*147* مفتی و شیخ
گر باده به مینای فلک نیست مرا
گر سیر به دنیای ملک نیست مرا
گر مفتی و شیخ جاهلم مدانند
شادم که به وحدت تو شک نیست مرا
محمّد مستقیمی - راهی
*148* کافر
گر کافرم و مذهب و دین نیست مرا
بر ظنّ تو نه آن و نه این نیست مرا
ای شیخ! مرا نیست هر آن را گویی
شادم که به دین تو یقین نیست مرا
محمّد مستقیمی - راهی
*150* چشم بصیرت
گر چشم بصیرت به غبار است مرا
گر پای مجاهدت به خار است مرا
سویت به سر آیم و ببینم رویت
گر چون منصور سر به دار است مرا
محمّد مستقیمی - راهی
*149* دادرس
گر مرغ همای در قفس نیست مرا
از مال جهان بال مگس نیست مرا
گر جمله وجود داد و فریادم من
شادم که به جز تو دادرس نیست مرا
محمّد مستقیمی - راهی
*152* وعدهی جانانه
میخانه مرا کعبه و بتخانه تو را
زنّار مرا سبحهی صد دانه تو را
زاهد! چه فریبیم به فردوس برین
این وصل مرا وعدهی جانانه تو را
محمّد مستقیمی - راهی
*151* خدا گواهست مرا
خار سخن تو سدّ راهست مرا
راهی که تو رهبری به چاهست مرا
ای شیخ! تو گمرهی و خلقند گواه
من در راه و خدا گواهست مرا
محمّد مستقیمی - راهی
*153* وصل یاران
دل منتظر و چشم به راهست بیا
روز من و دل هر دو سیاهست بیا
دیدار شکستگان و وصل یاران
در مذهب تو گرچه گناهست بیا
محمّد مستقیمی - راهی
*155* راز ره عشق
سر رفت و ز سر هوای دلدار نرفت
حیف از سر ما که بر سر دار نرفت
راز ره عشق را ندانم در چیست
چون مست به سر دوید و هشیار نرفت
محمّد مستقیمی - راهی
*154* لاف
فرزانگیم علّت دیوانگی است
میخانه نشستنم ز بیخانگی است
این دم زدن از عقل گزافست مرا
این لاف که میزنم ز بیگانگی است
محمّد مستقیمی - راهی
*154* لاف
فرزانگیم علّت دیوانگی است
میخانه نشستنم ز بیخانگی است
این دم زدن از عقل گزافست مرا
این لاف که میزنم ز بیگانگی است
محمّد مستقیمی - راهی
*157* مذهب عشق
در بادیهی جنون خبر از غم نیست
مجنون تو را حسرت بیش و کم نیست
ای شیخ! بود دین تو جمع اضداد
در مذهب عشق کفر و دین با هم نیست
محمّد مستقیمی - راهی
*156* دیوانهی تو
منعم به سر کوی تو گردد درویش
بیگانهی تو چگونه سازد با خویش
از بیش و کم جهان ننالم هرگز
دیوانهی تو کم نشناسد از بیش
محمّد مستقیمی - راهی
*159* رنگ و ریا
هر چیز جهان به جای خود گر نیکوست
دشمن ز چه رو نشسته بر مسند دوست
در شیخ ندیدیم به جز رنگ و ریا
از کوزه همان برون تراود که در اوست
محمّد مستقیمی - راهی
*158* شیخ
دیوانهی روی تو سر از پا نشناخت
«مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت«
بر دامن غیر تو زند چنگ امید
یارب! چه کنم شیخ خدا را نشناخت
محمّد مستقیمی - راهی
*162* خاک خرابات
ما راه خرابات به سر میپوییم
حرف از خم و ساغر و ز می میگوییم
هر جا که مزار ما شود بعد از مرگ
از خاک خرابات چو گل میروییم
محمّد مستقیمی - راهی
*161* دولت جاوید
سرچشمهی زندگی چو میباشد می
در ظلمت جاودانه کی باشد کی
خود دولت جاوید همین است که من
باشم می و نی باشد و وی باشد وی
محمّد مستقیمی - راهی
*160* دوزخ
این بندگی ماست که بر غیر خداست
بر غیر خدا بندگی خلق خطاست
در حشر اگر به ما کرامت نکنند
صد دوزخ از این بتر سزاوار به ماست
محمّد مستقیمی - راهی
*164* دلبر ترسا
یک دم ز خیال تو نمیآسایم
ای دلبر نازک بدن ترسایم!
