*129* تیلهی اشک
بیا به خلوت عشّاق در قبیلهی اشک
مگر وصال میسّر کنی به حیلهی اشک
به اقتدای ارادت ببند قامت عشق
به سوی دیدهی ما قبلهی قبیلهی اشک
به آب دجله و زمزم نمیتوانی شست
غبار دامن اخلاص بی وسیلهی اشک
بیا که جامهی میثاق را بیاراییم
به ذوق سوزن احساس با ملیلهی اشک
مگر چراغ ره عشق را برافروزی
بزن ز آتش دل شعله بر فتیلهی اشک
به کارگاه ازل پرنیان عاطفه را
نکردهاند مگر تار و پو ز پیلهی اشک
مگیر خرده اگر بیبهانه میگریم
که خو گرفتهام از کودکی به تیلهی اشک
محمّد مستقیمی - راهی