راهی (آثار راهی چوپانانی)
راهی (آثار راهی چوپانانی)

راهی (آثار راهی چوپانانی)

*536* قول بده دیگه جیم نشی

*536* قول بده دیگه جیم نشی

 

از وقتی رفتی از چشام

شبا تو خوابت می‌بینم

رفتی شدی یه خاطره

مثل سرابت می‌بینم

از اون دورا پیدا می‌شی

دل می‌دی و دل می‌بری

وقتی میام بگیرمت

مثل پرنده می‌پری

قول داده بودی بمونی

رفتی تا همبازیم نشی

حالا بیا و قول بده

تو خوابا دیگه جیم نشی

یه تک‌درختی تو کویر

می‌خوام تو سایه‌ت بیشینم

دلم می‌خواد خورشیدِتو

ازلای برگات ببینم

تو پنجه‌های آفتابیت

دلم می‌خواد لونه کنم

سر بذاری تو دومنم

تاموهاتو شونه کنم

باز چشامو هم می ذارم

شایدتو رؤیاهام بیای

تو بیداری نیسی باهام

شاید تو خواب باهام بیای

قول داده بودی بمونی

رفتی تا همبازیم نشی

حالا بیا و قول بده

تو خوابا دیگه جیم نشی

محمد مستقیمی راهی

*535* ستاره‌های باحیا

*535* ستاره‌های باحیا

 

تو آسمون شهر من شب‌ها ستاره بارونه

هر کی بخواد از اون ستاره‌ها بچینه می‌تونه

یکی از اون ستاره‌های روشنش مال منه

یه چشمه که شب تا سحر ففط به دمبال منه

ستاره‌های باحیا روزا تو خونه می‌مونن

تو تاریکی بیرون میان تا عشقشونا ببینن

محمد مستقیمی راهی

*533* زمستون

*533* زمستون

 

بهار سرماشه انگار داره می‌لرزه هراسونه

میخواد پیدا بشه امّا نمی‌تونه نمی‌تونه

بهار افسرده، تابستون خفه، پاییز پژمرده

در این جا سال یک فصله زمستونه زمستونه

خزون جارو زده دشت و در و صحرا و جنگل را

اگه سبزی جا مونده از بهاران توی گلدونه

به هر جا هر طرف نرده قرق قانون شب‌گرده

اگه فانوس پیدا نیس توی خونه به زندونه

صدایی جز صدای قارقاری از کلاغی نیس

هوا سرده، خیابون یخ زده، تاریک و لغزونه

عبوری نیس در کوران و جیغ بوف کوری نیس

سگ ولگرد تنها عابر توی خیابونه

سه قطره خون به روی برف در بن‌بست ماسیده

که تنها یادگار داش آکل اون مرد میدونه

صدای تخمه خوردن نیس زیر کرسی یلدا

صدایی گر شنیدی تق تق سرما و دندونه

صداها در سکوت وهم انگیز سحرگاهان

صفیر گوله‌ها از جوخه‌های تیربارونه

من و چشم انتظاری تا همیشه سرنوشت این بود

شبم انگار بی پایانه این شب بی خروس‌خونه

محمد مستقیمی راهی

*523* بگم یا نه

*523* بگم یا نه

 

یک قصه کنم با تو افسانه بگم یا نه

افسانه‌ی یک گل با پروانه بگم یا نه

یک تخت و دو تا بالش لب‌های پر از خواهش

آغوش دو تن سرکش افسانه بگم یا نه

دل‌سوزی آتش را از عشق جهنم‌زا

از آتش و سوزش با دیوانه بگم یا نه

از ماحصل هستی از عاشقی و مستی

از عهد الستی با پیمانه بگم یا نه

از غنچه‌ی نورسته خندیدن یک پسته

رقصیدن یک دسته در یانه بگم یا نه

از عشق تو ویرانگر در سینه‌ی غم پرور

گنجینه‌ی پنهان در ویرانه بگم یا نه

از قایق و پاروها از کشتی و جاشوها

از کوچ پرستوها از لانه بگم یا نه

از عقده که می‌گندد از بغض که می‌بندد

از گریه که می‌خندد بر شانه بگم یا نه

از مخمل آن گیسو خوابیده به دوش او

در آینه مو بر مو چون شانه بگم یا نه

ای عاشق بی‌پروا ای غیرتی بی‌جا

زیبایی او را با بیگانه بگم یا نه؟

محمد مستقیمی راهی

*521* بازی بگیر بگیر

*521* بازی بگیر بگیر

 

دل تو دلم نبود نبود

روزی که پروازی شدم

اون روزی که با جوجه‌ها

تو کوچه همبازی شدم

 

