*537* صخره
از آن صخره ی داغ و برهنه
پایین که بیایی
دستانت نرمای سبزه ها را می بوسد
و لبهایت خنکای چشمه را
همین جا
زیر همین صخره
محمد مستقیمی – راهی
*536* قول بده دیگه جیم نشی
از وقتی رفتی از چشام
شبا تو خوابت میبینم
رفتی شدی یه خاطره
مثل سرابت میبینم
از اون دورا پیدا میشی
دل میدی و دل میبری
وقتی میام بگیرمت
مثل پرنده میپری
قول داده بودی بمونی
رفتی تا همبازیم نشی
حالا بیا و قول بده
تو خوابا دیگه جیم نشی
یه تکدرختی تو کویر
میخوام تو سایهت بیشینم
دلم میخواد خورشیدِتو
ازلای برگات ببینم
تو پنجههای آفتابیت
دلم میخواد لونه کنم
سر بذاری تو دومنم
تاموهاتو شونه کنم
باز چشامو هم می ذارم
شایدتو رؤیاهام بیای
تو بیداری نیسی باهام
شاید تو خواب باهام بیای
قول داده بودی بمونی
رفتی تا همبازیم نشی
حالا بیا و قول بده
تو خوابا دیگه جیم نشی
محمد مستقیمی – راهی
*535* ستارههای باحیا
تو آسمون شهر من شبها ستاره بارونه
هر کی بخواد از اون ستارهها بچینه میتونه
یکی از اون ستارههای روشنش مال منه
یه چشمه که شب تا سحر ففط به دمبال منه
ستارههای باحیا روزا تو خونه میمونن
تو تاریکی بیرون میان تا عشقشونا ببینن
محمد مستقیمی – راهی
*534* همسایهی غم
سالی که گذشت یار غم بودم
یک سال که زیر بار غم بودم
همسایه من نبودی امّا من
همسایه بیقرار غم بودم
محمد مستقیمی – راهی
*533* زمستون
بهار سرماشه انگار داره میلرزه هراسونه
میخواد پیدا بشه امّا نمیتونه نمیتونه
بهار افسرده، تابستون خفه، پاییز پژمرده
در این جا سال یک فصله زمستونه زمستونه
خزون جارو زده دشت و در و صحرا و جنگل را
اگه سبزی جا مونده از بهاران توی گلدونه
به هر جا هر طرف نرده قرق قانون شبگرده
اگه فانوس پیدا نیس توی خونه به زندونه
صدایی جز صدای قارقاری از کلاغی نیس
هوا سرده، خیابون یخ زده، تاریک و لغزونه
عبوری نیس در کوران و جیغ بوف کوری نیس
سگ ولگرد تنها عابر توی خیابونه
سه قطره خون به روی برف در بنبست ماسیده
که تنها یادگار داش آکل اون مرد میدونه
صدای تخمه خوردن نیس زیر کرسی یلدا
صدایی گر شنیدی تق تق سرما و دندونه
صداها در سکوت وهم انگیز سحرگاهان
صفیر گولهها از جوخههای تیربارونه
من و چشم انتظاری تا همیشه سرنوشت این بود
شبم انگار بی پایانه این شب بی خروسخونه
محمد مستقیمی – راهی
*532* اتومبیل ضد گلوله
اکر هم بیاید
در این دیجور
سیاهپوش
با اتومبیل شیشه دودی مشکی
چراغ خاموش
کسی او را نمی بیند
انگار که نیامده است
محمد مستقیمی – راهی
*529* انتخابات
توی صندوق بیا تخمی بکاریم
دلی از این عزاها در بیاریم
عزیزان انتخابات اینه معنیش
وکیلان را توی صندوق بذاریم
محمد مستقیمی – راهی
*528* ایران من
از صخره ها بالا برو ای یار هم پیمان من
از قله ها تا دشت ها سرتاسر ایران من
محمد مستقیمی – راهی
*527* چوپانان
پر ستاره در شبها آسمان چوپانان
روشنی بیاموز از روشنان چوپانان
جای شکر بود آنک آن که خوب میدانست
جای خواب اشتر را ساربان چوپانان
عصر و نم نم باران آفتاب رنگافشان
خیمه میزد آن رنگین بر کمان چوپانان
از سپیدهی هر روز تا غروب سرخ دشت
پاس سبز را میداشت دشتبان چوپانان
ظهرهای تابستان آبپاشی پنهان
بازی پسرها با دختران چوپانان
سایهی درختان را پا در آب جو بنشین
دل رها کن از غم در سایهبان چوپانان
ظهرها که در خوابند زیر بادگیر آرام
خستگان پدرها با مادران چوپانان
وه خوش است خوابیدن پشت بام تابستان
صد ستاره چیدن بر نردبان چوپانان
هان کجاست بازیها، الّه و تی و بالا
خطکشو، قایمبو با کودکان چوپانان
روزهای نوروزی بیست و یک، پوکر یا قام
بود بازی پیر و هم جوان چوپانان
سیر آسمان در شب دور از اضطراب و تب
در خیال رفتن تا کهکشان چوپانان
یاد خاطراتی خوش پرسه میزنم اینک
کوچه و در و دشت و بوستان چوپانان
پرسه میزنم اینک تا مگر بیابم باز
عشق نوجوانی را در میان چوپانان
پرسه میزنم اینک تا که بشنوم شاید
داستان عشقم را از زبان چوپانان
تا مگر ببینم باز چهرهی نگارم را
در نمای رخسار نوجوان چوپانان
زندهام بر این امید تا شوم دو روزی باز
روزهای نوروزی میهمان چوپانان
غافل از حقیقت من این که نیست دیگر نیست
میزبانی از فرزند در توان چوپانان
آرزوی من این است روزهای پایان را
مانم و بمیرم در خاکدان چوپانان
خوب خوب میدانم بر من است بایسته
این که سر بسایم بر آستان چوپانان
در بهار روییدم در بهار بالیدم
اینک اشک می بارم بر خزان چوپانان
خواهش از خدایم این پس تو هم بگو آمین
باد جاودان هم نام هم نشان چوپانان!
