(15) زادهی رنج
آیید شبی بر در میخانه بگرییم
تا بر در میخانه غریبانه بگرییم
ما زادهی رنجیم و به پامان همه زنجیر
بر گرد هم آییم و اسیرانه بگرییم
چون سنگ نباشیم که بر کاخ بخندیم
ما گنج گرانیم به ویرانه بگرییم
عالم همه تبدار و گرفتار به هذیان
بر بستر بیمار طبیبانه بگرییم
هر کس به سرایی شد و خندان به درآمد
از دیر برون آمده مستانه بگرییم
بر گریهی ما گرچه سفیهانه بخندند
بر قهقههشان نیز حکیمانه بگرییم
همبزم اسیران شده چون شمع بسوزیم
چون شمع به مرگ خود و پروانه بگرییم
در مرتبهی عشق خود و غیر ندارد
ما ابرصفت بر خود و بیگانه بگرییم
بین کعبه اسیر است و طوافش به اسیریست
بر خانهخدا نی به خود و خانه بگرییم
ترسم که ز بار غم دنیای اسیری
چون خم شده لبریز و چو پیمانه بگرییم
ساقی بده جامی بنشین در بر راهی
تا بهر دل عاقل و دیوانه بگرییم
محمّد مستقیمی - راهی