*127* ترانهجوش خیال
ترانهجوش خیالم چو آب روشن باد
رواق خاطرم از شعر ناب روشن باد
هماره از اثر گریهی سحرگاهان
دلم چو آینهی آفتاب روشن باد
به روی سالک سرشار از عطش ای دوست!
طریق عشق تو دور از سراب! روشن باد
به رهگذار نسیم شبانهی کویت
چراغ دیدهی من بیحباب روشن باد
ایاغ سینه مبادا تهی ز بادهی عشق
دماغ خلسهام از این شراب روشن باد
فضای بزم خرابات خاطرم هر شب
ز رقص خاطرهی آن خراب روشن باد
مباد روزن آلونک دلم بیدود
اجاق خلوتم از التهاب روشن باد
نگاه مردم چشمم به راه حقجویی
ز سرمهی قدم بوتراب روشن باد
چه غم که نیست مراجز نصاب غم راهی!
به روز واقعه ما را حساب روشن باد
بسوخت خرمن راهی ز عشق و حافظ گفت:
«چراغ صاعقهی آن سحاب روشن باد»
محمّد مستقیمی - راهی