*99* همخون کاریز
چشمهسارم از زلال اشک لبریز است
در تب زایندگی همخون کاریز است
در هوای بیهوایی رویشی دارم
مزرع پاک تنم بیهرزه جالیز است
خرمنی پربار دارد دشت دامانم
در سر حاصلدرودن داس غم تیز است
خرمنم را منّت بوجار بر سر نیست
دست در زانو مرا غربال غمبیز است
دشتم از پیوسته باران بهار اشک
باصفا سرسبز روحافزا دلانگیز است
تاک شعرم چنگ مییازد به هر مضمون
زیر آلاچیق هر دل خوشهآویز است
ابر طبعم تاسرشک درد میبارد
تا خیالستان شعر من غزلخیز است
فصل فصل دفترم شاداب میماند
آن که این جا ره ندارد فصل پاییز است
محمّد مستقیمی - راهی