پر که زدم تو آسمون

دلم تو سینه می تپید

تالاپ تولوپ تالاپ تولوپ

هر کی صداشو می‌شنید

 

آسمون پرواز من

تا بی‌نهایت خالی بود

تو دل جوجه کفترا

خوشحالی بود خوشحالی بود

 

سرامون گرم بازی بود

که اومد اون کرکس پیر

همبازی‌هامونو گرفت

با بازی بگیر بگیر

محمد مستقیمی راهی

*497* بغل شیرین

*497* بغل شیرین

 

دلم می‌خواد همین حالا داد بزنم

دلم می‌خواد تو کوچه فریاد بزنم

دلم می‌خواد که شیرینو بغل کنم

دلم می‌خواد تو گوش فرهاد بزنم

###

همین حالا می‌خوام به تو سر بزنم

تا رسیدم به خونه‌تون در بزنم

دلم می‌خواد تو کوچه آواز بخونم

دلم می‌خواد به سیم آخر بزنم

###

دلم می‌خواد کمی با تو گپ بزنم

از خوشی زیر آواز رپ بزنم

اگه کسی بره تو کوک من یهو

خودا به کوچه‌ی علی چپ بزنم

محمد مستقیمی راهی

*494* چه خوبه!

*494* چه خوبه!

 

چه خوبه وقتی می‌فهمی که یه دل واست تپیده

یکی چش به رات نشسته؛ چشی که خوابتو دیده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که یکی تو خاطراتش

چن ورق واست نوشته؛ چن تا نقاشی کشیده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که تو شب‌های جدایی

یه نفر مثل خودت بوده که تا صب نخوابیده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که هنوز کفترِ عشقت

از لب چینه‌یِ اون باغ قدیمی نپریده

چه خوبه وقتی می‌فهمی عاشقی تنها نبودی

یه نفر تا ته صحرایِ جنون با تو دویده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که تو دنیایِ خیالت

یه نفر بوده که فریادِ تو شعراتو شنیده

چه خوبه وقتی می‌فهمی بعد از این همه جدایی

تو که از اون نبریدی؛ اونم از تو نبریده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که فقط تو این زمونه

خبرِ عاشقی‌تونو، خواجه حافظ نشنیده

محمد مستقیمی راهی

*493* نمی‌خوام

*493* نمی‌خوام

 

نمی‌خوام با تو تو دریاها باشم

نمی‌خوام با تو تو صحراها باشم

نمی‌خوام با تو تو شب نجوا کنم

نمی‌خوام عقده‌ی دل رو واکنم

من ففط چشماتو میخوام

جاپای اشکاتو میخوام

نمی‌خوام با تو تو رؤیاها برم

نمی‌خوام تنها با تو تنها برم

نمی‌خوام سر روی شونه‌ت بذارم

نمی‌خوام با گریه‌هام غم بیارم

من ففط چشماتو می‌خوام

جاپای اشکاتو می‌خوام

من می‌خوام تو بغل تو بمیرم

من می‌خوام دستاتو گردن بگیرم

من می‌خوام پیرهنتو دربیاری

 نمی‌خوام کینه به پیرهن بگیرم

من ففط چشماتو می‌خوام

جاپای اشکاتو می‌خوام

.نمی‌خوام دیگه تو خوابت ببینم

نمی‌خوام مثل سرابت ببینم

نمی‌خوام دیگه تو شعرام بمونی

نمی‌خوام توی کتابت ببینم

من ففط چشماتو می‌خوام

جاپای اشکاتو می‌خوام

دیگه شب‌ها نمی‌خوام تنها باشم

نمی‌خوام تو رؤیای فردا باشم

می‌خوام امشب با تو افسانه بشم

توی زندگی می‌خوام نیما باشم

من ففط چشماتو می‌خوام

جاپای اشکاتو می‌خوام

محمد مستقیمی راهی

*492* یادته

*492* یادته

 

اون تابسّونای داغو یادته

عزیزم اون کوچه باغو یادته

کنج باغ و طبل گنجشک پرونی

گپ زدن با زبون بی‌زبونی

یادته بهوونه‌ی مشق و کتاب

غروب و پرسه کنار جوی آب

تو کامیون بین راهو یادته

لاس زدن‌ها با نگاهو یادته

کودکی و غال زنبور یادته

راسی اون هدیه‌ی ایمور یادته‌

عشقمو با یک نگاه جواب دادی

یادته که دسته گل به آب دادی

 سایه‌ی صبح حیاطو یادته

زنگ لرزش صداتو یادته

با نگاه حرف زدنا رو یادته

التهاب بدنا رو یادته

یادته درد دلا تو نامه‌ها

دل تپیدن‌های زیر جامه‌ها

خوابیدن رو پشت بومو یادته

راسشو بگو کدومو یادته

محمد مستقیمی راهی

*491* دنباله‌دار

*491* دنباله‌دار

 

