*72* سحاب شک
سحاب شک به دشت باورم آرام میبارد
به دنیایی که از بام و درش اصنام میبارد
من از ناباوری از کاروان واماندهام ور نه
درای دعوتم از هر در و هر بام میبارد
مرا رسوایی واماندن از خیل شهادتانست
سرشکم تا بشوید ننگ را از نام میبارد
شب دیرین با ظلمت قرین ما چراغانست
که قندیل هزاران لاله بر هر شام میبارد
زهازه بر هبوط این ملایک پر کبوترها
که از هر شهپر خونبارشان پیغام میبارد
همین بس امّتی را کز رشادتهای طفلانش
مدام از هر طرف بر دشمنان سرسام میبارد
شرر اینگونه باید خرمن مکر جهانی را
که از هر دانهی هر خوشهاش صد دام میبارد
هزاران کورهی پرتاب میباید تو را راهی!
شکر از خامهات میبارد امّا خام میبارد
محمّد مستقیمی - راهی