(12) بازیچهی فرد
کلبهی رنج و غم و خانهی درد است این جا
چهرهی غمزدهام چون گل زرد است این جا
یک دمم از جدل و چون و چرا راحت نیست
بهر من خانه چو میدان نبرد است این جا
چون غریبم من و در خانهی خود جایم نیست
خانه ویرانه و ویرانه چه سرد است این جا
گرد غربت به وطن بر سر کس ننشیند
ز آستان تا سر ایوان همه گرد است این جا
کعبتینم من و بازیچهی نرّاد قضا
شکوهای نیست اگر عرصهی نرد است این جا
چون همه ملک زمین موسم سرمای شتاست
کذب محض است اگر موسم ورد است این جا
غاصبان جای شما نیست در این دیر خراب
لانهئ شیر نر و خانهی مرد است این جا
راهیا سنگ جماعت چه زنی بر سینه
جمع را بین همه بازیچهی فرد است این جا
محمّد مستقیمی - راهی
(11) بوریای بیریا
یاران چراغ عدل ندارد سرای ما
سوزد دل کواکب هر شب برای ما
دارم نیاز و نذر به درگاه بینیاز
کز در درآید آن مه مشکلگشای ما
عمریست در امید وصالش به سر کنیم
نفرین و آفرین به دل باوفای ما
کو همرهی که از ره صدق و صفای دل
گامی به راه حق بزند پا به پای ما
هر خرقه و ردا که ببینی ریایی است
بهتر که رهن میکده باشد ردای ما
ما جملگی به پیر خرابات پیرویم
آری به بام میکده زیبد لوای ما
دانم بساط زهد تو ای شیخ باریاست
دانی که بیریاست همین بوریای ما
بینا نشد دو چشم سر از توتیای غیر
روشن شود دو چشم دل از توتیای ما
منّت نهاد داور و اندر طریق عشق
بر رهبری اهل جهان زد قضای ما
خرمهره نیستیم و زر ناب سودهایم
از جوهری بپرس که داند بهای ما
گر در ره حقیقت انسان فدا شویم
در اصل این بقاست بظاهر فنای ما
گر سعی در طواف کعبهی دلها کنی
راهی تو را به مروه کشاند صفای ما
عبرت شود تو را که چو ما ترک سر کنی
گر بشنوی ز اهل دلی ماجرای ما
محمّد مستقیمی - راهی