*518* بهار آمد و رفت
نصیب من نشد از باغ لبهای تو آلویی
و ایضاً از ترنجستان اندام تو لیمویی
بهاران بارها آمد بهاران بارها بگذشت
و نفرستادی ای گل بر مشام جان من بویی
چنان مویت شدم باریک در هجران گیسویت
به دست من نیفتاد از شکنج زلف تو مویی
بگو تا عاشقان پاس وفا از من بیاموزند
ندادم دل پس از عشق تو دیگر بر سمنرویی
منم در حسرت کندوی لبهای تو سرگردان
چنان زنبور بیگانه ز کندویی به کندویی
تو را از دست دادم حق من این بود میدانم
به راه عشق هرگز کس ندید از من تکاپویی
محمد مستقیمی – راهی