عزیزم خانه را خالی گذاشتی

مرا در مرز اشغالی گذاشتی

پس از چل سال برگشتی دوباره

مرا در عشق جنجالی گذاشتی

کنارم باز هم ساکت نشستی

نگامو رو گل قالی گذاشتی

مرا تا کهکشان پرواز دادی

و در آن اوج خوشحالی گذاشتی

پس از یک خشکسال نیم قرنه

مرا بردی در آبسالی گذاشتی

کویری، بوته‌ای لب تشنه بودم

مرا در مزرع شالی گذاشتی

بر آغوشم دل تو سوخت امّا

بازم آغوشمو خالی گذاشتی

خدایا باز امید وصل ما را

در آلاچیق پوشالی گذاشتی

و آن دنباله دار بخت ما را

کم آوردی که در هالی گذاشتی؟

محمد مستقیمی راهی

*490* کوتاهی آسمون

*490* کوتاهی آسمون

 

یه یاری دارم که مهربونه

خیلی می‌خوامش اینو میدونه

گاهی تو باغه گاهی تو باغچه

گاهی لب بوم کفترپرونه

شب‌ها با یادش بیدار می‌مونم

شب‌ها با یادم بیدار می‌مونه

خیلی می‌خوامش گفتن نداره

از تو نگاهم اینو می‌خونه

غیر از نگاهش چیزی نمی‌خوام

چشمای قشنگش یه آسمونه

انگار وصلش در طالعم نیس

یه عمره می‌خوام با من بمونه

نفرین که هرگز حتی گلایه

از او نکردم داد از زمونه

او بدتر از من،من بدتر از او

کوتاهی انگار از آسمونه

امروز عزیزم با من یکی شو

گر درد داری از هر دومونه

محمد مستقیمی راهی

*489* تعبیر خواب

*489* تعبیر خواب

 

شب که می‌شه یاد تو میاد و مهمونم می‌شه

میاد و همنفس این دل دیوونم میشه

شب که می‌شه یاد تو میاد تو باغچه می‌شینه

مث یک گنجیشک شیطون لب طاقچه می‌شینه

آب و دون واسه‌ش می‌ذارم می‌پره سر درخت

چشامو وقتی می‌بندم پیش میاد تا لب تخت

تا میام اونو بگیرم از تو دستام می‌پره

با پریدنش تا صب خوابو از چشمام می‌بره

تو بگو عزیز من تعبیر خواب من چیه؟

من تو رو از تو می‌خوام بگو جواب من چیه؟

محمد مستقیمی راهی

*461* درخت سبز ایران

*461* درخت سبز ایران

 

من درختم سبزِ سبز اسطوره دارد ریشه در من

سایه‌گستر بر کویر و دشتِ لوت و دشتِ ارژن

ریشه در آبِ خزر، در آبِ اروند آبِ هامون

می‌ستیزم پنجه‌ها در پنجه‌ی ابرِ سترون

شاخه‌هایم غرقِ فروردین و لبریز از بهاران

جَسته از سوزِ زمستان، رَسته از سرمایِ بهمن

برگ‌هایم مَزدِیَسنا، خوشه‌ها آیاتِ قرآن

ترکه‌ها شمشیرِ مولا، کُنده‌ها گُرزِ تهمتن

شاخه‌ها، سرشاخه‌ها، تا انتهای تیرِ آرش

آتشِ زرتشت هم از هیمه‌یِ من گشته روشن

در پناهم هر بهاران، می‌شکوفد تازه و تر

نرگس و یأس و بنفشه، سوسن و نسرین و لادن

بر فرازم جای دارد لانه‌یِ ققنوس و سیمرغ

سار و بلدرچین و قمری در فرودم کرده میهن

باید از سرما و توفان، در امان ماند همیشه

این درختِ سبزِ ایران، در حمایت از تو و من

محمد مستقیمی - راهی

*435* مردی

*435* مردی

 

