*125* کویر
آن جا که آسمان و زمین را خویشاوندی ایست
نزدیک نزدیک نزدیک
هردو تهیدستند
آن از بارش و این از رویش
آن جا آسمان به زمین نزدیک است
آن جا که آب را معنای دیگریست
با حرمتی والا
که باید آن را قسمت کرد
و کسی آب دیگری را نمیریزد
آن جا که نه تنها آسمان
کوزهها حتّی
نم پس نمیدهند
و کسی آب را گل نمیکند
تا ماهی بگیرد
آن جا آب موج نمیزند
که مهربانی جاریست
دوستی موّاج است
و کسی آب به آسیاب دشمن نمیریزد
آن جا که یکرنگی
و گاح بیرنگی است
که همه جا به چشم میخورد
آن جا دیگر حنای سراب هم رنگ ندارد
و نمیتواند فریفت
آن جا عطش را به خوبی میتوان سرود
و جز خستگی نمیتوان درود
آن جا که بیدغدغه میتوان آسود
در زیر سایهبان دستهای خدا
و میتوان نوشید
جرعهای از خنکای آرامش را
از قمقهی شب
در پایان تلاش هر روزه
که شب مهربان است
زیباست
پرستاره است
آن قدر که همه میتوانند ستاره داشته باشند
آن جا که آسمان گرفته نیست
و خاکستری نمیشود
آن جا کسی چتر به دست نمیگیرد
و دستانش آزاد است
برای دست دادن
برای احوالپرسی
آن جا درد است و رنج
درد تهیدستی که بیدرمان است
و رنج تلاش بیپایان
و زخم است و زخم
زخم همیشهی تاریخ
که کسی بر آن نمک هم نمیپاشد
آن جا که مردمان آفتابسوخته دارد
مردمانی همیشه تشنه
همیشه جویا
همیشه یابنده
همیشه بنده
که از خورشیدش گرمترند
آن جا که سپیدی را حتّی خاک هم میفهمد
آن حا که نمک را رویشی است
و نان و نمک را ارج مینهد
قسم میخورد
و پایبند است
آن جا آب هم انسان را نمکگیر میکند
آن جا عشق است و عشق
شور است و شور
و کسی نمکدان را نمیشکند
آن جا که جادهها تو را نمیبرند
به آن کجا که میخواهند
که خود میروی
با شناخت...
آن جا آب فاضل است
و فاضلاب نیست
بیهودگی نیست
زباله نیست
که حتّی لاستیک فرسوهی یک اتومبیل
نشانهایست
که راه را گم نکنند
آن جا را اگر تکدرختی است
تنها یک سوهی خوب عکاسی
یا یک مضمون شعر نیست
که دلیل راهست گمراهان را
و دخیل نیاز است نیازمندان را
و امید آب است تشنگان را
و سایهی مرحمتی است خستگان را...
آن جا پرندهای اگر دیدی نمیماند
که چلچلهایست مهاجر که میگریزد
و هجرت کلمهایست آشنای همه
که چشیدهاند
یا میچشند
آن جا خدا را میتوان دید
در پیشانی سوختهی مردم
در هرم موّاج خاک تفتیده
در بیکران سپید نمکزار
در خلقت طاقتزای یک بیابانگرد...
آن جا خدا را میتوان شنید
در صفیر سوخهی باد وحشی
در سکوت همیشه خاموش صحرا
در همهمهی وحشتافزای تنهایی
در آواز زنجرهای که همه شب میخواند
و در خروش رودخانهای که تنها بسترش باقیست
و یا در پژواک صدای سنگی
در ته چاه خشک
که دلو را فراموش کردهاست
آن جا کویر است
بیکران و بیرویش و تنها
بارها شنیده بودم:
"کویر را رویشی نیست"
و اگر هست خسی است که به هیچش نمیگیرند
و غلط گفتند
که بارها دیدهام
سبزترین رویش را
و سرخترین شکوفه را
اگر هیچ نمیروید در کویر
چگونه دیدهام
رویش لاله را
آمیزش برخی و سپیدی را
اگر کویر عقیم است، که نیست
این لالهزار چیست
باور نمیکنم
آن جا که لالهروست
بیشک کویر نیست
که دشت شقایق است
محمّد مستقیمی - راهی