بیترس آیم شبی به کوی تو خمار
این خشکلبان را به لب تر سایم
محمّد مستقیمی - راهی
*163* سودای تو
گر زهر به جای باده در ساغر ماست
گر درد و غم زمانه همبستر ماست
گر بر سر دارها رود سرهامان
شادیم که سودای تو اندر سر ماست
محمّد مستقیمی - راهی
*165* جدل عشق
تو خوش سخن و خوش لب و خوش سیمایی
هر جا که روی تو عاقبت سی مایی
ما در جدل عشق تو تنها هستیم
در پهنهی ناورد تو چون سی مایی
محمّد مستقیمی - راهی
*167* بانگ اناالحق
آنان که ز عشق و معرفت بر دارند
دست از دل و جان در قدمت بردارند
از هر دمشان بانگ اناالحق خیزد
هرچند که منصورصفت بر دارند
محمّد مستقیمی - راهی
*166* افتاده به خاک
ما لشگر یاران تو را سرداریم
افتاده به خاک قدمت سر داریم
ما با دل گرم عازم کوی توایم
سوغات از این سفر دلی سرد آریم
محمّد مستقیمی - راهی
*168* زیبا صنمان
زیبا صنمان داغ چو تابستانند
از تشنهلبان قرار و تاب استانند
ما جان به طبق نهاده عمریست دراز
مهلت ندهد زمانه تا بستانند
محمّد مستقیمی - راهی
*171* یاسین
با وعدهی جنت نتوانی ای شیخ!
ما را به سبیل خود کشانی ای شیخ!
عیسیصفتانیم و خراباتنشین
یاسین تو به گوش خر چه خوانی ای شیخ!
محمّد مستقیمی - راهی
*170* شترسواری
بیهوده سر موعظه داری ای شیخ!
ما نشئهی جام و تو خماری ای شیخ!
تزویر تو روشن است ما را تا چند
با پشت دوتا شترسواری ای شیخ!
محمّد مستقیمی - راهی
*169* شیخ و شاه و شحنه
گر شاه به زر مرا فریبد غم نیست
گر شحنه به زور ره زند باکم نیست
گر شیخ به تزویر کند گمراهم
ایمان به تو هست پس مرا ماتم نیست
محمّد مستقیمی - راهی
*173* نامهسیاه
یارب به نوای نی مستانم بخش
بر درد دل هزاردستانم بخش
من نامهسیاه و تو کریمی یارب!
بر صدق و صفای میپرستانم بخش
محمّد مستقیمی - راهی
*172* خراباتنشین
ما بادهکشانیم و خراباتنشین
مظلوم زمانهایم در روی زمین
گر وعدهی حق سیادت ماست ولی
تا دور به ما رسد نگون گشته نگین
محمّد مستقیمی - راهی
*175* طبع ناموزون
گفتم دل و چشم من تو دانی چون است
گفتی که یکی خون و یکی جیحون است
در نظم چو قامتت قیامت گفتم
گفتی چه کنم طبع تو ناموزون است
محمّد مستقیمی - راهی
*174* بیصبر و قرار
گفتم چشمت گفت خمارش بنگر
گفتم زلفت گفت چو مارش بنگر
گفتم دل عاشقان رویت گفتا
کمحوصله بیصبر و قرارش بنگر
محمّد مستقیمی - راهی
*178* بادیهی عشق
در بادیهی عشق چو مجنون رفتن
بیگانه شدن ز خویش و بیرون رفتن
تنها ره توفیق همین است همین
از خاک برون آمده در خون رفتن
محمّد مستقیمی - راهی
*177* صیّادان
شیخ و شه و شاب وشحنه در روی زمین
صیّادانند جمله ما را به کمین
یارب! تو به ما گذار شرّ شیطان
ما را برهان ز شرّ هم آن و هم این
محمّد مستقیمی - راهی
*176* جهانی
گفتم صنما نشان کوی تو کجاست
گفتا چو جهانیم سؤال تو خطاست
گفتم ز جهانیان بود نام و نشان
گفتا که مرا نشان جهان نام خداست
محمّد مستقیمی - راهی
*180* خانه خاک
ای آن که اسیر خاک هستی برخیز!
