(18) اشک تمساح
کودکان مژده که این ملک پر از دیوانه است
سنگ و آوار چه بسیار در این ویرانه است
آشنایان قدمی در ره دین باید زد
مفتی شهر ندانم ز چه رو بیگانه است
منعم از میکدهای زاهد خودبین چه کنی
تو ندانی که حرم کورهره میخانه است
کعبتین است حرم تا شده بازیچهی غیر
کعبه گر کعبه نباشد به یقین بتخانه است
ساقیا باده بیاور به شمار صدصد
زاهدانیم و به کف سبحهی ما صد دانه است
بده پیغام بر آن ناصح پیمانه شکن
عهد و پیمان تو در مذهب ما پیمانه است
لاف عقل از چه زنی بیهدهای مرد فقیه
آن که مجنون ره عشق بود فرزانه است
اشک تمساح بود گریهی تزویر و ریا
اشک زاهد به یقین حیله و دام و دانه است
نیستی رهبر مردان طریقت زاهد!
در ره سوختگان اسوهی ما پروانه است
راه پرپیچ خرابات به سر باید رفت
مرد این راه نباشی که رهی مردانه است
باید از قید طبیعت به درآیی راهی!
صید دام است شکاری که اسیر دانه است
محمّد مستقیمی - راهی
(17) ستمآباد
یاران! حکایت دل بیدار بشنوید
عطّارگونه غصّهی بیمار بشنوید
از آه سرد حرف شرربار بشنوید
سرّی ز سینه مخزن اسرار بشنوید
رازی که بین خلق چه بیداد میکند
خلقی که روز و شب همه فریاد میکند
دشمن که روبروست نه جای خطر بود
مکر و فریب و وسوسهاش بیاثر بود
آن سینهای که کینهاش اندر نظر بود
کی باکش از مقابلهی خیر وشر بود
خصم آن بود که کسوت یاران به تن کند
با جلوهی هزار صلای زغن کند
آنان که در لباس اخوّت به نام خلق
در لاف میکنند جهان را به کام خلق
میراثخوار خلق و بادهگساران جام خلق
هیهات و وادریغ ز خشم و ز دام خلق
ای وای من که دشمن ما دوست پرورد
گرگ است و در لباس شبان میش میدرد
شب بوم شوم خویش به بام فلک زدهاست
خشت نفاق و کفر به دیوار شک زدهاست
نیل ریا به جبّه و تحتالحنک زدهاست
رأی نجات خلق به بال ملک زدهاست
باور مدار کاین شب ظلمت سحر شود
دیو سیاهی از حرم ما به در شود
دزدی که شحنه گشته و کارش اذیّت است
فسق و فجور دولتیان بیهویّت است
قانون شرع و عرف برای رعیّت است
خلق از چنین فساد دچار بلیّت است
آری رواست گر که فلک زیر و رو کنیم
سیراب کام خویش ز خون عدو کنیم
مینای قلب درّ یتیمان شکستهاست
بند عطوفت همه یاران گسستهاست
بال غراب باز و پر باز بستهاست
روح بشر در این ستمآباد خستهاست
زنجیر و بندهای اسارت گسستنی است
دیوار این قفس به سهولت شکستنی است
میخانه بسته خانهی تزویر باز شد
پیمان شکستگان ره تقصیر باز شد
دیوارها حصین شد و زنجیر باز شد
بر جان خستگان گذر تیر باز شد
دیوانگان رها شده در بوم و ملک ما
ای کودکان که سنگ به دستید هان! به پا
گر سنگها ببسته و سگها گشادهاند
گر مست از غرور خود و جام بادهاند
گر از دماغ فیل و ز گردن فتادهاند
گر شیشههای عمر به رفها نهادهاند
هم بشکنیم شیشهیشان هم غرورشان
هم واژگون کنیم ز گردون به گورشان
گر زهر جای شهد به ساغر کنیم ما
از اشک دیده کون و مکانتر کنیم ما
گر ملک را خراب سراسر کنیم ما
بر سنگ و خاک بادیه بستر کنیم ما
به زان که داغ ننگ سرافکندگی خوریم
روزی به وجه بردگی و بندگی خوریم
راهی ببند خامه که آتش به نی فتد
مستی ز سر پریده ز تأثیر می فتد
زین قصّهها چه ولوله در ملک ری فتد
از ناقهی تفرعن و تزویر پی فتد
این لالههای رسته به هامون گواه توست
این شور و این شرار ز تأثیر آه توست
محمّد مستقیمی - راهی
(16) کعبهی دلها
طواف کعبهی دلها مسیر کوی تو باشد
بیا که کثرت یاران ز آبروی تو باشد
شب است و چشم امید جهان به صبح سعادت
رخی نمای که عالم به جستوجوی تو باشد
گناه ما نشود پاک جز به چشمهی کوثر
زلال چشمهی کوثر روان به جوی تو باشد
خوشا به حال حبیبی که ماه روی تو بیند
بدا به حالت خصمی که روبروی تو باشد
سبو سبو بزنم باده و خمار بمانم
که تشنهام به شرابی که در سبوی تو باشد
به هر که وصف تو گویم اسیر روی تو گردد
به هر کجا که روم بحث و گفتوگوی تو باشد
حلاوت عسل از شهد گل بود نه ز زنبور
فرشتهخویی انسان ز خلق و خوی تو باشد
بمیرد آن که مسیحادمی بر او ندمیده
حیات دیگر آزادگان ز بوی تو باشد
امید راهی عاشق زیارت مه رویت
نمیرد آن که دلش اندر آرزوی تو باشد
محمّد مستقیمی - راهی