*284* ساز گندم
بر لبانم غم تبسّم میکند
خنده این جا خویش را گم میکند
تا بهشت نغمه میسازی دلم
باز میل ساز گندم میکند
یک نفر میافتد از چشم دلم
خانه تا در چشم مردم میکند
آمد او یلداست یلدای من است
آن که شعرم را ترنّم میکند
صبح من هر روز دریای مرا
با نسیمی پرتلاطم میکند
تازگیها بر سر گمراهیم
چشم با ابرو تفاهم میکند
عشق، برهم میزند نقّاش دل
از تو هر نقشی تجسّم میکند
محمّد مستقیمی - راهی