مردی

            بی‌خویشتن

                        در کنج کوچه‌ی بن‌بست فریاد کرد

                                    تاریکی را

دستی فرود آمد

            خون جرّقه زد بر خنجر

                        فریاد فروزان شد

مردی

            با خویشتن

                        در کنج ویرانه‌ی خویش، نجوا کرد

                                                تاریکی را

            خشتی فرود آمد

                        خون فوّاره زد بر سر

                                    نجوا خروشان شد

مردی

            در خویشتن

                        در کنج خانه‌ی دل، اندیشه کرد

                                                تاریکی را

            حسّی فرود آمد

                        خون شکوفه زد بر چشمان

                                    اندیشه دیوان شد

اندیشه دیوان

            نجوا خروشان

                        فریاد توفان شد

محمد مستقیمی - راهی

*406* زمسّونه، زمسّونه

*406* زمسّونه، زمسّونه


بهار سرماشه انگار، داره می‌لرزه، هراسونه

می‌خواد پیدا بشه اما نمی‌تونه، نمی تونه

بهار افسرده، تابسّون خفه، پاییز پژمرده

در این جا سال یه فصله، زمسّونه، زمسّونه

خزون جارو زده دشت و در و صحرا و جنگل را

اگه سبزی جا مونده از بهار، اون توی گلدونه

به هر جا هر طرف نرده، قرق قانون شبگرده

اگه فانوس پیدا نیس، تو خونه به زندونه

صدایی جز صدای قارقاری از کلاغی نیس

هوا سرده خیابون یخ زده، تاریک و لغزونه

عبوری نیس در کوران و جیغ «بوف کوری» نیس

«سگ ولگرد» تنها عابر توی خیابونه

«سه قطره خون» به روی برف در بن‌بست ماسیده

که تنها یادگار «داش آکل» اون مرد میدونه

صدای تخمه خوردن نیس زیر کرسی یلدا

«صدایی گر شنیدی تق تق سرما و دندونه»

صداها در سکوت وهم‌انگیز سحرگاهان

صفیر گوله‌ها از جوخه‌های تیربارونه

من و چشم انتظاری، تا همیشه سرنوشت این بود

شبم انگار بی‌پایانه، این شب بی‌خروسخونه

مرداد 1391

محمّد مستقیمی راهی

*400* بگم یا نه

*400* بگم یا نه

 

یک قصه کنم با تو افسانه بگم یا نه

افسانه ی یک گل با پروانه بگم یا نه

یک تخت و دو تا بالش لب‌های پر از خواهش

آغوش دو تن سرکش افسانه بگم یا نه

دلسوزی آتش را از عشق جهنم زا

از آتش و سوزش با دیوانه بگم یا نه

از ماحصل هستی از عاشقی و مستی

از عهد الستی با پیمانه بگم یا نه

از غنچه‌ی نورسته خندیدن یک پسته

رقصیدن یک دسته در یانه بگم یا نه

از عشق تو ویرانگر در سینه‌ی غم پرور

گنجینه‌ی پنهان در ویرانه بگم یا نه

از قایق و پاروها از کشتی و جاشوها

از کوچ پرستوها از لانه بگم یا نه

از عقده که می‌گندد از بغض که می بندد

از گریه که می‌خندد بر شانه بگم یا نه

از مخمل آن گیسو خوابیده به دوش او

در آینه مو بر مو چون شانه بگم یا نه

ای عاشق بی‌پروا! ای غیرتی بیجا!

