*71* سنگلاخ فتنه
غمزهی معشوق تا در کار شد
چشم ناز خفتگان بیدار شد
تا که شور عشق در سرها فتاد
سر به روی دوشها سربار شد
کهنه شد افسانهی منصور و دار
بس که منصور این زمان بر دار شد
سنگلاخ فتنه پیش عاشقان
تا به آغوش هدف هموار شد
اشک را آوارگی سیلاب کرد
کاخها بر کاخیان آوار شد
این ظفر در گفت و در پندار بود
سالیان گفتارها کردار شد
قوم ما تا درس عاشورا گرفت
عالمی را اسوهی ایثار شد
خامه بشکن راهیا! خامی مگر
گیرم اشعارت دوصد طومار شد
پیش هر تک مصرع دیوان خون
بایدت شرمنده از اشعار شد
محمّد مستقیمی - راهی