*225* لنگر زمان
فریاد که لنگر زمان رفت!
بیداد که داد از جهان رفت!
آوخ ز صفای آفرینش
آن سبز که بود جان جان رفت!
آیینهی باغ را شکستند
فانوس چراغ را شکستند
پرنشئه ایاغ را شکستند
آگاهی و عشق توامان رفت
شعرتر و روح آبشاران
خون میو جوشش بهاران
شور نی و نغمهی هزاران
رنگ گل و بوی بوستان رفت
تا کوفه گرفت رنگ ماتم
بر مکّه وزید هالهی غم
زین فاجعه ریخت آب زمزم
از قامت کعبه طیلسان رفت
محمّد مستقیمی - راهی