زیبایی او را با بیگانه بگم یا نه؟

محمّد مستقیمی راهی

*285* یک‌ دشت‌ آیش‌

*285* یک‌ دشت‌ آیش‌

یک‌ دشت‌ آیش‌، یک‌ گاوآهن‌

یک‌ سال‌ جوشش‌، او، تو، شما، من‌

یک‌ ابر بارش‌، یک‌ نهر جوشش‌

یک‌ خاک‌ رویش‌، یک‌ فصل‌ خرمن‌

یک‌ شاخه‌ میخک‌، یک‌ آشنایی‌

یک‌ دم‌ چکاوک‌، یک‌ باغ‌ خواندن‌

یک‌ بوستان‌ گل‌، مینا و سنبل‌

یاس‌ و قرنفل‌، نسرین‌ و لادن‌

دل‌ می‌توان‌ بست‌، آغوش‌ آغوش‌

گل‌ می‌توان‌ چید، دامان‌ دامن‌

آنک‌ رهیدیم‌! آنک‌ پریدیم‌

تا شد قفس‌ها، یک‌ لحظه‌ روزن‌

آرام‌ آرام‌، هرلحظه‌ هر گام‌

از شام‌ تا بام‌، در سایه‌روشن‌

یک‌ رده‌ آواز، هم‌سوز هم‌ساز

با هم‌ قناری‌، با هم‌ سرودن‌

هم‌دوش‌ هم‌درد، یک‌ سرخ‌ بی‌زرد

این‌ گوشه‌ یک‌ مرد، آن‌ گوشه‌ یک‌ زن‌

یک‌ دشت‌ آیش‌، یک‌ ابر بارش‌

یک‌ سال‌ کوشش‌، یک‌ فصل‌ خرمن‌

محمّد مستقیمی - راهی

*283* لهجه‌ی‌ آذری

*283* لهجه‌ی‌ آذری

خوندم‌ از بوم‌ چشات‌، رنگ‌ ناباوریتو

قرمز سرخابیتو، سبز خاکستریتو

بچّگی‌ بسّه‌ دیگه‌، سرسره‌بازی‌ که‌ نیس‌

تاب‌ نداره‌ دل‌ من‌، عشقای‌ سرسریتو

زده‌ خشکش‌ دلم‌ از پیچک‌ ناز و ادات‌

می‌شناسم‌ هرزگی‌ رقص‌ نیلوفریتو

همه‌ می‌دونن‌ می‌یای‌، پی‌ دونه‌ پی‌ آب‌

تو رها نمی‌کنی‌، شیوه‌ی‌ کفتریتو

دشت‌ بازار کساد، مال‌ من‌ بود نکنه‌

توی‌ بازار سیاه‌، نشناسی‌ مشتریتو

فانوسای‌ دریاییتو، بیگیرون‌ که‌ گم‌ شدم‌

واسه‌ من‌ تکون‌ بده‌، دستای‌ بندریتو

لب‌ وا کن‌ حرفی‌ بزن‌، بد و بی‌راهی‌ بگو

هر چی‌ باشه‌ دوس‌ دارم‌ لهجه‌ی‌ آذریتو

محمّد مستقیمی - راهی

*269* آیینه‌ی‌ زاینده‌رود

*269* آیینه‌ی‌ زاینده‌رود

آیینه‌ی‌ زاینده‌رود

در حیرت‌ نقش‌ جهان‌ است‌

قاب‌ ساحل‌، یک‌ جهان‌ دل‌

نصف‌ جهان‌ در اصفهان‌ است‌

 

از سرمه‌اش‌ روشن‌ نگاه‌ هنر

در گنبدش‌ جاری‌ پگاه‌ هنر

دارد هنر در چل‌ستونش‌ قرار

شد هر ستونش‌ تکیه‌گاه‌ هنر

 

سلسله‌ی‌ پل‌ شد بر آب‌ زنده‌رود

زنجیر پاهای‌ شتاب‌ زنده‌رود

زلف‌ پریشان‌ عروس‌ اصفهان‌

با دلبری‌ آشفته‌ خواب‌ زنده‌رود

 

آیینه‌ی‌ زاینده‌رود

در حیرت‌ نقش‌ جهان‌ است‌

قاب‌ ساحل‌، یک‌ جهان‌ دل‌

نصف‌ جحان‌ در اصفهان‌ است‌ه‌

 

در کاشیش‌ "شیدا" غزال‌ هنر

گلدسته‌ها "تاج‌" "کمال‌" هنر

رقصان‌ منره‌ در سماع‌ طرب‌

باشد "نشاط‌"آور "جمال‌" هنر

 

"هاتف‌!" بخوان‌ از نغمه‌های‌ زنده‌رود

تا "آتش‌" افروزد "سنا"ی‌ زنده‌رود

من‌ "عاشق‌" و "مشتاق" درد عاشقی‌

باشد "طبیب‌" من‌ "صفا"ی‌ زنده‌رود

 

آیینه‌ی‌ زاینده‌رود

در حیرت‌ نقش‌ جهان‌ است‌

قاب‌ ساحل‌، یک‌ جهان‌ دل‌

نصف‌ جهان‌ در اصفهان‌ است

محمّد مستقیمی - راهی

*248* رسول‌ بیداری‌

*248* رسول‌ بیداری‌

ای‌ رسول‌ بیداری‌!

صد پیام‌ گل‌ داری‌

بر سر عروس‌ دل‌

تو شکوفه‌ می‌باری‌

            معلّم‌ خوب‌ و مهربان‌ من‌!

 

معلّم‌ خوب‌ و مهربان‌ من‌!

تویی‌ تو آرامش‌ روان‌ من‌

بیا و با آن‌ دم‌ مسیحایی‌

روان‌ ببخشا به‌ مرده‌ جان‌ من‌

 

تویی‌ تو آن‌ واژه‌ واژه‌ی‌ موسی‌

گه‌ تکلّم‌ به‌ خلوت‌ سینا

بزن‌ به‌ تخته‌سیاه‌ قلب‌ من‌

کتیبه‌ی‌ نور از آن‌ ید بیضا

 

تو خواهش‌ جان‌ شنیده‌ می‌آیی‌

رسول‌ عشقی‌ گزیده‌ می‌آیی‌

بیا و بت‌خانه‌های‌ شب‌ بشکن‌

که‌ از خرای‌ سپیده‌ می‌آیی‌

 

