*91* سلیمان خاطر
لالهای بر سینهی سینا نشست
سوز داغش بر دل صحرا نشست
شاهباز غیرت امروز ما
بر فراز قلّهی فردا نشست
شد سلیمانی نگین جان به کف
پوپکی در خاطر دنیا نشست
از حصار تنگ سینا پر کشید
در فراخ سینههای ما نشست
خصم را در خون چه بیپروا نشاند
در میان خون چه بیپروا نشست
ننگ را از دامن تنها بشست
در حریم پاک خون تنها نشست
سالروز ننگ از بیباکیش
در بن تاریخ بس رسوا نشست
عالمی شد سوگوار این عزیز
مصر در نیل عزایش تا نشست
صور بیداریش در صیدا دمید
مهر آگاهیش بر دلها نشست
یوسفی پا از کلاف تن کشید
با خرید خویش در سودا نشست
در دیار عشق مجنونی دگر
در فسون غمزهی لیلا نشست
وه چه زیبا خاست بر دشمن به رزم
در کنار دوست بس زیبا نشست
خواب از چشمان شب مرگش ربود
خون پویایش مگر از پا نشست؟
گشت راهی جامه نیلی اشکریز
تا که چونان نیل در دریا نشست
محمّد مستقیمی - راهی