*118* خاکطبعی
طلوع دولت بیدار بختیاران است
پگاه روشن شبهای روزگاران است
درون پردهی شب مرغ انتظار سحر
قراربخش شبآهنگ بیقراران است
اگرچه قصّهی یلدا دراز افتادهاست
شب امید چراغان ز چشم یاران است
هلا غزال سحر! نافهی امید بیار
که گرگ و میش پگاه امیدواران است
بیا که چهرهی خاکستری خرمن شب
ز برق آتش اردوی شبشکاران است
بیا که رایت منصور حق بر اوج ظفر
به دست همّت و ایثار سر به داران است
کنون که پای ارادت رکاب شوق زدهاست
کنون که زین شرف منزل سواران است
کنون که پیکر شیطانک فریب و دغل
به دست حادثه آماج سنگساران است
کنون که دلقک عیش و نشاط شیطانی
به کنج خانهی ماتم ز سوگواران است
در انتظار تو ای پیر جاودانهی عشق!
فضای میکده پرشور از خماران است
بیا و صافی درمان به ساغر ما ریز
که درد درد به مینای میگساران است
بیا که چشمهی جوشان اشک مشتاقان
روان ز دیده به دامان چو آبشاران است
ز مرز فصل گذشتهاست دشت لالهی ما
بیا بیا که ز مهر تو دی بهاران است
دماغ باغ معطّر شد از شمیم بهار
چراغ راغ منوّر ز لالهزاران است
بهار را به تماشا ستادهایم ای جان!
بیا که مقدم پاکت شکوفهباران است
بیا که باغ ز هجران رویت ای گل ناز!
سرای حزن ز غمنالهی هزاران است
حریم مدح تو را ای عصارهی هستی
همین بس است که طبعم ز پاسداران اسن
ز خاکطبعی و این برگ سبز مدحت تو
مسلّم است که راهی ز خاکساران است
محمّد مستقیمی - راهی