بیا و از سوره‌های‌ لب‌هایت‌

بخوان‌ به‌ گوش‌ دلم‌ هزار آیت‌

تو از خدا از شکوفه‌ می‌آیی‌

که‌ تا رسانی‌ مرا بدان‌ غایت

محمّد مستقیمی - راهی

*229* جزیره

*229* جزیره

جزیره‌ یک‌ بلم‌ یک‌ مرد

یک‌ اقیانوس‌ رسوایی‌

دو تا پاروی‌ بی‌بازو

دو کوله‌بار تنهایی‌

 

نه‌ یک‌ دم‌ همّت‌ رفتن‌

حباب‌ پیش‌ رو دریا

به‌ یک‌ مو روی‌ برگشت‌

سراب‌ پشت‌ سر صحرا

 

ز بس‌ خرچنگ‌ نومیدی‌

به‌ ساحل‌ جای‌ پایی‌ نیست‌

کنار صخره‌ی‌ امّید

نگاه‌ توتیایی‌ نیست‌

 

امید کورسوی‌ مرد

خیال‌ برق فانوس‌ است‌

امیدی‌ نیست‌ برقی‌ نیست‌

افسوس‌ است‌ افسوس‌ است‌

 

منم‌ این‌ رانده‌ این‌ تنها

درون‌ خانه‌ امّا گم‌

منم‌ تکرار نان‌ تا خاک‌

 دوباره‌ خاک‌ تا گندم‌

 

منم‌ این‌ مست‌ این‌ هشیار

به‌ خود نزدیک‌ و از خود دور

«مرا می‌خواند آوایی‌»

ز مرز تاک‌ تا انگور

 

از این‌ جا زود باید رفت‌

بلم‌ کو؟ بادبان‌ پارو؟

پذیرا شو مرا ای‌ من‌!

سپند، آب‌، آینه‌، جارو

محمّد مستقیمی - راهی

*227* چلچله‌ها

*227* چلچله‌ها

لاله‌ی‌ من‌! خنده‌ بزن‌

            نسیم‌ فروردین‌ در هوای‌ نوروزی‌

چلچله‌ها آمده‌اند

            به‌ همره‌ی‌ باران‌ با پیام‌ پیروزی‌

پیک‌ سحر صبح‌ ظفر

            رسیده‌ بر هر کو بر دمیده‌ از هرسو

این‌ اثر و آن‌ ثمرق

            ستاره‌باری‌ها در تب‌ شب‌افروزی‌

شام‌ دلم‌ غصّه‌ و غم‌

            به‌ همّتت‌ شد طی‌ تا بهار غم‌ شد دی‌

گنج‌ ظفر شوکت‌ و فر

            نتیجه‌ی‌ هحران‌ حاصل‌ غم‌اندوزی‌

خون‌ تو زد موج‌ اثر

            حباب‌ عصیان‌ها را به‌ کام‌ توفان‌ برد

زورق دل‌ یاد تو را

            هماره‌ خواهد برد تا کران‌ بهروزی‌

لاله‌ی‌ من‌! خنده‌زنان‌

            سرود پیروزی‌ رابیا بخوان‌ با ما

شعله‌ زده‌ خاطره‌ها

            خوشا خروشیدن‌ها خوشا ستم‌سوزی‌

محمّد مستقیمی - راهی

*225* لنگر زمان‌

*225* لنگر زمان‌

فریاد که‌ لنگر زمان‌ رفت‌!

بیداد که‌ داد از جهان‌ رفت‌!

آوخ‌ ز صفای‌ آفرینش‌

            آن‌ سبز که‌ بود جان‌ جان‌ رفت‌!

