(34) خون رزان
ساقی شراب تشنهلبان ریزهریزه ریز
بر جام ما ز خون رزان ریزهریزه ریز
آتش به جان ز جام میی ذرّهذرّه زن
از عمر ما به ظرف زمان ریزهریزه ریز
گر یار ما ز خلوت ما رفتهرفته رفت
درد فراق را به روان ریزهریزه ریز
جورش ز جمع دلشدگان پشتهپشته کشت
مهرش به جان نازکشان ریزهریزه ریز
دریای اشک غمزدگان قطرهقطره نیست
اشکی به خاک بادهکشان ریزهریزه ریز
کفر زمانه مذهب ما خردهخرده خورد
بذر یقین به باغ گمان ریزهریزه ریز
از تیغ کینه سینهی ما شرحهشرحه شد
خاکی به چشم خیرهسران ریزهریزه ریز
زنجیر پای خلوتیان دانهدانه دان
خوابی به چشم شبزدگان ریزهریزه ریز
راهی! سمند دشت سخن تازهتازه تاز
برگی به ره چو باد خزان ریزهریزه ریز
محمّد مستقیمی - راهی