این قصیده در یاد زادگاه من یعنی
قلب این عبارت بود «اصفهان چوپانان»
محمد مستقیمی – راهی
*526* دار
یکدل بودم هجرت از این بیشه کنم
در غربت باغ دیگران ریشه کنم
در تاکستان ماندم و بر دار شدم
بر دار شدم که اشک در شیشه کنم
محمد مستقیمی – راهی
*525* شیشهگری
گفتند مرا ز عشق اندیشه کنم
کوهکن نشوم گریز از تیشه کنم
در راستهی کوزهگران افتادم
قسمت بودم شیشهگری پیشه کنم
محمد مستقیمی – راهی
*524* تولّد
گمانه بود ز تاثیر گندم آمدهام
که علم گفت که از جدِّ بادُم آمدهام
ندای لعنت و تکفیر شد بلند از رُم
چنان که باور من شد که از رُم آمدهام
تعصّب پدرم چون منارهای برخاست
به زور گشت یقینم که از قم آمدهام
و رفت هستی من در نزاع گم گردد
و یاد من برود با تفاهم آمدهام
شبی برای تغزّل دو تن به هم پیجید
و چند شب پس از آن با تبسّم آمدهام
محمد مستقیمی – راهی
*523* بگم یا نه
یک قصه کنم با تو افسانه بگم یا نه
افسانهی یک گل با پروانه بگم یا نه
یک تخت و دو تا بالش لبهای پر از خواهش
آغوش دو تن سرکش افسانه بگم یا نه
دلسوزی آتش را از عشق جهنمزا
از آتش و سوزش با دیوانه بگم یا نه
از ماحصل هستی از عاشقی و مستی
از عهد الستی با پیمانه بگم یا نه
از غنچهی نورسته خندیدن یک پسته
رقصیدن یک دسته در یانه بگم یا نه
از عشق تو ویرانگر در سینهی غم پرور
گنجینهی پنهان در ویرانه بگم یا نه
از قایق و پاروها از کشتی و جاشوها
از کوچ پرستوها از لانه بگم یا نه
از عقده که میگندد از بغض که میبندد
از گریه که میخندد بر شانه بگم یا نه
از مخمل آن گیسو خوابیده به دوش او
در آینه مو بر مو چون شانه بگم یا نه
ای عاشق بیپروا ای غیرتی بیجا
زیبایی او را با بیگانه بگم یا نه؟
محمد مستقیمی – راهی
*521* بازی بگیر بگیر
دل تو دلم نبود نبود
روزی که پروازی شدم
اون روزی که با جوجهها
تو کوچه همبازی شدم
پر که زدم تو آسمون
دلم تو سینه می تپید
تالاپ تولوپ تالاپ تولوپ
هر کی صداشو میشنید
آسمون پرواز من
تا بینهایت خالی بود
تو دل جوجه کفترا
خوشحالی بود خوشحالی بود
سرامون گرم بازی بود
که اومد اون کرکس پیر
همبازیهامونو گرفت
با بازی بگیر بگیر
محمد مستقیمی – راهی
*520* مرگ
مرا در وعدهگاه خویش کاشتی
دو دل کردی میان قهر و آشتی
اگر مرگت بنامم نیست اغراق
که مثل مرگ تنهایم گذاشتی
محمد مستقیمی – راهی
*519* بابا
بابای عزیز دوری از ما کردی
با خاک نشستهای که با ما سردی
زود است هنوز این که احساس کنم
با رفتن خود چه بر سرم آوردی
محمد مستقیمی – راهی
*518* بهار آمد و رفت
نصیب من نشد از باغ لبهای تو آلویی
و ایضاً از ترنجستان اندام تو لیمویی
بهاران بارها آمد بهاران بارها بگذشت
و نفرستادی ای گل بر مشام جان من بویی
چنان مویت شدم باریک در هجران گیسویت
به دست من نیفتاد از شکنج زلف تو مویی
بگو تا عاشقان پاس وفا از من بیاموزند
ندادم دل پس از عشق تو دیگر بر سمنرویی
منم در حسرت کندوی لبهای تو سرگردان
چنان زنبور بیگانه ز کندویی به کندویی
تو را از دست دادم حق من این بود میدانم
به راه عشق هرگز کس ندید از من تکاپویی
محمد مستقیمی – راهی
*517* گیر
ماههاست که میآید
هرروز
تنها
و مینشیند روی من
در این گوشه ی دنج پارک
و مرور میکند
آن روز را
که با او آمد
امروز
بیش از آمدنش
گیر دادم آنقدر
به زنجیر موتور سیکلت
تا آن مزاحم
برای رهایی مرکبش
شکست
نیمه خالی مرا...
محمد مستقیمی – راهی