینهی سینا نشست
سوز داغش بر دل صحرا نشست
شاهباز غیرت امروز ما
بر فراز قلّهی فردا نشست
شد سلیمانی نگین جان به کف
پوپکی در خاطر دنیا نشست
از حصار تنگ سینا پر کشید
در فراخ سینههای ما نشست
خصم را در خون چه بیپروا نشاند
در میان خون چه بیپروا نشست
ننگ را از دامن تنها بشست
در حریم پاک خون تنها نشست
سالروز ننگ از بیباکیش
در بن تاریخ بس رسوا نشست
عالمی شد سوگوار این عزیز
مصر در نیل عزایش تا نشست
صور بیداریش در صیدا دمید
مهر آگاهیش بر دلها نشست
یوسفی پا از کلاف تن کشید
با خرید خویش در سودا نشست
در دیار عشق مجنونی دگر
در فسون غمزهی لیلا نشست
وه چه زیبا خاست بر دشمن به رزم
در کنار دوست بس زیبا نشست
خواب از چشمان شب مرگش ربود
خون پویایش مگر از پا نشست؟
گشت راهی جامه نیلی اشکریز
تا که چونان نیل در دریا نشست
محمّد مستقیمی - راهی
*90* تمثیل زنجیر
در سماع عشق با آهنگ زنجیریم ما
در خرابات اسیران مرشد و پیریم ما
ما جنون عشق را پویاترین دیوانهایم
کی عجب باشد اگر در بند زنجیریم ما
در اسارت زهره از دشمن به صولت میدریم
بیشهی این روبهان سفله را شیریم ما
شیر تدبیریم اگر در رزم روباه فریب
در گذرگاه غزال عشق نخجیریم ما
ما خرد را با جنون خویس حیران کردهایم
گرچه در زنجیر حیرت عین تدبیریم ما
ما اسیران را شکیب تلخ شورانگیز شد
در سر سودایی شب شور شبگیریم ما
ما بلال بردگیها در پگاه رستنیم
در ضمیر خفتگان گلبانگ تکبیریم ما
در مصاف خصم نک تیغ زبان بگشودهایم
هم به میدان هم به زندان مرد شمشیریم ما
سیل فریادیم بر بنیان بیداد زمان
نالهی غمدیدگان را موج تأثیریم ما
گر چه ما زنجیری زندان بغدادیم لیک
بر اسارتهای این تاریخ تفسیریم ما
ما به ویران اسارت جنگ را گنجینهایم
ترکش پیکار فتح قدس را تیریم ما
هر که شد راهی به راه عشق همزنجیر ماست
در تب پیوستگی تمثیل زنجیریم ما
محمّد مستقیمی - راهی
*87* خرگوش کاروان
برخاست بانگ کوچ ز چاووش کاروان
یاران چه گرم رفته در آغوش کاروان
بانگ جرس که زمزمهی عشق میکند
دارد پیام خون ز سیاووش کاروان
سوداگران عشق جوانان جان به کف
پیران شدند غاشیه بر دوش کاروان
اینان متاع جان به بر دوست میبرند
گرم است چارسوق پر از جوش کاروان
با کاروان به کعبهی عشّاق میروند
احرامبستگان کفنپوش کاروان
خواب تغافلم بربودهاست ای عجب
تنها منم به معرکه خرگوش کاروان
از جان گذشتگان همه رفتند و ماندهایم
تنها من و اجاقک خاموش کاروان
چون در من و اجاق شراری نبود لیک
ز افسردگی شدیم فراموش کاروان
محمّد مستقیمی - راهی
*86* ویرانهی هنر
به جام نیلی شب تا میسحر خندید
ز خاک آتش افسردگی شرر خندید
به دشت نالهی شب رست لالهی تأثیر
به چشم شبزدگان شبنم اثر خندید
به دوش شب خز شولای سالیان فرسود
به طیلسان سیه تار و پود زر خندید
نسیم صبح طراوت دم مسیحا شد