آیینه‌ی‌ باغ‌ را شکستند

فانوس‌ چراغ‌ را شکستند

پرنشئه‌ ایاغ‌ را شکستند

            آگاهی‌ و عشق‌ توامان‌ رفت‌

شعرتر و روح‌ آبشاران‌

خون‌ می‌و جوشش‌ بهاران‌

شور نی‌ و نغمه‌ی‌ هزاران‌

            رنگ‌ گل‌ و بوی‌ بوستان‌ رفت‌

تا کوفه‌ گرفت‌ رنگ‌ ماتم‌

بر مکّه‌ وزید هاله‌ی‌ غم‌

زین‌ فاجعه‌ ریخت‌ آب‌ زمزم‌

            از قامت‌ کعبه‌ طیلسان‌ رفت‌

محمّد مستقیمی - راهی

*221* ترانه‌ی اشک

*221* ترانه‌ی اشک

بیا پروانه‌ی‌ اشک‌

یتیم‌ خانه‌ی‌ اشک‌

بیا ای‌ دل‌ که‌ بی‌ پروا بگرییم‌

شب‌ باران‌ ماتم‌

شب‌ هجران‌ شب‌ غم‌

بیا با هم‌ در این‌ شب‌ها بگرییم‌

فلک‌ زین‌ غم‌ که‌ خویش‌ آورده‌ نالد

غمی‌ کازاده‌ نالد برده‌ نالد

از این‌ غم‌ عالمی‌ بی‌پرده‌ نالد

چرا در گوشه‌ای‌ تنها بگرییم‌

به‌ هر جا محشری‌ برپاست‌ امروز

به‌ پا در هر دلی‌ غوغاست‌ امروز

از این‌ ماتم‌ قیامت‌ خاست‌ امروز

سزاوار است‌ تا فردا بگرییم‌

بیا آتش‌ بیاریم‌ از سر سوز

به‌ بام‌ غم‌ بباریم‌ از سر سوز

ز خود این‌ چشم‌ داریم‌ از سر سوز

که‌ تا داریم‌ چشمی‌ ما بگرییم‌

هلا دل‌های‌ حیران‌ حسینی‌

هلا ای سوگواران حسینی

بیایید ای‌ یتیمان‌ حسینی‌

به‌ مرگ‌ بهترین‌ بابا بگرییم‌

شبی‌ ما هم‌ طفیل‌ اشک‌ خونین‌

به‌ شب‌عای‌ کمیل‌ اشک‌ خونین‌

فروباریم‌ سیل‌ اشک‌ خونین‌

چنان‌ چون‌ رود بر دریا بگرییم‌

غم‌ هجران‌ او را واله‌آسا

سرشک‌ ماتمش‌ را ژاله‌آسا

بهار داغ‌ را آلاله‌آسا

به‌ صحرا برده‌ در صحرا بگرییم‌

بیا تا شوکران‌ غم‌ بنوشیم‌

بیا تا جامه‌ی‌ ماتم‌ بپوشیم‌

گهی‌ از درد رعدآسا خروشیم‌

گهی‌ از غصّه‌ ابرآسا بگرییم‌

من‌ و تو مای‌ وحدت‌ را مجالیم‌

بیا با هم‌ در این‌ سودا بنالیم‌

شهادتستان‌ عزّت‌ را ببالیم‌

غریب‌آباد غربت‌ را بگرییم‌

زدی‌ تا چاک‌ بر پیراهن‌ ای‌ خاک‌!

ربودی‌ جان‌ ما را از تن‌ ای‌ خاک‌!

فراهم‌ کن‌ هزاران‌ دامن‌ ای‌ خاک‌!

که‌ می‌خواهیم‌ یک‌ دنیا بگرییم‌

محمّد مستقیمی - راهی

*218* مرگ‌ میراب‌

*218* مرگ‌ میراب‌

 

فصل‌ فصل‌ دل‌ من‌

آبسال‌ غم‌ و درد

فصل‌ پژمردن‌ گل‌

سال‌ کوچیدن‌ مرد

 

سال‌ کشت‌ گل‌ ماتم‌

سال‌ خرمن‌های‌ اندوه‌

برگ‌ غربت‌ قد یک‌ دشت‌

بار اندوه‌ قد یک‌ کوه‌

 

موسم‌ مرگ‌ درخت‌

خواهش‌ تیز تبر

آخرین‌ قطره‌ی‌ آب‌

حرف‌ پایان‌ خبر

 

سال‌ آفت‌های‌ رنگین‌

سال‌ بی‌حاصلی‌ من‌

شده‌ همسایه‌ی‌ غربت‌

کومه‌ی‌ ساحلی‌ من‌

 

سال‌ رانو به‌ بغل‌

پای‌ دیوار خراس‌

سینه‌ی‌ پرچین‌ باغ‌

خواب‌ طولانی‌ داس‌

 

سال‌ آیش‌ سال‌ پیچک‌

سال‌ جوشیدن‌ بیشه‌

سال‌ خوشیدن‌ کاریز

سال‌ خشکیدن‌ ریشه‌

 

سال‌ جاری‌ سال‌ اشک‌

سال‌ رگبار تگرگ‌

بی‌محل‌ بانگ‌ خروس‌

قاصدک‌ قاصد مرگ‌

 

سال‌ شب‌ یک‌ شب‌ قطبی‌

خالی‌ از بارش‌ مهتاب‌

سال‌ زنگی‌ زنگ‌ گندم‌

سال‌ مرگی‌ مرگ‌ میراب‌

محمّد مستقیمی - راهی

*211* سروش‌ خوش‌ نوا

*211* سروش‌ خوش‌ نوا

 

سروش‌ خوش‌ نوا جای‌ تو خالی‌

صدای‌ آشنا جای‌ تو خالی‌

خروش‌ سینه‌ها جای‌ تو خالی‌

کجا رفتی‌؟ کجا؟ جای‌ تو خالی‌

 

بهاران‌ بود ما را بهمن‌ ای‌ گل‌!

