*469* شکایت
مردم از خلق
شکایت به خدا میبرند
من از خدا شکایت دارم
به کجا ببرم؟
محمد مستقیمی – راهی
*468* او
دیروز
برای فرار از خویش
به پیاله فروشی رفتم
امروز
او را با خود آوردم
محمد مستقیمی – راهی
*467* آیش
دهقان پیر
به بهانهی آیش
هیچ نکاشت
علفهای هرز
مزرعه را پس گرفتند
محمد مستقیمی – راهی
*467* آیش
دهقان پیر
به بهانهی آیش
هیچ نکاشت
علفهای هرز
مزرعه را پس گرفتند
محمد مستقیمی – راهی
*465* گرگ و میش
پگاه دروغ دیر بایید
گرگ و میش به درازا کشید
گرگها آنقدر در پوستین میش ماندند
که پوستشان شد
دیگر چوپان دروغگو هم آنها را نمیشناسد
و میشها از خودشان هم میترسند
محمد مستقیمی – راهی
*463* راهیان
(آخرین ویرایش)
عاشقان ایستاده میمیرند
عاشقان ایستاده میمیرند
جان به کف برنهاده میمیرند
سینهسرخان در این تب هجرت
بیگمان پرگشاده میمیرند
در وسیع سپید آزادی
آهوان بیقلاده میمیرند
عارفان حرای حرّیّت
بر مراد اراده میمیرند
عهد محراب با علی دارند
خونچکان از چکاده میمیرند
چه شتابان به رجعت سرخند
که تو گویی نزاده میمیرند
غمسواران سواره میمانند
مستمندان پیاده میمیرند
نورجویان هماره در سفرند
راهیان روی جاده میمیرند
نه نه تنها بر آستانه دوست
بر زمین اوفتاده میمیرند
اشتیاق وصال را نازم
که در آن جان نداده میمیرند
روز میلاد و مرگ یکسانند
ساده زادند و ساده میمیرند
در صف انتظار تا به ابد
عاشقان ایستاده میمیرند
محمد مستقیمی – راهی
*462* شمارش معکوس
نکند این شمارش معکوس
نفسهای زادگاه من است
که در ماراتون ماندن
به شماره افتاده است
و میکوشد تا قهرمان بماند
نکند این شمارش معکوس
ضربانهای قلب زادگاه من است
که در مبارزه با مرگ
به تپش افتاده است
و میکوشد تا زنده بماند
###
نه
این شمارش معکوس
شمارش پرتاب سفینهایست
که مرا میبرد
به زادگاهم
تا اهدا کنم
خونی را
که در رگهایم به ودیعت نهاده است
سالها پیش
برای روز مباد!
نه
این شمارش معکوس
شمارش پرتاب سفینهایست
که مرا میبرد
به زادگاهم
تا کف بزنم
دویدنش را
و به شادمانی برخیزم
قهرمانیش را
محمد مستقیمی – راهی
*461* درخت سبز ایران
من درختم سبزِ سبز اسطوره دارد ریشه در من
سایهگستر بر کویر و دشتِ لوت و دشتِ ارژن
ریشه در آبِ خزر، در آبِ اروند آبِ هامون
میستیزم پنجهها در پنجهی ابرِ سترون
شاخههایم غرقِ فروردین و لبریز از بهاران
جَسته از سوزِ زمستان، رَسته از سرمایِ بهمن
برگهایم مَزدِیَسنا، خوشهها آیاتِ قرآن
ترکهها شمشیرِ مولا، کُندهها گُرزِ تهمتن
شاخهها، سرشاخهها، تا انتهای تیرِ آرش
آتشِ زرتشت هم از هیمهیِ من گشته روشن
در پناهم هر بهاران، میشکوفد تازه و تر
نرگس و یأس و بنفشه، سوسن و نسرین و لادن
بر فرازم جای دارد لانهیِ ققنوس و سیمرغ
سار و بلدرچین و قمری در فرودم کرده میهن
باید از سرما و توفان، در امان ماند همیشه
این درختِ سبزِ ایران، در حمایت از تو و من
محمد مستقیمی - راهی
*456* آتشفشان
برمیتابند
دهان بستهی آتشفشان را
گدازههای سرد شدهی بیرون
از باران گهان
برنمیتابند
دهان بستهی آتشفشان را
گدازههای ملتهب درون
از انفجار ناگهان
محمد مستقیمی – راهی