وزید و جان به تن باغ محتضر خندید
به دشت گونه بسی غنچهی شرف جوشید
به نغمهخانهئ لب گلسرودتر خندید
چه جار تندر حرمان که شد ترانهی وصل
چه برق شوق که بر آبی نظر خندید
جهان پر آینه شد از سکندر خورشید
به نای طوطیکان نغمهی شکر خندید
ز سنگزار مزاران عشق گل رویید
به لالهای پسر از خندهی پدر
ز چشمهسار شرف رود رود خون جوشید
به شاخسار درخت هدف ثمر خندید
غبار راه ز باران اشک شوق نشست
نه جمع منتظران بل که منتظر خندید
قلم به دفتر آزاد شعر راهی شد
چه گنجها که به ویرانهی هنر خندید
محمّد مستقیمی - راهی
*** جغرافیای روشنی
من از شهر بلندآوازهی ایثار میآیم
ز نخلستان در خون خفتهی پربار میآیم
من از تاریکی اعصار ظلمتسار بگذشتم
ز اردی یلان شبکش بیدار میآیم
اگر تفسیر بر جغرافیای روشنی هستم
از آن یلدای تاریخ سراسر تار میآیم
کویر قرنهای خشک را در پشت سر دارم
اگر با دشتهایی از گل بیخار میآیم
هزاتران رمز هشیاری از آن شبهای میدارم
اگر اینسان خراب از خانهی خمّار میآیم
من آن بیگانه را از خانهی آزادگان راندم
کنون با خلوت و امنیّت بسیار میآیم
به خاموشی کشاندم صوت ناهنجار زاغان را
که چونان مرغ حق با نغمهی هنجار میآیم
پرستوهای هجرت را بهاران هدیه آوردم
گر از پاییز غم با دیدهی خونبار میآیم
من از آبشخور باغ شقایق آب نوشیدم
که خونین جامه گلگون گونه گلرخسار میآیم
به استقبال بنوازید آهنگ اناالحق را
که با پیغام منصور از فراز دار میآیم
هلا راهی در این وادی کمیت عقل میلنگد
نمیبینی کزین صحرا چه مجنونوار میآیم
محمّد مستقیمی - راهی
*83* رجعت سرخ
عاشقان ایستاده میمیرند
جان به کف برنهاده میمیرند
سینهسرخان در این تب هجرت
بیگمان پرگشاده میمیرند
در وسیع سپید آزادی
آهوان بیقلاده میمیرند
عارفان حرای حرّیّت
بر مراد اراده میمیرند
عهد محراب با علی دارند
خونچکان از چکاده میمیرند
چه شتابان به رجعت سرخاند
که تو گویی نزاده میمیرند
اشتیاق وصال را نازم
که در آن جان نداده میمیرند
روز میلاد و مرگ یکسانند
ساده زادند و ساده میمیرند
غمسواران سواره میمانند
عاشقان ایستاده میمیرند
محمّد مستقیمی - راهی
*194* پرواز کبوتران
هنگامهی هجرتی اهورایی بود
صد باغ شکوفه در شکوفایی بود
در وسعت آبی بلند ایثار
پرواز کبوتران تماشایی بود
محمّد مستقیمی - راهی
*197* همبازی کودکی
او بود که عشق را مجازی نگرفت
غیر از ره پاک سرفرازی نگرفت
همبازی کودکی من از چه سبب
در بازی جان مرا به بازی نگرفت
محمّد مستقیمی - راهی
*197* همبازی کودکی
او بود که عشق را مجازی نگرفت
غیر از ره پاک سرفرازی نگرفت
همبازی کودکی من از چه سبب
در بازی جان مرا به بازی نگرفت
محمّد مستقیمی - راهی
*198* موسم لاله
او زردی چهره را به گلها بخشید
صد فصل بهار سبز بر ما بخشید
در موسم لاله سرخی خون بارید
آبی شد و خورشید به دنیا بخشید
محمّد مستقیمی - راهی