ز باغ‌ ما کشیدی‌ دامن‌ ای‌ گل‌!

شدی‌ با لاله‌ها در گلشن‌ ای‌ گل‌!

گل‌ مهر و وفا جای‌ تو خالی‌

 

پس‌ از تو دردمند بی‌طبیبیم‌

از آن‌ عیسی‌ دمی‌ها بی‌نصیبیم‌

به‌ شهر آشنایی‌ها غریبیم‌

غریب‌ آشنا جای‌ تو خالی‌

 

مبادا دل‌ که‌ غیر از تو گزیند

حرامش‌ باد اگر بی‌ تو نشیند

خزانش‌ باد آن‌ نرگس‌ که‌ بیند

به‌ باغ‌ چشم‌ ما جای‌ تو خالی‌

 

بنال‌ ای‌ دل‌! که‌ دل‌ غم‌ دارد امشب‌

غم‌ صدها محرّم‌ دارد امشب‌

نی‌ غم‌ ساز ماتم‌ دارد امشب‌

نوای‌ شور ما جای‌ تو خالی‌

 

بیا ای‌ دل‌! که‌ داد از غم‌ بگیریم‌

جهان‌ را جمله‌ در ماتم‌ بگیریم‌

دمی‌ جانانه‌ با هم‌ دم‌ بیریم‌

که‌ای‌ روح‌ خدا جای‌ تو خالی‌

محمّد مستقیمی - راهی

*136* دایه‌ی‌ شیشه‌ای‌

*136* دایه‌ی‌ شیشه‌ای‌

 

مادرم‌ مادر خوبم‌

چشم‌ تو چشمه‌ی‌ احساس‌

لب‌ من‌ غنچه‌ی‌ امّید

دست‌ تو دسته‌ گل‌ یاس‌

 

نی‌نی‌ چشم‌ امیدم‌

خفته‌ در حسرت‌ آغوش‌

بغل‌ مادریت‌ را

یاد من‌ کرده‌ فراموش‌

 

مانده‌ در پرده‌ حسرت‌

گوش‌ من‌ بی‌سخن‌ تو

تشنه‌ و سرد و خموش‌ است‌

لب‌ من‌ بی‌ لبن‌ تو

 

من‌ و گهواره‌ی‌ خلوت‌

تو و دیوار جدایی‌

من‌ و قنداق اسارت‌

تو و رویای‌ رهایی‌

 

توی‌ گل‌خونه‌ی‌ الفت‌

گل‌ حسرت‌ گل‌ قالیست‌

پشت‌ پستانک‌ چرمین‌

شیشه‌ از عاطفه‌ خالیست‌

 

دایه‌ی‌ شیشه‌ای‌ من‌

دامن‌ مادریت‌ کو؟

چشمه‌ی‌ شیر تو خشک‌ است‌

روح‌ جان‌پروریت‌ کو؟

 

دایه‌ی‌ شیشه‌ای‌ من‌

من‌ در این‌ خانه‌ غریبم‌

تو که‌ لالایی‌ نداری‌

به‌ عروسک‌ مفریبم‌

 

دایه‌ی‌ شیشه‌ای‌ من‌

بشکند آن‌ دل‌ سنگت‌

مادرم‌ را تو گرفتی‌

ننگ‌ بر دیده‌ی تنگت‌

محمّد مستقیمی - راهی

*457* اتحاد سبز

*457* اتحاد سبز

 

خون ندا، ندای خون شد

اتحاد دل سبز

                        سبزه شد حاصل سبز

آتش در جنگل سبز

                        افتاد و رنگ خون شد

خون ندا، ندای خون شد

سنگ ریای عدالت

                        بشکست پای عدالت

دست خدای عدالت

                        ز آستین ما برون شد

خون ندا، ندای خون شد

دشمنی با آزادی

                        منفوری شیطان‌زادی

عفریتی از بیدادی

                        ظلمت از حد فزون شد

خون ندا، ندای خون شد

با کفر ملک باقی

                                    با ظلم ملک فانی

با ظلم و کفر و خامی

                                    این دیو ذوفنون شد

خون ندا، ندای خون شد

کاخ پوشالی تو

                        طبل تو خالی تو

عرش خیالی تو

                        پوسیده از درون شد

خون ندا، ندای خون شد

خون ندا خروشان

                        جاری به قلب ایران

سیلی شد در خیابان

                        کاخ ستم نگون شد

خون ندا، ندای خون شد

محمد مستقیمی راهی