(42) کین هزار ساله
جام تو داد ساقیا دولت جم حوالهام
از میشوق پر نگر دیدهی چون پیالهام
دامن شیخ میکشد جام و دل شکستهام
روز قضا و داوری این سند این قبالهام
مهر هزار ماهرو کینه ز دل نمیبرد
پینه به سینه زد همی کین هزار سالهام
از بر من همیرمد صید بتان همیشود
مرغک توی سینهام این دلک غزالهام
من ز حرم گریختم میکشیم به خانقه
خویش ز چه برآمدم از چه کنی به چالهام
طاق فلک نگون شود نالهی من چو بشنود
طعنه به نای و نی زند این بم و زیر نالهام
غنچه بدم به گل شدم غوره بدم به مل شدم
هان بنگر کمال من حاصل استحالهام
بنفشهآم زودرسم مست خمار نرگسم
جمله زبان چو سوسنم داغ به دل چو لالهام
راهی شیرینسخنم طوطی شکّرشکنم
قند مکرّر است این قال من و مقالهام
محمّد مستقیمی - راهی