گر زاهد و گر بادهپرستی برخیز
از عرش تو را ز فرش فریاد زنند
در خانه خاک چون نشستی برخیز
محمّد مستقیمی - راهی
*179* قیاس بیربط
باشد حرکت جوهر خلقت به یقین
ثابتقدمی مجوی بر روی زمین
هر چند که این قیاس بیربط خطاست
خلقت که چنان بود خلایق که چنین
محمّد مستقیمی - راهی
*182* از خاک تا افلاک
ما در ره معشوق ز جان درگذریم
جان را چه بهاست از جهان درگذریم
از خاک جدا گشته به افلاک شویم
بیصبر چو تیر از کمان درگذریم
محمّد مستقیمی - راهی
*181* از فرش تا عرش
از قید طبیعت چو برستی خوش باش
گر زاهد و گر بادهپرستی خوش باش
در خاک بماند آن که در خاک بماند
از فرش چو بر عرش نشستی خوش باش
محمّد مستقیمی - راهی
*185* پیرانهسر
آرامش من ز غایت بیخبریست
در لانه نشستنم ز بیبال و پریست
عصیان چو نمیکنم ز تقوایم نیست
عابد شدنم نیز ز پیرانهسریست
محمّد مستقیمی - راهی
*184* گریز از خویش
گر پای بدی ز خویش بگریختمی
گر سر بودی به دار آویختمی
گر دل بودی به پای جان باختمی
گر جان بودی به پای دل ریختمی
محمّد مستقیمی - راهی
*183* حدیث شب
ما شبزدگان حدیث شب میدانیم
بیمارانیم و رنج تب میدانیم
هر چند همیشه زار و گریان بودیم
زیبایی خنده را به لب میدانیم
محمّد مستقیمی - راهی
*187* ای ناخلف
رضوان بفروختیم بر گندم خال
زاهد پی وعده رفت و ما در پی حال
ماییم ز ابناء خلف آدم را
ای ناخلف کجرو کجخواب و خیال!
محمّد مستقیمی - راهی
*186* عقرب
افسانهی زندگی شبی بیش نبود
زاییدهی هذیان تبی بیش نبود
بس خوب شناختم بنیآدم را
در خصلت و فطرت عقربی بیش نبود
محمّد مستقیمی - راهی
*189* گوسالهتراش دهر
تلخی سکوت شور ما را دزدید
یلدای همیشه نور ما را دزدید
گوسالهتراش دهر با حیله و جهل
موسای کلیم طور ما را دزدید
محمّد مستقیمی - راهی
*188* بذر نفاق
زان روز که سرنوشت ما بنوشتی
یارب! به سیاهی و بدی و زشتی
کینخواهی و کینجویی ما نیز ز توست
این بذر نفاق را تو در ما کشتی
محمّد مستقیمی - راهی
*147* مفتی و شیخ
گر باده به مینای فلک نیست مرا
گر سیر به دنیای ملک نیست مرا
گر مفتی و شیخ جاهلم مدانند
شادم که به وحدت تو شک نیست مرا
محمّد مستقیمی - راهی
*192* معلّم
از دولت نام توست آوازهی علم
از رشتهی جان توست شیرازهی علم
در وصف بزرگی تو حیران ماندیم
بهتر که بگوییم به اندازهی علم
محمّد مستقیمی - راهی
*191* باغ هزار گل
خورشید شرف به شام تار آوردیم
در موسم برد ورد بار آوردیم
خواندیم ترانهی رهایی از شوق
در باغ هزار گل هزار آوردیم
محمّد مستقیمی - راهی
*190* پیغمبر صبح
سوسوی تجلّی آمد از اختر صبح
خورشید یقین دمید در باور صبح
با سورهی نور از دل تاریکی
بر چشم زمان نشست پیغمبر صبح
محمّد مستقیمی - راهی
*193* معلّم
روشن ز کلامت ای معلّم دل ماست
با مهر تو آمیخته آب و گل ماست
هر مشکلی از همّت تو آسان شد
جز قدر تو داشتن که این مشکل ماست
محمّد مستقیمی - راهی