*108* شاخهی زیتون
سر به دار عشق میساید سر مجنون ما
در بیابان زمان جاریست رود خون ما
تا صفای اشک دارد آسمان دیدگان
جز بهار لاله فصلی نیست در هامون ما
"خنگ ما را تا میان" بگرفته سیل اشک شوق
در هوای دوست طغیان میکند جیحون ما
از خم تن ما به سرجوشی رها گردیدهایم
یک جهان خمخانه میگنجد در افلاطون ما
نوشداروییم ما بر درد جان خستگان
پور سینا هم شفا دیدهاست در قانون ما
چنگ ما را زخمهی تاریخ میزان کردهاست
شور بیداریست در گلنغمهی موزون ما
غافلان خفته را بیداری از فریاد ماست
شعله در افسردگیها میزند کانون ما
کورهی پرتاب جنگ از هیمهدان دیگریست
قامت فریاد دارد شاخهی زیتون ما
قصّهی ایثار ما پیچیده در گوش زمان
اژدهای جنگ زین افسانه شد افسون ما
چامهی پرشور مضمونآفرینان زندهباد
مرد اگر در تگنای قافیت مضمون ما
محمّد مستقیمی - راهی