*75* مرغ بیهنگام
آمدم تا در کنارت لحظهای آرام گیرم
توشهی پرخوشه بهر رحلت فرجام گیرم
آمدم تا در خراباتت کویر تشنگی را
جرعهی دردی بنوشانم ز دستت جام گیرم
آمدم با سینهی مجروحی از صد نیش وجدان
جامهی تسکین مگر بر پیکر آلام گیرم
آمدم تا زردرویی را خجل گردانم از خود
سرخرویی را ز خاک و خون و آتش وام گیرم
آمدم تا تن بشویم در میان زمزم خون
زایر دل را مگر در جامهی احرام گیرم
آمدم تا توتیای چشم دل گیرم ز خاکت
چشم بینایی مگر بی پردهی ابهام گیرم
آمدم در شهر خرّم شهر خون شهر شهادت
تا سراغی از شهادت شاهد گمنام گیرم
آمدم تا در خلیج خون بشویم لوح دل را
درس عشق از اوستاد مکتب اسلام گیرم
آمدم در مهبط پاک ملکخویان به صد شوق
عصمت مضمون شعرم را مگر الهام گیرم
میروم زین پس بیارایم سخن را با پیامت
دفترم را سربسر در واژهی پیغام گیرم
راهیم با عندلیب شعر پاکم تا در این باغ
فرصت آواز از هر مرغ بیهنگام گیرم
محمّد مستقیمی - راهی