*335* اختیار
روزی که نقش کاف به نون زد
روزی ما نگار به خون زد
از حد برون شدند رقیبان
روزی که "او" ز خانه برون زد
میگفت بیستون بزنم طاق
آن حقّه صد هزار ستون زد
چون دید عقل بازکند مشت
پس صوفیانه لاف جنون زد
این خشت را به قالب، بیچون
معلوم کس نگشت که چون زد
هر فتنه را که زیر سرش بود
یک فال هم به رسم شگون زد
ما را گداخت در تب یکسان
آن گاه اتّهام سکون زد
از هر طرف کشید به سویی
بر باب اختیار کلون زد
هر ره هزار نغمهی ناخوش
ناخوشتر از همیشه کنون زد
محمّد مستقیمی – راهی