(39) زندانی خویش
ای شبزدگان از چه خمیرید و خمارید
در دایرهی خویش مدیرید و مدارید
زندانی خویشید از این روی پریشید
در خویش بمانید حصیرید و حصارید
این محفل منفور شما سرد و سیاه است
بهتر ننشینید بخیزید و خز آرید
گر دیده بپوشید ز خوب و بد دنیا
بیهوده چو بودید نه تیرید و نه تارید
گر وقت بدزدید ر خود رخت بدزدید
غافل ز خدایید ضریرید و ضرارید
در خاک بمانید اسفناک بمیرید
از خاک برآیید منیرید و منارید
در عالم موجود اگر سود ندارید
در عالم ایجاد مشیرید و مشارید
از قید من و ما چو رهیدید حدیدید
در دیدهی احرار حریرید و حرارید
در گوشه نشستید و دل ما بشکستید
در گوشه بمانید نفیرید و نفارید
هر چند کبیرید اگر رام مرامید
راهی چو ندارید صغیرید و صغارید
محمّد مستقیمی - راهی